اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم
اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا
قولى.
در مسئله چهارم كه صاحب جواهر متعرض
شدهاند قضيه شهادت بر شهادت است كه قبلاً بحثش را كرديم كه شهادت بر شهادت جايز
است كه آن شهادتهايى كه پيش حاكم شهادت مىدهند مىگوييم شهادت فرع و آن دو شاهدى
كه شهادت اخذ كرده از آنها، آنها را مىگوييم شهادت اصل.
حالا مسئلهاى كه متعرض شدهاند
مىگويند لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع دو نفر آمدند پيش حاكم گفتند كه دو نفر
عادل به ما گفتهاند كه مثلاً فلانى دزدى كرده است و حاكم هم دست دزد را بريد حالا
آن شهادت فرع آنها كه پيش حاكم شهادت دادند آمدند گفتند كه ما دروغ گفتيم بى خود
گفتيم لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع فان كذّبه شاهد الاصل فى الرجوع فالاقرب
عدم الضمان مىروند سر شاهداصل اگر آن شاهد اصل هم گفت كه بله ما بى خود شهادت
داديم خب در حقيقت اين جور مىشود كه برمى گردد آن دو شاهد اولى مىگويند كه ما
دروغ گفتيم دست دزد را قطع كردند بى خود گفتيم، مىفرمايد آن شاهد فرع ضمان ندارد
براى اين كه در حقيقت آن شاهد اصل است كه بايد ديه آن دست را بدهد جبران خسارت هم
بكند و اما آن شاهد فرع ضمان ندارد همين جورى هم مثلاً رهايش مىكنند.
ظاهراً دو سه تا فرع پيدا مىكند كه
مرحوم صاحب جواهر دو سه تا فرع را به طور اجمال از آن گذشتهاند.
يك فرع اين است كه اين شاهد فرع از
شهادتش برگشته مىگويد ما دروغ گفتيم ما دروغ گفتيم يعنى چه؟ يعنى ما از شاهد اصل
چيزى نگرفتيم، اين معنايش است ديگر، مىروند سر شاهد اصل شاهد اصل هم مىگويند نه
ما چيزى نگفتيم، خب آن شاهد فرع مىگويد ما دروغ مىگوييم آنها هم مىگويند اينها
راست مىگويند ما چيزى نگفتيم خب اين يك صورت كه فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع
اين يك صورت كه آن شاهد اصل مىگويند ما چيزى نگفتيم شاهد فرع هم مىگويد بله ما
چيزى نگرفتيم اين يك صورت كه آنها آن شاهد فرع مىگويند ما بى خود گفتيم آن شاهد
اصل هم مىگويند بله بى خود گفتند. خب اگراين صورت باشد ديه مال كيست؟ كى بايد
جبران خسارت كند؟ شاهد فرع، نه شاهد اصل و اين كه ايشان مىفرمايند فان كذبه شاهد
الاصل فى الرجوع فالاقرب عدم الضمان اين عدم الضمان مال كيست؟ اگر بگوييم شاهد
اصل، درست است اما اگر ضمير فالاقرب عدم الضمان بخورد به شاهد فرع خب درست نيست
براى اين كه شاهد فرع بالاخره قاضى را در چاه انداخته تقصير شاهد اصل هم نيست
اگراين باشد بايد بگوييم كه فالاقرب عدم الضمان براى اصل، نه براى فرع، شاهد فرع
ضمان دارد شاهد اصل ضمان ندارد. اين يك صورت كه اگر اين فان كذبه شاهدالاصل معنايش
اين باشد كه شاهد فرع كه مىگويد من شهادت گرفتهام بى خود مىگويد وقتى اين جور
باشد ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع مىگويد من بى خود گفتم شاهد اصل هم مىگويد
بله بىخود گفته و الاصل عدم الضمان على الاصل، و الضمان على الفرع بايد اين جور
باشد ديگر لذا شهادت فرع كه مىگويد دروغ گفتيم شهادت اصل هم مىگويد بله دروغ
گفتند. و ظاهر عبارت همين است ديگر لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع اين شهادت
فرع و گفتند بى خود گفتيم فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع اگر آن شاهد اصل هم تكذيب
در رجوع بكند بگويد بله اينها مراجعه به ما نكردهاند و بى خود گفتند اگراين باشد
فالاقرب عدم الضمان يعنى عدم الضمان اصل، نه عدم الضمان فرع.
