اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح
لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ
من لسانی یفقهوا قولی.
امروز 2 مسأله داريم
يكي آسان ، يكي مشكل . آسانش را كه همه گفتند و مباحثه مي كنيم . مشكل را نگفتند
ببينيد آيا مي شود شما بگوئيد يا نه ؟
آنكه آسان است اينكه
ديروز متعرض شدم ، فرق بين صلح و ساير معاملات اينست كه در معاملات معمولاً ثمن و
مثمن معلوم است و بايد معلوم باشد ، بگويد « بعت هذه الدار بالف دينار » او هم
بگويد « قبلت » لذا مثلاً محدود درست مي كنند ، خانه 200 متري يك حدش كجا ، حد
ديگرش كجا ، خصوصياتش چطور . لذا در باب معاملات همه گفتند نمي شود مجهول باشد ،
بايد معلوم باشد . اما در باب صلح بعكس گفتند ، كه صلح وضع شده براي اينكه به حساب
مجهولات برسد . يك خانه را كه نمي دانيم چند متر است و قيمتش چند است و نمي دانيم
كه وضعش چطور است ، يا نمي دانيم پولش چه مقدار است و كي مي خواهد بدهد . با صلح
مي شود همه اينها را درست كرد بگويد كه قيمت اين خانه هر قدر مي خواهد باشد ، ما با تو صلح كرديم به اين مبلغ
كه در دست من است ، مسلم درست است لذا گفتند اصلاً صلح وضع براي مجهولات كما وضع
لرفع النزاع . وضع براي مجهولات كه اگر مورد صلح مجهول است و يا نمي شود معلوم باشد ، يا نمي خواهند معلوم
باشد .
در مسأله اختلافي هم
نيست اگر هم دليل نداشتيم مي گفتيم براي اينكه وضع صلح براي باز كردن گره هاست اما
روايت هم داريم ، روايات فراواني داريم ، من يكي از آن روايات را نوشتم ،
روايت 1 از ابواب صلح
جلد 13 وسايل صحيحه محمد ابن مسلم ؛ عن ابي جعفر (ع) سألته عن رجلين كان لكل واحد
منهم دعان عند صاحبه و لا يدري كل واحد منهما كم له عند صاحبه ، مقداري گندم از او
پيش اين است و مقداري جو از اين پيش اوست اينها چقدر است ؟ نمي دانم فقال كل واحد
منهما لك ما عندك ولي ما عندي .
مي گويد بيا با هم صلح
كنيم ، آنچه پيش توست مال خودت باشد ، آنچه پيش من است مال من باشد . فقال لا بأس
بذلك اذا تراضيا و تابت نفسهما . خُب اين راجع به مقدار است . بالاتر بگوئيم كه
آنچه پيش اوست نامعلوم است و آنچه پيش اين است باز نامعلوم است ، اما مي دانند
عيني ، جنسي يا پولي از اين پيش اوست حالا مي گويد آنچه ازمن پيش توست مصالحه باتو
مي كنم به آنچه كه پيش من است ، لا بأس بذلك اذا تراضيا ، حسابي مي شود درستش كرد
لذا مشهور در ميان فقها بلكه اجماع ميان فقها فرمودند كه در صلح علم به خصوصيات
لازم نيست ، علم به مقدار لازم نيست . همين مقدار كه بداند مافي الذمه اي هست _
حتي آنجا كه نداند _طوري نيست . مثلاً پيش حاكم شرع مي آيد و مي گويد من خمس مي
دهم اما نمي دانم چيزي به ذمه ام هست يا نه ، شما مرا بري الذمه كنيد يا شما
مصالحه كنيد به يك ميليون تومان حاكم شرع هم مصالحه مي كند . بداند يا نداند كه
چيزي به ذمه اش است يا به نحو احتمال . بداند آن پول است ، يا جنس است يا بداند آن
جنس گندم است يا نه همين مقدار كه بشود گفت صالحت او هم قبلت بگويد كفايت مي كند
مثل اينكه 2 برادر در خانه زندگي مي كردند ، زندگي اشتراكي يا اختصاصي يا 2 همسايه
با هم سالها زندگي مي كردند يا 2 شريك سالها با هم شراكت مي كردند و حالا فسخ
كردند و جدا شدند . نه اين ربطي به آن دارد و نه آن ربطي به اين . از نظر ظاهر هم
نه اين بستانكار است و نه آن بدهكار ، اما احتمال مي دهند چيزي به ذمه يكديگر باشد
. او مي گويد بيا مصالحه كنيم ، هر چه به ذمه توست مصالحه مي كنم به 100هزار تومان
، او هم مي گويد خيلي خوب . تهاتر هم مي شود ، آنچه به ذمه توست مصالحه مي كنم به
آنچه كه به ذمه من است ، او هم مي گويد قبلت .
