عنوان: درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دهم: هدف از خلقت انسان(4)
شرح:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی‏»

 

بحث جلسات اخلاق پیرامون این بود که انسان برای چه خلق شده است؟ هدف از خلقت او چیست؟ منتهای سیر انسان کجاست؟ از کجا آمده؟ برای چه آمده؟ و به کجا می‌رود؟

بحث جلسات گذشته به اینجا رسید که عالم تشریع و عالم تکوین، همه و همه، برای انسان خلق شده است. از قرآن کریم استفاده کردیم که اگر زمین و آسمان است، اگر آنچه در زمین و آسمان است و به‌عبارت دیگر اگر عالم ملک و ملکوت و جبروت است، همه برای خاطر انسان است و اگر هم عالم تشریع داریم و صد و بیست و چهار هزار پیامبر نازل شده، برای انسان است. حتی از قول امام خمینی«قدّس‌سرّه» نقل کردم: قبل از آنکه انسان پا روی کرۀ زمین بگذارد، پیامبرش آمد؛ حضرت آدم% مبعوث به رسالت شد و روی زمین آمد و بعد در کرۀ زمین آدمیان خلق شدند.

مطلب دیگری در این خصوص لازم است اضافه شود و آن اینکه: از قرآن شریف استفاده می‌کنیم که صد و بیست و چهار هزار پیامبر(، علاوه بر اینکه برای تبلیغ و هدایت فرستاده شده‌اند، به آنها سفارش شده که تبلیغ و هدایتشان با تلطف و مهربانی باشد. 

وقتی که حضرت موسی% مبعوث به رسالت شد، خداوند به او خطاب فرمود: «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»[1]؛ یعنی تو و برادرت، به‌سوی فرعون، آن قلدر زمان بروید و موعظه‌اش کنید؛ خدا دوست دارد متنبّه ‌شود، خدا دوست دارد دست از کارهای زشتش بردارد. بعد سفارش می‌کند با فرعون، با تلطف و مهربانی برخورد کنند: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً»؛ با او گفتار نرم داشته باشید، یعنی پروردگار عالم سفارش فرعون را هم کرده است، با اینکه او ادعای خدایی داشت.

خداوند تعالی پیامبران را فرستاده و به همۀ آنها سفارش کرده است که در تبلیغ خود صبر کنند، سعۀ صدر داشته باشند و با تحمّل و بردباری در میان مردم بروند. مثلاً در قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌فرماید: «وَ اصْبرِْ عَلىَ‏ مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا»[2].

صبوری پیامبران و آزار و اذیتی که دیدند، در احدی از بندگان خدا سابقه نداشته و ندارد. آنان با صبر و استقامت و با سعۀ صدر توانستند تبلیغ و دعوت خود را به سرانجام برسانند، امّا موانع مختلفی سر راهشان بود، ظالم‌ها و سدهای راه نگذاشتند آن‌طور که می‌خواستند و آن‌طور که سزاوار بود، به اهداف خود دست یابند. با این حال، امر شده بود که باید آزار بدخواهان و ظلم ظالمان را تحمل کنند.  

همۀ انبیای الهی در تبلیغ خود بسیار اذیّت شدند؛ ولی پیامبر خاتم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌فرمایند: «مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»[3]؛ هیچ پیغمبری به اندازۀ من اذیت نشد. سیزده سال در مکّه، مشرکین نگذاشتند که پیامبر گرامی«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» رسالت خود را به نتیجه برسانند. به‌اندازه‌ای برای ایشان مشکل بود که در تاریخ می‌خوانیم هنگام خروج از خانه، پیامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» را سنگ‌باران می‌کردند. اراذل و اوباش و بچه‌ها جمع شده بودند و با دستور بزرگ‌ترها سنگ باران می‌کردند. سفارش کرده بودند که سنگ‌ها را به ساق پای پیامبر بزنند و معلوم است که چقدر اذیت می‌شدند. گاهی از شدّت اذیت به خانه برمی‌گشتند و آنها خانه را سنگ‌باران می‌کردند. گاهی به‌سوی خانۀ خدا می‌رفتند و مواقعی نیز به بیابان فرار می‌کردند. حضرت خدیجه وقتی خبردار می‌شد با نوجوانی که خیلی حق به اسلام دارد، یعنی امیرالمؤمنین علی«سلام‌الله‌علیه»، به بیابان می‌رفتند و زیر سنگ و خار بیابان پیامبر را پیدا می‌کردند.

