أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسألهی سوم ما در اصول راجع به تميز حقيقت از مجاز است.
مشهور در ميان اصول، فرمودهاند: سه چيز است که حقيقت را از مجاز تميز میدهد: 1ـ تبادر، 2ـ صحت حمل، که روی صحت حمل، اسم ديگری هم به نام عدم صحت سلب گذاشتهاند. 3ـ اطرّاد. گفتهاند: اين سه چيز حقيقت را از مجاز تميز میدهد.[1] در معنا کردن اين سه چيز خيلی اختلاف است و خيلی حرف زده شده است. اما آنچه به نظر میرسد، این است که همهی حرفها به يک حرف برمیگردد و آن این است که تبادُر مربوط به مفردات است، صحت حمل مربوط به جملات است و اطرّاد مربوط به اجناس است، اما تقرير هر سه يکی است و آن این است که ما در خزينهی ذهنمان معانی فراموش شدهای داريم که از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه میرود و گاهی اگر فکرش را بکنيم، آن ضمير ناآگاه معنا را به ضمير آگاه میدهد؛ به اين معنا که يادمان میآيد. معنايش اين است که تمرکز فکری داشتهام و از اين تمرکز فکری غفلت کرده بودم و فکرش را کردم آن تمرکز فکری برايم متوجهٌ اليه شد. مثلاً نمیدانم اسم فلانی چيست، اما قدری فکر میکنم و ناگهان میفهمم که اسمش مثلاً محمود است. آنوقت میگويم: يادم آمد اسم آقا محمود است. يعنی اول ياد گرفتم و کم کم از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه رفت و فراموش کردم، اما در خزينهی ذهنم هست، لذا اگر قدری فکر کنم، خزينهی ذهنم، يعنی ضمير ناآگاه معنا را به ضمير آگاه میدهد و متوجه معنا میشوم که به فارسی میگوييم: يادم آمد.
بسياری از مطالب، هم در موضوعات، هم در احکام، هم در مفردات و هم در جملات چنين است. به عبارت ديگر خيلی اوقات مخصوصاً اگر متارکه کند، علم، گاهی از خزينهی ذهن میپرد و در خزينهی ذهن نيست و عدمی میشود. اما گاهی در خزينهی ذهن هست و آن ضمير ناآگاه با يک مطالعه به متوجه میشود؛ آن ضمير ناآگاه به ضمير آگاه میدهد و متوجه به میشود. اين برای همه هست.
معنای تبادُر هم همين است. به عنوان مثال ما اسمی از اسماء، يا موضوعی از موضوعات فقهی را از ياد برديم؛ يعنی از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه ما رفته است. اگر از آنجا هم پريده باشد، فايده ندارد و هرچه فکر کند، نتيجه ندارد؛ اما گاهی در ضمير ناآگاه و در ذهن هست، اما فراموش کرده است و وقتی مقداری فکر میکند، آن لفظ و معنا از ضمير ناآگاه به ضمير آگاه میآيد، يعنی به توجه میآيد و همين که به توجه آمد، میگويد: اسم فلانی زيد است. به اين تبادُر میگوييم؛ «تبادرُ المعنی من اللفظ». اگر در ضمير آگاه باشد، يعنی اگر يادمان باشد، تبادر نمیخواهد، اما اگاهی از ضمير آگاه، يعنی از توجهاتمان میرود، اما از ذهن ما نمیپرد، میگويند: به ضمير ناآگاه میرود و به عبارت ديگر فراموشی میآيد. اين فراموشی مقداری فکر میخواهد. به قول بعضی از بزرگان لفظ را به خزينهی ذهن میبرم و اين لفظ را تفحّص میدهم و ناگهان معنای آن را پيدا میکند. معنا را که پيدا کرد، از ضمير ناآگاه به ضمير آگاه میآيد و میگويد: يادم آمد و اسم فلانی حسن، يا محمود است. به اين تبادُر میگويند و معلوم است که تبادر حجت است و تميز حقيقت از مجاز است.
چنانچه بعضی اوقات لفظ را به خزينهی ذهن میبرد، اما معنا نمیآيد و هرچه اينطرف و آنطرف میگردد، معنا نمیآيد؛ اما ناگهان معنا با قرينه میآيد. وقتی با قرينه آمد، متوجه میشود که اين لفظ برای اين معنا نيست، بلکه اين لفظ استعمال شده در اين معنا و مجاز است. اين هم حجت است به اين معنا که علمِ ناآگاه، علمِ آگاه میشود. اسم اين را تبادُر میگذاريم و اين هم در حقيقت و هم در مجاز، يک امر علمی است، اما معمولاً بزرگان اسمش را تميز حقيقت از مجاز گذاشتهاند. [2]
صحت حمل هم همين است؛ اما صحت حمل مربوط به مرکبات است. عدم صحت سلب و صحت حمل که هر دو يک معنا دارد، مربوط به مرکبات است. مثلاً به من میگويند: «زيدٌ عالمٌ» و من نمیدانم آيا «زيدٌ عالمٌ» درست است يا نه و با آن کار دارم و اگر عالم باشد، بايد امتيازاتی برايش قائل باشم و اگر جاهل باشد، کاری با او ندارم؛ بالاخره غرضی دارم و میگويند: «زيدٌ عالمٌ» و من نمیدانم اين درست است يا نه. بنابراين «زيدٌ عالمٌ» را به خزينهی نفس- که اسمش را ضميرناآگاه میگذارند- میبرم و اين «زيدٌ عالمٌ» را تفحّص میکنم؛ يعنی از اين جمله به جملهی ديگر میروم و ناگهان «زيدٌ عالمٌ» معنا را پيدا میکند. گاهی معنا را پيدا نمیکند و میفهمد که چه ضمير آگاه و چه ضمير ناآگاه نمیداند زيد عالم است يا نه و اما يک دفعه معنا را پيدا میکند که بله، زيد عالم است. اينکه زيد عالم است؛ يعنی از عالم ناتوجه به عالم توجه آمده است؛ يعنی از ضمير ناآگاه به ضمير آگاه آمده است. به عبارت ديگر چيزی که از يادش رفته بود، الان يادش آمده است. به اين صحت حمل میگوييم.