گفتم مسأله آسان است و
كسي هم در آن اختلاف نكرده و روايت هم داشتيم ، زياد است منجمله اين روايت كه صحيح
السند است و هم ظاهر الدلاله . در جهل مركب هم همين است ، خيال مي كند 100 ميليون
از تو مي خواهد يا خيال مي كند هيچ نمي
خواهد يا چيز جزئي مي خواهد ، با هم رفت و آمدي كردند ممكن است روي فرش آتش سيگار
انداخته باشد ، چه اين كم ، چه آن زياد ، اينها با هم مي آيند و مصالحه مي كنند
ولو جهل مركب است كه كم بوده و بعد مي فهمد خيلي بوده يا خيال مي كند خيلي بوده
بعد مي فهمد كم بوده مي گويد آنچه به ذمه توست من بخشيدم به آنچه به ذمه من است .
خُب مطلب صاف مي شود . حالا مسأله بعد را هم عرض
مي كنم ، كه اگر در صلح غرر باشد آن مسأله ديگري است كه فقها نگفتند و ما
مي گوئيم اما فعلاً راجع به صلح غرري نمي خواهيم صحبت كنيم ، مورد صلح ، مي گويد
ولو اينكه 100 ميليون هم به ذمه من باشد ، به 1 ميليون ببخش ، او هم مي گويد ولو
100 ميليون از تو مي خواهم مصالحه به 1 ميليون مي كنم ، صالحت ، قبلت ، صلح درست
است . فقها ديگر آن حرفي را كه بعد عرض مي كنم را هم نگفتند كه صلح غرري مي تواند
صلح را بهم بزند ، گفتند صلح را هم نمي تواند بهم بزند مثل اسقاط كافه خيارات ، حتي خيار غبن ، مشهور درميان فقها
اينست كه نمي تواند از خيار غبن استفاده كند لذا عرض كردم كه مسأله ، مسأله صافي
است و نديدم كه كسي در مسأله اختلاف بكند ، لذا خيلي ساده از مسأله گذشتم . اما آن
مسأله كه خيلي مشكل است براي اينكه فقها نگفتند اينست كه ما اين حرف را در باب همه
معاملات مي گوئيم و اينكه در باب معاملات بايد معلوم باشد و الّا بيع باطل است ،
ما اينرا قبول نداريم و دليلي برايش نداريم ، عقلا مخالفش هستند . خانه را نديده
كه قيمتش چقدر است و چطور است كيسه پولي هم دارد و نمي داند چقدر است ، با هم مي
نشينند ، مي گويد آقا خانه ات را مي فروشي؟ اين مي گويد نديدي كه خانه من چقدر است
و چطور است ، مي گويد حالا هر طوري باشد ، مي فروشي ؟ مي گويد بله . مي گويد خانه
ات را با اين پولها مي خرم . او هم مي گويد بله . بعت ، قبلت .
چرا اين معامله باطل
باشد ؟ مي گوئيد غرري است ، مي گويم چه كسي گفته بيع غرري باطل است ، يك روايت
داريم كه نهي النبي عن بيع الغرر آنهم برمي گردد به اين معنا كه اي مسلمان ،
مسلمان را گول نزن ، كه اصلاً ربطي به بحث ما ندارد ، حرف ديگري هم هست كه اگر
بعدش هم غرري در كار باشد ، خيار غبن است كه معامله را بهم مي زند . چرا معامله
باطل باشد ؟ در باغ مي آيد و به ميوه ها نگاه مي كند . كارشناس نيست ، خوشش مي آيد
و مي گويد اين باغ تو را اجاره مي كنم به 10 ميليون تومان مي گويد آجرت، او هم مي
گويد قبلت ، چه كسي مي گويد اين باطل است
؟ چرا باطل است ؟ آيا عقلانيت ندارد ؟ ( در حاليكه ) در ميان عقلا زياد است ، آيا
شرعيت ندارد ؟ دليلش كجاست ؟ و راجع به پولش هم همين است ، كارشناس آمده باغ را
ديده و باغ از نظر كارشناسي معلوم است چقدر است . اما اين كيسه پول معلوم نيست
چقدر است . مي گويد اين باغ را به اين پولها اجاره مي كنم . آجرت ، قبلت . چرا
باطل باشد ؟ اگر هم شما خيلي بالا برويد مسأله بعد است كه آيا خيار دارد يا نه ؟
اما چرا باطل باشد ؟ اتفاقاً وقتي در مسأله خودمان در فقه ببينيم اسمش را صلح نمي
گذارند ، اصلاً صلح نيست ابراء ذمه است ، اسمش را صلح گذاشتند و مسلم پيش اصحاب
است كه ابراء ذمه مي شود كرد . خُب ابراء ذمه هم يك معامله است يك عقد است ، مي
گويد تو را برئ الذمه مي كنم ، به يك ميليون تومان ، هر چه مي خواهد به ذمه ات
باشد مرا برئ الذمه كن ، هر چه مي خواهد به ذمه ام باشد به يك ميليون .
