بسم الله الرّحمن الرّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري، وَ يَسِّرْ لي أَمْري، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي»
در ادامۀ بحث موانع سقوط انسان، در اين جلسه و جلسات آينده، به شرح موضوع «مرگ باوري» و «ياد قبر و قيامت»، به عنوان يکي از مهمترين موانع سقوط انسان اشاره ميشود.
ياد مرگ
ياد مرگ و منازل آخرت و نيز تفکّر پيرامون عالم قبر و قيامت، مانع سقوط انسان به درّۀ تباهي و غفلت است. بسياري از بزرگان و علما، سفارش ميکردهاند که در طول شبانه روز، تا ده مرتبه به ياد مرگ باشيد. همۀ موجودات، حتماً و يقيناً، روزي طعم مرگ را خواهند چشيد، لذا انديشيدن بر مسألۀ مرگ و مسائل بعد از آن مانند قبر، برزخ، محشر، حساب و کتاب، بهشت و جهنّم، تأثير فراواني بر نگرش و رفتار افراد دارد.
وقوع مرگ به صورت ناگهاني است و کسي از زمان آن اطّلاعي ندارد، بنابراين انسان در تنظيم رفتارها و کارهاي خود، بايد هميشه اين مطلب را در نظر داشته باشد که ممکن است نتواند آن را به پايان برساند و شايد فردايي براي او در کار نباشد.
قرآن کريم، براي مسألۀ مرگ و قيامت، اهميّت و توجّه فوق العادهاي قائل شده است، تا جايي که در حدود يک چهارم از آيات آن، به موضوع معاد اختصاص دارد. شايد نتوان هيچ صفحهاي از قرآن را پيدا کرد که در آن، اشارهاي به مسائل معاد نشده باشد. همۀ اينها، دليلي بر اهميّت اين موضوع از منظر قرآن کريم است.
تعبّد در مسائل معاد
در ابتداي بحث، تذکّر اين نکته لازم است که کسي حقيقت مرگ، حالات احتضار، مسائل مختلف مطرح در عالم قبر، بزرخ، قيامت، بهشت و جهنّم را نميداند و آنچه در دسترس انسانهاست، دورنمايي بيش نيست و تعبّداً پذيرفته ميشود.
مرحوم شيخ الرئيس بو علي سينا در کتاب شفا، وقتي از مسألۀ معاد جسماني سخن ميگويد، در پايان متذکّر ميشود که من در مورد معاد جسماني نميتوانم استدلال کنم، ولي چون صادق مصدّق فرموده است، من نيز بدان معتقدم.
به راستي هيچکس نميداند حقيقت معاد جسماني چيست؟ هيچ کس نميداند که حقيقت مرگ چيست؟ حقيقت قبر و عذاب و يا لذّت در آن چيست؟ حقيقت و ماهيّت عالم برزخ و حشر و نشور و پس از آن حسابرسي اعمال را کسي نميداند، امّا شهادت صادق مصدّق يعني قرآن کريم، براي معتقد شدن به حقايق معاد کافي است. اعتقاد به مسائل قيامت با استدلال به اينکه قرآن کريم آن را فرموده است، استدلالي عقلپسند است، زيرا انکار معاد، انکار آيات قرآن و در نتيجۀ انکار نبوّت را در پي خواهد داشت.
