عنوان: بررسی ادل صحیحی‌ها و اعمی‌ها
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

بحث امروز در باره‌ی صحیح و اعم است. بزرگان در این بحث خیلی مفصل صحبت کرده‌اند؛ حتی مثلا مرحوم آخوند در کفایه با وجود اینکه بنایشان بر اختصار بوده است، اما نسبت به بحث‌های دیگر بحث صحیح و اعم ایشان خیلی مفصل است. اما بعضی دیگر مثل صاحب فصول و صاحب قوانین هفت– هشت- ده ورق در باره‌ی این صحیح و اعم صحبت کرده‌اند. لذا همین تفصیل و ان قلت قلت‌های کفایه بحث را مشکل کرده است. به همین جهت ما هم مجبوریم دو- سه روز در این باره صحبت کنیم. ان شاء الله از شما استفاده کنیم.

بحث، لغوی است و آن این است که آیا الفاظ در لغت برای صحیح وضع شده است، یا برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است؟ مثلا آیا لفظ «صلاة» که فعلا حقیقت شرعیه به خود گرفته است، برای نماز صحیح وضع شده است، یا برای اعم از نماز صحیح و فاسد؟

گفته‌اند: همه‌ی الفاظ برای صحیح از آن معانی وضع شده است. مثلا در قرآن کریم که فرموده است: «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ»؛[1] نماز بخوان؛ یعنی نماز صحیح بخوان؛ یا «آتُواْ الزَّكَاةَ»؛[2]یا «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ»[3] و یا «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ‏ وَ لِلرَّسُولِ»،[4] همه‌ی این‌ها برای صحیح از آنها وضع شده است. لذا اگر اطلاقی روی نمازِ باطل باشد، مجاز است؛ اگر اطلاقی روی روزه‌ی باطل باشد، مجاز است؛ اگر بگویند: «دَعِي‏ الصَّلَوةَ أَيَّامَ‏ أَقْرَائِكِ‏»،[5] مجاز است. گفته‌اند: حقیقت استعمال شده و به قرینه‌ی مشارفت مجاز از آن اراده شده است. این یک قول است، که خیلی مفصل در باره‌اش صحبت کردم.

اما قول دیگر این است که گفته‌اند: همه‌ی الفاظی که وضع می‌کنند، چه در لغت- لغت قبل از شرع مقدس اسلام- و چه در عرف متشرعه، چه دیروز و چه امروز، برای اعم از صحیح و فاسد وضع می‌کنند. لذا گاهی می‌گویند: نماز تو نماز نیست، نماز تو باطل است؛ گاهی می‌گویند: روزه‌ی تو باطل گردید و لفظ را استعمال می‌کنند و فاسد را از آن اراده می‌کنند و همین طورکه لفظ را می‌گویند و صحیح را اراده می‌کنند، لفظ را می‌گویند و اراده‌ی فاسد می‌کنند. پس بنابر این لفظ برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است.

می‌بینیم هر دو قول به عرف تمسک کرده‌اند. البته هردو قول به آیات و روایات هم تمسک کرده‌اند، اما چونکه آیات و روایات را معنای عرفی می‌کنند، مطلب به چیز دیگری برمی‌گردد و آن این است که واضع لفظ را برای صحیحِ فقط وضع کرده است و اگر در فاسد استعمال شود، مجاز است، یا واضع لفظ را برای اعم وضع کرده است و اگر در فاسد استعمال شود، مجاز نیست؟ به چه دلیل؟ مثلا به دلیل «دَعِي‏ الصَّلَوةَ أَيَّامَ‏ أَقْرَائِكِ‏»، یا به دلیل «إِنَ‏ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ».[6] گفتهاند: ببین! «إِنَ‏ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» معنای نماز صحیح است؛ «دَعِي‏ الصَّلَوةَ أَيَّامَ‏ أَقْرَائِكِ‏» معنای نماز فاسد است. عرف زیاد دارد؛ مثلا می‌گوید: به! چه نماز خوبی خواندی، نمازت صحیح است. به دیگری هم می‌گوید: وای! چه نماز بدی خواندی، نمازت غلط است و باید دو دفعه نمازت را بخوانی. دو- سه مرتبه نماز را می‌گوید و از آن نماز فاسد را اراده می‌کند.