لذا گفتیم: تبادر و صحت حمل و اطراد هيچ تفاوتی ندارد؛ جز اینکه تبادر مربوط به مفردات و صحت حمل مربوط به جملات است. برای تبادر به حسن و محمود و زيد مثال زدم و برای صحت حمل به «زيدٌ عالمٌ» مثال زدم. از نظر معنا هيچ تفاوتی با هم ندارند، از نظر اصطلاح با هم تفاوت دارند، اما تفاوت معنوی نيست؛ يعنی اينطور نيست که صحت حمل مباين با تبادر باشد، بلکه تبادر همان صحت حمل و صحت حمل همان تبادر است و گاهی بردن مفرد در خزينهی ذهن و پيدا کردن معنا است و گاهی بردن جمله در ذهن يا ضمير ناآگاه و پيدا کردن معنای جمله است. اين هم برای همه و برای ما طلبهها زياد اتفاق میافتد. مثلاً مسأله را از ياد برده، اما میداند که مسأله را پرسيده است؛ لذا میخواهد آن دانستن، متوجهٌ اليه شود، به همین جهت قدری فکر میکند و بعد از فکر، مسأله به يادش میآيد؛ يعنی علمی میشود و يقين پيدا میکند که مرجع تقليد اينطور گفته است. اسم اين را صحت حمل میگذاريم و اين همان تبادر است.
اطرّاد هم همان تبادر است، الاّ اينکه اطراد مربوط به کليات است. مثلاً میداند کلمهی «رجل» در مقابل مرد است و جنس است و شامل افراد میشود، اما يادش رفته است که رجل کشش دارد يا نه و آنوقت رجل را در ذهن میبرد و به اين رجل و آن رجل میرسد و میبيند صادق است و به رُجيل يا به خنثی میرسد و معنا را پيدا میکند و میبيند رجل بر رُجيل هم صادق است. در ذهن رُجيل پيدا میشود و از ضمير ناآگاه به ضمير آگاه میآيد و يادش میآيد که اين لفظ جنس شامل رُجيل هم میشود. اما نمیتواند پيدا کند که شامل خنثی هم میشود يا نه و هرچه در ذهن اين طرف و آن طرف میزند، پيدا نمیکند، آنوقت صحت سلب پيدا میشود و میگويد: «رجيل ليس برجل» يا «خنثی ليس برجل». آنجا که صادق باشد، میگوييم: صحت حمل است و آنجا که صادق نباشد، میگوييم صحت السلب يا عدم صحت سلب. همهی اين کارها در ذهن میشود. آنوقت علمی میشود و وقتی علمی شد، از ضمير ناآگاه به ضمير آگاه میآيد و يقين پيدا میکنم و میگويم: «زيدٌ رجلٌ» و به رُجيل میگويم رجل و خنثی را میگويم «ليس برجل». همهی اينها در ذهن است و يادمان میآيد و وقتی يادمان آمد، علم اجمالی بوده و اسمش را علم تفصيلی گذاشتيم. اتفاقاً در اصطلاحات اسم اين، علم اجمالی هم است؛ يعنی به ضمير ناآگاه علم اجمالی هم گفتهاند. آن علم اجمالی ما که حجت است، اما در ذهنمان است و تفصيل نيست؛ يعنی يادمان نيست. اينکه زيدِ علم اجمالي، تفصيل نيست، میگويم: يادم هست يا يادم نيست؛ اگر يادم هست، علم تفصيلی است و اگر يادم نيست، علم اجمالی است. اگر توانست در ذهن معنا را پيدا کند، میگويد: يادم آمد و اگر نتوانست، میگويد: يادم نيست. نه اطراد است، نه صحت حمل است، نه عدم صحت سلب است و نه تبادر است، اما يادش میآيد و وقتی يادش آمد، عبارة اخری علم اجمالی میشود علم تفصيلی و وقتی علم تفصيلی شد، حجت است و تميز حقيقت از مجاز به علمش است.
بنابراین این حرف در مفردات میآيد، در جملات میآيد و در اسماء اجناس هم میآيد. تقرير يک تقرير است و دليل يک دليل است، اما متعلق دليل تفاوت میکند. متعلق دليل گاهی مفردات است که به آن تبادر میگويند و گاهی مرکبات و جملات است که به آن صحت حمل يا عدم صحت سلب میگويند و گاهی هم اسماء اجناس است که به آن اطراد میگويند. اما تقريبها هيچ تفاوتی با هم ندارد. اين خلاصهی حرف است و غير از اين هم نيست و يقين داشته باشيد همين است و اجماع اهل اصول هم در همين است.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
. کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص18
. کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص19