اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم.رب اشرح لی صدری و یسر لی
امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
شرط هشتم
برای،البینه للمدعی،یا علی المدعی و الیمین لمن انکر،گفتم که آن مدعی باید ادعاش
مبین باشد،و اما اگر بصورت احتمال باشد،فایده ای ندارد،طرح دعوا نمی تواند
بکند،خوب این فی الجمله خوب است و اما ما بخواهیم این را یک قاعده کلی بکنیم،یک
شرط کلی برای مدعی،ظاهراً درست نیست شب خانه اش را بردند،اصلاً نمی داند کی
برده،می آید پیش قاضی،می آید پیش حاکم، می گوید،دیشب مال من را بردند،قبل از آنکه
اقامه بینه هم بکند،اقامه بینه هم بکند، اقامه بینه هم نکند وظیفه حکومت است دزد
را بگیرد،برو دنبال دزد،چنانچه الان هم همین است،الان اگر یک جا را دزدی کردند،یک
کسی را کشتند،قاتل معلوم نیست،سارق معلوم نیست،خوب می روند به حکومت می گویند، آن
هم با آن قواعدی که دارد،تفحص تجسس،گاهی دزد را پیدا می کند،گاهی نه،پس اینکه آقای
حاکم به مدعی،متحمل بگوید،برو گم شو،نه این معنی ندارد شرط در دعوی جزم است،شرط در
دعوی قطع است،قطع روی مورد،روی ادعا،این را قبول نداریم،همین مقدار که خانه اش را
بردند اما نمی داند کی برده،جازم به دزد نیست،می تواند برود و بگوید،آن هم وظیفه
دارد،اینکه برود،دنبال دزد،پیدا کرد،کرد، پیدا نکرد وظیفه قاضی همین است.حالا این
قاضی در اینجا یعنی حاکم وظیفه حاکم همین است. گاهی،مثل زمان امیرالمؤمنین(ع)مثل
همه انبیاء،هم قوه مقننه بودند هم قوه مجریه بودند،هم قوه قضائیه، «و لقد ارسلنا
رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا
الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس»هم قانون وضع می کردند هم قانون اجرا می
کردند،هم قضاوت می کردند همه انبیاءچنین هستند.حالا اینجا،یک تکفیفی گذاشتند
بالاخره بر می گردد به حکومت حالا تفکیک اینکه قوه مجریه یک کاری برای خودش
دارد،قوه قضائیه ندارد،قوه قضائیه یک کاری برای خودش دارد،قوه مقننه ندارد،قوه
مقننه یک کار دارد،آن دو تا ندارند،اینها قراردادی است،اسلام این قراردادی را
ندارد،لذا از اول که ما آمدیم تا حالا،گاهی می گوئیم قاضی،گاهی می گوئیم حاکم،و
گاهی می گوئیم که مثلاً ولی،ولی امر،امثال اینها،اینها بحث ما نیست،بحث ما این است
خانه کسی را بردند نمی داند کی برده،حالا چون نمی داند کی برده،آقا حق نفس کشیدن
ندارد،بیائی پیش قاضی،بیائی پیش آن کسی که بررسی کار می کند،بگوید که آقا دزد
داری؟بگو تا برویم بگیریمش،دزد یقینی داری؟بینه کیست؟و تو که بینه نداری یا بینه
داری اما نمی دانی کی مالت را بده،ما دخالت در کار تو نمی کنیم،نمی شود گفت دیگر،کاری
به حکومت ها هم نداریم،کار به عقل داریم که این«البینه للمدعی و الیمین لمن
انکر»نباشد، دلیل عمده اش،عقل باشد،عقلاء هم تابع آن عقل باشند،خوب عقل ما،وجدان
اخلاقی ما،فطرت ما می گوید که یاری
کنید مظلوم را،برو دنبال دزد،اگر پیدا کردی،کردی،پیدا نکردی کار خودت را کردی و
