عنوان: مبارزه با صفات رذيله
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح‏لى صدرى و يسّرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

عرض كردم كه قرآن شريف به ما مى‏گويد اگر صفت رذيله‏اى بر دل كسى حكمفرما باشد سعادتِ اين فرد كار مشكلى است و يك مقدار از نظر قرآن در اين باره صحبت كردم. قرآن شريف يك ترسيمى از جامعه برمى‏دارد. به عبارت ديگر مردم را دو قسم مى‏كند. يك قسمت افرادى كه سلامت نفس دارند. افرادى كه حق‏جو، حق‏يابند. درباره اين افراد مى‏فرمايد كه: و اذا سَمِعُو ما اُنزل إلى الرسول ترى اعيُنهم تفيضُ من الدّمع ممّا عرفوا مِنَ الحق... (المائده ـ آيه 83). وقتى كه حقّى را ديدند وقتى نورانيت قرآن را ديدند اين‏ها گريه شوقمى‏كنند براى اينكه حق به اين‏ها رسيده است. اين حق‏جوها، حق‏ياب‏ها، براى اينكه حق را يابيدند حق را جسته‏اند، گريه شوق مى‏كنند. يعنى علاوه بر اينكه حق را قبول مى‏كند پا روى حق نمى‏گذارد از بس خوشحال مى‏شود گريه شوق مى‏كند.

بعدش هم با زبان حالش، با زبان قالش مى‏گويد چرا حق‏جو نباشم؟ چرا حق‏ياب نباشم؟ چرا حق جلو آمده قبول نكنم؟ اين يك دسته يك ترسيم ديگر هم از جامعه دارد مى‏فرمايد بعضى از مردم اين جور هستند كه وقتى حق را مى‏بينند زير بار نمى‏روند. مى‏فهمد حق است مى‏داند واقعيت همين است امّا چون سلامت نفس ندارد چون صفت رذيله‏اى بر او حكمفرماست آن صفت رذيله نمى‏گذارد اين را قبول بكند. بلكه مى‏رسد به آنجا كه مى‏گويد سنگى از آسمان، آتشى بيايد مرا بسوزاند و من نبينم اين حق را. «...اللهمّ إن كان هذا هو الحق من عندك فأمْطِرْ علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب اليم» (انفال ـ آيه 32) مى گويد خدايا با زبان حالش البته، يعنى زبان حالش اين است كه حاضر است آتشى بيايد او را بسوزاند امّا حق را نبيند. حاضر است سنگى بيايد روى سر او، او را نابود كند امّا واقعيت را نپذيرد. پذيرفتن واقعيت پذيرفتن حق يا مردن او، مردن را ترجيح مى‏دهد، نابود شدن را ترجيح مى‏دهد. كه مى‏دانيد بعضى از روايات آمده كه شأن نزول اين آيه شريفه در غديرخم بوده؛ كه يك كسى پا شد ايستاد گفت كه يا رسول‏اللّه‏ اين نصب اميرالمؤمنين به خلافت از طرف خودت بود يا از طرف خدا. اگر از طرف خودت بود قبول ندارم و اگر از طرف خدا بود نمى‏توانم بپذيرم. دعا كن آتشى بيايد، دعا كن سنگى بيايد مرا نابودم كند.

