عنوان: جلسۀ دوازدهم
شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.

 

بحث دیروز ما راجع به یک امر مهمی بود و مراعات کردن آن امر مهم همیشه و مخصوصاً در زمان ما مشکل بوده است؛ و آن امر مهم این بود که غذای حلال در سعادت انسان و اولاد او تأثیر بسزا دارد. در موفقیّت او برای خدمت به خدا و خدمت به خلق خدا تأثیر بسزایی دارد. بر عکس غذای حرام در شقاوت انسان تأثیر بسزایی دارد. حتّی غذای حرام راجع به اولاد ولو بچه‌ شیرخوار تأثیر عجیبی دارد. و ما اگر سعادت دنیا و آخرت برای خود و برای اولاد خود می‌خواهیم باید غذایمان حلال باشد. این مهم، اما خیلی لازم است. لذا بزرگان دین راجع به این امر خیلی اهمیت می‌دادند. هم برای خودشان و هم برای اولادشان.

دیروز می‌گفتم امر به اندازه‌ای مهم است که قرآن می‌فرماید کسانی که غذای حرام می‌خورند، بدانند که آتش می‌خورند. و اگر چشم بینا داشته باشند، آتش را می‌بینند، اما در روز قیامت چشم بینا و غیربینا آن آتش را می‌بینند و آتش از دهان آنها نمایان و شعله‌ور است و همه آن آتش را می‌بینند:

«إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً»[1][1]

آدم حرام‌خور در روز قیامت در صف محشر می‌آید و آتش از درون او شعله‌ور است. بعد هم او را در جهنم می‌اندازند.

در روایات می‌خوانیم حقّ‌النّاس و غذای حرام مشکل است و مراعات آن لازم است. آدم حرام‌خور عاقبت‌به‌خیر نخواهد شد. ممکن است یک زندگی به ظاهر خوبی داشته باشد، اما نه عاقبت خودش و نه عاقبت بچه‌هایش به‌خیر نخواهد شد. دیده نشده آدم حرام‌خور بچه‌هایش عاقبت‌به‌خیر شوند. معمولاً خودش هم به نکبت و فلاکت می‌افتد و عاقبت‌به‌خیر نمی‌شود. لذا ما اگر اداره‌ای هستیم یا کارمندی هستیم باید مواظب باشیم کم کاری نداشته باشیم. کم‌کاری و بی‌کاری و بدکاری خیلی خطرناک است. چنان‌که اگر اداری هستیم و بیت‌المال در دست ماست، باید مواظب باشیم ذره‌ای کم و زیاد نشود و ذره‌ای کم و زیاد شدن، دنیا و آخرت انسان را به باد می‌دهد. اگر کاسبیم باید مواظب باشیم با صفا و صمیمیت و با صداقت کاسب باشیم. قرآن می‌فرماید کم فروشی به اندازه‌ای خطرناک است که قرآن می‌فرماید:

«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ»[2][2]

وای به کم‌فروشان.

«أَ لاَ يَظُنُّ أُولٰئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ ، لِيَوْمٍ عَظِيمٍ»‌[3][3]

اینها خیال ندارند روز قیامتی هست و کم‌فروش در چاه جهنم می‌رود!

آیۀ شریفه می‌فرماید تخیّل و مظنّۀ آن هم انسان را کنترل می‌کند چه رسد که یقین به قیامت داشته باشد. باید مواظب باشیم کم‌فروش و بدفروش و غش در معامله و چیز بد را جا انداختن به جای چیز خوب نداشته باشیم و حتی تعریف از جنسش تا اینکه دیگران را فریب دهد، نباشد.

غزالی در احیای العلوم راجع به همین حقّ‌النّاس هفت‌هشت حکایت دارد و یکی از آنها اینست که می‌گوید تاجر شکر بود و طرف‌حسابش خبر داد سرما شکرها را خراب کرده است و امسال شکر گران است. این افتاد در بازار و شکر به نرخ روز خرید به امید اینکه بعد شکر گران می‌شود. شکر حسابی خرید و بعد گرم کار شد. وقتی خلوت شد و در رختخواب رفت، نفس لوامه بنا کرد کار کند و گفت امروز استفادۀ بالایی بردی اما فریب مردم هم دادی، وای به تو!

فردا آمد به بازار و همۀ شکرهایی که خریده بود پس داد و به رفقا و هم‌کاسبی‌هایش و شکرفروش‌ها و شیرینی‌فروش‌ها گفت امسال ممکن است شکر گران شود، مواظب کسبتان باشید.

