عنوان: درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ سیزدهم: مذمّت انسان در قرآن/1
شرح:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی‏»

 

بحث جلسات اخلاق دربارۀ انسان در قرآن بود. دربارۀ اینکه انسان کیست؟ سرنوشت او چیست؟ از کجا آمده است؟ برای چه آمده؟ و به کجا می‌رود؟

در جلسات قبل، قدری راجع به شأن و منزلت انسان در قرآن مجید صحبت شد و فهمیدیم که قرآن شریف مقام و مزلتی والا برای انسان قائل است، تا جایی که او را خلیفة‌الله و اشرف مخلوقات می‌داند. انسان موجودی است که اگر در مقامی که برای او تعیین شده، قرار بگیرد، به جایی می‌رسد که به جز خدا نداند، به جز خدا نبیند.

سعدی چه خوش گفته است:

رسد آدمى به‌جايى كه به‌جز خدا نداند

بنگر كه تا چه حد است مقام آدميّت

فصل دوم بحث به شرح آیاتی از قرآن کریم اختصاص دارد که انسان در آن آیات مذمّت شده است، مذمّت هم خیلی بالاست. حال باید ببینیم جمع بین این آیات چگونه می‌شود؟   

قرآن شریف در آیه‌ای راجع به انسان می‌فرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»[1]؛ یعنی انسان سبک‌سر است، به اندازه‌ای که اگر یک ناملایمی ‌برای او جلو بیاید، جزع و فزع می‌کند، اگر هم نعمتی به او برسد، سرکش، طغیان‌گر و متکبّر شده، می‌خواهد بر همۀ انسان‌ها برتری پیدا کند. به‌عبارت دیگر، در مواجهه با مصیبت، جزع و فزعش زیاد می‌شود و هنگام برخورداری از نعمت، خودش را گم می‌کند.

در آیۀ دیگر می‌فرماید: «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»[2]، یعنی انسان طغیان‌گر می‌شود، طغیانگری‌اش حتی به آنجا می‌رسد که در مقابل خدا هم قد علم می‌کند، فرعون می‌شود و در مقابل خداوند متعال ادعای خدایی می‌کند. اهل دل می‌گویند: روح فرعونیّت در همه هست، مبارزه می‌خواهد، ریاضت‌های دینی می‌خواهد که انسان بتواند روح فرعونیّت را در خود بکشد، وگرنه روح فرعونیّت همه جا و در همه کس هست. خدا نکند یک زنی در خانه‌اش، زن سالاری به او حکم‌فرما شود، دیگر نسبت به بچه‌اش پرخاش‌گری می‌کند و به هر اندازه که بتواند بر شوهرش مسلّط می‌گردد و شوهرش را یک نوکر به تمام معنا محسوب می‌کند. همچنین خدا نکند مرد سالاری در خانه حاکم شود، به آنجا می‌رسد که زن خود را یک کلفت به تمام معنا می‌داند. این نوع رفتار، ناشی از رسوخ روح فرعونیّت در انسان است.

خدا نکند انسان بی‌ریشه باشد و ریاستی در جامعه به‌دست آورد، به اندازه‌ای تفاخر می‌‌کند که اگر کسی بخواهد او را ببیند، یک ماه هم پیگیری کند، به نتیجه نمی‌رسد. وقتی هم که مراجعین وارد اتاقش می‌شوند، مثل یک فرعون پشت میز نشسته است. مگر می‌شود با او حرف زد؟! چه برسد بخواهند به او اعتراض یا از او انتقاد کنند! اگر زمینه پیدا شود فرعون می‌شود. چنین شخصی، چه زن باشد و چه مرد، اگر زمینه پیدا شود، ادعای خدایی می‌کند. به‌قول قرآن: «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»؛ اگر ببیند که بی‌نیاز است، اگر بفهمد ریاستی دارد و بالاخره اگر بفهمد که دیگران به او نیاز دارند و به آنها نیازی ندارد، صدای طغیان‌گری، صدای رذالتش به آسمان می‌رسد.

قرآن کریم در آیۀ دیگری می‌فرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»[3]، انسان خیلی ظالم و ناسپاس است؛ اگر قدرت یابد و زمینۀ ظلم برایش پیدا بشود، به تمام دنیا زور می‌گوید، استکبار جهانی می‌شود و خود را بالاتر از تمام دنیا می‌پندارد و دوست دارد جهان زیرسیطرۀ او باشد.

