عنوان: درس اخلاق؛ حقّ‌النّاس، جلسۀ هشتم: حق‌ّالنّاس فرهنگی
شرح:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.

 

بحث ما رسيد به حقّ‌النّاس مالی که گفتم اقسامی دارد  و در خصوص بعضی از آن اقسام صحبت کردم. بحث امروزمان که مهم است، مربوط به حقّ‌النّاس در امور فرهنگی است.

درس اخلاق؛ حقّ‌النّاس، جلسۀ هشتم: حق‌ّالنّاس فرهنگی نظیر اینکه يک معلم سر کلاس وظایفی دارد، از جمله بايد مطالعۀ قبلی داشته باشد، بايد مراعات وقت را داشته باشد، بايد درس خودش را بگويد، از حرف‌های غیر مرتبط و صرفاً سرگرم کننده پرهيز کند، از حرف‌های ناشايسته پرهيز کند. اگر خدای ناکرده يک معلم سر کلاس به جای اينکه درس بگويد، شاگرد را منحرف کند و حرف‌های انحرافی داشته باشد، قرآن می‌فرمايد گناهش مثل اينست که جهان را کشته باشد. اين نه تنها دزدی و تلف کردن وقت بچه‌هاست، بلکه اگر حال انحرافی جلو آمد، علاوه بر اينکه دزديست، بايد بداند که گناهش خيلی بالاست.

آيۀ شریفۀ: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً»[1] دو معنا دارد؛ يک معنای ظاهری و يک معنای باطنی. معنای ظاهرش اينست که خدا به انسان‌ها شخصيت داده است و فرموده است يک انسان پيش من مثل دنياست. اگر او را بکشند، مثل اينست که دنيا را کشته‌اند و اگر او را زنده کنند، مثل اينست که دنيا را زنده کرده‌اند. يک معنا هم امام صادق«سلام‌الله‌عليه» برای آن می‌کنند که اگر کسی ديگری را منحرف کند، مثل اينست که جهان را کشته باشد. چنانچه اگر بتواند بچه‌ای را در راه بياورد و يا جوانی را هدايت کند، مثل اينست که جهان را زنده کرده باشد.[2] لذا اگر يک معلم سر کلاس وقت بچه‌ها را تلف کند، دزدی است. اين دزدی از دزدیدن پول بدتر است، ‌برای اينکه روی عمر نمی‌توان قيمت گذاشت. اينکه مشهور در ميان مردم شده که عمر طلاست، خيلی جسارت به عمر است، بلکه عمر قيمت ندارد. انسان به واسطۀ اين عمر می‌تواند سعادت دنيا و آخرت را به دست بياورد. بالاترين گناه اينست که انسان عمرش را تلف کند. اين خيلی بدتر از اينست که مالش را تلف کند. راجع به تلف کردن مال مردم،‌ حقّ‌النّاس است و گناهش خيلی بزرگ است، اما اگر کسی عمر ديگری را تلف کند، گناهش از تلف کردن مال خيلی بالاتر است. مخصوصاً اگر سر کلاس حرف‌های بی‌ادبانه، ضد دين، ضد مقدّسات و ضد روحانيّت بگويد. ديده‌ايم و شنيده‌ايم که مثلاً يک مدير می‌خواهد اظهار لحيه کند[3] و شيطان در پوستش رفته است و منکر حجاب می‌شود و دخترهای مردم را منحرف می‌کند. همين که يک خدشه در ذهن دختر و پسر پيدا شود، بس است که بگوييم گناهش خيلی بزرگ است. همچنين است يک منبری روی منبر. منبر بايد مفيد باشد، وقتی مستمعين از پای منبر بلند شدند، هدايت شده باشند. چيزی از نظر دين برداشت کرده باشند، يا احکام يا اخلاق يا اعتقادات. اما اگر اين منبری نيم ساعت يا يک ساعت به هم ببافد، عمر اينها را گرفته است. اگر پای منبرش شلوغ باشد، هزار ساعت وقت اجتماع را گرفته است. هزار ساعت چندين سال می‌شود و اين با يک منبرش هزار ساعت وقت اجتماع را گرفته و بايد به اندازۀ هزار ساعت منبرش مفيد باشد. يا در يک جلسه نشسته‌ايد و کسی جلسه را گرم می‌کند به حرف‌های بيهوده. حرف‌هايی که نه نتيجه دنيا دارد و نه نتيجۀ آخرت. اين لغو است و مؤمن نبايد از اين لغوها داشته باشد. وقتی اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» را بعد از تولد در خانۀ خدا بيرون آوردند و قنداقۀ ایشان را به پيغمبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دادند، سلام کردند و بعد از سلام آیات اول سورۀ مؤمنون را خواندند. قرآن هنوز نازل نشده بود و سيزده سال بعد پيغمبر اکرم مبعوث به رسالت شدند، اما اميرالمؤمنين قرآن خواندند.[4]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ، وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»