اینها از او تشکر کردند و جنسی که خریده بود پس برنداشتند و گفتند از تو تشکّر می‌کنیم که ما را یادآوری کرد. این شب دوم وقتی از کسب و کار فارغ شده بود و به رختخواب رفته بود و وجدان اخلاقی بیدار شده بود، ضربات وجدان و تازیانه‌های وجدان شروع شد و گفت آنها بخشیدند اما بالاخره تو مردم را گول زدی و تو مرد را فریب دادی و وای به تو!

فردا آمد و مردم را جمع کرد و به التماس افتاد و گفت شما را به خدا قسم پول مرا بدهید و شکر را پس بگیرید. سوسوی وجدان نمی‌گذارد آرام باشم و بالاخره خیلی ضرر کرد، اما وجدان اخلاقی از دست او راحت و آسوده شد.[4][4]

غزالی در احیا العلوم می‌گوید پارچه‌فروشی حریر می‌فروخت. دیدید که پارچه فروشان تعریف جنسشان را می‌کنند و می‌گویند این جنس عالیست و من ارزان می‌دهم و قیمتش خوب است. این آقا نمی‌خواست تعریف جنس را کند، اما یک جمله گفت که «اللهم البسنی فی الجنة الحریر»، خدایا در بهشت لباس‌های حریر هست ما را از لباس‌های حریر بپوشان. ناگهان متوجه شد و گفت این نیز تعریف جنسم است و جنس را نفروخت. هرچه او التماس کرد که بده گفت من تعریف جنس کردم و می‌ترسم غش در معامله باشد.[5][5] فریب‌دادن دیگران و کم‌فروشی و غش در معامله و جا زدن بد به جای خوب و خلط کردن چای بد و خوب و بالاخره صفا و صمیمیت مراعات نشدن، عمر و مال را بی برکت می‌کند. ناگهان می‌بیند جمع کرده اما با یک نفهمیدگی ورشکست شد.

با همان کم‌کاری و بدکاری و بیکاری در اداره ناگهان می‌بیند به طور ناخواسته آبرویش رفت.

حیف‌و میل‌کن‌ها خیلی اینطرف و آنطرف می‌کنند تا آبرویشان نرود، اما ناگهان به دست خودشان آبروی خود و زن و بچه و طایفه و نظام و ایران و همه را می‌برند.

معلوم است آتش می‌سوزاند. آتش وقتی آمد نه تنها خود انسان را می‌سوزد، بلکه زن و بچه را می‌سوزاند و وقتی آتش گرفت، تر و خشک می‌سوزند. و کم‌فروشی و بدفروشی، بدانید هست و ما در روایات داریم که به کاسب‌ها می‌گویند تا وقتی روزیِ شبانه‌روزی هنوز باقی مانده یک مقداری مثلا ده‌یک یا بیست‌یک یا صدیک بگذار برای اینکه معیشت زن و بچه‌ات فراهم شود. اما در وقتی معشیت شبانه‌روزی تو تمام شد، وقتی چیزی می‌فروشی روی آن نگذار و هرچه خریدی به همن مقدار بفروش. این دستور اقتصاد برای کاسب‌ها در اسلام است؛ اما گرانفروشی‌ها و بدفروشی‌ها و تعریف‌های بی‌جا و تقلّب و حقّه‌بازی‌ها و بالاتر از همه رباخوری‌ها و ربادادن‌ها و رشوه‌خوری‌ها و رشوه‌دادن‌ها و اینکه خیلی از دلال‌ها بدی می‌کنند.

یک بار یک دلال خانه‌ای که صد میلیون قیمت دارد، به صد و پنجاه یا دویست میلیون می‌دهد و طرف را بدبخت می‌کند. قدری از آن را صاحب منزل می‌خورد و بخشی را دلال می‌خورد و بالاخره او را بیچاره کردند. این مسلمان نیست. مسلمان آنست که با صفا و صمیمیت و با صداقت و ارزان‌فروش باشد. در روایات می‌خوانیم تو ارزان بفروش، خدا برکت می‌دهد و خدا مردم را رو به تو می‌کند. تو با صفا و صمیمیت باش، همۀ کارها درست می‌شود و کارها را خدا باید رو به راه کند و تو نمی‌توانی رو به راه کنی و با تقلّب و دلال‌بازی و حقّه‌بازی کارها رو به راه نمی‌شود و اگر امروز خراب نشود، فردا خراب‌تر می‌شود.

