اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح
لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ
من لسانی یفقهوا قولی.
در مسأله ربا ، مسأله مشكلي است كه قبلاً
مقداري صحبت كردم و اين مسأله عرف پسند نيست لذا عامه هم ما را رد كردند اما چون
روايت روي آن هست ، اگر نگوئيم تواتر معنوي لذا ما مي گوئيم يك تعبد است و ما از
اين تعبدها در اسلام زياد داريم و قابل توجيه هم نيست . تعبديات را كه نمي شود
توجيه كرد ، تفسير كرد ، اگر هم چيزي برايش نقل بكنيم مي گوئيم حكمت است ، تقريب
به ذهن است و در اسلام و درهمه اديان تعبديات زياد است ، خُب به ما گفتند نماز صبح
2 ركعت است ، ظهر و عصر 8 ركعت است . چرا ؟ نمي دانم ، آنرا هم بايد حمد و سوره اش
را بلند خواند ، اين را هم بايد آهسته خواند و امثال اينها . مسأله ما چنين است و
آن اينست كه اگر كسي يك من گندم خوب بدهد و يك من و نيم گندم بد بگيرد ، گفتند اين ربا است در حاليكه قيمت يك
من گندم خوب با يك من و نيم گندم بد مساوي است گفتند اين رباست . و اگر بخواهد
بايد 2 معامله بكند ، يك من گندم خوب را بخرد مثلاً به 10 تومان و يك من و نيم
گندم بد را دوباره بخرد يا بفروشد به 10 تومان . اما بخواهد با يك معامله كه آن
گندم بد ثمن بشود يا مثمن بشود يا بعكس نمي شود .
3-2 مسأله در اينجا پيدا مي شود ، لذا در اصل
مسأله هيچ اشكالي نداريم ، تعبد است و روايت است و ائمه طاهرين ( ع ) فرمودند و
بايد قبول
بكنيم .
مسأله اول اينكه يكي بايد مثل باشد ، يكي
بايد مكيل و موزون باشد ، لذا اگر مثل نباشد ، طوري نيست ، اگر هم مكيل و موزون
نباشد طوري نيست مثل اينكه 10 تا تخم مرغ را كه درشت است مي فروشد به 15 دانه تخم
مرغ كه ريز است . خُب چون عدد است و مكيل و موزون نيست ، گفتند طوري نيست . يكي هم
بايد مثل باشد ، بنابراين اگر مثلاً يك من گندم به مثلاً نيم من كشمش ، گفتند
اينهم طوري نيست ، آنكه طوري است چيست ؟ آنكه مثلي باشد ، مثل يك من گندم به يك من
گندم . اگر يك من گندم را به يك من و يك سير گندم فروخت ، گفتند نمي شود .
اشكال كه شده و مهم هم هست ، اينكه مثلي چيست
؟ خُب بعضي از امثالهايش را خوب مي فهميم ، مثل گندم به گندم عدس به عدس ، كشمش به
كشمش ، شير به ماست . اما كره به ماست ، كره با شير ، گفتند اينهم مثلي است . براي
اينكه اصل همه شان شير است و چون اصل همه شير است ، بنابراين بايد اين مثلي
مراعات شود . 3 كيلو ماست با 3 كيلو شير . 3 كيلو ماست با 3 كيلو كشك . حتي در
روغن بايد مثلي باشد ، والّا بايد روغن را بخرد به قيمت خودش و آن شير و ماست را
هم در بيع ديگر به قيمت خودش . خُب مقداري براي انسان مشكل است بپسندد و بگويد چون
همه شان يك اصل هستند ، پس همه شان مثلي اند . مثلاً كشك و ماست ، ماست و روغن ،
اينها را انسان بگويد مثلي است ، مشكل است و عرف نمي پسندد ديگر . براي اينكه يك
معناي عرفي است و يك معناي دقي و يك معناي تعبدي كه نيست .
آنچه شارع مقدس فرموده اينكه مثلي نباشد اما
مثلي چيست بايد در عرف برويم كه مثلي را تعيين كند وقتي كه او تعيين بكند مي بينيم
شير به شير ، ماست به ماست ، اما شير و ماست با هم مشكل است كه بگوئيم مثلي است ،
حالا بگوئيد . اما كشك با ماست . حتي مثلاً مثال مي زنند روغن با شير ، روغن با
ماست ، اينها همه مثلي است و انسان نمي تواند هيچكدامش را بپذيرد . حالا اصلش يك چيز است غير از اينست كه
ما بگوئيم چون اصل يك چيز است پس همه اينها مثلي است .