رستگار آنست که نماز با حضور قلب و نماز مؤدب می‌خواند. مؤمن آنست که بيهوده ندارد. فرق نمی‌کند بيهوده از نظر چشم يا گوش يا از نظر زبان باشد. تلويزيون با اين فيلم‌هايش بايد در روز قيامت جواب دهد. اين هزار ساعت وقت هم نيست، بلکه گاهی بچه‌های يک ايران را با برنامه‌های بیهوده سرگرم می‌کند. اين بايد دانشگاه باشد. من بارها به راديو و تلويزيون گفته‌ام که کارهای شما بايد دانشگاه باشد. آنکه انقلاب کرد، با آن همه صدمه‌ها و خون‌جگرها، به همه و من جمله به صدا و سيما پيام داد که تو بايد دانشگاه يک ملت باشي! اگر نشد و عمر مردم را بيهوده گرفت، دزدی کرده است. اين دزدی از دزدی مال خيلی مهم‌تر است و بايد مواظب باشند وقت مردم را که می‌گيرند به همان اندازه استفاده داشته باشند، يا در احکام يا در اخلاق و اعتقادات يا مطالب اجتماعی مفيد.

همچنين مدرس طلبه‌ها، بايد برای يک درس چندين ساعت مطالعه کند. بعضی اوقات حضرت امام«قدّس‌سرّه» به من می‌گفتند فقه مشکل است و من ديشب هشت ساعت روی اين مسئله مطالعه کردم. گاهی استاد بزرگوار ما آقای داماد«ره» نيز نظير اين را می‌فرمودند. یک مرجع تقليد شبانه روز زحمت می‌کشد تا بتواند درس بگويد. پس بدون مطالعه نمی‌شود و بايد مطالعه داشته باشد و درس محتوا داشته باشد. طلبه‌ها اگر می‌خواهند امکانات حوزه برايشان حلال باشد، بايد درس بخوانند، و الاّ اگر درس نخوانند از امکانات حوزه استفاده کند، دزدی است و دزدی اين از بيت‌المال است و خيلی مشکل‌تر از دزدی شخصی است.

همۀ ما بايد مواظب وقت خود و ديگران باشيم. اگر وقت خودمان را هدر دهيم، و ضرر برای دانشگاه و حوزه نباشد، اين بيهودگی فشار قبر دارد. اما اگر مربوط به بيت‌المال و مربوط به اجتماع شد، دزدی است و گناه دزدی بزرگ است و این گناه بزرگ‌تر از اينست که مال مردم بخورد. مثلاً کسی در جلسه هست و جلسه را گرم می‌کند و يک ساعت جلسه را اداره می‌کند، اما پوچ است. اين جلسه به غير از حسرت و ندامت در روز قيامت چيزی ندارد. يک ساعت عمر سی چهل نفر را گرفته و پوچ و بيهوده است. اين در عمر مردم دزدی کرده است و بدتر از اينست که از جيب مردم پول بردارد. مال چه ربطی به عمر و عمر چه ربطی به مال دارد؟ گفتم اينکه گفته‌اند عمر طلاست، اشتباه بزرگی است. انسان با يک ساعت می‌تواند سعادت دنيا و آخرت را تأمين کند. لذا بايد مواظب عمر ديگران باشيم. بعضی اوقات ديده‌ايم معلم سر کلاس ابتدايی بچه را خوشحال کرده، اما با قصۀ دروغ یا بی‌محتوا و بیهوده بوده است. اين دزدی است و عمر اين بچه را گرفته است. بايد درس بگويد و مطالعه کند، چه رسد به دبيرستان و دانشگاه.