با صفا و صمیمیت و با صداقت باش تا کسب تو و روزی تو حلال شود و عمر بچه‌های تو بابرکت شود و مال تو و بچه‌هایت بابرکت شود و یک زندگی خوش و خرم داشته باشید.

بعضی اوقات انسان تعجب می‌کند.

پیغمبر اسلام«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» به سلمان می‌گفت ای سلمان! اگر در دورۀ آخرالزمان باشی به تو دیوانه می‌گویند و تو هم به آنها شیطان می‌گویی. به راستی اگر الان سلمان در میان ما بیاید آیا به او دیوانه نمی‌گویید؟!

یک مثال بزنم و ببینید چه خبرهاست! مرحوم آیت الله اشنی یکی از علمای بزرگ اصفهان بود و از منبری‌های نمره اول اصفهان بود و آدم باسوادی بود و هم‌مباحثۀ حضرت امام بود. ایشان قضیه را خدمت من نقل کردند و گفتند با مرحوم آیت الله آقا سید احمد خوانساری که او را به زور تهران بردند و در مسجد حاج عزیزالله بود و آنجا علاوه بر اینکه مرجع تقلید بازار بود، خیلی خدمت به عالم اسلام کرد. آقای اشنی این قضیه را از این آیت الله برایم نقل کرد. گفت ایام تعطیلی بود و از قم به خوانسار می‌رفتیم. در وسط راه ماشین ایستاد تا استراحت کند. همه پیاده شدند و ما دو نفر پیاده نشدیم. همه ساعتی استراحت کردند و بعد سوار شدند و ماشین حرکت کرد. در وسط راه بچۀ آقای خوانساری از زن آقای خوانساری آب خواست و او هم مقداری آب داد. آقای سید احمد از خانمش پرسید این آب را از کجا آوردی؟ گفت وقتی ماشین ایستاد من پیاده شدم آفتابه را آب کردم.

آقای اشنی به من می‌گفتند رنگ ایشان تغییر کرد. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند وقتی که آفتابه را وزن کردیم، آب نداشت، اما الان یک آفتابه آب اضافه شد. آیا به راننده بگویم و یا به صاحب ماشین بگویم. آقای اشنی می‌گفتند من خندیدم و گفتم این حرف‌ها چیست، او راضی است. ایشان با تندی به من گفتند نگو نگو که حقّ‌النّاس مشکل است.

این حقّ‌النّاس و کم‌فروشی و پرفروشی و غش در معامله و مال مردم‌خوری است و این خوردن مال مردم است که این دخترها و پسرها را تحویل جامعه می‌دهیم.  علی کل حال، بی‌برکتی در کسبمان هست. بازار خیلی بی‌برکت شده است برای اینکه مراعاتی که باید بکند، نمی‌کند و ما باید راجع به حقّ‌النّاس خیلی مراعات کنیم.

یحثی که شروع کردم راجع به این بود که انتخاب و اختیار از ماست، اما در این انتخاب و اختیار ما، بعضی اوقات چیزهایی هست که در سرنوشت ما و در انتخاب و اختیار ما دخالت حسابی دارد. آقای خوانساری این را می‌دانست و یقین داشت.

شخص دیگری که مثل اقای آشنی بود و من خوب نمی‌شناختم، می‌گفت به دنبال آقای خوانساری به نماز می‌رفتم و نرسیده به مسجد حاجی عزیزالله دیدم راه را کج کرد در کوچه و می‌خواهد دور بزند. گفتم آقا این مسجد است. گفت بله، اما همسایۀ مسجد مغازه‌اش را خراب می‌کند و این شبهۀ وقف دارد و گرد و غبارها به زمین است و به کفش من می‌چسبد و با این کفش باید به مسجد بروم. حال برای بعضی از آقایان، وقف مثل آب‌خوردن و اجازه‌دادن مثل آب است. بیست یا سی سال قبل یک اجاره‌ای داده و الان هم همان اجاره است! پیغمبر فرمودند اگر تو آنجا باشی به تو دیوانه می‌گویند و تو هم به آنها شیطان می‌گویی. مسلمانی مشکل است. خیال نکنید اینها از بزرگان است. روایتی بخوانم و بببینید بعضی اوقات این روایات و آیات جلو می‌آید.