چرا اين حرف را زدند ؟ در حاليكه فقها متوجه
اند كه اينها را نمي شود گفت مثلي . راجع به جو و گندم از نظر عرف مثلي نيست . اگر
يك من گندم را به يك من و نيم جو بدهد نمي گويند مثلي ، بايد بگوئيم طوري نيست اما
گفتند جو و گندم مثلي اند . يك روايت هم برايش نقل كردند ، تفسيري هم براي اين
روايت نقل كردند ، حالا روايتش را بخوانيم و ببينيم كه به راستي راجع به جو و گندم
درست كرديد ديگر راجع به آنكه فقها فرمودند كه شير فروعاتي دارد و همه فروعاتش يك
جنس است ، ديگر آنهم كم كم درست مي شود . عرفاً نه جو ربطي به گندم دارد و نه گندم
ربطي به جو و جو و گندم 2 جنس هستند .
حالا اين روايت را بخوانيم و ببينيم كه گفته
جو و گندم مثلي است ؛ صحيحه هشام ابن سالم عن ابي عبدالله ( ع ) روايت 1 از باب 7
از ابواب ربا ، جلد 12 وسايل :
« يبيع الرجل الطعام فلا يكون له عن يتم »
مثلاً كشمش مي خرد و ندارد همه پولش را بدهد « فيقول : خذ مني مكان كل قفيز حنطه
قفيز من شعير ، قال : لايصلح ، لاَنّ اصل
الشعير من الحنطه » اين يعني چه ؟ شما عكسش را بگوئيد كه « انّ اصل الحنطه من
الشعير » اين هم درست نيست بلكه شعير چيزي است كه ربطي به حنطه ندارد و حنطه هم
چيزي است كه ربطي به شعير ندارد . اما بخواهيم بگوئيم كه اينها مثلي هستند ، جور
در نمي آيد . يك روايت ضعيف السندي داريم كه اينرا معنا مي كند ، البته روايت در
وسايل نيست روايت در مستمسك وسايل است من نوشتم مستدرك ، جلد 13 ابواب ربا ، روايت
2 و اينست كه پروردگار عالم گندم آورد يا ريشه گندم آورد توسط ملك ، به حضرت آدم و
حوا داد ، گفت اينها را بكاريد ، گندم مي شود ( بعد ) بخوريد ، حضرت آدم به حوا
گفت تو نكار ، تو به من بده من مي كارم ، حضرت حوا مخالفت كرد ، شايد گفت تو يكي ،
من هم يكي . تو مي خواهي بكاري ، من هم مي خواهم بكارم ، خدا هم به هر دوتاي ما
امر كرده ، هر دو كاشتند ، از حضرت حوا جو
شد ، از حضرت آدم گندم شد و اينكه حضرت علي ( ع ) مي فرمايد ، لاَن ّ اصل الشعير
من الحنطه معنايش اينست ، حالا مي شود اينرا درست كرد ؟ گفتم روايت ضعيف السند است
الّا اينكه خدا آورده كه حوا بكارد ، و حضرت آدم بگويد نكار ، حضرت آدم چطور با خدا مخالفت مي كند ؟
بگويد تو نكار من مي كارم و تو چه كاره اي و تو بايد زير دست باشي ، او هم بگويد
تو كي هستي ؟ خدا به من گفته بكار من هم مي كارم ، حالا كاشتند ، اين جو شد و آن
گندم ، چطور ؟ بگوئيم خدا اين كار را كرد ، با اينها نمي شود فقه درست بكنيم ،
روايت ضعيف السندي كه نمي دانيم چيست و مجمل است ، آنوقت خواه ناخواه آن روايت هم
كه « لاَنّ اصل الشعير من الحنطه » معنايش مجمل است و نمي دانيم يعني چه ، آن
روايت مستدرك را كه نمي شود درستش كرد لذا حضرت فرمودند گندم و جو مثلي است پس نمي
شود يك قفيز بدهيم و 2 قفيز بگيريم ، حالا چرا ؟ « لاّن اصل الشعير الحنطه » نمي
دانيم معنايش چيست . وقتي ندانستيم معنايش چيست بايد بگوئيم عرفاً جو را غير گندم
و گندم را غير جو مي دانند و طوري نيست و اينها با هم مثلي نيستند . گندم با گندم
نمي شود ، جو با جو نمي شود . جو با گندم اشكالي ندارد . ديگر خواه ناخواه اين
قاعده اي هم كه فقها درست كردند كه گفتند ما علت يابي مي كنيم از اين ، مي گوئيم «
لانّ اصل الشعير من الحنطه » هر كجا اصل و فرعي باشد ، اينها مثلي هستند ، پس روغن
و شير مثلي هستند . شير و ماست مثلي هستند . حالا اگر فقها اينطور فرموده اند كه
جو و گندم نمي شود ، براي اينكه اصل جو از گندم است چرا ؟ براي اين روايت ، آنوقت
آمدند و گفتند كه ماست و پنير هم نمي شود ، پنير و كشك هم نمي شود ، روغن و شير هم
نمي شود ، چرا ؟ براي اينكه اصل همه اينها شير است . عرفاً خيلي زور است .
