أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث امروز به بعد به اميد خدا در باب اوامر است. الحمدلله بزرگان خوب دربارهی اوامر بحث کردهاند. مثل صاحب قوانين، صاحب فصول و يا بزرگان از متأخرين زمان ما اين باب اوامر را خوب و مفصّل بحث کردهاند. مثل مرحوم آخوند در کفايه هم انصافاً باب اوامر و نواهی را خوب بررسی کردهاند و اگر جداً کفايه را بررسی کنيم، خواهيم ديد که بحثهايی که محتاجيم، در کفايه آمده است.
فصل اول در باب اوامر، راجع به مادهی امر است. به قول اصولیین، مربوط به الف، ميم و راء و مربوط به لفظ «اَمَرَ» است.
در بارهی مادهی امر، سه بحث شده است:
بحث اول اين است که اين لفظ امر (الف، ميم، راء) به چه معنا است؟
مثل صاحب قوانين، هفت- هشت معنا برای آن میآورند، اما ظاهراً دو معنا بيشتر ندارد؛ يکی جامد و يکی مشتق است. آنکه جامد است، به معنای «شيءٌ» است. امر به معنای «شيءٌ» مشتقات ندارد، فقط جمع دارد و جمعش امور است و عرَض عام است. بله، شامل همهی جوامد و اعراض میشود و هرچيزی برای وجود ذهنی ما «شيءٌ» و «امرٌ» است؛ هرچيزی ولو مثل اعراض دوازده گانه باشد، «امرٌ» و «شيءٌ» است و امر به معنای «شيءٌ» زياد در لغت و در اصطلاحات آمده است، در قرآن شريف هم زياد آمده است. «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ»؛ همه چيز به خدا برمیگردد. خدا خالق است و اينها وابسته به خدا است. حال عَرَض باشد يا جوهر باشد يا انسان و يا غير انسان باشد؛ «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ».
امرِ مشتق هم به معنای طلب است. اين هم در کلمات، لغت و در اصطاحات و من جمله در قرآن شريف زياد آمده است. «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ. » امر به معنای طلب گفته شده و اين طلب در اينجا جامد نيست، بلکه مشتق است و امر حَدَثی است. به قول ملا امثله، يک مصدر است که از آن صد و چهارده صيغه بيرون میآيد. طلب و طالب و مطلوب داريم، راجع به امرش هم امر، يأمرُ، مأمور و آمر داريم.
ظاهراً مابقی معانی به اين دو معنا برمیگردد و من نتوانستم غير از اين دو معنا، معنای ديگری برای لفظ اَمر پيدا کنم؛ همهی معناهایی که بزرگان فرمودهاند، ريشه يا رجوعش به همين دو معنا است. لذا میتوان گفت: لفظ امر و کلمهی الف، ميم، راء به دو معنا است: يکی به معنای «شيءٌ» و يکی به معنای «طلبٌ» است. آنچه به معنای «شيءٌ» است، جامد است و مشتق نيست و اما جمع دارد و جمعش امور است و آنچه به معنای طلب است، مشتق است، يعنی امر حدَثی است و مصدر و اسم مصدر است و حرف ملاّ امثله است که صد و چهارده صيغه دارد.
بحث دوم در کلمهی طلب است.
گفتهاند: طَلَب به سه قسم منقسم میشود: عالی از داني، دانی از عالی و همجنس از همجنس. گاهی مولا امر میکند و میگويد: بيا که در فارسي به اين فرمان میگويند. اين يک معنای طلب است. گاهی دانی از عالی است؛ مثل اينکه نوکر به اربابش میگويد: تقاضا دارم همراه من بياييد. يکی هم گفتگو با يکديگر است که به آن التماس میگويند. به اولی فرمان و به دومی دعا و به سومی التماس میگويند.
چيزی که مطلب امروز است و مطلب را مشکل کرده است، اينجا است که آيا در اين امر به معنای فرمان، استعلا شرط است، يعنی فرمان بايد از عالی به دانی باشد، اما اگر دانی به عالی شد، يا غلط است، يا لاأقل مجاز است؟ همچنين اگر در گفتگوها امر به معنای طلب آمد، آيا غلط است يا لاأقل مجاز است؟
مرحوم آخوند در کفايه میفرمايند: تبادُر به ما میگويد: استعلاء شرط است و طلب بايد از عالی به دانی باشد و اگر از دانی به عالی شد، غلط است. يعنی وقتی لفظ را در ميان مردم میگويند، منسبق میشود به آن فرمان و اين استعلاء میخواهد و بايد از عالی به دانی باشد.
اشکالی که به مرحوم آخوند است، اين است که تبادر هست، اما تبادُر میگويد: اين کار درست است، ولی اينکه غير از اين کار غلط است، تبادُر دلالت نمیکند. معنای تبادُر اين است که به ما میگويد: معنای لفظ اين است، اما نمیگويد: معنای ديگری ندارد. مانحن فيه همينطور است؛ وقتی پسر به پدر امر کند، مردم نمیگويند: اين غلط است، بلکه میگويند: چقدر بیادب است که به پدرش امر میکند. معنايش اين است که همان طلب اينجا آمده و استعلاء هم نيست، غلط هم نيست، اما بیادبی است. يا مثلاً دو رفيق با هم صحبت میکنند و يکی آمرانه با ديگری صحبت میکند و او میگويد: امر میکني؟ ديگری میگويد امر نمیکنم، اما بر مطلب تأکيد دارم. معنايش اين است که معنای طلب آمده، درحالی که هر دو با هم مساويند، اما غلط نيست؛ حتی میتوان گفت: مجاز هم نيست.
لذا اينکه مشهور شده استعلاء شرط است و اگر استعلاء نباشد، استعمال شيء در غير ماوُضع له است؛ ما میگوييم: استعمال شيء در ماوُضع له است، اما در استعمال گاهی ادب مراعات میشود و گاهی نمیشود. آنجا که فرمان باشد، استعلاء است و طلب عالی از دانی است و میگويند: آقا فرمان داد، يا امر کرد. آنجا که مساوی، يا مخصوصاً طلب دانی از عالی باشد، میگويند: فلانی آمرانه حرف زد و نبايد آمرانه حرف بزند. مَجاز نيست، بلکه ادب مراعات نشده است. لذا مجاز استعمال شيء در غير ما وُضع له است و اين استعمال شيء در ما وُضع له است و برای همين ملامتش میکنند و میگويند: چرا به طور آمرانه صحبت میکني؟ چرا کار بزرگان را میکني؟ و اما اينکه بگويند: غلط است که مرحوم آخوند میگويند، يا اينکه بگوييم: مجاز است و استعمال شيء در غير ماوضع له است، ظاهراً اينطور نيست.
استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) اين تبادر مرحوم آخوند را نمیگفتند و میفرمودند: صحت سلب است. اگر پسری با پدرش آمرانه حرف بزند، میتوان گفت: اين امر نيست و صحت سلب علامت حقيقت است.
باز همان ايرادی که به مرحوم آخوند کردیم، به حضرت امام هم وارد است. میگوييم: آيا میگويند اين غلط کرده يا بیادبی کرده است؟ آيا مجازگويی کرده، يا بیادبی کرده است؟ اگر بگوييم: غلط کرده، استعلاء شرط و جزء است و اگر بگوييم: استعمال شيء در غير ماوُضع له است، باز استعلاء شرط است و بايد در طلب استعلاء باشد و اما اگر حرف من باشد، بگوييد: او آدم مؤدبی نيست و آمرانه با مادرش حرف میزند. معنايش اين است که اين حرفش درست است، اما بیادب است. لذا صحت سلب ندارد و برای همين به او بیادب میگويند و الاّ اگر صحت سلب داشت، نبايد گفت بیادب است. میگويد: من لفظ را غلط گفتم، يا استعمال شيء در غير ما وُضع له کردم. پس صحت سلب ندارد و لذا از همين جهت میگوييم: اين آقا امر کرده، اما به جا امر نکرده است و ادب را مراعات نکرده است.
اگر اينطور باشد، مطلب درست میشود و آن اين است که طلب که معنای الف، ميم و راء است، به سه قسم منقسم میشود: طلب عالی از دانی، طلب دانی از عالی و طلب متوسط از متوسط. همهی اينها طلب و امر است، اما استعلاء و عدم استعلاء در آن نخوابيده است. از نظر لغت صحيح است، اما مراعات فصاحت و بلاغت نشده است و به عبارت ديگر آنجا که دانی از عالی و يا متوسط از متوسط، آمرانه طلب کند، مراعات ادب نشده است.
لذا استعلاء شرط نيست، نه تبادر میتواند آن را درست کند و نه صحت سلب آن را میگويد، بلکه استعمال، استعمال فی ما وُضع له است و طلب از عالی به دانی و از دانی به عالی و از متوسط به متوسط است و اما اگر میخواهد فصاحت و بلاغت و ادب را مراعات کند، بايد عالی از دانی طلب کند و استعلاء کند. بعضی اوقات همان عالی از دانی هم استعلاء نمیکند و تواضع دارد. نظير پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) که میگويند: ايشان درگفتگوها و کارهايشان امر نداشتند. خيليها هستند که جداً تواضع دارند و وقتی تواضع دارند، با بچههایشان تواضع دارند، با نوکرهایشان هم تواضع دارند و همينطور که متوسط با متوسط حرف میزند، اينها هم با بچههایشان يا با پايينترها حرف میزند و بعضی اوقات فصاحت و بلاغت هم مراعات میشود.
علی کل حالٍ استعلاء شرط نيست و اما اگر بخواهيم مراعات فصاحت و بلاغت شود، اگر طلب از عالی به دانی باشد، عالي است، و اگر از متوسط به متوسط باشد، به آن التماس میگويند و اگر از دانی به عالی باشد، به آن دعا میگويند و فصاحت و بلاغت اقتضاء میکند در هرکدام از اينها، بالايی فرمان دهد و متوسط التماس کند و دانی هم دعا کند. پس اين حرف را قبول کنيم و بگوييم: بين استعمال شيء در غير ماوُضع له و بين مراعات فصاحت و بلاغت در کلام فرق است.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