دربارۀ مسألۀ معاد، استدلالهاي کلامي مختلفي ارائه شده و کتابهاي گوناگوني در اين زمينه نوشته شده است؛ مثلاً ابوعلي سينا بيش از صد صفحه از کتاب شفا را به استدلالات پيرامون معاد اختصاص داده است، يا يک جلد از اسفار مرحوم صدرالمتألهين، مربوط به معاد است، ولي همۀ اين مطالب، در مقابل بيانات قرآن کريم و روايات اهل بيت«سلاماللهعليهم» ارزشي ندارند، لذا در اين بحث، مطالب مربوط به مرگ، قبر، قيامت و ساير مسائل معاد را بدون جنبۀ استدلال کلامي و فلسفي، و تنها با استناد به آيات قرآن کريم و روايات ائمۀ اطهار«سلاماللهعليهم» ارائه ميکنيم.[1]
سفر اوّل: احتضار و جان کندن
اوّلين منزل از منازل آخرت که آخرين منزل از منازل دنياست، احتضار و جان کندن ميباشد. اگر کسي در زندگي خود انسان نيکوکاري باشد، ملائکه با تلطّف و مهرباني بر بالين او حاضر ميشوند و براي قبض روح او، با ملاطفت با وي برخورد مينمايند و اگر شيعه باشد، اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» نيز بر بالين سر او ميآيند:
«يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِى مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا
يَعْرِفُنِى طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا عَمِلا»[2]
چنانچه آن فرد، از نظر اخلاق و اعتقادات در درجات بالايي باشد، همۀ چهارده معصوم«سلاماللهعليهم» بر سر او حاضر ميشوند و پس از قبض روح، او را نزد خود ميبرند. قرآن کريم در توصيف جان دادن انسانهاي نيکوکار ميفرمايد:
«الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ»[3]
ملائکۀ مأمور الهي، با تلطّف و احترام فراوان، همراه با سلام و رحمت، او را قبض روح ميکنند. به تعبير برخي از روايات، مرگ براي چنين انساني مثل آن است که گلي را بو کند و از دنيا برود.[4]
علامه مجلسي با مرحوم جزائري«رضواناللهتعاليعليهما» با يکديگر تعهّد کرده بودند که هرکدام زودتر از دنيا رفت، در صورت امکان، خصوصيات مرگ و برزخ را براي ديگري که زنده است، بگويد. وقتي علامه مجلسي از دنيا رفت، به خواب مرحوم جزايري آمد و گفت: عزرائيل آمد و يک گلي به من داد و من آن را بو کردم و متوجّة شدم که مردهام.
امّا راجع به انسانهاي بدکار، احتضار و جان کندن بسيار سخت و ناگوار خواهد بود. قرآن کريم در توصيف اين حالت ميفرمايد:
«يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ»[5]
ملائکهاي که براي قبض روح انسانهاب بدکار حاضر ميشوند، حالتي غضبناک دارند و با تازيانههاي آتشين به سر و صورت فرد ميزنند و او را قبض روح ميکنند. در روايات، در مورد سختي جان کندن انسانهاي بدکار، تعابير مختلفي شده است. در برخي از روايات فرمودهاند به قدري قبض روح ايشان سخت است که گويي تمام رگهاي بدنشان را به صورت زنده از بدن آنها بيرون ميکشند. يا فرمودهاند قبض روح انسانهاي بدکار، مانند آن است که درخت خارداري در بدن او ريشه دوانده باشد و اين درخت را از بدن او بيرون بکشند. همچنين مثل قبض روح را به افتادن يک فرد از آسمان به زمين تشبيه فرمودهاند.
در روايت مشهوري آمده است که پيغمبراكرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» با تعدادي از اصحاب خود در مسجد نشسته بودند كه صداى مهيبى به گوش رسيد و همه وحشت كردند. حضرت فرمودند: آيا دانستيد اين چه صدايى بود؟ گفتند خدا و رسولش بهتر مىدانند. پيامبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» فرمودند: سنگى بود كه هفتاد سال پيش به قعر جهنّم رها شد و الآن به ته دوزخ رسيد و اين صدا از رسيدن آن به ته دوزخ بود. هنوز كلام حضرت تمام نشده بود كه به حضرت اطّلاع دادند يکي از منافقين مُرد![6]
استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني«قدّسسرّهالشّريف» در معناى اين روايت مىفرمودند: معنايش اين است كه، يك نفر هفتاد سال در دنيا راه جهنم را پيش گرفته و حالا كه مرده، به ته جهنّم رسيده است.
راه بدون بازگشت
توجّه به حال نيکوکاران و بدکاران در هنگام احتضار و جان کندن و آيات و رواياتي که برخي از آنها بيان شد، براي عبرتگيري و تذکّر هر مسلماني کافي است.
قرآن کريم، در مورد مهمترين خواهش انسانهاي بدکردار در هنگام احتضار و دم مرگ، ميفرمايد:
«قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ، لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»[7]
آنان التماس ميکنند که خدايا ما را برگردان تا کارهاي نيک انجام دهيم، ولي در پاسخ خطاب ميشود: برگشتي در کار نيست. تو عمري در اختيار داشتي که به فکر امروزت باشي، امّا غفلت ورزيدي!
در يکي از اشعاري که به اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» منسوب است، حضرت ميفرمايند:
«يا من بدنياه اشتغل قد غره طول الأمل
الموت يأتي بغتة و القبر صندوق العمل»[8]
اي کسي که آمال و آرزوها تو را فرا گرفته است، مرگ ناگهان ميآيد و آمال و آرزوها همگي به گور ميرود و اين آمال و آرزوها و اين کاشکيها فايده ندارد.
مسلمان حقيقي، در تکاپوي حسن عاقبت
مسلمان واقعي، بايد هميشه و در همۀ حالات، به فکر قبر و قيامت خود باشد و به اين امر بينديشد که اگر ناگهان لحظۀ مرگ او فرا رسد، آيا ديانت و ايمان خود را همراه خواهد برد؟
قاسم بن علاء همداني، يکي از وکلاي امام زمان«ارواحنافداه» در آذربايجان بود که عمري طولاني داشت و در اواخر عمر بينايي خود را از دست داد. محمد بن احمد صفواني ميگويد: مرتّباً براي او توقيعاتي از ناحيۀ مقدّسه صادر ميشد. تا اينکه مدّتي براي او نامهاي نيامد. روزي وي را غمگين و ناراحت ديدم که نکند حضرت ولي عصر«ارواحنافداه» از دست او ناراحت باشند. هنگام ظهر، وقتي با هم ناهار ميخورديم، قاصدي از جانب امام زمان«ارواحنافداه» آمد و توقيع مبارک حضرت را به او داد. قاسم بن علاء بسيار خوشحال شد و چون نابينا بود، نامه را به کاتب خود داد که بخواند. کاتب با ديدن نامه، به گريه افتاد. قاسم بن علاء پرسيد: چرا گريه ميکني؟ مگر در نامه چه چيزي نوشته شده است؟ کاتب گفت: حضرت نوشتهاند که تا چهل شبانه روز ديگر، از دنيا ميروي، کارهايت را جمع کن. وقتي اين جمله را خواند، قاسم گفت: آيا من با سلامت ديني از دنيا ميروم؟ کاتب گفت: آرى! حضرت فرمودهاند چون بميرى دينت سالم است. قاسم خنديد و گفت: بعد از اين عمر طولانى، ديگر آرزوئى ندارم. بعد از گذشت چهل روز، پس از طلوع فجر روز چهلم، قاسم بن علاء همداني از دنيا رفت.[9]
نظير اين داستان زياد نقل شده است که انسانهاي وارسته، هميشه به دنبال عاقبت به خيري به معناي بردن دين و ايمان خود و سلامت در دين تا هنگام مرگ و جان کندن، بودهاند.
اگر کسي به راستي در طول زندگي، در گفتار، کردار و اعمال خود به حضرات معصومين«سلاماللهعليهم» شباهت پيدا کند، در موقع مرگ نيز عاقبت به خير ميشود و ايشان هنگام احتضار او، بر سر بالينش حاضر ميشوند و او را با خود به بهشت و تحت لواي حمد، ميبرند.
پس از احتضار و جان کندن، سخت باشد يا آسان و راحت، نوبت به عالم قبر ميرسد که تعبير پيامبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» با توجّه به اينکه انسان نيکوکار باشد يا بدکار، باغي از باغهاي بهشت است يا حفرهاي از حفرههاي جهنّم:
«وَ الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[10]
در مورد منزل دوّم، يعني عالم قبر، در جلسات بعد سخن خواهيم گفت.
پينوشتها:
===================
1. ر.ک: معاد در قرآن، از تأليفات معظّم له
2. ديوان الامام على، ص 354
3. نحل / 32
4. عيون اخبارالرّضا، ج 1، ص 274
5. انفال / 50
6. فتوحات مکيّه، ج 1، ص 298
7. مؤمنون / 100-99
8. ديوانالإمامعلي، ص 312
9. غيبة الطوسي، ص 308
10. الامالي المفيد، ص 265