عنوان: دربارۀ تلاوت قرآن
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

بعد از آنکه افعال نماز تمام شد، مرحوم سیّد «رضوان­الله­تعالی­علیه» چند مطلب برای نماز فرمودند. اول قنوت، دوم تعقیب، سوم صلوات و چهارم قرآن بود.

راجع به قرآن، جمله­ای که اول دارند اینست که خواندن قرآن واجب کفایی است، اما برای همه مستحب است. واجب است که زمین نماند و قرآن در میان مردم زنده باشد، اما برای همه واجب نیست؛ لذا واجب کفایی است، به این معنا که باید زمین نماند و برای همه مستحب است.

این فرمایش مرحوم سیّد، فرمایش مشهور در میان اصحاب است؛ یعنی این جملۀ مرحوم سید که می­فرماید: «یجب تعلّم القران و تعلیمه کفایتاً و یستحب کلّ منهما عینین»؛ این مشهور در میان اصحاب است، اما این فرمایش با آیات قرآن جور درنمی­آید و با روش پیغمبر اکرم و سیرۀ پیغمبر اکرم و حتی بعدش سیرۀ مسلمانها درست درنمی­آید. مثلاً آیه­ای در قرآن هست که این آیه از نظر تأکید تا ندارد و راجع به خواندن قرآن است. می­فرماید: (فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ) تا می­توانی قرآن بخوان. حال معنایش را بدانی را ندانی و توجه به آن داشته باشی یا نداشته باشی، باید بتوانی قرآن بخوانی.

(عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضىٰ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اَلْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ وَ آخَرُونَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَاقْرَؤُا مٰا تَيَسَّرَ مِنْهُ)؛ خدا می­داند گاهی کار دنیوی و حلال داری اما تا می­توانی قرآن بخوان. خدا می­داند گاهی در جبهه هستی، باز قرآن بخوان.

اگر بخواهیم آیه را فارسی بخوانیم اینطور می­شود که تا می­توانی قرآن بخوان، تا می­توانی قرآن بخوان، تا می­توانی قرآن بخوان؛ یا از رو و یا از حفظ، توجه به معنا هم داشته باشی یا نداشته باشی، در راه باشد یا در تعقیب نماز باشد و بالاخره یکی از کارهای تو حتماً باید خواندن قرآن باشد.

مرحوم سیّد این آیۀ شریفه را حمل بر استحباب کردند و گفتند خواندن قرآن خیلی خوب است اما مستحب است. مگر اینکه قرآن جای خالی پیدا کند و مردم اصلاً نخوانند، آنوقت واجب عینی شود که به آن واجب کفایی می­گویند، برای اینکه قرآن بماند. لذا می‌فرمایند واجب کفایی است و اگر قرآن در میان مردم زنده باشد، خواندن قرآن مستحب است و واجب نیست.

این فرمایش با این آیۀ شریفه جور در نمی­آید. پیغمبر اکرم آن وقتی که نمی­توانستند، خودشان قرآن می­خواندند اما مقید بودند، درحالی که اذیتشان می­کردند و سنگ بارانشان می­کردند، مقید بودند بلند بلند قرآن بخوانند. وقتی هم در مدینه آمدند، درس قرآن را شروع کردند و هفت هشت ده آیه می­خواندند و می­فرمودند باید این هفت هشت ده آیه را حفظ کنید و امتحان دهید تا سراغ ده آیۀ دیگر برویم. و مسلمانها در مدینه تقریباً درحالی که هشتاد و چهار جنگ بر آنها تحمیل کردند و تقریباً در این ده ساله همیشه دشمن آنها را در جبهه داشت، اما نه تنها قرآن می­خواندند بلکه حافظ قرآن بودند.

