عنوان: ادامه بحث درباره قاعده الصلح
شرح:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

    راجع به قاعده الصلح جايز بين الناس ، يا الصلح جايز بين المسلمين چند بحث داشتيم ؛ بحث اول راجع به معناي صلح بود ، گفتيم كه معناي صلح اينست كه عقدي كه براي رفع نزاع وضع شده ، به اين مي گوئيم صلح و فقها هم اينطور تعريف كردند ؛ « العقد وضع لرفع التنازع » .

    البته گفتيم در اين تعريف مرادشان اين نيست كه مانع اغيار و جامع افراد باشد تعريف مشهور براي تقريب به ذهن است چون 95 درصد در صلح براي رفع نزاع است حتي اگر مالي هم ( در كار ) نباشد ، باز براي رفع نزاع است ، براي الفت هم باشد ، باز هم براي رفع نزاع است ، اما اينكه حالا اگر رفع نزاع نشد ، صلح غلط است ، گفتيم نه . صلح عقدي است كه گاهي براي رفع   نزاع ، گاهي هم براي تسهيل امر و گاهي براي ايجاد الفت است ؛ « صالحت » ( در جواب ) « قبلت » مي گويد .

    مسأله دوم راجع به دليل بود گفتيم كه صلح مثل بيع است هر دليلي بيع دارد ، اينهم دارد و گفتيم در همه معاملات دليل بناي عقلاست براي تسهيل امر ، شارع مقدس هم ، ردعي نكرده بلكه امضاء كرده است ظاهراً در معامله اي نداريم كه شارع مقدس آنرا ردع كرده باشد ، مثلاً مي گويند بيع كالي به كالي كه ما آنرا هم اشكال داريم .

    حرف سوم اين بود كه اين عقد است و عقد لازم است ، مثل بيع مي بيند ، مثل اجاره مي بيند . همينطور كه آنها عقد لازم هستند ، اينهم عقد لازم است . گفتيم كه علاوه بر اينكه اوفوا بالعقود داريم ، چون صلح براي رفع نزاع   است ، اين با لازم نبودن و جايز بودن منافات دارد . لذا فهميديم كه عقدش هم عقد لازم است نه جايز . و اصلاً يك ( حرف ) كلي گفتيم كه همه عقود جايز اند ، مگر اينكه عقدي باشد كه ناتمام باشد ، اصلاً عقد نباشد كه اسمش را تعهد مي گذارند ، پولي يا مالي دست شخصي بصورت امانت است ، اين در حقيقت اصلاً عقد نيست هر وقت خواست مي رود و مالش را مي گيرد مثل باب مضاربه و باب عاريه و هبه و امثال اينها . لذا مي توانيم بگوئيم « الا صل في العقود الزوم » و « اوفوا بالعقود » همه اين عقود را مي گيرد اگر هم در اينكه عقدي جايز است يا لازم شك كنيم ، مي گويد بايد بگوئيم جايز است اما در باب صلح اين خصوصيت را هم دارد كه وضع براي رفع نزاع  شده ، حالا دوباره فسخ كند و نزاع از سر گرفته شود ، اين با اصل جعل منافات دارد.

