اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مطلب ششمى كه در
اين بحث كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه هست اين است كه اگر اين تعارض پيدا
كرد با يك قاعده ديگرى، و آن قاعده اين است كه: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن
لاخيار له.
كه اين هم هر كدام
مكاسب خوانده باشيد - كه خواندهايد - و
خوب درست كرده باشيد و در ذهنتان باشد، اين هم مرحوم شيخ بزرگوار مثل كل مبيع تلف
قبل قبضه فهو من مال بائعه، يكى از قواعد مسلم گرفتهاند.
مثلاً اتومبيل را
مثلاً به 10 ميليون تومان خريده، 10 ميليونش را هم داده است. حالا با اتومبيل
مىرود مشهد، حالا به مشهد نرسيده، اتومبيل چپ مىكند. گفتهاند اين از مال بايع
رفته است. چرا؟ گفتهاند: براى اينكه مشترى
خيار حيوان دارد و خيار حيوان 3 روز است و اگر در بين اين 3 روز ماشين چپ بكند، از
مال بايع رفته، نه از مال مشترى. كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له؛
تلف از مال بايع است، نه مشترى.
مثل همان كل مبيع
تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه به رواياتى تمسك كردهاند. اين رواياتش را بخوانم.
روايات را در باب 5 از ابواب خيارات، جلد 12 وسائل نقل كردهاند. روايات هم چند
تاست و گفتهاند: اينها ظهور دارد در اينكه اگر مبيع در زمان خيار تلف شد، از ملك
كسى رفته كه در خيار ندارد و از ملك آنكه خيار دارد، نرفته است. مثل همان مثالى كه
زدم، مثال خوبى است. خيار حيوان 3 روز است، ماشين را گرفت، قبض هم كرد و رفت براى
مشهد. پولش را داده است و مالك هم شده است و قبض هم كرد است وحالا در وسط راه چپ
شد. گفتهاند: از مال بايع رفته، نه از مال مشترى. چرا؟ كل مبيع تلف فى زمن الخيار
فهو ممن لاخيار له.
يكى از آن روايات
اين است:
روايت 1 از همان
باب 5: «... ليس على الذى اشترى ضمان حتى يُمضى شرطه (يعنى خيار)؛ آن كسى كه
خريده، ضمان ندارد، تا اينكه خيار او تمام بشود و اما اگر خيار او تمام نشده، اين
تلف بشود، از ملك بايع رفته، براى
اينكه او خيار ندارد. اما مشترى چون خيار حيوان 3 روز است و او خيار دارد، ديگر از
ملك او نمىرود.
اين را هم ما همان
وقتى كه طلبه بوديم، نمىفهميديم، به ما مىگفتند، مرحوم شيخ انصارى هم مىگفتند
از مسلمات است، تدريس هم مىكرديم، كه همين هم از مسلمات است؛ دو تا قاعده داريم:
يكى كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، يكى هم قاعده كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لاخيار له. و مثل اينكه حرفى هم در آن نيست. يعنى اگر انسان
حاشيههاى بر مكاسب را هم ببيند، در حالى كه اين كسانى كه بر مكاسب حاشيه
نوشتهاند، خيلى شان انصافا خيلى بالا بودهاند، مثل ميرزاى بزرگ و مثل ميرزاى
كوچك، مثل مرحوم آخوند و مثل مرحوم نائينى و امثال اينها.
خب ايرادش اين است
كه آقا! اين از ملك كى رفته است؟ از ملك مشترى. چرا بايع بايد اين خسارت را بكشد؟
ماشين را خريده، پولش را هم داده، آن هم تحويل داده، خب ماشينش است ديگر. معناى
خيار اين نيست، معناى خيار اين است كه اين مىتواند پس بدهد، نه معناى خيار اين
باشد كه از ملك او رفته باشد.
(در جواب يكى از
فضلا كه گفتند: ماشين خيار ندارد) اتفاقا من مىگويم ماشين خيار دارد؛ براى خاطر
اينكه حيوان و ماشين تفاوت ندارد بلكه گفتهاند، اما من قبول ندارم. گفتهاند:
ماشين خيار ندارد، الاغ خيار دارد. چه تفاوت
مىكند؟ خب مسلم مركب است؛ آن وقتها الاغ، يا شتر بوده، حالا ماشين است. خيلى خب
اگر خيار ندارد، خيار شرط مىگذارد. اين روايت مىگويد خيار شرط مىگذارد، يعنى
مىگويد من ماشين را خريدم، بشرط اينكه بروم مشهد و
برگردم اگر راستى ماشين حسابى بود، خيلى خب و الا پس مىدهم. مىگويد قبول دارم.