خدا نکند زمینۀ ظلم و تجاوز برای برخی افراد فراهم شود، وگرنه بالاترین ظلم‌ها از آنها سرمی‌زند. انسان ظالم چنین است که تا وقتی زمینه فراهم نیست، به‌ظلم‌های به‌نسبت کوچک‌تر اکتفا می‌کند، مثلاً یک گربه که می‌بیند آزارش می‌دهد، گویا اصلاً ستم کردن و آزار رساندن را دوست دارد، اگر نتواند به انسان‌‌ها ظلم کند، به‌حیوانات آزار می‌رساند. حتی به خانواده و به فرزندان خود ظلم می‌کند. اگر یک مقدار بیاید خارج از خانه، یعنی یک ریاستی به‌دست بیاورد، مثلاً کدخدای یک دهی بشود، بخشدار یک روستا بشود، چه مصیبت‌ها در آنجا ایجاد می‌کند و همین‌طور جلو بروید. یعنی همۀ ظلم‌ها که در یک سطح کوچک اتفاق می‌افتد، اگر آن سطح را بزرگ کنید، ظلم هم یزرگ خواهد شد؛ مثلاً ستم‌گری که به مردم یک روستا زور می‌گوید، اگر زمینه پیدا کند و ریاست دنیا را به‌دست آورد، به دنیا و تمام مردم دنیا زور می‌گوید و ظلم می‌کند.

در روایتی از قول رسول خدا«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌خوانیم: در روز قیامت، یک تابوتی از آهن می‌آورند و همۀ ظالم‌ها و یاران آنها و افراد شبیه به آنها را صدا می‌زنند، حتی کسانی که برای ظالمان، دواتی لیقه کرده یا قلمی تراشیده‌اند را جمع می‌کنند و همه را درون آن تابوت آهنی گذاشته، در آتش جهنّم می‌اندازند.[4]

در اینجا سؤال مطرح می‌شود که چگونه همۀ آن افراد با میزان ظلم متفاوتی که داشته‌اند، در جهنّم عذاب یکسان دارند؟ آیا آنان که ظلم‌های بزرگی مرتکب شده و افراد بی‌شماری را اذیّت کرده‌اند با کسانی که ظالمان را یاری کرده یا ظلم‌های به‌نسبت کمتری داشته‌اند، همگی یک جایگاه دارند؟

پاسخ این است که اگر آن اشخاص که مرتکب ظلم‌های کوچک‌تر شده‌اند، زمینه و فرصت پیدا می‌کردند و در جایگاه کسانی که ظلم‌های بزرگی از آنها سر زده، قرار می‌گرفتند، مثل آنان بودند و همان ظلم‌ها را مرتکب می‌شدند.

در بسیاری از موارد، آنکه به همسر و فرزندانش ظلم می‌کند یا به حیواناتی مثل سگ و گربه آزار می‌رساند، اگر قدرت پیدا کند، با تسلّط بر مردم دنیا به همه ظلم می‌کند. این وضعیّت انسان است.

انسان به‌قول قرآن کریم، «لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» است، یعنی خیلی بی‌وفاست. برخی اوقات مرد یک دنیا خوبی به خانم می‌کند، امّا اگر یک بدی از او دیده شود، تمام آن خوبی‌ها فراموش خواهد شد. قهر، داد و فریاد خانه را می‌گیرد. خانم! آن خوبی‌های چندین سال فراموش شد؟! آیا یک کار بد تمام خوبی‌ها را از بین برد؟ وضع انسان این است.

همچنین خانمی که به‌راستی خانم خوبی است؛ خانه‌دار، شوهردار و بچه‌دار است، چنانچه یک بدی از او سر بزند، شوهرش تمام خوبی‌ها را به‌فراموشی می‌سپارد. این بی‌وفایی است.

انسان راجع به خداوند هم بی‌وفا و ناسپاس است. اگر یک شب زندگی برایش مشکل باشد، چه گله‌ها راجع به خدا می‌کند، در حالی‌که از نعمت‌های فراوانی برخوردار است، حتی همان زمانی که خود را غرق در مشکلات می‌بیند، به‌قدری نعمت دارد که نمی‌تواند بشمرد.