این آزار و اذیّت‌ها ادامه داشت تا پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و مسلمان‌ها به مدینه هجرت کردند. در مدینه هم مشرکین دست از ظلم و ستم برنداشتند و جنگ‌های متعدّدی به اسلام و مسلمین تحمیل کردند. یکی از آن جنگ‌ها که با خسارات فراوانی همراه شد، جنگ احد بود. طبق برخی اخبار در میان جنگ، پس از آنکه دسته‌ای از یاران پیامبر گرامی«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» شهید و گروهی نیز  مجروح شده بودند، برخی از اصحاب از ایشان خواستند که مشرکان را نفرین کنند. پیامبر رحمت«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در حالی که سختترینِ اوضاع را سپری میکردند، در پاسخ به این درخواست فرمودند: «إنّي لَمْ‏ أبعُثُ‏ لَعّاناً وَ لَكِنِّي‏ بُعِثتُ دَاعِياً وَ رَحْمَةً»؛ یعنی من برای لعن و نفرین مبعوث نشدهام، بلکه مبعوث شدهام تا بشریّت را بهسوی «حق» دعوت کنم، وسیله «هدایت» آنان و مایۀ «رحمت» مخلوقات خداوند باشم. سپس از سر خیرخواهی و مهربانی، بهجای نفرین، دشمنان سرسخت خود را دعا کردند و به درگاه احدیّت عرضه داشتند: «اللَّهُمَ‏ اغْفِرْ لِقَوْمِي‏ فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[4]؛   خدایا! این افراد نمی‌فهمند چه می‌کنند، اگر می‌خواهی دل من خوش شود توفیق هدایت به آنان عطا فرما. خدایا! اگر آنها به من آسیب می‌رسانند و مرا اذیّت می‌کنند، نمی‌دانند، نمی فهمند، پس آنها را عذاب نکن.

بالأخره پیغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»  بیست و سه سال آن همه ظلم و آن همه مشقّت شبانه‌روزی را برای تبلیغ اسلام تحمل کردند. آن نبیّ گرامی«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»  از نظر قرآن کریم رحمةٌ للعالمین و نفس رحمت هستند: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ»[5].

به هر حال، به ایشان دستور داده شده بود که باید صبرکنید، باید سعۀ صدر داشته باشید و باید تحمّل کنید.

خلاصه حرف این است که عالم تکوین با آن همه نظمش، عالم تکوین با آن همه دقتش و نیز عالم تشریع با آن همه فعالیتش، برای انسان است. به‌عبارت رساتر، پروردگار عالم، عالم تشریع و عالم تکوین را برای انسان خلق و ایجاد کرده است. یعنی عالم وجود برای انسان خلق شده است. پس خلقت انسان برای چیست؟ قرآن کریم می‌فرماید: انسان برای خداوند آفریده شده است.

به حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» خطاب شد: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏»[6]؛ تو را برای خودم خلق کردم. اگر چیزی برای امتیاز انسان نداشتیم جز همین آیۀ کوچک، اما رسا، بس بود که بگوییم انسان خیلی بافضیلت است. انسان بگوید: من آنم که خدا مرا برای خودش خلق کرده است. بدون شک رسیدن به این مقام مشکل است، اما بالاخره هدف از خلقت همین است.

قرآن کریم خطاب به آدمیان می‌فرماید: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏»[7]، منتهای سیر تو خداست، خلق شده‌ای برای اینکه به خدا برسی. در آیۀ دیگر می‌خوانیم: «إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏»[8]،‌ برگشت تو از این دنیا، خداوند است.

آیه‌ای پرمحتوا در قرآن است که هم راه را نشان می‌دهد و هم انتهای حرکت را نشان می‌دهد. می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[9]؛ ای انسان تو در حرکتی، در راهی، امّا یک راه پر رنج؛ یعنی در این دنیا آمده‌ای، دنیایی که پر از مشکل و سراسر رنج است. حرکت انسان در دنیا تا رسیدن به خدای تعالی، نظیر یک راه بیابانی است که در آن خارهای مُغیلان، سنگ‌ها و موانع فراوانی باشد و او باید به تنهایی این راه خطرناک را بپیماید.

نمی‌شود کسی در این دنیا بیاید و مشکل نداشته باشد. هر کسی به گونه‌ای مشکل دارد. بعضی اوقات در زندگی گره روی گره است، انسان یک گره را باز می‌کند و هنوز باز نشده گرۀ بعدی می‌آید. همان وقتی که جوان تشکیل خانواده می‌دهد، برایش مشکل است، بعد صاحب اموال و فرزندان می‌شود و همین‌طور مشکلات در زندگی او ادامه دارد. بالاخره از وقتی به دنیا می‌آید تا وقتی که از این دنیا می‌رود، مشکل بعد مشکل، گره روی گره و امتحان روی امتحان دارد.