اما این آقا نداند،بینه اش نداند،بینه بیاید شهادت بدهد بله آقا دیشب خانه
رابردند،ما دیدیم،دزد کی بود؟ در چشمش را بسته بود نمی دانیم کی بود،دزده فرار
کرده مدعی باشد بلا بینه،مدعی باشد با بینه،حتماًباید حاکم آن کسی که بیده کاره
است،«بیده الامر»که گاهی قاضی،در آن زمانها،قاضی همه کاره بود در زمان امام
صادق(ع)که این روایتها صادر شده قاضی همه کاره بود در ولایت فقیه یک مرتبه صحبت می
کردیم،در آنجا اثبات کردیم که قاضی های آنوقت تقریباً بجای ولایت نشسته بودند، لذا
آن قاضی هم استاندار بود و هم اجرای حکم می کرده و هم حکم می کرد و یک جور عامی
بود،و علی کل حال حث ما هم الان این است،حالا شما بگوئید که این ربطی به قاضی
ندارد،نداشته باشد،ربط به نیروی انتظامی که دارد می رود پیش نیروی انتظامی،اما
بالاخره الان هم نیروی انتظامی تنها که نمی تواند کار بکند وقتی این آقا می رود می
گوید مالم را دزدیدند،و اثبات می شود مالش را دزدیدند،تقلب نیست حقه بازی
نیست،بینه شهادت بدهند،این نیروی انتظامی وظیفه دارد تفحص بکند،اما وظیفه دارد که
دادگستری را هم در جریان بگذارد،حتی وظیفه دارد یک نامه ای هم،یک حکمی هم از قاضی
بگیرد،اینها حالا بحث ما نیست،آن«بیده الامر»باید بیاید جلو،اسمش را بگذارید
حسبه،طوری نیست یعنی لا یرضی الشارع بترکه این امرها و به این آقا بگوید،آقا برو
دنبال کارت اگر دزد را می دانی کیست بیار تا من حکم بکنم،اگر نمی دانی هم دیگر
خداحافظ،نه حسبه می گوید حتماً باید نیروی انتظامی،قاضی بروند دنبال این،بروند
دنبال اگر پیدا کرد،کرد اگر پیدا نکرد،هیچ چیز.لذا این شرطی هم که آقایان
فرمودند،که یشترط در«ادعا»در«مدعا»در«البینه للمدعی»آنجا که آن دعوا معلوم باشد،و
اما اگر مجهول است،نمی داند که کی مال را برده،نمی داند کی زنا داده،کی زنا کرده،
کی جنایت کرده،این حق ندارد برود پیش حاکم چرا که مورد دعوی معلوم نیست،اگر هم
برود حاکم نمی پذیرد این حرف درست نیست.هیچ وقت درست نبوده است،الان هم درست نیست
وحالامراد ازآقایان چیست؟نمی دانم، دیگر شمائید که باید بدانید و به من بگوئید که
مراد از آقایان چیست(سؤال یکی از حضار)آن که بحث ما نیست،بخواهیم بحث را پیاده
کنیم اینجور باید پیاده کنیم دیگر،حالا دزد رفت یک چیز را آورد گفت این مال توست
یا نه؟خوب تا یقین نداشته باشد،نمی تواند بردارد این که حرف بحث ما نیست،بحث ما
این است دعوا باید معلوم باشد بتاً،این لفظ بتاً توی کلمات آمده،و اما اگر دعوا
معلوم نباشد متحمل باشد،نه این دعوا پذیرفته نیست و قاضی این دعوا را نباید
بپذیرد،بینه هم روی آن متحمل نمی تواند شهادت بدهد و بالخره این
دعوا،هیچ«یوخدور»نمی دانم ترک اینجا هست این یوخدور در اینجا بدرد می خورد یا نه،بعضی
اوقات حضرت امام،ما از خود ایشان این جمله را یاد گرفتیم،بعضی اوقات می گفتند یوخدور و طلبه ها می
خنیدند،ترکها هم بودندآنوقت بعضی اوقات ترکها می گفتند اینجا جاش نیست یوخدور جای
دیگر باید استعمال بکنید مثل نعم و بلا،که هر کدام جا دارد،خوب این هم شرط هشتم.