صورت ديگر بگوييم لو ثبت الحكم بشهادة
الفرع ثم رجع آن وقت ثم رجع از كجا سرچشمه گرفته؟ فان كذبه شاهد الاصل فى الرجوع
اين كه تكذيب بكند در رجوع يعنى اين شاهد فرع كه دارد مىگويد من دروغ گفتم اين
راتكذيب بكند و بگويد راست مىگويد به ما مراجع كردند ما هم شهادت داديم اگراين
باشد خب باز هم الان ضمان مال كيست؟ باز هم مال فرع. براى اين كه آن فرع درچاه
انداخته است قاضى را آن شاهد اصل هم ولو مىگويد رجوعشان بى خود است اما على كل
حال نمىتواند كه در مقابل آن شهادت فرع كه قاضى را در چاه انداخته قد علم بكند
براى اين كه مىگويد اين بى خود مىگويد اين كه مىگويد من رجوع كردم، مثلاً من به
اين آقاى شاهد اصل مراجعه نكردم اين را بى خود مىگويد خب باز هم كى بايد ديه را
بدهد؟ شاهد فرع، نه شهادت اصل.
يك صورت پيدا مىشود كه ديه مال شاهد
اصل است، نه شاهد فرع كه اين جورمعنا كنيم لو ثبت الحكم بشهادة الفرع ثم رجع اين
رجع چه چيزى را رجع؟ مىگويد كه من بىخود گفتم خب حالا كه بىخود گفتم مىروند سر
شاهد اصل شاهد اصل هم مىگويد كه بله ما بى خود گفتيم خب خواه ناخواه آن شاهد فرع
مىگويد من بى خود گفتم آن شاهد اصل هم مىگويد بله بى خود گفته، بى خود گفته يعنى
چه؟ يعنى من شهادت دادم بى خود شهادت دادم آن وقت مىشود گفت فالاقرب عدم ضمان آن شاهد
فرع، و شاهد اصل است كه دروغ گفته بايد ديه بدهد بايد ضمان بدهد.
بنابراين اين فرمايش صاحب جواهر اگر
قطع نظر از حرف صاحب جواهر بكنيم سه صورت پيدا مىكند و يك صورتش را مرحوم صاحب
جواهر فرمودند و آن دو صورت را نمىدانم به وضوح باقى گذاشتهاند؟ يا اصلاً متعرض
نشدهاند؟ بعد مىفرمايد يحتمل اخذاً باقراره نعم لو صدقه الاصل ضمن فعلى كلٍ
الديه او اخذ المال منهما احتمال مىدهيم كه ما اخذ به اقرار آن آقا بكنيم آن
آقايى كه مىگويد من دروغ گفتم يعنى شهادت فرع بعد آن وقتى كه اخذ به اقرارش بكنيم
از او ديه بگيريم خب اين اول فرمودند فالاقرب عدم الضمان بعد مىفرمايد و يحتمل
اخذاً باقراره اقرار مىكند اين كه من بى خود گفتم اما از آن طرف هم آن شاهد اصل
مىگويد بله بى خود گفته چرا شاهد فرع بايد ديه بدهد؟ اين عبارت صاحب جواهر را كه
اول مىفرمايند فالاقرب عدم الضمان مىخواهيم درست بكنيم براى اين كه برمى گردد به
اين كه مىگويد من دروغ گفتم آنها هم اين تكذيب را تصديق مىكنند خب بايد بگويد كه
فالاصل الضمان على الاصل. آن وقت يحتمل اخذاً باقراره كه اقرار آن شاهد اصل چون
اقرار كرده كه اين دست بى خود قطع شده بايد ديه بدهد بعد مىفرمايد لو صدقة الاصل
ضمن فعلى كلٍ الديه او اخذ المال منهما باز هم نمىتوانند جزماً بگويند، لو صدقه
الاصل ضمن و على كلٍ الديه او اخذ المال منهما. حالا قطع نظر از فرمايش صاحب جواهر
خود ما درستش بكنيم ببينيم كه چه بايد بگوييم، يك شاهد فرع داريم يك شاهد اصل راجع
به يك دزدى كه شده دو نفر رفتند از دو نفر ديگر اقرار گرفتند آن دو نفر گفتند كه
فلانى دزدى كرده آمدند به حاكم »شاهد فرع« گفتند كه آن دو نفر گفتند فلانى دزدى
كرده حاكم هم دست را قطع كرد حالا آن شاهد فرع مىآيد مىگويد من دروغ گفتم يعنى
من نرفتم از آنها چيزى بگيرم خب اگر اين باشد شاهد فرع بايدديه بدهد شاهد اصل كه
هيچ كاره است اين شاهد فرع سبب شد براى قطع، بايد ديه را از اين شاهد فرع بگيريم.