10 روز مىرود مشهد و ماشين خراب مىشود، مىتواند بيايد پس بدهد. خب اين مسلم
است، براى اينكه خيار شرط است. حالا شما مىگوييد خيار حيوان نه، خيار شرط است،
اين روايت هم خيار شرط را مىگويد. خب مىتواند پس بدهد، چونكه خيار شرط دارد.
حالا اگر در اين 10 روز كه خيار شرط دارد، اين تلف شد، يعنى ماشين چپ شد، يا ماشين
را دزد برد. گفتهاند: از مال بايع رفته، نه از مال مشترى چرا؟ كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لاخيار له. مىگوييم اين قاعده از كجاست؟ مىگويد: از اين روايت،
روايت مىگويد: «ليس على الذى اشترى ضمان حتى يمضى شرطه» و اين هنوز
شرطش تمام نشده، در 5 روزه دزد برد. حضرت فرمودند: «ليس على الذى اشترى ضمان حتى
يمضى شرطه. كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. خب اين خوب است. عرض
كردم: مرحوم شيخ هم مىگويند: اجماع داريم و
مسلم است و روايت ظاهرالدلاله است و در روايت اشكالى نيست.
در روايت اشكالى
نيست، اما ما بخواهيم تحميل بكنيم كه از ملك مشترى رفته و بايع را ضامن بدانيم،
چرا؟ اين خيار معنايش اين نيست كه اين مالك نيست، معنايش اين است كه در اين 10 روز
مىتواند پس بدهد. او هم قبول
مىكند. مالك است از همين جهت چون مالك است، خيار دارد. لذا خيار عيب، خيار شرط، اين
14 تا خيارى كه شهيد دوم در شرح لمعه درست كرده است، خب اين 14 تا خيار مىگويد
آنكه خيار دارد مالك است. لذا مثلاً ببينيد در خيار
عيب مىگويد: مىتواند پس بدهد، مىتواند ارش بگيرد. كه ما در همه خيارات همين حرف
را مىزنيم، كه مىتواند پس بدهد، مىتواند ارش بگيرد. خيار غبن است و نمىدانيم
فروخته، خريده، مالك است ديگر، مىتواند برود بفروشد. اما
حالا متوجه شد گول خورده است. حالا مىتواند؟ معمولاً فقهاء مىگويند مىتواند
برود پس بدهد، بگويد: آقا! 100 ميليون از من گرفتى، قيمتش 70 ميليون است، كارشناس
مىگويد 70 ميليون و تو 30 ميليون زيادى گرفتهاى.
مىتواند پس بدهد.
من عرض مىكنم: بله هم مىتواند پس بدهد و هم مىتواند بگويد 30 ميليون را بده.
لذا مثل خيار عيب است، مالك است. از همين جهت هم مىتواند بفروشد، مىتواند واگذار
بكند و اگر مُرد، به ارث
مىرسد. آيا خيارش هم به ارث مىرسد يانه؟ بعضى مىگويند نه، شيخ انصارى هم اشكال
مىكنند و ما مىگوييم: نه، همين جور كه خود آن مال به ارث مىرسد، خيار روى او
هم، من جمله خيار عيب و خيار غبن، به ورثه مىرسد.
حالا شما
مىخواهيد تحميل بكنيد به اينكه از ملك بايع رفته، اين را عرف نمىپسندد.
لذا اصلاً معناى
خيار اين است كه مىتواند چيز موجود را پس بدهد، يا قبول بكند. حالا اگر اصلاً از
بين رفت، ديگر خيار اصلاً سالبه به انتفاع موضوع مىشود. حالا بگوييم از ملك بايع
رفته، نه از ملك مشترى. خب نمىشود
درستش كرد، اصلاً عرف اين را نمىپسندد.
بله يك صورتش خيلى
خوب است، مثلاً آدم بگويد در خيار حيوان انتقال نشده، يد، يد امانى است. اين خوب
است؛ براى اينكه ماشين را براى امتحان از اين گرفته، برود ببيند چه جورى است. آن
وقت چپ شد. از ملك كى رفته؟ از
ملك بايع. چرا؟ يد، يد امانى بوده است. اين خوب است. و اما اگر يد، يد ضمانى باشد،
يد مالكى باشد، ما براى چه بگوييم از ملك بايع رفته است؟ عرف اين را قبول نمىكند،
بايد بر عرف تحميل بكنيم.