اين دو ترسيم در قرآن هست و شما اگر با اين عينك دو ترسيمى، دو تقسيمى از جامعه؛ برويد تو قرآن خيلى آيه مى‏توانيد پيدا بكنيد. اينكه آن افرادى كه يك رذالتى دارند آن رذالت نمى‏گذارد اينها سعادتمند بشوند به خلاف آن افراد سليم النفس. و قصصِ در قرآن هم همه همه براى همين است. اين قصه‏هايى كه در قرآن آمده قرآن نمى‏خواهد تاريخ بگويد. قرآن كتاب تاريخ نيست تاريخ در او هست. قرآن كتاب قصه‏سرايى نيست بله قصه‏سرايى در او هست. قصه در او فراوان هست، حكايت در او فراوان هست. قرآن كتاب اخلاق است و نكته مهمّش يا نكته منحصر به فردش در قصه‏ها همين است كه شما از زمان حضرت آدم تا به الان وقتى مطالعه فردى يا مطالعه ملّتى را بكنيد مى‏بينيد كه سعادت مرهون تهذيب نفس است. شقاوت مرهون صفت رذيله‏اى كه رسوخ در دل كرده باشد. در كُمون ذات او او را سُك بزند. نگذارد آرام باشد. قابيل هابيل را كشت. (خوب قرآن قصه‏اش را نقل مى‏كند.) چرا؟ در حالى كه خودِ قابيل مى‏دانست كه هابيل هيچ تقصيرى ندارد. خوب هر دوشان قربانى كردند اگر تقصير باشد العياذباللّه‏ مال خداست از او قبول شد از او قبول نشد. خوب به جاى اينكه توبه كند، به جاى اينكه خودش را اصلاح كند به برادرش گفت مى‏كشمت. چرا مى‏كشمت؟ بالاخره حسادت ديگر حالا برادرم است، بعد چه خواهد شد. چرا من بكشم اين چرا چراها ديگر جا ندارد وقتى ظرف دل پر شد از يك رذيله، ظرف دل پر شد از رذائل ديگر، جا ندارد براى اينكه فكر كردن در او بيايد در سوره والنّجم همين را مى‏گفتم كه قرآن مى‏فرمايد «و لايخاف عقبها» اصلاً نمى‏تواند عاقبت‏انديش باشد. ديگر كور است به قول قرآن. كر است به قول قرآن. نفهم است به قول قرآن، صفت رذيله كورش مى‏كند، كرش مى‏كند، نفهمش مى‏كند، آنكه مى‏بيند آن است كه صفت رذيله مى‏خواهد. آنكه منفعت‏دار مى‏بيند آنكه صفت رذيله مى‏خواهد.

برادران حضرت يوسف، خوب شما همه‏تان مى‏دانيد كه اينها مى‏دانستند يعقوب كى [است] يعقوب چى [است]. مى‏دانستند كه يوسف كى [است] و يوسف چى [است]. امّا حسادتشان به قول خودشان كه اوّل سوره يوسف نقل مى‏كند...نحن عُصْبَةٌ... (سوره يوسف ـ آيه 8) تكبرشان منيّت‏شان نفسيت‏شان موجب شد كه به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى بيست و چهار گناه آن هم گناه بزرگ بزرگ از اينها سر زد. گناه روى گناه. كُشتنِ يك بى‏گناهى آنهم برادرش. آنهم مى‏شناختند پيغمبر آينده‏اش يا پيغمبر فعلى‏اش. دروغ گفتن به حضرت يعقوب، نسبت ضلالت به حضرت يعقوب، فروختن حضرت يوسف به يك دراهم معدوده، همچنين تا آخر.

خوب برادران حضرت يوسف پسرانِ يعقوبند. اين‏ها از نظر نَسَب خيلى بالا هستند. از نظر نسب نورانيت يعقوب را دارند. ژنهاى يعقوب در اين‏هاست. امّا همين‏ها كه پاره‏دل يعقوبند به قول امروزى‏ها ژن‏هاى يعقوب اين‏ها را بزرگ كرده در اين‏ها هست امّا صفت حسادت، منيّت، نفسيّت رسانده به آنجا كه حاضرند يوسف را بكشند با يك تخيّل؛ چرا بايد بابا اين را بهتر از ما دوست بدارد؟ با اين چراها خواست آدم‏كشى كند. مابقى پيامبران هم همه همه همين است. خوب حضرت ابراهيم با آن معجزه چه كسى به حضرت ابراهيم ايمان آورد؟ ديگر بالاخره در آن آخر كار كه آتش برايش گلستان شد آنرا تبعيدش كردند. يك نفر نگفت چرا؟ يا از ترس يا از طمع. آنهايى كه مى‏ترسيدند مى گفتند به ما چه. آنها كه طمع داشتند آن طمعشان علاوه بر اينكه نمى‏گفتند چرا، كارگردان مى‏شدند. خوب اين گلستان شدن يك بيابان آتش؟

اين قصه‏ها ـ حضرت موسى ـ خوب عصا در مقابل فرعون اژدها شد. خورد يك بيابان آنچه آنها تهيه كرده بودند. امّا حالا فرعون و اطرافيانش ايمان آوردند؟ نه و بالاخره در آخر كار وقتى حضرت موسى آمد آن طرف آب، اين آمد براى اينكه حضرت موسى را بكشد، اطرافيانش را بكشد، كه غرق در آب شد.