اين روايت محمد ابن
مسلم را هم كه مي خوانيم در آن صلح نيست ، روايت را ببينيد ؛ سألته عن رجلين كان
لكل واحد منهما طعام عند صاحبه و لا يدري كل واحد منهما كم له عند صاحبه فقال كل
واحد منهما لك ما عندك ولي ما عندي ، اين صلح نيست ، اين بيع است فقال لا بأس بذلك
اذا تراضيا مثل اينكه آقايان حتماً گفتند بيع مجهول نمي شود و صلح مجهول مي شود ، بعد رفتند دليلش را پيدا كنند ، اين
روايت را پيدا كردند و آوردند .
مي گوئيم آقا اين روايت
كه در آن صلح نيست ، اين هم مي شود بعنوان ابراء ذمه ، هم مي شود بعنوان بيع ، هم
مي شود بعنوان صلح . چه مي خواهد تراضي بگويد آنچه به ذمه توست مصالحه كردم به
آنچه به ذمه من است كه مي شود صلح گاهي هم مي گويد بعت ، قبلت . آنچه به ذمه توست
را فروختم به آنچه به ذمه من است گاهي هم
ابراء ذمه است . هم مي شود صلح كرد ، هم مي شود ابراء ذمه كرد و هم مي شود بيع كرد
و ما در باب معاملات مي گوئيم اين شروطي كه فقها فرمودند و از جمله شروطي كه خيلي
پافشاري دارند اينست كه ثمن و مثمن بايد معلوم باشد ، اين دليل ندارد . نان را بايد بكشد و بدهد ، نمي دهد ،
دانه اي مي فروشد تخم مرغ را بايد دانه اي بدهد ، مي كشد و مي دهد . تراضي كفايت
مي كند . اينكه حتماً نان بايد معلوم باشد اگر او تغلب مي كند خميري كه بايد نيم
كيلو باشد ، ربع كيلو مي دهد ، مردم هم مي
خرند و مي روند ، يك حرف اينست كه او بايد جهنم برود ، مال مردم خوري مي كند ،
تغلب مي كند ، غش در معامله مي كند . « من غشنا فليس منا » . حرف ( ديگر ) اينست
كه اين صلح باطل است ، اين بيع باطل است . اين ابراء ذمه باطل است ، به چه دليل ؟ هيچ دليلي برايش نداريم جز « نهي
النبي عن بيع الغرر » و اين « نهي النبي عن بيع الغرر » هم روايت نبوي است كه سند
ندارد و اصلاً در كتب روايي نيامده است و اينرا مرحوم علامه ظاهراً از عامه گرفته
و در فقه آورده است ، اين سندش اما دلالت ندارد .
« نهي النبي عن بيع
الغرر» نهي كرده كه مردم را گول نزن اما حالا گول
زد ، گناه كرده ؟ بله ، بيع باطل است يا نه؟ نمي تواند ردع بناي عقلا باشد
.
عقلا تسامح مي كنند و
همين تسامح را شارع مقدس امضاء كرده است ، گاهي معلوم است تسامح است ، آن نمي شود
، ولي گاهي معلوم نيست از همين جهت هم در تسامحات عرفي مي گويند 2 قسم است ؛ يك
قسم دانسته تسامح مي كند و روي تسامح هم حساب مي كند . شارع مقدس امضاء كرده است .
مثلاً مي گويد 3 كيلو گندم زكات فطر توست . خُب اين 3 كيلو گندم را از در مغازه كه
مي خواهم بخرم ، گندم با آشغال مي دهد ، گندم با خاك مي دهد . تقريباً اگر آدم
درستي باشد ، يك سير خاك دارد يك سير آشغال دارد . شارع مقدس هم مي گويد كفايت مي
كند . كسي هم غير از اين نگفته براي اينكه دانسته تسامح مي كند شارع مقدس هم آنرا
امضاء كرده . بله آنجايي كه شارع مقدس ردع بكند و بگويد اين تسامح حجت نيست خيلي
خوب . هر كجا بگويد بايد بگوئيم بله . حالا همين گندم و زكات فطر كه مثال مي زنم ،
اگر يك سير كم باشد فايده اي ندارد حتماً بايد 3 كيلو باشد يا پولش يا خودش ، آنكه
اصل است بايد 3 كيلو باشد اما آيا 3 كيلو گندم صاف؟ نه ، 3 كيلو گندم با خاك . خاك زياد ؟ نه .