همۀ شما می­دانید و شاید برای منبرتان گفتید که بعد از پیغمبر اکرم شخصی به نام مسیلم کذاب و زنش ادعای پیغمبری کرد و پیروزی موقت هم پیدا کرد و تاریخ نویسان می­گویند هفتصد نفر حافظ قرآن در این جنگ شهید شدند. سواد الفبایی نداشتند اما حافظ قرآن بودند و این حفظ قرآن در زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر در میان مسلمانها بود و به خوبی فهمیده می­شود که خواندن قرآن و حفظ قرآن در مجالس نحو وجوبی برای آنها داشت و علی کل حال اگر این آیه که خوانده شد، حمل بر استحباب کنیم، خیلی مشکل است و خیلی معونه می­خواهد که بگوییم قرآن سه مرتبه می­گوید قرآن بخوان، قرآن بخوان، قرآن بخوان. می­گوید در جبهه هستی، قرآن بخوان، اگر به کار دنیا مشغولی، قرآن بخوان و بالاخره قرآن باید جزء زندگی تو باشد. بعد درباره­اش صحبت می­کنم که هفت هشت مرتبه دارد و مرتبۀ اولش همین خواندن قرآن است. حال سواد داشته باشد یا نداشته باشد، باید حافظ قرآن باشد و مسلمانهای صدر اسلام، سواد نداشتند اما حافظ قرآن بودند. علی کل حالٍ، این مطلب اول مرحوم سید است و من نمی­توانم این مطلب را باور کنم که خواندن قرآن مستحب است. باید یکی از کارهای مهم ما خواندن قرآن باشد.

در اول انقلاب، این شهرت خوبی پیدا کرد و خیلی خوشحال بودیم. قبل از پیروزی انقلاب حتی در میان طلبه­ها، قرآن متروک شده بود. یادم نمی­رود امتحانی بود و من ممتحن بودم، بعضی از طلبه­ها نمی­توانستند قرآن بخوانند و در خواندن قرآن غلط داشتند؛ اما بعد از آن، خواندن قرآن رونق حسابی پیدا کرد و کم کم حفظ قرآن چیز مشهوری در میان زنان و مردان شد و خیلی از زنها و خیلی از مردها، حافظ قرآن بودند، اما نمی­دانم چرا خذلان جلو آمد و درحالی که مدرسۀ دخترانه پیدا کردیم و درحالی که حوزۀ ما خیلی رونق پیدا کرد، اما راجع به خواندن قرآن و حفظ قرآن و سر و کار داشتن با قرآن، کمرنگ شد. یکی از چیزهایی که مرحوم سید در اینجا متذکرند، اینست که اگر کسی بلد باشد قرآن بخواند و یا حافظ باشد و نسیان کند و قرآن را پشت سر بگذارد و یادش برود، روایت خیلی داغ می­گوید این کار حرام است.

استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی نمی­گفتند حلال یا حرام است و ساکت بودند، اما این را می­گفتند که به تجربه اثبات شده و اساتید ما هم فرمودند که اگر کسی قرآن را فراموش کند و مثلاً سورۀ اذا وقعه را حفظ بودند و در نافلۀ عشا می­خوانده و الان یادش رفته، قرآن او را فراموش می­کند و این موجب خذلان او می­شود. این به تجربه بر من اثبات شده که بعضیها که حافظ قرآن بودند و گرفتاریها و بی­تفاوتیها موجب شد حفظ قرآن از دستشان گرفته شود، خذلان عجیبی برایشان جلو آمد.

 

روایت 4968 از ابواب قرائت قرآن، من لایحضره الفقیه، جلد 4، صفحه 12:

عن شعیب بن واقد: انّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال: َ أَلَا وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ ثُمَّ نَسِيَهُ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا يُسَلِّطُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بِكُلِّ آيَةٍ مِنْهُ حَيَّةً تَكُونُ قَرِينَتَهُ إِلَى النَّار.

روایت خیلی داغ است به اندازه­ای که ملتزم شدن به آن خیلی مشکل است. مثلاً بگوییم کسی که حافظ قرآن است، اگر فراموش کرد یعنی تسامح و تساهل کرد و مثلاً اگر حافظ سورۀ یس است و کم کم نخواند تا فراموش کرد و نسیان کرد، پیغمبر اکرم فرمودند در روز قیامت غل کرده به صف محشر می­آید و آیاتی که حفظ شده، به همان اندازه مارها اطرافش را می­گیرند.

ملتزم شدن به این حدیث خیلی مشکل است، لذا مثلاً بعضی گفتند مراد از این حدیث اینست که نسیان کرد، یعنی منکر شد. دیدند اگر بخواهند برای صرف نسیان این روایت را پیاده کنند، مشکل است؛ بنابراین گفتند این در صورتی است که منکر شود.

حضرت امام «رضوان­الله­تعالی­علیه» راجع به این گونه روایتها، روایاتی که تأکید در مطلبی دارد و آیاتی که تأکید در نسیان این آیه و عمل نکردن به این آیه دارد، می­گفتند اینها ثواب استحقاقی نیست، بلکه ثواب تفضّلی است و  می­فرمودند اینگونه روایتها هم عقاب استحقاقی نیست بلکه عقاب تهدیدی است؛ یعنی مثلاً کسی که حاجتی از کسی برآورد، ثواب یک حج و یک عمره دارد، ایشان می­گفتند اینها استحقاقی نیست بلکه دانه می­ریزند که کبوتر بگیرند. این ثوابها را می­دهند برای اینکه مردم برای خدمت به مردم تشویق شوند. راجع به این گناهان هم می­گفتند اینها استحقاقی نیست بلکه تهدیدی است و می­خواهند بگویند اگر کسی قرآن را فراموش کرد، گناهش خیلی بزرگ است. آنگاه به جای این می­فرمایند: َ أَلَا وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ ثُمَّ نَسِيَهُ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا يُسَلِّطُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بِكُلِّ آيَةٍ مِنْهُ حَيَّةً تَكُونُ قَرِينَتَهُ إِلَى النَّار.

می­گفتند این از باب مثال است و می­خواهند تهدید کنند که خیلی گناه دارد و علی کل حالٍ مرحوم سیّد اینگونه روایتها را نادیده گرفتند و البته مشهور در میان اصحاب هم هست و روایاتی را که تأکید در قرآن دارد، تفضلی گرفتند و عمل به مضمون این روایتها را عمل مطابقی نکردند. اگر یادتان باشد، مرحوم کلینی در آخر اصول کافی، روایات خوبی راجع به حفظ قرآن و خواندن قرآن و راجع به کسی که قرآن را فراموش کند، نقل می­­کنند. مثلاً فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّار[1]؛ قرآن شفاعت می­کند برای کسی که اهمیت به قرآن دهد و قرآن بخواند و عمل به قرآن کند و شفاعتش پذیرفته می‌شود. کسی هم که قرآن را فراموش کند و سر و کاری با قرآن نداشته باشد، قرآن او را نفرین می­کند و نفرین قرآن پذیرفته می‌شود. هرکسی هم قران سرمشق او باشد، بهشت او از همان جا شروع می­شود تا به بهشت موعود برسد. و کسی که قرآن را فراموش کند، جهنم او از همان جا شروع می­شود تا به جهنم موعود برسد. گفتم آقای طباطبائی «رضوان­الله­تعالی­علیه» می­فرمودند این خذلانی است که قرآن به او می­دهد و یا حضرت امام «رضوان­الله­تعالی­علیه»  می­گفتند این تهدید است و می­خواهد بگوید گناهش خیلی بزرگ است برای کسی که پشت پا به قرآن بزند. یعنی همین مقدار که حافظ قرآن بوده و با بی اعتنایی حفظ قرآنش از بین رفته و یا قرآن می­خوانده و الان قرآن نمی­خواند، خیلی گناه دارد.

علی کل حالٍ با این روایتها چه کنیم و مراد از این استحباب چیست؛ درحالی که روایتها خوب به ما می­گوید سر و کار داشتن با قرآن، واجب است و از اوجب واجبات است.

و صلّی الله علي محمّد وَ آل محمّد



[1]. الکافی، ج 2، ص 599، ح 2.