اين‏ها چى است؟ يعنى چه جور مى‏شود. فرعون يك آدم عاقلى است. عقلش ـ البته عقل شيطنتى‏اش ـ به اندازه‏اى كه مى‏تواند مردم را استعمار كند. نه در رياست. در اينكه به او بگويند خدا، راستى حكومت بر دلها پيدا كرده بود ديگر.

تا حكومت بر دل پيدا نكند كه نمى‏تواند بگويد «انا ربكم الاعلى» آنها هم بگويند بله. حالا هر چه آنها احمق. خيلى زيرك است خيلى باهوش است. خيلى عاقل است خيلى سياستمدار است. امّا همين مى‏بيند عصا اژدها شد، مى‏بيند يك بيابان خورده شد، مى‏بيند متخصص، اهل فن مى‏گويند جادو نيست سحر نيست. عوام مردم هم مى‏توانند بگويند سحر نيست. امّا حالايى كه آنها ايمان مى‏آورند آقاى فرعون با يك تبختُرى من دست مى‏بُرُم پا مى‏بُرُم به دار مى‏كشم. قبل از گفتنِ من چرا ايمان آورده‏ايد؟

قرآن چى مى‏خواهد بگويد به غير اين مى‏خواهد بگويد انسان اگر صفت رذيله‏اى بر تو حكمفرما شد بايد مبارزه كنى. بايد لااقل متوجه باشى توى جنگ درون اگر شكست خوردى مأيوس نشوى. پا شوى بالاخره با اين صفت رذيله مبارزه كنى. حالا اگر شد خدا عنايت كرد رفعش كنى، رفعش كنى امّا لااقل مشغولش كنى. نگذارى تو را مشغول كند. لااقل توجّه بهش داشته باشى. نگذارى آن توجّه به تو داشته باشد.

تمام قصه‏هاى قرآن از اين قبيل است.  تمام ـ نقل اين كه عقلاى قوم به قول قرآن «مَلأ»، عقلاى قوم هميشه مخالف با رُسُل بودند و اين لفظ ملأ خيلى در قرآن تكرار شده، ملأ يعنى علماء، علماى سوء، ملأ يعنى متموّلين سوء، يعنى رياست‏طلب‏ها، امّا رياست‏طلب‏ها يا رياست‏دارها، پول‏دارها، علم‏دارها كه صفت رذيله داشته باشند. صفت رذيله تكبّر، منيّت، پول‏پرستى، رياست‏طلبى بر اينها حكمفرما باشد. به اين مى‏گويد ملأ و اين ملأ را قرآن مى‏فرمايد كه ـ هر پيغمبرى آمد اين ملأ با او جنگ داشت. مستضعفين با آن جنگ نداشتند بلكه معمولاً هر پيغمبرى آمد اوّل مستضعفين اطرافش را گرفتند. ساده‏لوح‏ها سليم الصدرها، اين روايتى كه هست نمى‏دانم تا چه اندازه سندش درست باشد كه «اكثرُ اهل  الجنة البُله» مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه معنا مى‏كند اكثر اهل الجنة سلامةُ النفس.