بنابراين ما بايد مثلي را از عرف بگيريم ، هر جا مي گويد مثل است ما هم بگوئيم مثل
است ، هر جا مي گويد مثل نيست ما هم بگوئيم طوري نيست لذا مثلاً در شير و فروعاتش
، همه . فرع و اصلش 2 چيزند . يعني شير و ماست ، شير و كشك ، شير و روغن و حالا كه
همه اينها اصلش شير است اما همه اينها با آن شير تفاوت دارند و هر كدام هم با هم
تفاوت دارند . شير با شير نمي شود ، كشك با كشك نمي شود ، مثلي است . روغن با روغن
نمي شود مثلي است ، حتي روغن گاو با روغن گوسفند نمي شود ، براي اينكه مثلي است و
عجب اينجاست كه فقها مي گويند گوشت گاو با گوشت گوسفند طوري نيست براي اينكه اينها
مثلي نيست ، اما روغن با شير نمي شود براي اينكه اينها مثلي اند در حاليكه عرف از
نظر گوشت اينها را مثلي مي داند ، گوشت بز و گوشت ميش . لذا مي شود يك امر عرفي ،
هر كجا عرف بگويد مثل ٍ، ما هم مي گوئيم مثل ، هر كجا عرف نمي گويد مثل ، ما هم مي
گوئيم نه حالا اگر جايي شك كرديم مثل همين گوشت گوسفند و گوشت گاو و گوشت شتر ،
آيا اينها مثلي اند يا نه ؟ آيا اينها مثلي اند يا نه ؟ شك كرديم ، خُب مثل همه جا
كه در موضوعات مورد شك واقع مي شود ما موضوعات را از عرف مي گيريم ، و يك موارد
يقيني دارد ، يك موارد مشكوك دارد ، همه موضوعات اينطوري است ، موارد مشكوك پيدا
مي شود ، وقتي مورد مشكوك را نمي دانيم گوشت گاو ، با گوشت گوسفند آيا اينها مثلي
اند يا نه ؟ خُب مي گوئيم اصل اينست كه
مثلي نيستند . به اين معنا نمي دانيم مثلي اند يا نه ، حكم ربا دارد يا نه ، مي
گوئيم حكم ربا ندارد . براي اينكه « ثبت العرش ثم انقش » اول موضوع را درست كنيم
بگوئيم « هذا مثليان » ، ثم حكم را بار كنيم . « ثبوت شي لشي » فعلاً ثبوت مثبتٌ
اليه است ، موضوع اول بايد محرز شود تا موضوع محرز نشود ، حكم نيست در ما نحن فيه
هم نمي دانيم موضوع مثل در اينجا هست يا نه ؟ مورد مشكوك است ، حكم نيست . بخواهيم
بگوئيم هست ، تمسك به عام در شبهه مصداقيه ، خود عام است آنكه در روايت آمده ،
اينكه مثليان ربا دارند و حرام است ، اما حالا اين گوشت گوسفند با گوشت گاو را نمي
دانم مثلي هست يا نه . عرف هم نمي داند مثلي هست يا نه وقتي ندانست حكم ربا نيست و
اينكه مرحوم آقاي بجنوردي مي گويند تمسك به عام مي كنيم و آن قاعده حرمت ربا . به
ايشان عرض مي كنيم آقا نه . شما اول موضوع را درست كن بعد حكم ربا را بياور و در
ما نحن فيه ما نمي دانيم آيا موضوع هست يا نه ؟ وقتي ندانستيم حكم هم نيست . ديگر
نوبت به اصل مي رسد ، نمي دانم گوشت گوسفند به گوشت گاو ، يك كيلو به 2 كيلو آيا
رباست يا نه ؟ « كل شيءٍ لك حلال » و امثال اينها مي گويد طوري نيست ، قاعده حل .
حالا مي شود بگوئيم شير گاو با شير گوسفند مثلي اند ، همانجا هم همينطور است .
بله فرق مي كند اما عرفاً مثلي است يا نه ؟ و
ما گفتيم كه يك امر عرفي است ، هر كجا عرف بگويد مثلي است ، ما هم مي گوئيم ، هر كجا بگويد نه
( ما هم ) مي گوئيم ( نه ) . هر كجا شك بكند مي گوئيم برائت . مثل روغن گاو
و روغن گوسفند ، يك چيز است ديگر ، شير گاو و شير گوسفند خاصيتهايش خيلي فرق مي
كند ، اما عرفاً اينها مثلي اند ديگر اما جو و گندم ، مثلي نيستند . روغن و كشك ،
كشك با ماست همه اينها معلوم است مه مثلي نيستند . در حاليكه اصلش از شيرند . لذا
اين روايت شريف كه « لاَنّ اصل الشعير من الحنطه » مجمل است و معنايش را نمي فهميم
، بعد هم مجمل است از اين جهت كه هر چه اصلش چيزي باشد و فرعش مثلي باشد ، اينرا
قبول نداريم ، خيلي چيزها مثل شير و فروعاتش ، كه شير اصل است ، فروعات فرعند .