مشهور راجع به
خيارات اين جور مىگويند: خيار حيوان است، يا خيار شرط است، مال آقاى مشترى است،
از ملك خودش، با ماشين خودش دارد تيمنّا، تبركا مىرود مىرود مشهد. حالا اين تلف
شد. از ملك كى رفته؟ بايد
بگوييد از ملك مشترى. فقهاء چه مىگويند؟ مىگويند: از ملك بايع، به قاعده كل مبيع
تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له؛ بايع خيار دارد، مشترى خيار ندارد، از ملك
او رفته است.
بحث ما اين است كه
اگر تلف شد، مسلم پيش فقهاست كه از ملك مشترى تلف شده، اما مىگويند بايع بايد
ضمانش را بكند. چرا؟ چون اين خيار داشته است. خيار داشتن روى معامله، ضمان مىآورد
براى آقاى بايع در تلف. خب
مثل همان قاعده كل مبيع تلف قبل قبضه كه مىگفتيم خيلى بايد طنطراق داشته باشد، يك
روايت صحيح السند و ظاهرالدلاله و امثال اينها داشته باشد، بايد اين جورها باشد و
مسأله صاف نيست.
روايت 2 مثل اينكه
مىخواهد حرف مرا بزند ؛ مىگويد اگر يد، يد امانى باشد: از ملك بايع رفته، اما
اگر يد، يد ملكى باشد، نه، از ملك مشترى رفته است. روايت 2 را ببينيد.
«... حتى ينقضى
الشرط» كه اگر اين 3 روز كه خيار شرط دارد، اين ينقضى الشرط، اين شرط منقضى شد.
حضرت مىفرمايند: «حتى ينقضى الشرط (ثلاثة ايام) و يصير المبيع للمشترى».
يعنى قبلش مالك نبوده، يد
يد امانى بوده است. خب اين خوب است، اگر يد، يد امانى باشد، هنوز بيعى واقع نشده
باشد. خب هرچه تلف بشود، از ملك بايع رفته است. اما اگر حساب «يصير المبيع للمشترى
نباشد، قبلاً «يصير المبيع للمشترى» يعنى نشستند و با
هم حرف زدند و پول را داد و ماشين را گرفت و تمام شد. حالا دارد با اين ماشين مىرود
مشهد. حالا يا خيار حيوان دارد - كه من مىگويم - آقا با طنطراق مىگويند: اينها
را نگو. خيلى خب خيار شرط دارد؛ شرط كرده بروم مشهد و
بيايم، اگر ماشينت خوب راه نمىرود، مىآيم پس مىدهم. خب حالا ماشينش اصلاً بجاى
اينكه خوب نبود، دزد برد. بگوييم از مال او رفته، نمىشود.
اما اگر بيع و
شراء نكرده باشد، بگويد: آقا ماشينت را بده، من 10 روزه مىروم مشهد و برمى گردم،
اگر ماشينت خوب بود، مىخرم، اگر نه، نه مىگويد: خيلى خب ببر. يد چه يدى است؟ يدِ
مالكى است؟ نه، يد امانى است.
در يد امانى تلف شد. از ملك كى رفته؟ از ملك بايع و روايت 2 اين را مىگويد ؛
مىگويد: «حتى ينقضى الشرط» وقتى ينقضى الشرط، آن وقت «يصير المبيع للمشترى» يعنى
قبلش يصير المبيع للمشترى نيست، يد، يد
امانى است. هم عرف مىپسندد، هم درست است، اشكالى هم در مسأله نيست.
اما اگر صار
المبيع للمشترى ثم تلف، خب از ملك آقاى مشترى رفته است. حالا خيار داشته باشد، از
ملك مشترى رفته، خيار هم نداشته باشد، از ملك مشترى رفته است.
لذا من هميشه در
اين «كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له» مىگفتم: نه، كل مبيع تلف فى
زمن الخيار فهو من مال مالكه؛ مالك مشترى است، از مال او، گاهى هم مالك بايع است،
از ملك او. و اما زمن خيار ضمان
آور باشد، اين خيلى تعبّد مىخواهد.