در واقع و نفس الامر بحث به این مهمی که به آیات و روایات و امثال اینها تمسک شده است، برگشتش به یک معنای عرفی است و آن این است که واضع- هرکسی که باشد؛ گاهی حقیقت لغوی است و واضع کسی است که لغت را وضع کرده است، گاهی حقیقت شرعی است و واضع شرع است و گاهی واضع عرف است- برای صحیح وضع کرده است، یا واضع برای اعم وضع کرده است. به چه دلیل؟ چون آنکه می‌گوید: برای صحیح وضع شده است، روی استعمال‌ها می‌رود؛ آن هم که می‌گوید: برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است، باز بحث را روی استعمال‌ها می‌برد. اگر قضیه‌ی استعمال جلو آمد، معنایش یک معنای عرفی می‌شود؛ آنکه می‌گوید: صحیح، می‌گوید: عرف چنین می‌فهمد، پس در لغت برای صحیح وضع شده است، آنکه می‌گوید: اعم، می‌گوید: عرف چنین می‌فهمد، پس در لغت برای اعم وضع شده است.

پس بنابراین تمسک به آیات و تمسک به روایات برای ما نتیجه ندارد، چه چیزی نتیجه دارد؟ این است که استعمال‌ها گاهی برای حقیقت است و آنکه می‌گوید: برای صحیح وضع شده است، می‌گوید: استعمال لفظ در صحیح حقیقت است و استعمال آن در اعم، مجاز است. چرا؟ چون عرف این‌جور می‌فهمد. آن هم که می‌گوید اعم است، می‌گوید: استعمال‌ها؛ چرا که عرف می‌گوید: نماز و گاهی نماز صحیح ارده می‌کند و گاهی می‌گوید: نماز و نماز باطل اراده می‌کند؛ قرینه‌ای هم در کار نیست، بنابراین یک نحو اشتراک است و برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است. همه‌ی حرف‌ها به این برگشت که برای خاطر استعمال‌ها، الفاظ برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است.یا کسی که صحیحی است، می‌گوید: لفظ برای خصوص صحیح در استعمال‌ها وضع شده است.علی الظاهر این‌جور نیست که یک دلیل عقلی، یا قرآنی و یا روایی در مسأله بیاید. تقاضا دارم تا فردا روی این عرض من یک مطالعه‌ی دقیقی بکنید. این یک حرف است.

یک حرف دیگر هم در مسأله هست و آن این است که آیا این صحیح و اعم، قید برای لغت است یا نه؛ یعنی لفظ به قید صحت وضع شده، یا لفظ به قید اعم از صحت و فساد وضع شده است؟

هرکدام را بگوییم، یک ایراد به آن وارد است و این است که لفظ بدون قید وضع می‌شود و اصلا معقول نیست که لفظی به قید صحت یا اعم وجود خارجی پیدا کند. آنکه در خارج است، لفظ صلاة است و اراده‌ی معنا از آن که گاهی حقیقت است و گاهی مجاز است و اما اگر بخواهیم قید صحت، یا قید اعم را در کار بیاوریم، اصلا به قول عوام این است که می‌رویم سرمه چشمش کنیم، کورش می‌کنیم؛ می‌رویم صحیح و اعم درست کنیم، به طور کلی استعمال را از بین می‌بریم؛ برای اینکه اگر واضع لفظ را به قید صحت یا اعم وضع کرده باشد، لفظ است که در خارج وجود پیدا می‌کند، اما قید یا اعم نمی‌تواند در خارج وجود پیدا کند. وقتی لفظ نتوانست با قید در خارج وجود پیدا کند، نباید بگوییم: لفظ برای صحیح یا اعم وضع شده است، بلکه بگوییم: در همه‌ی لغات- چه لغات شخصی، چه لغات کلی، چه واضع عرف و لغت باشد، مثل قاموس و المنجد، یا واضع شارع مقدس باشد و آیات و روایات- استعمال لفظ و اراده‌ی معنا می‌کنند، بدون قید صحت و اعم. پس قیدی در کار نیست و وقتی لا قید شد، مثل ماهیت لابشرط است که «یجتمع مع الف شرط». مثلا شما اسم پسرتان را محمود می‌گزارید و می‌گویید: «سَمَّیْتُکَ مَحْمُود». این پس دو سال دیگر که خیلی فرق کرده ، محمود است، هشتاد سال دیگر هم که نوه و نتیجه پیدا می‌کند، باز محمود است. هیچ‌کدام اینها را در موضوع له دخالت نمی‌دهید و همه‌اش را حقیقت می‌دانید و بخواهید بگویید: این پسر آن وقتی که یک کیلو بود، اسمش محمود بود، اما حالا که صد کیلو شده، اسمش محمود نیست، نمی‌توانید بگویید؛ چرا که محمود لا بشرط است که یجتمع مع الف شرط. من به شخصی مثال زدم، شما به رجل مثال بزنید که کلی است. رجل برای مرد در مقابل زن وضع شده است. این مرد کوچک باشد، رجل است؛ بزرگ باشد، رجل است؛ با سواد باشد، رجل است؛ بیسواد باشد، رجل است؛ زن بگیرد، رجل است؛ زن نگیرد، رجل است؛ بچه پیدا کند، رجل است؛ پیر شود، رجل است؛ شکسته و کوبیده و فلج شود، رجل است. چرا برای اینکه واضع لفظ را برای ماهیت لابشرط وضع کرده است که یجتمع مع الف شرط. لذا به مرده و زنده‌اش رجل می‌گویند. این جور نیست که اگر بچه‌اش را محمود نامید و فلج شد، بگویند: دیگر محمود بر او صادق نیست، بلکه صحیح باشد، محمود است؛ فلج بشود، محمود است؛ از نظر فضل فاضل شود،  محمود است؛ از نظر سواد باسواد شود، محمود است. چرا را که آن واضعی که وضع می‌کند، اصلا قید صحیح و فاسد در نظرش نیست. پس چه چیزی در نظرش است؟ یک ماهیت لابشرط. در اسماء اجناس همین است، در خصوصیات و اشخاص و مفردات هم همین است، واضع هم هرکسی باشد، همین است. مثلا صاحب قاموس و یک لغت دان باشد، الفاظ را برای ماهیت لابشرط وضع می‌کند؛ اگر هم در مفردات باشد و برای بچه‌اش، لفظ را برای ماهیت لابشرط وضع می‌کند. اگر باسواد باشد، همین است؛ بی‌سواد باشد، همین است؛ شارع باشد، همین است.

بنابراین لفظ برای ماهیت لابشرط وضع شده است و صحیح و اعم قید نیست و چون قید نیست، هم با صحیح می‌سازد و هم با فاسد می‌سازد؛ برای اینکه ماهیت لا بشرط، «یجتمع مع الف شرط»؛ هم با صحت می‌سازد و هم با فاسد می‌سازد، اما اینکه اعم یا اخص جزء او باشد، هیچ‌کدام جزء او نیست، بلکه ماهیت لا بشرط جزء آن است. اگر شما اسم این ماهیت لا بشرط را اعم بگذارید و بگویید: الفاظ برای اعم وضع شده، به این معنا که برای ماهیت لابشرط وضع شده که «یجتمع مع الف شرط» و اما اگر غیر از این بگویید، نمی‌توانید تصدیق بکنید و همه‌اش مجاز می‌شود که نه با عرف سازگاری دارد، نه با اهل لغت.

بنابراین حرف ما حرف خوبی است. شما روی این حرف خوب فکر کنید تا فردا ان شاء الله این بحث مشکل را روشن‌تر کنیم.

وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد



[1]. سوره بقره، آیه43

[2]. سوره بقره، آیه43

[3]. سوره بقره، آیه183

[4]. سوره انفال، آیه41

[5]. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج3، ص88، ط اسلامیه

[6]. سوره عنکبوت، آیه45