قرآن کریم می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[10]؛ تو در یک راه مشکلی هستی، اما منتهای سیر تو ملاقات با خداست. یعنی اگر در راه بیفتی و حرکت کنی، در سیر خود خلیفۀ خدا می‌شوی، در این مسیر به جایگاهی می‌رسی که هیچ چیزی، هیچ كسی در دل تو نیست، جز خدا؛ به عبارت دیگر خدا را می‌یابی، در همین دنیا خدا را می‌یابی.

قرآن کریم در آیه‌ای می‌فرماید: در روز قیامت دسته‌ای از بندگان قبل از رفتن به بهشت، خیلی شاد، خیلی باطراوت و با نشاط هستند. کارشان چیست؟ آنها در صف محشر به خداوند می‌نگرند: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»[11]. مگر می‌شود به خدا نگاه كرد؟ با چشم سر نه، اما با آن چشمی كه خدا برای انسان خلق كرده، یعنی با دل، یعنی با فطرت، یعنی انسان با عمق جان خدا را می‌بیند.

بعضی از بندگان صالح در همین دنیا نیز چنین‌اند. وقتی می‌گوید: «اِیاكَ نَعبُدُ و اِیاكَ نَستَعین»[12]، می‌بیند و خدا را می‌یابد. بالاتر از این فرض نمی‌شود، آنگاه كمال است، مقامی بالاتر از این فرض نمی‌شود.

در سورۀ فجر یک آیه هست كه می‌گویند شأن نزولش امام حسین«سلام‌الله‌علیه» است. معمول مفسرین می‌گویند: آنچه این آیه فرموده، برای بعضی از افراد دم مرگ اتفاق می‌افتد، اما من خیال می‌كنم نه، قبل از آن هم ممکن است. می‌فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي، وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»[13]؛ ای كسی كه به مقام نفس مطمئنّه رسیده‌ای! یعنی به آنجا رسیده‌ای كه می‌شود خطاب به تو كرد. پرده‌ها را پاره كرده و امتحان‌ها را پشت سر گذاشته‌ای، این راه پررنج را رفته‌ای و تكالیفی كه بر عهدۀ تو بود را ادا كرده‌ای. ای بنده‌ای که «نفس مطمئنه» هستی! خطاب می‌شود: «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ»؛ بیا، كجا؟ به سوی خدا، یعنی در دل شب بیا تا به آنجا برسی كه وقتی می‌گویی: «اِیاكَ نَعبُدُ و اِیاكَ نَستَعین» بیابی خدا را، و راستی به خدا خطاب كنی. خطاب با غیاب خیلی تفاوت دارد. یک دفعه شما می‌گویید فلانی گفت. یک دفعه می‌گویید که تو گفتی. اگر بخواهید بگویید تو گفتی، باید در مقابل من ایستاده باشی تا بگویید تو گفتی. این خطاب‌های قرآن چه می‌گوید؟ «إیّاكَ نَعبُدُ»، یعنی خدایا! تو را عبادت می‌كنم و فقط از تو كمک می‌گیرم. بنابراین باید آن وقتی كه كسی می‌گوید تو را، او را ببیند تا بتواند بگوید تو را.

به راستی اگر نماز، نماز باشد، نمازگزار در آن خدا را می‌یابد، بلکه خدا را می‌بیند، نه با این چشم. این چشم ماده می‌بیند نه مجرّد. این چشم نان و آب می‌بیند، مسكن و ازدواج می‌بیند، نه خدا و مقصود و مطلوب را. پس با چشم دل خدای خویش را می‌بیند.

این بحث ادامه دارد و در جلسات بعدی، ان‌شاءالله ادامۀ آن بیان خواهد شد.  



[1]. طه، 43 و 44: «به سوى فرعون برويد كه او به سركشى برخاسته، و با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد يا بترسد.»

[2]. مزمل، 10: «و بر آنچه مى‏گويند شكيبا باش و از آنان با دورى گزيدنى خوش فاصله بگير.»

.[3] مناقب آل أبي طالب‌ع، ج‏3، ص247.

[4]. الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص200.

[5] . أنبياء، 107: «و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»  

[6]. طه، 41: «و تو را براى خود پَروردم.»

[7]. نجم، 42: «و اينكه پايان [كار] به سوى پروردگار توست.»

[8]. علق، 8: «در حقيقت، بازگشت به سوى پروردگار توست‏.»

[9]. انشقاق، 6: «اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد.»

[10]. انشقاق، 6: «اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد.»

[11]. قیامت، 22 و 23: «در آن روز چهره‏هايى شاداب‏اند، و به سوى پروردگار خود مى‏نگرند.»

[12]. فاتحه، 5: «تو را مى‏پرستيم تنها و بس، بجز تو نجوييم يارى ز كس‏.»

[13]. فجر، 27 تا 30: «اى نفس مطمئنّه، خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد، و در ميان بندگان من درآى، و در بهشت من داخل شو.»