يك صورت اين كه شاهد فرع مىگويد من
دروغ گفتم شاهد اصل هم مىگويد من دروغ گفتم و همه ما با هم توطئه كرديم اگر اين
باشد بايد چه بشود؟ بايد ديه توزيع بشود بين چهار تا هم آن دو نفر سبب شدهاند هم
آن دو نفر سبب شدهاند براى اين كه آن شاهد فرع مىگويد كه آن دو نفرگفتند فلانى
دزدى كرده حالا همه از قولشان برگشتند خب پس بايد اين ديه توزيع بشود بين همه
يحتمل و امثال اينها ندارد مسلم است ديگر.
صورت سوم اين كه شاهد فرع مىگويد كه
من بى خود گفتم و از شهادتش برمى گردد شاهد اصل مىگويد اين كه از شهادتش برگشته
بى خود برگشته و ما شهادت داديم و شما هم درست دست دزد را قطع كرديد اين كه حالا
برگشته بى خود برگشته خب حكم وقع فى محله دو تا شاهد هم داشته آن شاهدهاى اصل است
ديگر هيچ، آن دو شاهد فرع چه؟ ميرزا عبدالاضافه مىشوند براى اين كه ديهاى كه در
كار نيست آن شاهد اصلها جاى شاهد فرع نشستهاند و گفتهاند كه بله درست است آن
وقت فالاصل عدم الضمان براى شاهد فرع حالا درست در مىآيد شاهد اصل ضمان ندارد اما
مسلم كتك دارد تعزير دارد همين طور كه در روايات داشتيم حاكم شرع او را مىگرداند
در شهر و رسوا مىكند حدّ مىزند يعنى تعزير اما ديه از او بگيرد نه، براى اين كه
دست دزد درست قطع شده خب وقتى دست دزد درست قطع شده باشد يعنى شاهد اصل گفته باشد
درست است ديگر اين دو نفر ولو شاهدها بى خود هم بوده يعنى مىگويند كه ما نگرفتيم
از آن شاهد اصل چيزى، دروغ گفتهاند يعنى اقرار مىكنند ما دروغ گفتيم اما حالا كه
اقرار مىكنند ما دروغ گفتيم آيا ناحقى واقع شده؟ نه براى اين كه شاهد اصل تكذيب
مىكند دروغ اينها را آن وقت حرف صاحب جواهر درست در مى آيد فالاصل يعنى آن شاهد
اصل ضمان ندارد شاهد فرع هم ضمان ندارد شاهد اصل ضمان ندارد براى اين كه درست گفته
مىگويد درست گفتم ديگر دست دزد قطع شده به جا قطع شده شاهد فرع ضمان ندارد براى
اين كه سبب از براى ضمان نشده آنوقت اين فرمايش صاحب جواهر درست درمى آيد كه شاهد
فرع ضمان ندارد آنوقت ديگر مابقى را به وضوح باقى گذاشتهاند آن هم طورى نيست كه
معنا بكنيم عبارت را اين جورى كه لو ثبت الحكم بشهادة الفرع و دست دزد قطع شد ثم
رجع حالا كه رجوع كرد فان كذبه شاهد الاصل شاهد اصل اين رجوع را تكذيب مىكند خب
وقتى اين جور باشد فالاقرب عدم الضمان چه براى اصل چه براى فرع اما آن اصل عدم
الضمان براى اين كه درست مىگويد اين دزدى كرده، آن فرع ضمان ندارد براى اين كه
دست دزد حق شده به واسطه شهادت اصل آن شهادت فرع ميرزا عبدالاضافه است هيچ، كتك
دارد به وضوح باقى گذاشته صاحب جواهر كتك دارد اما ضمان ندارد. لذا فرمايش صاحب
جواهر درست مىشود آن دو فرعى هم كه ما عرض كرديم اصلاً متعرض نشدهاند آنوقت اين
يحتمل اخذاً باقراره هيچ وجه پيدا نمىكند براى اين كه حالا اقرار كردهاند كه ما
بى خود حرف زدهايم اما حالا كه بى خودى حرف زدهاند كتكشان بزنند درست است دستشان
را قطع بكنند كه نمىشود، ديه بدهندنه، ديه براى چه؟ براى اين كه آن شاهد اصل
مىگويند درست دست دزد قطع شده بنابراين يحتمل اخذاً باقراره هيچ وجه پيدا
نمىكند.