کسی که لياقت ندارد و درس نمی‌خواند در خوابگاه دانشگاه باشد، يا در مدرسۀ طلبه‌ها باشد، هردوی اينها حرام است. وقتی درست است که عمل به وظيفه کند. دانشجو در خوابگاهش به راستی درس بخواند و بازی در نياورد. طلبه در مدرسه‌اش به راستی درس بخواند و نه اينکه العياذبالله تنبلی کند و عمرش را صرف غير دين کند. اينها چيزهايی است که ديگران خيلی جدی مراعات می‌کردند. بزرگان اگر حجره‌ای در مدرسه داشتند، لاأقل در شبانه‌روز سه چهار ساعت يا بيشتر در اين حجره فعالیّت علمی داشتند. مطالعه می‌کردند و درس می‌گفتند، و اگر می‌ديدند نمی‌شود، حجره را تحويل می‌دادند. اگر می‌ديدند بودن اين حجره در اسلام مفيد است، يک طلبه را به آن حجره می‌آوردند تا حجره معطل نماند. قسم دیگری از حقّ‌النّاس فرهنگی که الان هم زياد شده، ‌اينست که مثلاً کسی يک کتاب می‌نويسد، اما مقداری از اين کتاب و مقداری از آن کتاب می‌آورد و به نام خودش يک کتاب چاپ می‌کند. اين دزدی است و حرام است. اگر می‌خواهد دزدی نباشد، بايد نسبت دهد و بگويد فلانی گفته و بعد نصف صفحه يا يک صفحه از او نقل کند. اما اگر به نام خودش چاپ کند، ‌دزدی است و بايد خيانت نکند.

بزرگان در کتاب‌هايشان وقتی می‌خواهند چيزی را نقل کنند که پسنديده‌اند، نسبت می‌دهند. اگر نديده باشند، به طلبه می‌فهمانند که من از جای ديگر گرفته‌ام. گاهی می‌گويند: «قال» و گاهی می‌گويند: «حُکي». يعنی اينقدر مراعات می‌کنند. نمی‌خواهد مسئله را به خودش نسبت دهد، اما همين که نديده و کسی برايش نقل کرده، ‌امانت را مراعات می‌کند و می‌گويد: «حُکی عنه». و اگر خودش ديده باشد، می‌گويد: «قال». و اما نديده و نشنيده بخواهد نسبتی بدهد، اين در ميان علما نيست. اگر پسنديده است و بخواهد عبارات ديگران را به نام خودش تمام کند،‌ از نظر ما طلبه‌ها خائن و دزد است. اگر قبول دارد، بايد نقل قول کند و بگويد خوب گفته و من هم قبول دارم. خيلی بايد مواظب کار فرهنگی باشيم که حق‌ّالنّاس در آن نباشد.

بعضی اوقات می‌بينيم چندين ميليون برای نرم‌افزارش خرج کرده و کسی می‌آيد و کارهای او را مجانی برداشت می‌کند و رايت می‌کند. معلوم است که اين دزدی است. حتی در فيلم نيز کسی فيلم درست می‌کند و صد ميليون یا بیشتر خرج اين فيلم می‌کند و ناگهان می‌بيند ديگران فيلمش را بردند و پول او از بين رفت. همۀ اينها دزدی است و اين کارهای فرهنگی که الان مشهور شده، همه بايد مراقب باشند دزدی در آنها نباشد. مخصوصاً الان که مشهور شده در ميان جوان‌ها که قفل فيلم‌ها و نرم‌افزارها را می‌شکنند و بدون اجازۀ صاحبش استفاده می‌کنند. بايد بدانند که اين دزدی است و جايز نيست. او چندین ميليون خرج کرده و فیلم یا نرم افزار را به دست جامعه داده و ما بايد از او بخريم و تصرف در آن مثل تصرف کردن در خانۀ مردم است. اگر فيلمی هست، ما بايد از کسی که فيلم را ساخته اجازه بگيريم و استفاده کنيم و اما خودمان بخواهيم بدون کسب رضایت صاحب اثر کاری انجام دهيم، مثل تصرف کردن در خانۀ مردم است. همين‌طور که رفتن به خانۀ مردم و برداشتن چيزی حرام است، اين کار نيز حرام است. الان مشهور هم شده و اين شهرت، شهرت بدی است.

چنانکه انسان می‌بيند که معلم سر کلاس گاهی سر شاگردها کلاه می‌گذارد. مطالعه نکرده يا مطالعه کرده و چيزی بلد نيست و به هم می‌بافد و مغز اين بچه را آلوده می‌کند. اين گناهش خيلی بزرگ است.

هم مدرس دبستان و دبيرستان و دانشگاه و هم مدرس حوزه‌های علميه، بايد مواظب باشند عمر کسی را تلف نکنند. حال دانشجو باشد يا دانش آموز کلاس اول باشد، عمرش ارزش دارد. آنکه معلم است وظيفه دارد و وظيفۀ يک معلم مطالعه است. حرف‌ها بايد محتوادار باشد و بالاخره آنچه مهم است، عمل کردن به وظيفه است.

شناخت وظيفه و عمل کردن به وظيفه، اگر در جمهوری اسلامی مراعات می‌شد، الان اين جمهوری اسلامی يک بهشت دنيا بود. من هيچ فراموش نمی‌کنم حضرت امام«قدّس‌سرّه» به قم آمدند تا بمانند. يعنی وقتی انقلاب پيروز شد و ايشان مدت کمی در تهران ماندند، به قم آمدند تا در آنجا بمانند. لذا مردم از اطراف می‌آمدند برای بيعت و تجديد بيعت. قم خيلی شلوغ شده بود. دسته‌اي از شرکت نفت برای تجديد بيعت آمده بودند. سخنگوی آنها به حضرت امام گفت نيامده‌ايم که بگوييم از انقلاب چه می‌خواهيم، بلکه آمده‌ايم بگوييم انقلاب از ما چه می‌خواهد؟

حضرت امام خيلی برافروخته و خوشحال شدند. معلوم است که حرف خيلی پرمحتواست. ايشان خيلی خوشحال شدند و بعد صحبت کردند و خلاصۀ صحبت ايشان اين بود و يک پيام برای همۀ ما و يک پيام برای اين نظام و يک پيام تا روز ظهور حضرت ولیّ عصر«ارواحنافداه» است. فرمودند: اين انقلاب از شما يک چيز می‌خواهد و آن شناخت وظيفه و عمل کردن به وظيفه است. معلوم است حرف حضرت امام مثل خودشان خيلی بهتر از حرف سخنگوست،‌ البته حرف آن آقا هم انصافاً عالی بود. لذا همۀ شما که اينجا نشسته‌ايد، از نظر دين و از نظر حضرت امام و از نظر همۀ مراجع يک وظيفه داريد و آن شناخت وظيفه و عمل کردن به وظيفه است. بسياری از بدبختي‌ها در همين است که شناخت وظيفه نيست. عمل از تندي‌ها و کندي‌ها سرچشمه می‌گيرد. اول بايد شناخت وظيفه باشد. البته کار مشکلی است و بايد از خدا کمک بگيريم و از بزرگان وظيفه را ياد بگيريم. بعد از اينکه وظيفه را شناختيم، صددرصد طبق وظيفه عمل کنيم.

يک استاد دانشگاه بايد اول شناخت وظيفه داشته باشد. بعد به اميد خدا و با «بسم الله الرحمن الرحيم» و با اينکه اين دانشجوها امانت در زير دست من هستند و من بايد به اين بچه‌ها علم بياموزم، سر کلاس رود و آنچه وظيفه دارد، بگويد. در اينجا به وظيفه عمل کند. اگر چنين نشد، مسئول است. افرادی که در دانشگاه، در خوابگاه‌ها هستند،‌ اين خوابگاه‌ها را درست کرده‌اند برای اينکه دانشجوها در آن درس بخوانند و اگر درس نخوانند و کارهای ضد انقلابی داشته باشند و اگر کارهای ضد دينی داشته باشند، زندگی کردن در اين اطاق دزدی و حرام است. چنانچه اين حجره‌های طلبه‌ها برای اينست که در اين حجره‌ها درس خوانده شود. من يادم هست که زمانی مرحوم آيت‌الله آقای اراکی برای نماز آمده بودند و وضو نداشتند و نمی‌دانستند چه کنند و بالاخره طلبه‌ای را که در مدرسۀ فيضيه حجره داشت، خواستند و گفتند شما مرا به يک وضو گرفتن مهمان کنيد بر سر حوض مدرسۀ فيضيه. در رساله‌ها هست و عمل نيز چنين بوده است و ما بايد راجع به اين کار فرهنگی مواظبت کامل کنيم.