البُله را بمعناى سليم النفس معنا مى‏كند. يعنى همين مستضعفين همين افرادى كه پول‏طلبى، جاه‏طلبى و صفت رذيله‏هاى مَلَئى بر ايشان حكمفرما نيست. پيغمبراكرم(ص) را همين غيرملأها رو كار آوردند. 124000 پيغمبر هم چنين بود. خوب اين يك زنگ خطر نيست براى ما اهل علم؟ براى متموّل‏ها؟ براى رياست‏دارها، كه اگر اين ملأ بخواهد كار كند اين پُرىِ كَلّه از رياست، پُرى كلّه از علم، پُرى كلّه از شهرت، از پول اگر اين شد اين نمى‏گذارد انسان سالم بماند. نمى‏گذارد. اگر هم تابع كسى تابع چيزى بشود معمولاً باز هم از مَلَأَش است. از ترسش است. از اينكه رياستش از بين نرود. امّا راستى زير بار برود در حالى كه ملأ است، مشكل است. خيلى كم پيدا مى‏شود. اين آيه شريفه كه آيه موجزى است امّا خيلى پر معنا. «قل كل يعمل كلى شاكلته (الاسراء ـ آيه 84).

خوب اين يك سرمشق است. براى همه. از كوزه برون تراود آنچه در اوست. اين معناى آيه شريفه است. از كوزه برون تراود آنچه در اوست. اگر در كوزه شراب باشد معنا ندارد تراوش او آب باشد. چنانچه اگر در كوزه آب باشد معنا ندارد تراوش او آب نمك باشد، شراب باشد. ببيند دل چى است؟ اگر دل پاك باشد فكر او پاك است، گفتار او پاك است، كردار او پاك است و امّا اگر دل ناپاك شد سرچشمه خراب، فكر ناپاك، گفتار ناپاك، كردار ناپاك و اين آيه يك زنگ خطر براى همه‏مان براى همه از كوزه برون تراود آنچه در اوست. از دل تراوش مى‏كند ببينيد چى در دل است. اگر اين دل سلامت نفس دارد سعادت است. ديگر خيرخواهى برايش آسان است. ديگر اگر هم بخواهد كارشكنى بكند اگر بخواهد كسى را زير سؤال ببرد، اگر بخواهد كسى را هم العياذباللّه‏ بكشد ديگر يك داعى دوّم، داعى قوى مى‏خواهد و اِلا خود به خود افرادى كه سلامت نفس دارند رو به خير، رو به سعادت فكرشان اين است كه خيرخواه ديگران‏اند. گفتارشان كردارشان خيرخواهانه است.

اين جمله «لَعَلك باخع نفسك ألّا يكونوا مؤمنين» خوب پيغمبر را سنگش مى‏زدند كارشكنى مى‏كردند نمى‏گذاشتند جلو برود. 13 سال در مكه نگذاشتند هيچ كار بكند. يك پايه‏ريزى كردند امّا بالاخره از نظر كمّى نگذاشتند. امّا دل پيغمبر مى‏سوخت براى همين‏ها. سنگش مى‏زدند پاها خون جارى مى‏شد. مى‏رفت در كوه حراء وقتى حضرت اميرالمؤمنين و خديجه مى‏رفتند مى‏ديدند زير سنگ خون جارى با يك ضعف شديد «اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون.» خوب اين اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون زير بوته خار گفته مى‏شود زير سنگ گفته مى‏شود در حالى كه آنهمه صدمه‏ها، نمى‏تواند پيغمبر چنين نباشد. نمى‏تواند به معناى عادى، نمى‏شود. يعنى به طور ناخودآگاه زبانش خير است. به طور ناخودآگاه يك مجسمه عفو و گذشت و ايثار است. امّا بيا ابى‏جهل [را ببين] خوب اين چه دشمنى با پيغمبر دارد؟ مگر پيغمبر با اين ابى‏جهل چكار كرده است؟ نه پيغمبر كار نكرده است. اسلامِ پيغمبر هم با اين نمى‏جنگد. با رياستش هم پيغمبر كار ندارد. امّا آنكه مى‏جنگد تكبّرِ اين ابى‏جهل است. خودخواهى، خودپر ستى، منيّت، نفسيّت، اينها كار مى‏كند. ان الاعراب اشدُ كفرا و نفاقا او دارد كار مى‏كند «و البلد الطيّب يخرج نباتُهُ باذن ربه و الذى خَبُثَ لايخرج إلّا نكدا.» (اعراف ـ 58) خيلى آيه رسا است. زمينى كه آباد باشد. اين تشبيه معقول به محسوسش ببينيد چقدر عالى است. زمينى كه آباد باشد شخم زده باشد علف هرزه‏هاى او گرفته شده باشد اين بلد الطيب يَخرج نباتُهُ باذن ربه ديگر خواه‏ناخواه گياهش، حاصلش فراوان بدون اينكه اين رعيت بخواهد روى آن زحمتى بكشد امّا و الذى خَبُثَ لايخرج الا نكدا امّا اگر شوره‏زار شد حالا هرچه اين را شخم‏زنى بكند. هرچه به اين آب بدهد بدتر مى‏شود. هرچه بخواهد بكند. نه. اين گندمى كه در اين زمين مى‏پاشد اگر همان گندم هم به زور بيرون بيايد خيلى خوب است. لايخرج إلا نكدا. به زور. آدمهاى بخيل به زور ـ اگر متدين باشد ـ اينكه جهنم نرويم. با يك بخشيدن. به او مى‏گويد ببخش به او مى‏گويد چه بكن، به او... تا اينكه از نظر ظاهر خودش را برى الذمه بكند امّا يك آدم سخى، يك آدم كريم، مى‏بينيم همه چيزش را مى‏خواهد براى ديگران ـ ايثار ـ و يؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة (الحشر ـ 9) خودش احتياج دارد. امّا ديگران مقدم بر خودش.

زن و بچّه مقدم بر خودش اين تشبيه‏هاى معقول به محسوس در قرآن زياد است و نگذريد از آن به سادگى. در قرآن شما صفحه‏اى نمى‏بينيد كه رنگ اخلاقى نداشته باشد. آن اندازه كه ما مى‏فهميم اينكه: دو ثلث قرآن در اخلاق است. استاد بزرگوار ما مرحوم حضرت امام(رض) مدعى بودند نداريم در قرآن آيه‏اى كه مربوط به اخلاق نباشد رنگ اخلاقى نداشته باشد. مى‏گفتند همان ششصد آيه كه مربوط به فقه است همانها هم وقتى با عينك اخلاق برويم مى‏بينيم كه در اوّل در آخر در وسط، كارِ خودش را كرده، يك رنگ اخلاقى بهش زده ـ حالا اگر شما اينجور نفرمائيد بفرمائيد پانصد ششصد آيه در فقه است و قريب دو هزار آيه هم در معارف است. در اصول دين است مخصوصا مبدأ و معاد. امّا مابقى كه دو ثلث قرآن است مربوط به اخلاق است. مربوط به تهذيب نفس است. مربوط به اين است كه اگر صفت رذيله‏اى بر كسى حكمفرما باشد بيچاره مى‏شود. اين خودسازى ولو اينكه شما از نظر شرعى در آن گير باشيد كه از اوجب واجبات است يا نه، امّا عقل مى‏گويد از اوجب واجبات است يعنى از واجبات مستقل عقلى است. ديگر بر فرض هم آيه‏اى داشته باشيم روايتى داشته باشيم مى‏شود ارشاد. ارشادِ به حكم عقل. يعنى عقل ما مستقلاً مى‏گويد حسود بايد حسادتش را برايش فكرى بكند و الّا بدبخت مى‏شود. مستقلاً عقل حاكم است. حتى خود حسود كه از آتش حسد مى‏سوزد مى‏داند كه خيلى بد آدمى است. ـ مى‏داند ـ آدم متكبّر بايد براى اين تكبّرش يك فكرى بكند و الّا جاهل بار مى‏آيد. مطرود جامعه بار مى‏آيد. العياذباللّه‏ ديگر براى اينكه جبران آن تكبرش بكند فاسق هم بار مى‏آيد. شما كم پيدا مى‏كنيد كه يك آدم مقدس باشد ـراستى مقدس باشد ـ امّا صفت رذيله‏اى داشته باشد. معمولاً آن صفت رذيله ضرر به تقوايش هم مى‏زند. حالا ضرر به تقوايش ـ يك دفعه خيلى اين طرف و آن طرف مى‏زند. مثل خوارج نهروان و راستى متّقى مى‏شود نماز شب‏خوان، نماز اوّل وقت‏خوان، مقيّد به مال مردم، كه حتى در خوارج نهروان مى‏گويند با هم مى‏رفتند يك خرمايى افتاده بود يك خرماى نرسيده يك كدام برداشت خرما را خورد جمعيت به او حمله كردند كه مال مردم را چرا مى‏خواهى بخورى. امّا آنجا كه گُل كند. آنجا كه آن صفت نفسيّه مى‏رسد. تا آنجا كه اين خوارج نهروان چه كردند. چه كردند! به قول اميرالمؤمنين در نهج‏البلاغه مى‏فرمايد هيچ كس نمى‏توانست اين فتنه را كور كند. چشم اين فتنه را كور كند. اين فتنه را نابود كند جز من. ـ خوب بالاخره آن صدمه‏ها شد در آخر كار گل كرد. گل كرد تا آنجا كه اميرالمؤمنين(ع) را تكفير مى‏كند راستى چه جور مى‏شود يك كسى در خدمت اميرالمؤمنين، على را تكفير كند؟!!