آن وقت بعدش نعم لو صدقه الاصل ضمن
اين فرع بعدى است كه آن دو تا مىگويند بى خود گفتيم دست دزد را بىخود قطع كرديم
شاهد اصل هم مىگويد بله ما هم شهادت داديم اما بى خود شهادت داديم كه من در خارج
عرض مىكردم يك توطئه است اقرار مىكنند يك توطئه براى قطع كردن دست يك مسلمان
حالا كى بايد ديه بدهد؟ هر چهار تا. لذا اين فرمايش مرحوم صاحب جواهر هم درست در
مىآيد نعم لو صدقه الاصل چه چيزى صدقه؟ اين رجوع را اگر صدقه ضمن فعلى كلٍ الديه،
تا اينجا هم درست است او اخذ المال منهما يعنى آنجا كه ديه بوده ديه مىگيرند آنجا
كه مال بوده گفت كه خانه مردم را اين آقا آمده برده حالا اخذ المال منهما يعنى هم
از شاهد فرع، هم از شاهد اصل باز هم درست است اين خلاصه حرف در اين جا.
مسئله پنجم مىفرمايند يجب تعزير شاهد
الزور بلا خلاف ديگر حالا مثل همين مثالى كه الان زديم اگرشهادت شهادت زور شد
مىخواهد ديهاى در كار باشد مىخواهد ديهاى در كار نباشد اين مسلم دروغ گفته
حرام است گناهش بزرگ است حد هم دارد بلا خلاف امااين تعزيرش چه؟ بما يراه الحاكم
آنوقت دو تا روايت كه سابقاًاگر يادتان باشد خوانديم دو تا روايت موثقه يا صحيح
السند مرحوم صاحب وسايل نقل كرده صاحب جواهر هم اينجا دو تا روايت را نقل مىكند
قال الصادقعليه السلام فى موثقة السماعه و خبر عبداللَّه بن سنان نمىدانم چه جور
شده مرحوم صاحب جواهر صحيحه عبداللَّه بن سنان را مىگويد خبر عبداللَّه بن سنان
در حالى كه مسلم است در سند هيچ اشكالى نبود. روايات باب 15 از ابواب شهادات بود و
آن روايات باب 15 از ابواب شهادات گفتيم روايتها همه صحيح السند است و هيچ اشكالى
در سند نبود اما ايشان حالا در جواهر مىفرمايند موثقه سماعه و خبر عبداللَّه بن
سنان كه مضمون اين است ان شهود الزور يجلدون جلداً ليس له وقت اين وقت را خود
امامعليه السلام معنا مىكندو ذلك الى الامام بنابراين اين جور مىشود يجلدون
جلداً ليس له عدد و عددش مربوط به امامعليه السلام مىشود مربوط به حاكم مىشود
كه فرق بين حد و تعزير همين است كه حد آنجاست كه عددش معلوم شده باشد مثل السارق و
السارقة فاقطعوا ايدهما يا الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة به
اينها مىگوييم حد، و تعزير آنجاست كه حاكم شرع بايد اينها را گوشمال بدهد و عددش
در روايات در آيات نيامده و عددش مربوط به حاكم مىشود گاهى بيش از 100 تا تازيانه
مىزند گاهى هم هفت هشت ده تا مىزند ديگر هر چه صلاح بداند و ذلك الى الامام بعد
حضرت فرمودند و يطاف بهم حتى يعرفهم الناس اينها را آبرويشان را هم بايد ببرند بنابراين
شاهد زور ولو اين كه دست دزدى قطع نشده باشد قبل از حكم باشد دست دزد قطع شده باشد
اين شاهد زور مقصر نباشد مثل همان مثالى كه زديم شاهد اصل مقصر باشد و جاهاى ديگر
اين بايد كتكشان را بخورند ولو اين كه ضمانى از جهت مال يا از جهت جان براى آنها
نيايد اين هم مسئله 5 كه سابقاً فرمودند حالا هم تقريباً تكرار است.