که این هم شرط
نیست،شرط نهم که از اینها بدتر است گفتند که مورد دعوا باید معلوم باشد تفصیلاً و
اما مورد دعوا اگر اجمال باشد،دعوا پذیرفته نیست،مثل اینکه بگوید که مال من را این
دو نفر بردند گفتند نه باید شخص را تعیین کند،بگوید مال مرا زید برده تا دعوا
پذیرفته بشود،بینه هم روی اجمال نمی تواند شهادت بدهد،باید روی تفصیل شهادت
بدهد،بگوید مال را این اقا برده،جنایت را این آقا کرده و اما اگر بطور اجمال
باشد،طرح دعوی نه،بینه نه،و حکومت اینجور دعوی ها را نباید بپذیرد،این را هم نمی
دانیم یعنی چه،خوب دو نفر آمدند توی خانه،هر دو را می شناسد،اما مال را یک نفر
برد،کدام برد نمی دانیم،یا بینه دیدند که یک نفر دارد مال را می برد،شک کردند زید
است یا عمر، صورتش بسته بود حالا فردا این آقا می آید می گوید مال مرا،زید برد یا
عمر،این دو تا مسلم است محصور است.شبهه محصوره است یک دفعه شبهه غیر محصوره
باشد،خوب آن هیچ چی،که آن هم دعواهایش پذیرفته است باید بروند دنبالش،حالا شبهه
محصوره،مثالی که آقایان می زنند،بیاید بگوید مال مرا یا زید بر یا عمر،کدام،نمی دانیم،اما
می دانیم یکی از این دو بینه هم می آورد،بینه هم همین طور شهادت می دهند،ما می
دانیم ما این آقا را برد،یا زید یا عمر،چرا پذیرفته نشود؟ کجایش لنگ است؟لذا شهادت
می دهد با علم اجمالی،آنهم ادعا می کند با علم اجمالی،کجا؟چه شهادتی است؟چه قاعده
ای که باید ادعا بکند روی علم تفصیلی شهادت بدهد با علم تفصیلی،یک دعوی عقلائی
پذیرفته شده،یک بینه،عقلائی پذیرفته شده،دلیلی هم علیه این که رد بکنیم دعوی
را،قبول نکنیم بینه را،یک هم چنین دلیلی هم نداریم.عقلائی می گوئی باید حاکم این
دعوی را بپذیرد باید این بینه را بپذیرد،این یک مطلب،به قول حضرت امام می گفت من
سپری را سر می گیرم،تو شمشیر را به کمر می زنی،بحث ما که اینها نیست که شما سؤال
می کنی،که از بینه اینجا مراد چیست خوب سابقاً گفتیم که مراد ازبینه چیست، حالا اینجا بینه دو شاهد عادل است،چیز دیگر«ما
یتبین به»دو شاهد عادل،می آیند شهادت می دهند پیش حکم روی دعوای این آقا،این آقا
می گوید دیشب مال من را زید یا عمر برد،و مثلاً دوتایشان را من دیدم الا اینکه من
را توی اتاق کردند،در را بستند نمی دانم کدام یک برد یا دو تا بردند،دعوی پذیرفته
است دیگر،بینه هم همین را می گوید،بینه هم می گویند بله ما دیدیم زید و عمر رفتند
توی خانه،و مال را هم آوردند بیرون،بردند،اما نمی دانیم زید برد یا عمر برد،مسلم
این دعوی،آن هم بینه، دعوی تمام است،بینه تمام است،حالا شرع چه باید بکند،این با
علم اجمالی،آن بحث بعدیمان است.اما اینکه اصحاب اصحاب فرمودند علم اجمالی نه،علم
تفصیلی،این را ما کار داریم،می گوئیم که«العلم الاجمالی کالعلم التفصیلی فی ثبوت
التکلیف و فی اسقاط لا تکلیف»هیچ تفاوت و حرف ندارد لذا حاکم باید چه بکند،دیگر
حاکم باید طبق علم اجمالی در دعوی ها عمل بکند،خوب دوتایشان را می خواهد می گوید
که دزدی کردید یا تو،یا تو،اگر یک کدام بینه دارند دیگری را رها می کنید اگر یک