شما اگر ـ البته همه‏تان مى‏دانيد ـ اين قضيه نهروان را مطالعه كنيد هيچ كس نمى‏تواند باور كند. نمى‏شود باور كرد. امّا مى‏بينيم كه به نحو تواتر اين قضيه نهروان برايمان نقل شده، سنّى، شيعه در همه تاريخ‏ها. چرا؟ راستى چه جور مى‏شود يك كسى در خدمت اميرالمؤمنين در جنگ شركت كرده مالك‏اشتر رفته جلو؛ الآن پيروز مى‏شوند. آن متقلّب حقه‏باز خشت‏ها را بالا كرد يا قرآنها را بالا كرد. ناگهان اين‏ها ايستادند در مقابل اميرالمؤمنين: ما ديگر با قرآن جنگ نداريم اميرالمؤمنين فرمودند اين شيطنت است برويد جلو ـ خوب نپذيرفتند ـ به امامت قبول داشتند امّا نپذيرفتند. بالاخره مالك‏اشتر برگشت. بالاخره مبنا شد مصالحه؛ خودشان دو نفر را انتخاب بكنند. برود آنجا مصالحه بد دربيايد عليه اينها. تا عليه اينها مصالحه بد درآمد با جمله إن الحكم الا للّه‏. اميرالمؤمنين را تكفير كنند چه عقل ساده‏اى مى‏تواند اين‏ها را بپذيرد. خوب خودتان تعيين كرديد به اميرالمؤمنين چه؟ اميرالمؤمنين مى‏گفت نه نه نه. شما مى‏گفتيد آره آره آره. حالا كه زمين خورديت تقصير اميرالمؤمنين شد!!؟ حالا تقصير على، ان الحكم إلا للّه‏ چرا تكفير؟ امّا با قرآن على را مى‏كوبند. به قول جورداق نصرانى هم بالاخره به اينجا مى‏رسد كه: در خانه خدا، ولى خدا را قربةً الى اللّه‏ مى‏كُشند يك دفعه انسان را مى‏رساند اينجا قربةً الى اللّه‏ غيبت مى‏كند. نه يك قدرى برو بالاتر قربةً الى اللّه‏ تكفير مى‏كند. قربة الى اللّه‏ آدم مى‏كشد. آدم مى‏كُشد، ولىِّ خدا را در خانه خدا قربةً الى اللّه‏ كشتند اين‏ها آدم‏هاى از اصحاب پيغمبرند. پيغمبر ديدند و آن معجزاتش. اميرالمؤمنين ديدند با آن علمش. اميرالمؤمنين ديدند با آن تقوايش. اميرالمؤمنين ديدند با آن سياستش.