عرفيت در ميان مردم است كه گندمي كه مي دهند ، گندم ناپاك است ، يك سيرش خاك است
مي رويم درب مغازه 3 كيلو گندم مي خريم و به فقير مي دهيم . مسلم است در حاليكه مي
دانيم يك سيرش خاك است ، 3 كيلوي منهاي يك سير است ، عرف مي گويد 3 كيلو ، شارع
مقدس هم مي گويد زكات فطر 3 كيلو ، همين
را ( بعنوان ) 3 كيلو قبول كردم و خاك را جزء گندم حساب مي كند لذا در جايي كه عرف
عقلا نه عرف بي خود ، كاري بكنند ، تسامحات عرف در همانجا حجت است . بله يكدفعه
عرف بي ريشه و بي خود است كه آنها اصلاً
مورد بحث ما نيست . مثلاً اگر شهرت بي
ريشه باشد مثل شايعات امروز « قتل الخراسون الذين هم في قمرتهم ساهون » اگر شهرت
ريشه دار باشد « خذ بمشتهر بين اصحابك فان المجمع عليه لا ريب فيه » لذا ما اصلاً شهرت با ريشه را خيلي
بالاتر از خبر واحد مي دانيم و حجت مي
دانيم البته بايد شهرت عقلاي راستگو باشد ، عقلايي كه دروغ برايشان فضيلت نباشد ،
چنانچه الآن دروغ در جامعه ما يك فضيلت شده است . اين نه . اما به راستي اگر با
ريشه باشد شهرت حجت است . لذا ما نحن فيه هم همينطور است . فتلخص مما ذكرنا اينكه
مشكل است در مقابل شيخ انصاري با مكاسبي كه دائره المعارف فقه است و ما هر چه
داريم از او داريم مشكل است انسان حرف بزند و قد علم بكند اما حالا احتمالش را
براي شما بگويم ، اينكه فقها فرمودند نبايد در معاملات جهل باشد غير از صلح ، ما
مي گوئيم فرقي بين صلح و ساير معاملات نيست ، معامله بايد عقلانيت داشته باشد و
عرف امضاء كند ، هر معامله اي را كه عرف امضاء كرد ، درست است دليلمان هم خيلي
واضح است اينكه شارع مقدس در معاملات ، اصلاً و ابداً تأسيس ندارد ، شما نمي
توانيد يك معامله تأسيسي در شريعت مقدس پيدا كنيد . همه معاملات شارع مقدس ، يعني
آنچه در مكاسب است ، همه امضائي است . لذا اگر يك روايتي براي يك مسأله اي داشته
باشيد خيلي خوب آن روايت مي شود تعبد اما در اصل معامله نه .
مثلاً در باب اجاره
بايد كاري در اين خانه كرده باشد ، اين خانه را بايد رنگ كرده باشد و الّا نمي
تواند اجاره بدهد ، چون روايت داريم ، اما عقلا اين را قبول ندارند اما تعبد است (
پس بايد گفت ) چشم . خيلي كم است كه در باب معاملات تعبدي باشد اما خيلي كم است ،
همه معاملات امضائي است ، تأسيس براي
عقلاست ، لذا مثلاً اين معاملاتي كه تازه پيدا شده زياد هم هست منجمله بيمه ،
اينها در آن زمان نبوده ، حالا عقلا بيمه با اين شرايطي كه دارد درست مي كنند ،
شارع مقدس مي گويد با اوفوا بالعقود امضاء مي كنم ، كاري به مصداق ندارد ، مصداق
يكبار بود ، و يكبار نبود يكبار تازه پيدا شد ، يكبار آنوقت بود ، حالا متروك شد ،
اينها كاري به شارع مقدس ندارد ، بطور كلي مي گويد كه هر چه عرف بكند با اوفوا
بالعقود امضاء مي كنم و اگر بخواهم ردع كنم دليل خاص براي ردع مي آورم .
اين بحث مشكلي است و
بحث فردايمان هم كه راجع به خيارات است مشكل است كه آيا در باب صلح ، خيارات مي
آيد يا نه ؟ كه فقها گفتند نه ، فردا مقداري بحث كنيم كه آيا خيارات راجع به ساير
معاملات مي آيد يا نه ؟
وصلي الله علي محمد و آل محمد