حالا ما بخواهيم بگوئيم همه اينها مثلي اند ، زور است ديگر ، فقها هم گفتند . اما
همه اينها را نمي شود گفت ، يعني عرفيت ندارد ، بله مثل اصل مسأله كه يك تعبد است
، اگر اينجا هم به راستي يك روايت صحيح السند ظاهر الدلاله داشتيم كه جو و گندم مثلي
اند ، ( مي گفتيم ) چشم . اما نداريم، آنكه روايت هست اينست كه اولاً كلمه «
لايصلح » است كه بعد درباره اش صحبت مي كنيم اصلاً جنس را ثمن قرار دادن لايصلح ،
مثل اينكه شارع مقدس مي خواسته اينطور باشد ، ثمن هيچوقت جنس واقع نشود ، لذا
احتمال قوي دارد كه لايصلح معنايش اينطور باشد .
خُب اين راجع به مثلي .
اما راجع به مكيل و موزون كه اختلاف بيشتر
شده است . ( راجع به مسأله قبل ) عرض مي كنم كه از روايت هم كه ايشان ( يكي از
حضار در جلسه ) اصرا مي كند كه عام بگيريم و بگوئيم مورد مجمل است اما اصل كبري
مجمل نيست مي گوئيم خيلي خوب مجمل نيست حالا در عرف بيا ، آيا ماست و شير را 2 چيز
مي داند يا يك چيز ؟ مقداري بيشتر ، آيا ماست و كشك را 2 چيز مي داند يا يك چيز ؟
آيا روغن را با ماست 2 چيز مي داند يا يك چيز ؟ در حاليكه اصل همه آنها شير است .
نمي شود درستش كرد ديگر . لذا بايد اينطور
بگوئيم كه اين مثلي كه در روايات ما آمده يك معناي عرفي است در عرف ببين چه چيزي
را مثلي مي گويد و چه چيزي را غير مثلي مي گويد ، هر كجا گفت مثلي ، حكم را بار كن
و بگو ربا ، هر كجا هم مي گويد نه ، حكم را بار نكن . هر كجا هم شك داري ، اصل را
جاري كن، اصل « كل شي لك حلال » هذا كله راجع به مثلي ، اما را جع به مكيل و موزون
كه بايد يكي مثلي باشد يكي هم مكيل و موزون باشد . گفتم در مكيل و موزون اختلاف
زيادي هست ما مدعي هستيم مكيل و موزون هم يك امر عرفي است ، مثلاً الآن با 10 سال
قبل ، 10 سال قبل نان مكيل و موزون بود ،
اما الآن نان عددي است ، خُب وقتي نان عددي است ، مكيل و موزون نيست ، تخم مرغ
قبلاً عددي بود ، بعد مكيل شد ، اگر الآن عددي است خوب مي گوئيم مكيل و موزون نيست
و حتي در عرف مردم ، در اين ده يك چيزي مكيل و موزون است ، در آن ده اين مكيل و موزون
نيست ، خوب آن ده را كه مكيل و موزون نيست مي گوئيم يك حكمي دارد ، اين ده هم كه
مي گوئيم مكيل و موزون است حكم خودش را دارد . باز به اين بر مي گردد كه مكيل و
موزون يك امر عرفي است و به قول حضرت امام ، زمان و مكان ، 2 عنصر تعيين كننده در
فقه ما هستند ، همينجا مي آيند ، زمانها و مكانها ربا درست مي كنند ، نه اينكه ربا
درست مي كنند ، مكيل و موزون درست مي كنند ، حكم ربا مي آيد . مكيل و موزون درست
نمي كند ، حكم ربا نمي آيد . ما بايد اول موضوع درست كنيم سپس حكم را بياوريم حكم
الي يوم القيامه است . اما موضوع را بايد از عرف بگيريم ، تغيير زمان و مكان پيدا
مي كند ، در مكاني حكم حرام است ، در مكاني ديگر حكم آن حلال است .
حالا چون اين، مقداري حرف دارد و زياد هم
اختلاف روي آن هست و حتي ادعاي اجماع شده كه مكيل و موزون زمان پيغمبر (ملاك است)
روي اين (مطلب) فكر كنيد ببينيم يعني چه ؟
وصلي الله علي محمد و آل محمد