من در این جلسه با يک جمله مطلبم را تمام می‌کنم و از همه تقاضا دارم به اين جمله اهميت دهيد، برای اينکه روايات فراوانی روی اين جمله هست و آن مربوط به انصاف است. ما بايد انصاف داشته باشيم. يکی از فضائل بزرگ برای ما انصاف است و اگر ما اين انصاف را داشتيم، دزدی در جامعه نبود. اگر انصاف در اجتماع حکم‌فرما بود، غيبت‌ها و تهمت‌ها و شايعه‌ها نبود. اگر انصاف در جامعه بود، اين جامعه يکپارچه خدايی بود. بالاتر اينکه يک زندگی منهای فقر بود و يک زندگی منهای دروغ و يک زندگی منهای تهمت و شايعه بود. انصاف را خود ائمۀ طاهرين«سلام‌الله‌عليهم» در رواياتی معنا کرده‌اند. از جمله می‌فرمایند:

«إِنْصَافَ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ حَتَّى لَا يَرْضَى لِأَخِيهِ مِنْ نَفْسِهِ إِلَّا بِمَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ مِنْهُ»[5]

معنايش اينست که هرچه برای خود می‌پسندی برای ديگران نيز همان را بپسند و هرچه برای خود نمی‌پسندي،‌ برای ديگران نپسند. محتوای این روایت در روایات فراوانی از اهل بیت«سلام‌الله‌عليهم» آمده است. بيش از پنجاه روايتش را مرحوم کلينی در کافی آورده است. در برخی از این روایات، این فضیلت اخلاقی، حقّ مؤمنین بر همدیگر شمرده شده و در بعضی، به‌عنوان علامت مؤمنین بیان شده است.

همۀ این دسته روایات به ما می‌فهمانند که اگر دوست نداری کسی به تو خيانت کند، پس در حق ديگران خيانت نکن. اگر دوست نداری کسی کلاه سر تو بگذارد، پس کلاه سر مردم نگذار. چنانچه خواهان ظلم نیستی، پس به کسی ظلم نکن. اگر دوست نداری کسی پشت سر تو غيبت کند و به تو تهمت بزند و زخم زبان بزند، ‌پس به ديگران توهين نکن و پشت سر ديگران غيبت نکن و شايعه‌پراکنی نکن و نمّامی و سخن‌چينی نکن و در یک کلام، انصاف داشته باش.

آيا می‌خواهی ببينی مؤمن هستی يا نه؟ پس آنچه برای خود می‌خواهی همان را برای ديگران بخواه و آنچه برای خود نمی‌پسندي، برای ديگران نپسند. لذا همۀ شما ببينيد مؤمن هستيد يا نه و به عبارت ديگر ببينيد انصاف داريد يا نه؟ اگر انصاف داريد، مؤمن هستيد و اگر انصاف نداريد، ‌مؤمن و شیعۀ امام صادق و مؤمنِ مربوط به پيغمبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» نيستيد و مؤمن واقعی نيستيد. مؤمن واقعی کسی است که انصاف داشته باشد. پس اگر ما به اين جملۀ آخر عمل کنيم، آنگاه دزدی فرهنگی در کار ما پيدا نمی‌شود.

شما را به امام حسين«سلام‌الله‌عليه»  قسم می‌دهم که انصاف داشته باشيد. انصاف چيز خوبيست. بپسنديد برای مردم آنچه را برای خود می‌پسنديد و نپسنديد برای مردم آنچه برای خود نمی‌پسنديد.



[1]. المائده،32

[2]. الكافى، ج 2، ص 210

[3]. اظهار فضل، خودی نشان دادن

[4]. الأمالى (للطوسى)، ص708

[5] . الكافي، ج‏2، ص170