آیا کسی حاضر است تمام دنیا را بگیرد و به‌ازای آن دو چشمش را بدهد؟ کسی حاضر می‌شود همۀ دنیا مال او باشد، ولی عقلش را بگیرند؟ یا تمام جهان مالش باشد و همیشه مریض و بستری باشد؟ آیا انسان عاقلی پیدا می‌شود سلامتی، رفاه و امنیت خود را با ثروت دنیا معاوضه کند؟

پس معلوم می‌شود همۀ نعمت‌های بسیار با ارزشی در اختیار دارند، امّا باز هم در مواجهه با مشکلات، ناسپاسی می‌کنند.

قرآن در آیۀ دیگری می‌فرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه‏»[5]، هیچ کسی قدرت خدا را نشناخت و همه بی‌وفایند. پروردگار عالم به بندگان می‌گوید: نماز بخوانید، ولی ببینید نماز چه قدر برای همه سنگین است. این همه نعمت از طرف پروردگار عالم هست، با این حال دو رکعت نماز چقدر سنگین است؟! مخالفت خدا و ارتکاب گناه در محضر او بی‌وفایی نیست؟ ظلم به بندگان خدا که عیال‌الله هستند، ناسپاسی نیست؟

پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌فرمایند: «الْخَلْقُ‏ عِيَالُ‏ اللَّهِ فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ مَنْ نَفَعَ عِيَالَ اللَّهِ وَ أَدْخَلَ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ سُرُوراً»[6]؛ مردم، عيال خدا هستند و محبوب‌ترينِ بندگان نزد خداوند كسى است كه به‌عيال خدا نفعی برساند و با گره‌گشایی، خانواده‌اى را شاد و مسرور سازد.

حال اگر کسی بندگان خدا را با رفتار خویش بیازارد، آنها را دچار خسارت کند و غمگین سازد و بالاخره به آنان ظلم و ستم کند، چقدر به خداوند بی‌وفایی کرده است؟

قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»[7]، انسان خیلی ظالم است، هم به خودش، هم به مردم، هم به خدا. خیلی هم بی‌وفاست، هم راجع به خانواده‌اش، هم راجع به رفقایش، هم راجع به اجتماعش و هم راجع به خداوند بی‌وفاست.

آیاتی که تلاوت شد و نظیر آن در قرآن کریم فراوان است، به مذمّت انسان می‌پردازد و او را به‌خاطر صفات ناپسندی که دارد، نکوهش کرده است. از سوی دیگر، در جلسات گذشته دریافتیم که آیاتی از قرآن کریم، مقام و منزلت معنوی انسان را برمی‌شمرد و او را به‌خاطر صفات نیکو و ارزش و کرامتی که دارد، ستوده است. مثلاً از نظر قرآن کریم، انسان «خلیفة‌الله» است. خداوند متعال می‌فرماید: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة»[8]. مقام انسان به‌قدری بالاست که مسجود ملائکه است. انسان، روح‌الله است. قیمت انسان، قیمت جهان است. بر سر او تاج کرامت زده شده و بالاخره اشرف مخلوقات و حامل امانت الهی است.

بین آیات جلسات قبل و آیاتی که در این جلسه بیان شد و انسان را ظالم و بی‌وفا می‌داند، چه طور جمع می‌شود؟

خلاصۀ پاسخ این سؤال این است که: اگر انسان در راه مستقیم بیفتد، می‌تواند به‌واسطۀ تقوا، تهذیب نفس و ارتباط با خداوند، به‌مقام‌های والای معنوی دست یابد و مثلاً جانشین خدا در زمین گردد. چنانکه اگر تقوا نداشته باشد، نفس خویش را تزکیه نکند و با شیطان ارتباط برقرار سازد و از او تبعیّت کند، ظالم و ناسپاس می‌گردد و در دنیا و آخرت، به‌جایگاه پستی سقوط خواهد کرد.



[1]. معارج، 19تا21: «به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى‏تاب‏] خلق شده است، چون صدمه‏اى به او رسد عجز و لابه كند، و چون خيرى به او رسد بخل ورزد.»

[2]. علق، 6و7: «حقّاً كه انسان سركشى مى‏كند، همين كه خود را بى‏نياز پندارد.»

[3]. ابراهیم، 34: «قطعاً انسان ستم‏پيشه ناسپاس است.»

[4]. مجموعة ورام ؛ ج‏1 ؛ ص54.

[5]. أنعام، 91: «بزرگى خدا را چنانكه بايد نشناختند.»

[6]. الكافي، ج‏2، ص 164.

[7]. ابراهیم، 34: «قطعاً انسان ستم‏پيشه ناسپاس است.»

[8]. بقره، 30: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت‏.»