    مطلب چهارم كه بحث الآن است ، اينست كه اين صلح يك معامله مستقلي است ، عرفاً و يك احكام مستقلي دارد و هيچ ربطي به ساير معاملات ندارد . ولو اينكه اين صلح گاهي نتيجه بيع است ، گاهي نتيجه اجاره است ، گاهي نتيجه هبه است ، گاهي نتيجه مضاربه است و همينطور اما حالا يك حرف در اينكه نتيجه چيست ؟ يك حرف در اينكه عرفاً چه معامله اي است ؟ معلوم است ، صلح در مقابل بيع است ، لذا مي توانيم بگوئيم « معاملات اما بيع او اجاره او صلح » . لذا اگر نتيجه اجاره شد ، احكام اجاره را ندارد ، چنانچه اگر اجاره نتيجه الصلح شد ، احكام صلح را ندارد و اين عقود هر كدامش عرفاً عقدي هستند كه مستقل اند و احكام خودش را هم بر آن بار مي كنند ، حالا مثلاً در باب بيع شخصي بگويد كه نبايد ثمن و مثمن مجهول باشند ، در باب صلح ، بجاي اينكه بعت و قبلت بگويد ، چون مثلاً مي بيند باطل است صالحت و قبلت مي گويد ، مثلاً مي گويد اين صبره گندم را به اين مقدار پول فروختم مي گويد اگر بگويد فروختم ، شما فقها مي گوئيد باطل است ، اما اگر بگويم صالحت ، فقها مي گويند درست است . در حاليكه نتيجه البيع است ، اين همان است ( فقط ) لفظ تغيير كرده است اما چون اراده صلح است احكام صلح را دارد ، نه احكام بيع را . مثلاً در باب اجاره كه بايد منفعت  باشد ، كسي بگويد كه اين منفعت بايد بالفعل باشد نمي شود منفعت بالقوه را اجاره داد اما مي شود صلح كرد مثلاً او را مي برد در باغ و مي گويد زرد آلوهاي اين باغ را با تو مصالحه كردم به يك ميليون تومان . اما بخواهد بگويد  آجرت ، چيزي نيست كه اجاره بدهد البته ما اينها را نمي گوئيم ، آنطور كه مشهور ميان فقهاست ، حالا چرا صلح مي شود ولي اجاره نمي شود ، براي اينكه صلح احكام خاص خودش را دارد اجاره هم احكام خاص خودش را دارد ، اگر اجاره نتيجه الصلح شد ، احكام صلح بر او بار نمي شود ، ( بلكه ) احكام اجاره بار مي شود ، اگر هم صلح نتيجه الاجاره  شد ، احكام اجاره را ندارد ، ( بلكه ) احكام خود صلح بر آن بار مي شود لذا صلح ولو به بيع برگردد ، بيع نيست ، صلح ولو به اجاره برگردد اجاره نيست چنانچه اگر بيع به صلح برگردد ، صلح نيست ، بيع است ، مثلاً بجاي بعت و قبلت بگويد صالحت ، اين صلح نيست بيع است صلح يك معامله مستقلي است كه آن معامله مستقل پيش عرف موضوعات و احكام دارد و عقدش هم وضع خاصي دارد چنانچه بيع هم اينطور است اجاره هم اينطور است . حالا اگر اجاره به بيع برگردد و بجاي آجرت بگويد بعت ، خُب ما مي گوئيم درست است اما اجاره است بيع نيست براي اينكه مي خواهد تمليك منفعت بكند ، تمليك منفعت ولو با صالحت بگويد درست است ، ولو با بعت بگويد درست است ، ولو با آجرت بگويد درست است براي اينكه بايد ببينيد مراد چيست و لفظ نمي تواند مراد را تغيير بدهد همين طور كه بيع نمي تواند صلح شود صلح هم نمي تواند بيع شود و اينكه بعضي از بزرگان گفتند كه صلح گاهي بيع است و گاهي اجاره است و گاهي هبه است و گاهي عاريه ، فرمايش ايشان درست نيست .

    لذا ما بخواهيم احكام بيع را بر صلح بار كنيم براي اينكه صلح نتيجه البيع شده ، درست نيست ما بخواهيم احكام اجاره را بر صلح بار كنيم براي اينكه صلح نتيجه اش اجاره شده ، اين درست نيست . كاري به نتيجه نداريم بلكه كار به عرفيت عقد ( داريم ) و عقد صلح با عقد اجاره و بيع ، اينها 3 چيزند ، دليلش هم همين كه عرف در مقام تقسيم بيع در مقابل صلح و صلح را در مقابل اجاره و اجاره را در مقابل صلح و در مقابل بيع مي گذارد ، نه آن را ربطي به اين مي دهد و نه اين را ربطي به آن .

    بنابراين بحث به اين برمي گردد كه صلح نظير بيع يك معامله مستقل است،  نظير اجاره يك معامله مستقل است ، نظير هبه ، عاريه و مضاربه همينطور كه آنها يك معامله مستقلي هستند و بعضي به بعضي بر نمي گردند ، صلح هم يك معامله مستقل است و به هيچ معامله اي بر نمي گردد لذا مي گوئيم احكام بيع هيچ بار بر صلح نيست ولو واقعاً بيع باشد كه اسمش را نتيجه البيع مي گذارند .