ديگر همان يطاف هم خصوصيت ندارد اما
معلوم است آن گرداندن الا كامپيوتر و تلويزيون و امثال اينهاست حالا الان اين جورى
است كه عكسش را مىآورند در تلويزيون خودش را هم مىآورند صحبت مىكنند اين جورى
است و اما همين هم الان يطاف بهم حتى يعرفهم الناس از اول بازار تا آخر بازار اين
تاجر متقلب را بگردانندش خيلى بالاتر از اين است كه در تلويزيون مىگويند حالا على
كل حال آن هم طورى نيست براى اين كه و يطاف حتى يعرفهم الناس كه خصوصيت ندارد
تعزير است ديگر تعزيرو ذلك الى الامام.
مسئله 6: الظاهرعدم الضمان بكتمان
الشهادة سابقاًگفتيم قرآن هم خوانديم اين كه كتمان شهادت حرام است و واجب عينى
مىشود گاهى واجب كفايى مىشود گاهى مثلاً هفت هشت نفر حاضر هستند بروند شهادت
بدهند خب اين نمىشود شهادت بدهد طورى نيست اما بايد اين شهادت داده بشود حالا اگر
همه نرفتند مسلم قرآن مىفرمايد حرام است و روايات هم مىگفت حرام است در حرمتش
حرف نداريم اما حالا اين ضمان دارد يا نه؟ مثل اين كه خانه يك كسى را ظالم ضبط
كرده اين مىتواند برود شهادت بدهد كه اين خانه مال اين است نمىرود شهادت بدهد آن
هم آن خانه را ضبط مىكند حالا آيا اين ضامن است؟ يا ضامن نيست؟ مىفرمايند ضامن
نيست الظاهر عدم الضمان بكتمان الشهادة و ان اثم ولو گناه كرده چرا؟ للاصل و غيره
نمىدانيم آيا چيزى به ذمهاش مىآيد يا نمىآيد؟ اصل مىگويد چيزى به ذمهاش
نمىآيد و غيره ديگر چيست الا اصل؟ ديگر باز هم بحث برمى گردد براى خاطر اين كه
قرآن مىفرمايد كتمان شهادت نكنيد اين دلالت مىكند بر اين كه حرام است اما حرمت
وضعى هم از آيه فهميده مىشود يا نه؟ نه، باز هم برمىگردد به اصل، ديگر اين و
غيره نمىدانيم چه درنظر مبارك ايشان بوده؟ ظاهراً همين است ديگر كتمان شهادت حرام
است حرمت وضعى دارد يا نه؟ اصالة البرائة مثل همه جاها نمىدانم چيزى به ذمه ما
آمده يا نه؟ اصالة البرائة ظاهراً هر چه بگوييم و غيره برمىگردد به اين اصل لكن
فى القواعد فى التضمين بترك الشهادة مع ضعف المباشرة اشكال اگر مباشر ما ضعيف باشد
و آن كتمان شهادت قوى باشد قاعده اين كه سبب اولى از مباشراست بگوييم كه ضمان دارد
خانه يك كسى را يك كسى ضبط كرده حالا اگر اين برود شهادت بدهد خانه برمىگردد و
اگرنرود شهادت بدهد خانه را آن ظالم مىخورد حالا آيا واجب است شهادت بدهد؟
مرحوم علامه گفته كه آن كسى كه خانه
را مىخواهند از دستش بگيرند اگر آدم ضعيفى باشد اين سبب اولى از مباشر است علاوه
براين كه گناه كرده ضمان هم دارد اين ديگر ظاهراً اگر كسى بگويد مع ضعف المباشره
ديگر نبايد بگويد، همه جا اين ضعف المباشره پيدا مىشود براى اين كه اين خانه را آن
آقا منكر است آن آقا مدعى است دو تا بينه هم مىآورد خانه را ازدست اين مىگيرند
ولو اين كه آدم قوى باشد از مسئولين امر هم باشد همه كار هم مىتواند بكنداما در
اين جا خب خانه را از دستش گرفتند و اين مباشر اولى از سبب يا سبب اولى از مباشر
همه جا سبب اولى ازمباشر است در ما نحن فيه، همه جا براى اين كه هر جا شما فكر
بكنيد سبب اولى از مباشراست يعنى مدعى بينهاش اولى از منكر است يك قاعده كلى براى
اين كه از همين جهت هم مىگوييم كه مدعى مقدم بر منكر است بينه مقدم بر قسم منكر