بله اگر كسى
بگويد: اجماع است، اين روايت هم - روايت 2 نه، روايت 1 - ظاهر الدلاله است، ديگر
فضولى موقوف، تعبد است ديگر. مىگوييم: چشم و اما اگر فضولى موقوف نيست، خب
مىگوييم روايت 2، روايت 1 را تفسير
مىكند و مىگويد: اگر يد امانى است، از ملك بايع رفته، اگر يد، يد مالكى است، از
ملك مشترى رفته است و اما ملك مشترى باشد و تلف از ملك بايع باشد ديگر نمىشود
درستش كرد، نمىدانيم چه جور درستش كنيم.
مثل هبه مىماند،
شما غذا را به من هبه كرديد، بخورم. تا غذا موجود است، مىتوانيد پس بگيريد. حالا
من غذا را خوردم، مىتوانيد پس بگيريد؟ نه ديگر. خيار هم همين طور است، خيارات هم
همه همه تا آنجاست كه تلف نشده
باشد، وقتى تلف شد، ديگر خيارى در كار نيست. حالا اين كه ايشان ايراد مىكنند، بحث
ما نيست، بحث ما اين است كه خيار يعنى مالك است، اما مىتواند پس بدهد. شما
مىگوييم: چون خيار مالك است، مىتواند پس بدهد،
اگر تلف هم شد، او بايد پولش را بدهد. در حالى كه آنجا خيار بود و پس مىداد، پولش
را مىگرفت. اما شما اينجا چه مىگوييد؟ مىگوييد: از ملك او رفته و ديگر هيچى؛
اين آقا يك ماشين از ملكش رفته، مىرود پولش را از او مىگيرد.
بله يك صورتش خيلى
خوب است، كه سابقا صحبت كرديم، كه شرط ضمان بكند. اين خيلى خوب است. مىگويد: آقا
من اين ماشين را 10 ميليون مىخرم، 10 ميليون را مىدهد، ماشين را هم تحويل
مىدهد، اما مىگويد به
شرط اينكه مىروم مشهد و برمى گردم، اگر تلف شد، از ملك تو رفته باشد. اين طورى
نيست، شرط ضمان است و شرط ضمان اشكال ندارد. چنانچه در همين خيار حيوان مىتواند
رفع ضمان بكند، بگويد: آقا! اين ماشين - با همين
جملهاى كه در قولنامهها مىنويسند - با اسقاط كليه خيارات. كه من يك ايراد دارم
كه آيا اين حرف درست است يانه؟ آيا در خيار غبن مىتواند اين حرف را بزند يانه؟
خود اين «با اسقاط كليه خيارات» غبن است. چيز 50 ميليونى را به
100 ميليون فروخته، حالا مىگويد: با اسقاط كليه خيارات، او هم مىگويد: بله، خود
اين غبن است. لذا من نمىدانم اين «با اسقاط كليه خيارات» در حالى كه غبن رويش
است، درست است يانه.
مىخواستيم در اصل
مسأله صحبت كنيم، كه حالا اگر كسى بپذيرد، يعنى اجماع پذيرفته، ديگر ما هم براى
خاطر اجماع بايد بگوييم چشم. كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه را اجماع
گفته، چشم. ما اشكال داريم.
كل مبيع تلف فى
زمن الخيار فهو ممن لاخيار له، اين هم ما قبول نداريم. اجماع گفته، چشم، تعبد است
ديگر. حالا اگر تعارض پيدا شد بين اين دو قاعده، كداميك از اين دو قاعده مقدم است؟
آيا تساقط است؟ آيا احدهما مقدم است
يا نه؟ ان شاءاللّه بحث روز شنبه ماست.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
-فقهاء عنوان قاعده را
اين طور بيان كردهاند:«التلف فى زمن الخيار من مال من لاخيار له». ركمحمدحسن
بجنوردى، القواعد الفقهيه، ج 2، ص131، كارم شيرازى، القواعد الفقهيه، ج 2، ص 353.
-ظاهرا اين طوركه حضرت
استاد قاعده التلف فى زمن الخيار را تقرير كردند و مثال زدند، ديگر تعارضى با
قاعده كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه ندارد. لذا بايد همانند مرحوم
بجنوردى به آنجا مثل مثال زد كه تلف قبل از قبض مبيع و در زمان خيار بايع باشد، تا
قاعده تلف المبيع قبل القبض بگويد تلف مال بايع است و قاعده التلف فى زمن الخيار
بگويد تلف مال مشترى است و بين دو قاعده تعارض بشود. رك: محمد حسن بجنوردى القواعد
الفقهيه، ج 2، ص98.
-محمد بن حسن حر عاملى،
وسائل الشيعة، پيشين، ج 12، ص352، باب 5 از ابواب الخيار، ح 1.