    مي گويد مصالحه مي كنيم كه 10 ميليارد به تو بدهم به شرطي كه خانه ات را به من بدهي ، آن حرف ديگري است ، باز مي شود ، مصالحه مي كنم به اينكه مثلاً 1000 تومان به تو مي دهم به شرطي كه ( به شرط هم نگويد ) خانه ات را به من بفروشي . اين به مصالحه شرط دار بر مي گردد ، مثل آنجا كه بيع شرط دار مي كند ، مي گويد بعت اين خانه را به شرطي كه خانه ات را هم به من بفروشي .

    لذا احكام شرط مي آيد نه احكام بيع و يك جا نمي توانيد پيدا كنيد كه مصالحه به بيع برگردد و احكام بيع را پيدا كند ، يك جا نمي توانيد پيدا كنيد كه بيع احكام مصالحه را پيدا كند و بيع صلح شود .  بله گاهي با الفاظ بازي مي كند كه به آن كار نداريم ، بجاي اينكه بگويد بعت مي گويد صالحت ، بجاي اينكه بگويد آجرت ، مي گويد بعت ، آنها طوري نيست اما بالاخره همان وقتي مي گويد صلحت بجاي بعت اين مصالحه است نه بيع ، همانطور كه وقتي كه مي گويد آجرت اما واقعاً بيع است ، اين بيع است نه اجاره چون در لفظ خصوصيت نمي خواهيم معنا مي خواهيم تا لفظ كاشف از آن باشد ، اين لفظ اينطور است كه گاهي بعت است و گاهي آجرت ، بجاي يكديگر ، طوري نيست اما بحث اينست بيع واقعاً صلح شود ، صلح واقعاً بيع شود ، اين ممكن نيست .

    لذا احكام بيع بر آن ( صلح ) بار نيست لذا الآن مي گويند كه نبايد ثمن و مثمن مجهول باشند ، در مصالحه چه ؟ مجهول باشند طوري نيست . حالا اگر آن را بيع كند ، باطل است ، اگر مصالحه بكند ، درست است . از همين جا پي مي بريم كه مصالحه غير بيع است و بيع غير مصالحه ، آن مصالحه احكام خاصي دارد ، بيع هم احكام خاصي دارد . مثلاً اگر كسي بگويد _ مشهور در ميان اصحاب هم هست _ كه صلح خيار ندارد حتي خيار غبن . آن 14-10 خيار كه مرحوم شهيد در شرح لمعه درست كردند ، مي گويند هيچكدام از آنها در صلح نمي آيند براي اينكه صلح غير از بيع و بيع غير از صلح اند .

    خُب ظاهراً روي اين مطالب اجماع است و نديديم كسي مخالفت كند . تا اينجاهای حرف طوري نيست اما مسأله مشكلي كه هست اينجاست كه اصلاً بايد فرع مستقلي برايش درست كنيم گفتند كه در باب مصالحه تفاوتي نيست بين اقرار و انكار يعني مثلاً همسايه شما اقرار دارد به اينكه مقداري از خانه شما را غصب كرده ، خُب در اينجا مصالحه مي كنيم به اينكه اين خانه و زميني كه پيش اوست را به يك ميليون مصالحه نموديد  گفتند در مورد اقرار، مصالحه هست در انكار چطور ؟ مي گويد تو خانه مرا غصب كردي ، او مي گويد نه ، اصلاً من خانه ات را غصب نكردم ، خُب گفتند مي شود مصالحه كرد ، روي چه چيز ؟ لذا مورد انكار ، صلح ندارد و صلح ( در اين مورد ) پا در هواست . و در باب صلح بايد متصالحي باشد ، كسي كه قبلت را بگويد ، ايجاب باشد ، قبول باشد ، وجه المصالحه اي باشد مورد صلح باشد . در اقرار همه مي آيد ، اما در انكار چه ؟ خُب در انكار هم مي گوئيم عرفاً ادعاست ولو اين ادعا وجود خارجي ندارد ، او راست بگويد يا دروغ بگويد اما روي اين ادعا ، عرف اسلامي حساب مي كند نظير اين است كه مي رود پيش قاضي و ادعا مي كند اين خانه مال من است ، قاضي هم نمي داند كه اين خانه مال اوست يا نه . روي اين ادعا قاضي حساب مي كند و مي فرستد دنبال منكر ،  منكر مي آيد مي گويد نه خانه مال من است . لذا مورد دعوا موضوع ندارد براي اينكه چيزي نيست و كسي روي آن اقرار نكرده است  . اما روي همين ادعا قاضي مي گويد بينه بياور ، مي گويد بينه ندارم ، به منكر مي گويد قسم بخور ، قسم مي خورد ، ادعا ثابت مي شود ، اول ادعايي كه هيچ بود ، كم كم چيز شد و اين ادعا ، اين مفهوم چه واقعيت داشته باشد چه نه ، نظير اقرار كه چه واقعيت داشته باشد چه نه ، مي تواند مورد صلح واقع شود . چنانچه مي تواند مورد دعوا واقع گردد .