شخصی خدمت امام صادق«سلام‌الله‌علیه» آمد و به امام صادق«سلام‌الله‌علیه» گفت یابن رسول الله! آیا همه چیز در قرآن هست؟ امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌خواستند بگویند حتی اگر پوست دست کسی را بگیری و درد هم نیاید، این هم در قرآن هست. امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌خواستند این را بگویند، اما اول از او اجازه گرفتند و بعد پوست دستش را گرفتند و فرمودند حکم این هم در قرآن هست. یعنی امام صادق«سلام‌الله‌علیه» راجع به حقّ‌النّاس اینقدر مراعات می‌کند و بدون اجازه نشکونی نمی‌گرفت.

اینها قضایایی است که انسان را ناراحت می‌کند و همه ناراحت می‌شویم و همه مبتلا هستیم، اما نمی‌دانیم چه کنیم.

مرحوم آقا سید محمدباقر درچه‌ای یکی از آیت‌الله‌های اصفهان است و انصافاً خیلی بالاست. طایفه درچه افتخارشان به این دو برادر است. یکی آیت الله سید محمدباقر و یکی آیت الله آقای سید مهدی و هر دو خیلی بالا بودند. اما علی کل حال آقا سید محمدباقر خیلی بالا بوده است. هم از نظر علمی بالا بوده و هم از نظر عمل. از ایشان نقل می‌کنند که جایی نمی‌رفته و در آخر هفته پنجشنبه و جمعه به درچه می‌رفته و قدری ماست و نان خشک تهیه می‌کرده و حتی به دوش می‌گرفته و به مدرسه نیماورد می‌آورده و با این نان و ماست ترش زندگی می‌کرده است.

یکی از مریدها وعدۀ ایشان را برای شام گرفته است. بالاخره در رودربایستی گیر کرد و رفت و شام خورد. وقتی خواست خداحافظی کند این آقا یک سند آورد که آقای درچه‌ای پای این سند را امضا کند. تا نگاه به سند کرد، شروع به لرزیدن کرد و دید این شام رشوه بوده است. علی کل حال دیدند این شام را به خاطر امضا به او داده است. به او گفته بودند من چه کردم که این زهرماری را به من دادی و بعد سر باغچه رفته بودند و قی کرده بودند و باز گریه می‌کردند که این ذرّه‌ها در شکم من مانده است پس من چه کنم!

آنها بلد هستند، اما ما بی‌اعتنا شدیم. ما راجع به حقّ‌النّاس بی‌اهمیّت شدیم. لذا می‌بینیم زندگی برایمان مشکل شده است. ما غیبت داریم قربة الی الله و تهمت داریم با قربة الی الله. جرداق نصرانی می‌گوید ولی خدا را در خانۀ خدا کشت، قربة الی الله. این غیبت‌ها و تهمت‌ها و شایعه‌ها حقّ‌النّاس است و پدر بچه‌های شما را درمی‌آورد. اسلامی که می‌گوید این بچه اگر بیدار است با هم نزدیکی نکنید زیرا تاثیر دارد. بچه در گهواره در پیش شماست و شما غیبت کنید و تهمت بزنید، روی بچه تأثیر دارد.

خیلی باید راجع به مال مردم اهمیّت دهیم. من هیچ فراموش نمی‌کنم یک آدم معمولی به حسب ظاهر مردم و بی‌سواد و آسیابان بود. دو سه ساعتی از شب رفته بود و پولی پیش پدر من آورده بود که پدر من نماز لیلة‌الدفن بخواند برای خودش و دیگران. پدر من می‌گفت من می‌توانم برای تو یک نماز بخوانم و مجانی می‌خوانم، امّا برای افراد دیگر دیر است. این شخص التماس می‌کرد و ناگهان عصبانی شد و گفت این مار را از دست من بیرون بیاور و هرکاری می‌خواهی بکن.

یک آدم معمولی حقّ‌النّاس را مار سیاه می‌داند و می‌خواهد از این مار سیاه فرار کند. حال به این اندازه نه، اما تا می‌شود مراعات شود. این بحث‌ها خیلی سنگین است، اما در اسلام هست. این بحث‌ها خیلی لازم است، اما معمولاً ما مراعات نمی‌کنیم.



[1][1]. النساء، 10: «در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى‏برند، و به زودى در آتشى فروزان درآيند.»

[2][2]. المطففين‏، 1: «وای بر کم‌فروشان.»

[3][3]. المطففين‏، 4 و 5: «مگر آنان گمان نمى‏دارند كه برانگيخته خواهند شد؟ [در] روزى بزرگ.»

[4][4]. احیاء العلوم، ج 2، الجزء 4، ص 200.

[5][5]. ر.ک: احیاء العلوم، ج 2، الجزء 4، ص 194.