پشت‏پا زدند به معاويه و معاويه صفتان. همه اين‏ها از اصحاب خاص، اطرافيان پيغمبر اطرافيان اميرالمؤمنين ناگهان با شعار إن الحكم الّا للّه‏ اميرالمؤمنين را تكفير كردند. اميرالمؤمنين كارى با آنها نداشت. امّا اخلالگرى شروع شد. منافق‏گرى شروع شد. حتى همين‏ها كه آن دانه خرما كه قضيه‏اش را گفتم در تاريخ مى‏خوانيم كه يك دسته‏شان رسيدند به يكى از اصحاب خاص اميرالمؤمنين با خانمش مى‏رفت گفتند كه كجا مى‏روى؟ فهميدند كه او شيعه است. فهميدند از اطرافيان على(ع) است. آن زن هم آبستن بود. يكى از آنها از زن پرسيد بچه‏ات چى است؟ گفت نمى‏دانم. خنجر را كشيد تو شكم زن. بچّه را بيرون كشيد در مقابل صورت مادر ـ كه مادر دم مرگ بود ـ گفت ببين بچه‏ات پسر است!!!

چه جور مى‏شود آدم برسد به اينجا يك مقدّس، يك نماز شب‏خوان ـ شما تاريخ‏دانيد شما ممبر رفته هستيد شما اين چيزها را خيلى بهتر از من مى‏دانيد امّا چه جور مى‏شود؟ اين چرايش را رويش فكر كنيد. چه جور مى‏شود يك كسى از اوّل شب تا به صبح فكر كند بروم در وادى ضلالت يا نروم؟ در آخر كار بگويد بروم. عمروعاص وقتى كه معاويه گفت دستت را بده به من، گفت براى چى؟ ـ تا بيعت كنم. گفت خوب معنايش اين است كه دينم را بدهم به تو. تو چى مى‏خواهى به من بدهى؟ كه گفت استاندار بشو خراجش هم مال خودت. خودش انتخاب كرد. معاويه گفت خيلى زياده [عمروعاص] گفت نه خيلى كم است. دين در مقابلش دارم مى‏دهم. يعنى «و اضله اللّه‏ على علم» (الجاثيه ـ 23) دانسته دين بده چه جور مى‏شود؟ يعنى عمروعاص يك آدم عادى است؟ نه. عاقل است راستى عاقل است. امّا عقل شيطنت است. شيطنت است يعنى چه؟ يعنى يك صفت رذيله‏اى بر دل حكمفرماست آن صفت رذيله مى‏برد عقلش را به آنجا كه خاطرخواه اوست. مى‏برد خودش را به آنجا كه خاطرخواه اوست. واى بر كسى كه يك صفت رذيله او را به هر كجا بخواهد ببرد و همه صفات رذيله هم چنين‏اند. تفاوتى هم خيلى با هم ندارند.

حسد بدتر از تكبّر، تكبّر بدتر از جاه‏طلبى، جاه‏طلبى بدتر از پول‏پرستى،
پول‏پرستى بدتر از نفسيّت و منيّت و خوديّت و بالاخره همه‏شان مثل هم بايد با آنها مبارزه كنيم. من تقاضا دارم از شما در 24 ساعت اقلاً يك ساعت تفكر كنيد. اين «تفكرُ ساعة خيرٌ من عبادة سنة» يا من عبادة سبعين سنه يا من عبادة ستّين سنه. كه در روايات مختلف است. من خيال مى‏كنم كه بالاترين تفكر همين قانون مراقبه‏اى است كه بزرگان مى‏گويند انسان نيم ساعت يك ساعت بنشيند ـ يك قدرى كنجكاوى كند جدا كنجكاوى كند ـ ببيند صفت رذيله دارد يا نه؟ اگر نه خوب شكر كند. اگر آره بداند كه در مخاطره عجيب است. در آن جنگ درون هميشه بجنگد. غفلت از جنگ انسان را نابود مى‏كند و در درون ما جنگى است بين صفات رذيله و بين بُعد معنوى ما و ما منكم من أحد أبدا. (النّور ـ آيه 21) مقدماتش دست ماست امّا بايد خدا يارى كند. خدا بايد اعانت كند كه در اين جنگى كه جهاد اكبر است پيروز بشويم. ان‏شاءاللّه‏

و صلى اللّه‏ على محمّد و آل محمّد