    بنابراين در همان اقرار هم اگر احتمال دروغ بدهيم ، براي اينكه كسي را در چاه بيندازد اقرار مي كند ، باز هم مي توانيم مصالحه كنيم و يا مي توانيم شكايت كنيم تا قاضي روي آن حساب كند و عرف روي مفاهيم بدون اينكه نظر روي واقع كند حساب كند . آن مفاهيم را موضوع قرار مي دهد ، آن مفاهيم را مورد قرار مي دهد و فرق نمي كند اقرار باشد يا انكار باشد . مسأله مشكلتر از اين مسأله _ مسأله اي كه الآن گفتم اجماع هم رويش است حل شد ولي مسأله مشكلتر از اين _ اينست كه اگر اين ادعا ، اين انكار واقعيت داشته باشد يا آن اقرار واقعيت نداشته باشد ، فريب و خدعه باشد مصالحه اي هم شد ، آيا آن واقع از بين مي رود يا نه ؟ شما يك ميليون از كسي مي خواهيد ، آن شخص منكر است و مي گويد شما چيزي از من نمي خواهيد . كدخدايي مي شود مي گويند با 500 هزار تومان مسأله را حل كن . مسأله با 500 هزار تومان حل مي شود ، 500 هزار تومان براي منكر آيا حرام است يا حلال ؟ آيا اگر كشف شد ، قاضي مي تواند اين 500 هزار تومان را از منكر بگيرد يا نه ؟ آيا شما اگر بتواني تقاص كني ، مي تواني آن 500 هزار تومان را تقاص كني يا نه ؟ 500 هزار را با صلح گرفتي ، 500 هزار ديگر را با تقاص گرفتي پولي از او پيش شما بود يا پيش شما آمد با اجازه حاكم شرع تقاص كردي ، بجاي 500 هزاري كه او منكر شده بود و با صلح از بين رفته بود مشهور ميان فقها گفتند مي شود يعني گفتند صلح بخشش نيست که دين واقعي را از بين ببرد و اگر شما بجاي يك ميليون به 500 هزار صلح كرديد ، آن 500 هزار ديگر به حال خود باقي است ( و فقط ) رفع نزاع ظاهري شده است.          

    لذا اين حكم ظاهري است ، شيخ انصاري و ديگران مثال هم زدند ، منجمله مرحوم آقاي بجنوردي . ( چيزي را شك كرديد نجس است يا نه پاك است يا نه بنا را بر پاكي گذاشتيد ) و بعد فهميديد نجس بوده ، مال مردم بوده گفتند خُب مال مردم را بايد برگرداند ديگر ، كل شي حلال كه نمي تواند مال مردم را حلال كند ، نمي تواند نجس را پاك كند ، آب كه نيست . لذا مشهور ميان فقها گفتند صلح حكم ظاهري است و اين حكم ظاهري بدرد  مي خورد تا كشف خلاف نشود و الّا اگر كشف خلاف شود ، مثل همين  مثال ، شما مي دانيد كه در اين صلح روي 500 هزار ، اين شخص 500 هزار ديگر بدهكار است ، مي توانيد برويد تقاص كنيد يا اگر كشف خلاف شد ، حاكم شرع مي تواند آن 500 هزار ( ديگر ) را بگيرد ، 2 روايت صحيح  السند ، ظاهر الدلاله برايش آوردند ، كه اين روايات همين را مي گويند كه اگر كشف خلاف شد اين صلح ديگر نمي تواند كار كند ، يا اگر كشف خلاف هم نشد اما شما واقع و نفس الامر را مي دانيد نبايد روي اين صلح ترتيب اثر بدهي .

    روايات را مي گذاريم براي بعد ، كه صحبت كنيم ببينيم آيا حرف ما كه اصل مسأله را قبول نداريم درست است يا حرف شيخ انصاري ( رضوان ا... علیه ) .  

وصلي الله علي محمد و آل محمد