کدام اقرار کردند،دیگری انکار کرد،آنکه اقرار کرده را می گیرید،اگر هیچکدام اقرار
نکردند،هیچکدام هم بینه ندارند،یا هردو منکرند یا هرد ساکتند،خواه ناخواه نوبت می
رسد یا به تنصیف یا به علم اجمالی یا به عبارت دیگر قرعه.بله ممکن است کار برسد به
اینجا که قسم را اینها رد بکنند به این دو نفر حاکم بگوید قسم بخورید،یک کدام قسم
می خورد دیگری نمی خورد،مال درست می شود یک دفعه یک کدام،می گوید مدعی قسم بخورد
مدعی قسم می خورد،قضیه تمام می شود،اما اگر حاکم ماند هر دو بینه دارند،ساقط می
شود هر دو اقرار دارند،ساقط می شود و هیچ کدام بینه ندارند،ساقط می شود و هیچ کدام
قسم نمی خورند،ساقط می شود،یعنی دعواعا تمام می شود،حالا حاکم چه بکند،دیگر نوبت
می رسد،یا تنصیف یا قرعه که ما گفتیم قرعه نه،تنصیف،تنصیف را اسمش را ی گذارند
قانون عدل و انصاف و آیا مقدم بر قرعه است یا نه می گوئیم قانون عدل و انصاف پایه
ندارد برای اینکه موجب مخالفت قطعیه عملیه می شود،اگر مال را از هر دو بگیرد،خوب
آن آقا که می خواهد مال را بگیرد می داند که یک نصفی اش برای خودش است،حاکم هم می
گوید هر دوی تان بدهید،علم اجمالی است،یک کدام باید بدهند،مخالفت قطعیه عملیه می
شود،و چون مخالفت قطعیه عملیه می شود،بگویم نوبت به قانون عدل و انصاف و تنصیف نمی
رسد،نوبت می رسد به قرعه«القرعة لکل امر مشکل»اتفاقاً آن کسانی که قرعه را حجت نمی
دانند در همه جا،که ما در همه جا حجت می دانند لذا حاکم قرعه می زند با قرعه دزدی
را می دهد به یک کدام،لذا ایجور می شود،اصل دعوا که گفتند پذیرفته می شود هیچ بحث
ندارد،اصل دعوا را حاکم حتماً باید بپذیرد،اصل بینه را هم که گفتند چون روی علم
اجمالی است پذیرفته نمی شود،حتماً بینه کار می کند هر دوشان را به محکمه می کشانند
حالا اینکه هر دوشان به محکمه کشانده شدند،تا اینجا بحث ما بود تمام شد،اما حالا
زائد بر بحث ما اینکه این حاکم چه بکند، می گوئیم قواعدی بر این حاکم هست،طبق آن
قواعد عمل می کند و آن قواعد این است که گاهی احدهما بینه دارند،دون دیگری گاهی
احدهما اقرار می کنند دون دیگری،آن علم اجمالی منحل می شود به علم تفصیلی و شک
بدوی گاهی هم هر دو ببینه دارند،هر دو اقرار دارند،هیچ کدام اقرار نمی کنند،هیچ
کدام بینه ندارند،قسم را باید رد کنند،هیچ کدام قسم را رد نمی کنند،دیگر حاکم دستش
از دلیل کوتاه می شود،نوبت می رسد به قانون عدل و انصاف نظیر آن،درهم و دعی یا به
قرعه قانون عدل و انصاف را قبول نداریم چون لازم می آید مخالفت و قطعیه و عملیه و
آن درهم و دعی را هم از بات تعبد درستش می کنیم دیگر نوبت می رسد به قرعه،قرعه می
کشد و قرعه دزد درست می کند این هم این مسأله دیگر اینجا حرفی نداریم،حرفی
ندارند،خوب حالا نوبت روز شنبه انشاء الله این است که گفتند این قاعده«البینة
للمدعی و الیمین لمن انکر»تخصیص خورده و هفت،هشت تا تخصیص برایش درست می کنند ما
هم فالجمله آن مخصص ها را روز شنبه اگر زنده باشیم عرض می کنیم که ظاهراً تخصیصی
نخورده است.
و صلی الله علی محمد و آل
محمد