است و امثال اينها از همين راه مىگوييم ديگر، خب الان اين آقا اگربرود شهادت بدهد
خانه را مىدهند به صاحبش به جا مىدهند به صاحبش حالا گاهى اين صاحبش بچه يتيم
است مظلوم است يك پيرزن است بى نوايى است كسى را ندارد يك دفعه هم نه، حسابى يك
كسى را دارد خب اين اگر برود شهادت بدهد خانه را مىگيرند مىدهند به صاحبش ديگر،
نمىرود شهادت بدهد حالا كه نمىرود شهادت بدهد خانه را ظالم مىبرد خب اين سبب
اولى از مباشر همه جا هست كه ما بگوييم اين كسى كه نمىرود شهادت بدهد در حقيقت
مردم اگر بفهمند مىگويند كه اين آقا خانه مردم رااز بين برد يعنى اگر بتواند برود
شهادت بدهد و نرود شهادت بدهد مردم بفهمند هر كس به او برسد مىگويد آقا تقصير تو
است كه ظالم خانه اين آقا را برد بچه يتيم باشد بيشتر مىگويند اگرآدم متمولى هم
باشد مىگويند از هر كس بپرسد كى اين خانه را دست ظالم داد؟ كى اين خانه را تلف
كرد؟ مىگويند آن كسى كه مىتوانست برود شهادت بدهد و نرفت شهادت بدهد لذا ظاهراً
حرف مرحوم علامه ولو اين كه شاذ است اما حرف مرحوم علامه خيلى حرف بجايى است ديگر
كه ما بگوييم كه كتمان شهادت گناه است خب اين از اين جهت كه قرآن مىفرمايد روايت
مىفرمايند اما كتمان شهادت موجب ضمان است چرا؟ به قاعده اين كه سبب اولى از مباشر
است اين خانه را بردند و اگر اين رفته بود شهادت داده بود خانه را ظالم نمىبرد
خانه را غصب نمىكردند و عقلاء اين را مقصر مىدانند براى خاطر اين كه شهادت نرفت
بدهد.
در آمر در قتل هم همين است در آمر در
قتل سبب اولى از مباشر درست مىكنند مثل اين كه مثلاً رئيس به نوكرش مىگويد برو
آقا را بكش خب مسلم گفتهاند سبب اولى از مباشر است و از جاهايى كه المأمور معذور
همين جاهاست خب گفتهاند سبب اولى از مباشر است آن بايد ديه را بدهد يا آن را بايد
بكشند و هر كجا كه سبب اولى از مباشر شد و من جمله ما نحن فيه همين طور كه در امر
به قتل مىگوييد يا مثلاًدست يك نفر مظلومى را مىگيرند كت هايش را مىبندند و يك
بچه چاقو فرو مىكند در شكم يك كسى خب همين جا در حالى كه اگر بزرگ بود آن چاقو زن
را مىگفتند ممسك است و ممسك را نبايد بكشيم اما در اين جا مىگويند سبب اولى از
مباشر است بايد او را كشت ما نحن فيه هم همين طور است اگر اين آقا نرود شهادت بدهد
اين آقا را مىكشند يا مال اين آقا را مىبرد اگر برود شهادت بدهد اين را از مرگ
نجاتش مىدهد مالش را ظالم نمىبرد مىتواند برود شهادت بدهد نمىرود اين ظاهراً
بايد بگوييم كه سببيت در اينجا هست و ضمان هست ظاهراً طورى نيست حرف علامه حرف
خوبى است اما عرض مىكنم حرف را كسى نگفته حرف شاذ است خود مرحوم علامه هم
نفرمودهاند در جايى ديگر اين حرف در تحريرشان است يا قواعدشان اگر كسى اين تقريرى
كه من كردم بگويم لابد بايد بگويد كه بايد برود شهادت بدهد بله يك جاى ديگر مثل
اين كه مىشود بگوييم ضمان نه، به عنوان ثانوى اين مىترسد برود شهادت بدهد
مىبيند اگر برود شهادت بدهد آن ظالم او را مىشكد العياذباللَّه تجاوز به زن و
بچهاش ميكند اينجاها ممكن است كسى بگويد نه به عنوان ثانوى.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد.