اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث در قاعده كل
مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه است. مشهور در ميان اصحاب فرمودهاند: روايت
صحيح السند و ظاهرالدلاله رويش داريم، بر طبقش فتوا مىدهيم و بقول شيخ انصارى از
مسلميات هم شده است. دليلمان
هم همان روايت طلحة بن زيد است. كه صحيح السند
است و دلالت دارد و همين كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه راهم عوالى
اللئالى از پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم نقل كرده است. لذا اين لفظ هم
منجر مىشود به عمل اصحاب و اشكالى هم در مسأله نيست.
ما 2، 3 تا اشكال
كرديم و يك اشكال ما اين بود كه اين خلاف بناء عقلاست، عقلاء اين را قبول ندارد.
بايد ردعش بكنيم و روايت نمىتواند بناء عقلاء را ردع بكند. آن حرفها گذشت.
مرحوم آقاى
بجنوردى در اينجا عكس عرض مرا مىفرمايند، ايشان مىفرمايند: روى كل مبيع تلف قبل
قبضه فهو من مال بائعه هم روايت هست، هم اجماع - درست است - و هم بناء عقلاء. عكس
آنچه كه من مىگويم، ايشان
مىفرمايند: بناء عقلاء بر اين است كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه چرا؟
مىفرمايند: براى اينكه بيع اخذ و اعطاء مىخواهد؛ تبادل المال مىخواهد حدوثا و
بقاءً. بناء عقلاء بر اين است. نمىشود يك كسى چيزى را
بفروشد. اما ثمن نداشته باشد، مثمن نداشته باشد، ثمن و مثمن هيچكدام رانداشته
باشد. خب نمىشود، اخذ و اعطاء است ديگر و چون در بيع اخذ و اعطاء مىخواهيم،
حدوثا همين است، بقاءً هم همين است. حدوثا همين است،
يعنى در وقتى كه مىگويد: بعت و قبلت، بايد اخذ و اعطاء باشد تا اينكه تحويل بدهد،
كه همين قاعده كل مبيع است، در اينجا مىگويد چونكه اخذ بوده، اعطاء نبوده،
بنابراين مىگوييم كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه ؛ براىاينكه
بايع مالك بوده، از ملكش رفته است.
كه ايشان آن حرف
انفساخ آناما و تخصيص و امثال اين چيزها كه گفتيم نه، ايشان اصلاً مىفرمايند: بيع
متوقف بر قبض است. آنكه ما مىگفتيم، مىگفتيم بيع صحيح است، اما چون قبض نيست،
اشكالى پيدا مىكند، چون مثلاً شرط
ضمان كرده است. اما مرحوم آقاى بجنوردى مىگويند: نه، اصلاً شرط بيع است، به اين
معنى كه اگر آن شرط نباشد، اذا انتفى الشرط انتفى المشروط ؛ پس اگر قبل از قبض تلف
شد، در حقيقت از ملك بايع رفته، نه از ملك مشترى؛
براى اينكه اخذ و اعطاء حدوثا و بقاءً شرط در صحت بيع است.
ولى خيلى اشكال
بزرگ به ايشان وارد است:
اولاً: بناء عقلاء
چنين چيزى نيست؛ حدوثا بله، اگر بخواهيم بيع متحقق بشود، بيع بلاثمن نمىشود، بيع
بلا مثمن هم نمىشود. معلوم است. لذا در اين بحث ما حدوثا هم ثمن بوده، هم مثمن -
يعنى 4 ميليون و يك اتومبيل خارجى
- مىگويد اين اتومبيل را فروختم به 4 ميليون، آن هم مىگويد قبول كردم. خب حدوثا
اگر 4 ميليون باشد اتومبيل نباشد، نمىشود؛ اگر هم اتومبيل باشد و 4 ميليون در خارج نباشد، باز هم نمىشود. پس
حدوثا اخذ و اعطاء مىخواهيم تا
محقق بشود. حالا متحقق شد، حالايى كه متحقق شد، اين عقد چكار كرد؟ تبادل كرد، ثمن
را برد در ملك بايع و مثمن را برد در ملك مشترى؛ تبادل المال بالمال، تبادل الثمن
بالمثمن، مثمن بالثمن، حالا اگر تلف شد، از ملك كى تلف
شده؟ اينكه بگوييم: بقاءً هم باز از ملك آقاى بايع، نمىشود. و كل مبيع تلف قبل
قبضه فهو من مال بائعه مىگويد نه و ما بخواهيم بگوييم: بقاءً و حدوثا اخذ و اعطاء
مىخواهيم و اين بناء عقلاست، نمىشود.
بله آدم بگويد:
بناء اجماع است، خوب است؛ بگويد بناء اين روايت شريف است، خوب است. تعبد است، كل
مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه و اما بخواهيم بگوييم: بيع متحقق نشد، متحقق
بر قبض است حدوثا و بقاءً و تحقق بيع
به اين است كه مبيع را تحويل بدهد و تا مبيع را تحويل ندهد، اخذ و اعطاء صادق نيست
و وقتى اخذ و اعطا صادق نيست، پس بيعى در كار نيست.
حالا ايشان از آن
انفساخىها است، مىگويد انفساخ آناما ؛ در وقتى كه تلف مىشود، اول بيع باطل
مىشود، بعد تلف مىشود. بيع منفسح مىشود، پول مىآيد در ملك مشترى، اتومبيل
مىرود در ملك بايع، وقتى تلف شد،
«من مال بائعه». حالا اين انفساخ آناما به چه دليل؟ باز برمى گردد به روايت، روايت
گفته است انفساخ آناما. لذا حدوثا درست
است، اخذ و اعطاء مىخواهيم، اما بقاءً اخذ و اعطاء يعنى چه؟ خب تمام شد اخذ و
اعطاء شد. وقتى
اخذ و اعطاء شد، ديگر اين اتومبيل مال مشترى است. بنابراين درست كردن حرف مرحوم
آقاى بجنوردى خيلى مشكل است. حالا فرض ايشان، قبض نداده، ولى تحويل هم نمىدهد،
مىگويند ماشين را 5 ميليون مىخرند،
مىخواهم 5 ميليون بفروشم؛ يك ميليون ديگر بده، تا ماشين را بدهم. مىتواند؟ پس
برمىگردد به اينكه بيع متحقق شد و مىخواهد مال مردم را ندهد اگر مال خودش باشد
كه مىتواند ندهد، مال خودش نيست.
پس بنابراين مال
شده، مال مشترى، حالا بخواهد بگويد نمىدهم، نمىتواند، فقهاء هم نگفتهاند، لذا
هيچ كس نگفته قبض شرط است. ايراد ما به همين بود كه مىگفتيم قبض شرط نيست.
آنكه غير مقدور
شده، برمى گردد به يكى از خيارات، كه خيار تعذّر ثمن، يا تعذر مثمن است، معامله كه
باطل نيست، خيار دارد. خب بله اگر نتوانست ماشين را تحويل بدهد، خيار تعذر مثمن
دارد. يا اگر نتوانست پول را بدهد؛
پولش را دزد برد، نمىتواند پول را بدهد، معامله صحيح است، خيار تعذر تحويل ثمن
دارد.
لذا عرف همان است
كه ديروز گفتم، كه آقا در وقتى كه گفت: اين ماشين 5 ميليون، چك و چكهايشان را
كردند، گفت بگو خيرش را ببينى به 4 ميليون، گفت: خيرش را ببينى به 4 ميليون و 4
ميليون را مىدهد و او مىگويد برو
ماشينت را بردار و برو، اين هم ماشينت، ديگر تمام شد. حالا اگر گفت: نه، اين ماشين
تا فردا پيش شما باشد و شب ماشين را دزد برد. خب ماشينش را دزد برد، يد هم امانى
بوده، هيچى. روايت مىگويد: نه. خب روايت تعبّد است، ديگر
بيشتر از اين كه نيست، تعبّد است، شرط ضمان است، مثل آنجا كه شرط ضمان مىكند. خب
اشكالى دارد؟ مىگويد: اجازه بده من با ماشينت امروز يك مهمانى بروم وبيايم، يا
ماشين مال تو، به من اجازه بده يك مشهدى هم با آن
بروم. رفت، ماشين تلف شد. خب قاعده عقلايى اين است كه از ملك مشترى رفته است. حالا
شرط ضمان مىكند، مىگويد: خيلى خب مىدهم، به شرط اينكه اگر چپ شدى، پولش را بدهى
؛ اگر خسارت به ماشين خورد، جبران كنى. خب طورى نيست. مثل بعضى از فضلاء كه ديروز
نوشته بودند در عاريه شرط
مضمونه كند. خب اينها طورى نيست، اگر شرط بكند. اما ما بدون شرط بگوييم: كل مبيع
تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، نمىشود. و اينكه مرحوم آقاى بجنوردى مىگويد
حدوثا و بقاء اخذ و اعطاء مىخواهيم، مىگوييم:
حدوثا آرى، بقاء نه. اين بناء عقلاست.
و على كل حال مسلم
است كه بناء عقلاء اين جورى است كه دارم مىگويم، فقط همين است، ديگر درد سر و
امثال اينها نه، همان طور كه شيخ بزرگوار يا مال داده، آقا بگو: كل مبيع تلف قبل
قبضه فهو من مال بائعه اجماعا
لرواية طلحة بن زيد. خيلى خب، چشم. ثبوتى هم درستش كن - كه اين هم لازم نيست، اما
شيخ بزرگوار درست كرده است - بگو انفساخ آنا ما. آن هم خيلى خوب است، اما تعبّد
است، يعنى چون روايت است، ما اثباتمان تمام است،
ثبوتش را هم با انفساخ آنا ما درست مىكنيم ؛ در وقتى كه دزد مىخواهد اين ماشين
را ببرد، قبل از دزد بردن، اين معامله خود بخود منفسخ مىشود. چرا منفسخ مىشود؟ شارع گفته است، آنكه «العبد و ما فى
يده كان لمولاه»؛ همه چيز مال اوست او گفته است. چشم. اما اگر راستى نخواهيم تعبّد
را بگوييم، نخواهيم روايت يا اجماع را بگوييم، نمىتواند سيره عقلاء را ردع بكند،
كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه را نمىشود گفت. مگر اينكه گفتم: شرط
ضمان بكند. شرط ضمان را در همه جا مىتواند بكند، در مضاربه هم شرط ضمان مىكند؛
خب طورى نيست. مىگويد: پول از من، كار از تو، استفاده نصف، اما اگر پول تلف شد،
توى عامل، كه يد، يد امانى است، ضامنى. خيلى
خب. سابقا در باب مضاربه گفتم: فقهاء گفتهاند جايز نيست، براى اينكه شرط خلاف
كتاب و سنّت است، ما در باب مضاربه گفتيم: نه، تشريع نمىكند، نمىگويد: خلافا
لأمر شارع كه مىگويد يد امانى است، من مىگويم ضمانى
است. اين جور نمىگويد، مىگويد: من مىدانم يد امانى است، اما شرط مىكنم، و شرط
هم مخالف باكتاب و سنّت نيست و طورى نيست. در ثمن و مثمن هم پول را مىدهد، بعد
شرط مىكند كه مثلاً پسرم يك سال بيايد پيش تو
شاگردى كند. خب طورى نيست. مثمن را مىدهد، شرط را مىآورد در عقد بيع، كه بعت
وقبلت بشرط اينكه يك سال هرروز بيايى براى من شاگردى كنى. اينها بحث نيست، خب
معلوم است اين بحثها، شرط ضمان در همه چيزها جايز
است ؛ در باب مضاربه جايز است، در باب عاريه جايز است، در باب صلح جايز است، در
باب اجاره جايز است، خب اجاره تمليكيه است، خانه را اجاره مىدهد به ماهى 100 هزار
تومان. يد، يد امانى است، اگر تلف بشود، طورى نيست، اما
شرط مىكند: اگر اين خانه خراب شد، تو
ضامنى. گفتهاند: طورى نيست. شرط ضمان در يد امانى، طورى نيست. خب اينها معلوم
است، هيچ اشكالى ندارد.
خب اينها هيچكدام
دليل بر اين نيست كه حرف ما باطل است خب بله، در دست آقاى بايع است. مال كيست؟ مال
آقاى مشترى است. يدش چه مىشود؟ يد امانى است. شرط ضمان كن. خيلى خب. مىگويد:
آقامن امشب نمىتوانم ماشين را ببرم، اما اگر دزد برد، مال تو. خب خيلى خب، طورى
نيست. اما بخواهد بگويد: مال من، اما تو ضامنى، اين ديگر نمىشود. اتفاقا همين مىشود،
فقهاء هم فتوا دادهاند كه مىشود. بنابراين عوام مردم اسمش را صيغه محرميّت
گذاشتهاند. اين درست است، اين صيغه محرميتى كه در ميان مردم است، معناى خوبى
دارد. مىخواهد خواهرش را بفرستد مكه، مىبيند خواهر جوانش در مخاطره است. به رئيس
كاروان مىگويد: من خواهرم را صيغه تو مىكنم، بشرط عدم استمتاع. خب همه گفتهاند
درست است. و حتى بچه شيرخوار كه نمىشود از او استمتاع كرد، صيغهاش مىكند، يا
عقدش مىكند، براى اينكه مادرش محرم بشود. هم صيغهاش درست است، هم عقد دائمىاش درست
است. بنابراين زن براى خاطر اينكه مكهاش ببرد، تن به صيغه مىدهد. اما از صيغه
خيلى بدش مىآيد - مثل همه زنها - مىگويد: من صيغه تو مىشوم، براى خاطر اينكه
محرم باشم، تو پهلوى من بنشينى، طورى نباشد، دست و صورتم را ببينى، طورى نباشد.
اما استمتاع نه. بقول شما راضى نيست نگاه شهوتآميز هم به او بشود. به اين
مىگويند صيغه محرميّت، اسلام هم اجازه داده، طورى نيست. بنابراين حتى مدت هم
تعيين مىكند، عالى مىشود؛ مىگويد: اين خانم، يا اين دختر خانم صيغه اين آقا
مىشود، براى اينكه محرم بشود، تا وقتى كه پاى سفره عقد مىنشيند. خب درست است.
يعنى تا وقتى سر سفره عقد ننشسته، زنش است، محرم است، مىتواند به او نگاه كند،
اما به منزله دخترش است ؛ دخترش حساب مىكند، نه زنش. وقتى سر سفره عقد
نشست، مىخواهد زن ديگرى بشود، صيغه موقت وقتش تمام شده، تمام مىشود. طورى نيست.
مجهول اين است كه بگويد: يك مدتى، اما اين مدّت تعيين مىكند؛ مىگويد تا روزى كه
سر سفره عقد بنشينيم، تا روزى كه بخواهم
براى ديگرى بله بگويم. اين را سابقا مفصّل صحبت كرديم، كه يك وقت مىگويد مقتضاى
عقد را قبول ندارم، اگر بگويد: مقتضاى عقد را قبول ندارم، آنكه خدا گفته، قبول
ندارم، خب عقد باطل است. اما نمىگويد خلاف مقتضاى
عقد، مىگويد قبول دارم، اگر شرط نكنم و بگويم قبلت، تو همان وقت مىتوانى همه كار
بامن بكنى، ولى نگاه شهوتآميز هم نمىخواهم بكنى، لذا شرط مىكنم كه اين جور
نباشد، نه اينكه بخواهم مقتضاى عقد را به هم بزنم، كه مخالف كتاب و سنّت و شرع و
عرف و اينها بشود. شرط مىكند - هر شرطى - هيچ اشكالى ندارد. من جمله اين جاها شرط
ضمان مىكند، اشكال ندارد.
بنابراين ظاهرا
اين جور است كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، سه تا اشكال دارد: يكى
اينكه خلاف آن بناء عرف است، اجماع بر اينكه قبض شرط نيست و امثال اينها كه ديروز
گفتم. و بخواهيم بگوييم سيره عقلاء را ردع
مىكند، نمىتواند، الا اينكه يك كسى بگويد: آقا! اينها چيست كه مىگويى؟ اجماع
داريم كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، روايت صحيح السند ظاهرالدلاله هم
داريم كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه، ديگر
تخصيص مىدهد، ردع مىكند، ديگر هرچه، طبق روايت - مثل شيخ انصارىها - فتوا
مىدهيم. خب معلوم است، اشكال ندارد. آن هم همين طور است، لذا اگر پول را به دلّال
داد كه به او بدهد و پول از بين رفت، خب هيچى، از مال او رفته است. مگر اينكه بحث
بعدمان است كه بگوييم: اين كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه هم مبيع را
مىگيرد، هم ثمن را. آن حرف ديگرى است. اين بحث تمام شد.
ينبغى التنبيه على
امور: يك امرش همين است كه آيا اين كل مبيع تلف قبل قبصه فهومن مال بائعه مختص به
مبيع است و بيع، يا اينكه نه، ثمن را هم مىگيرد؟ كل ثمن تلف قبل قبضه فهو مال
المشترى. مىشود گفت؟ يا اجاره، كل
اجارة تلف الملك فى ملك صاحب المال فهو من مال الموجر. در باب هبه مىشود گفت؟ در
باب صلح و در مابقى معاملات مىشود گفت يانه؟ خب روايت مىگويد: كل مبيع و اگر
بخواهيد از مبيع به ثمن تعدّى بكنيد، يا از بيع به
اجاره و صلح، دليل مىخواهد.
مرحوم شيخ انصارى
گفتهاند: دليلش اجماع است. ايشان فرمودهاند: ثمن را هم مىگيرد و مختص به مبيع
نيست ؛ در ثمن هم اگر قبل از قبض تلف شد، از مال مشترى رفته، نه از مال بايع.
گفتهاند: همه ما بقى عقود را هم مىگيرد، چه
مثل آنجا باشد كه قبض شرط است، مثل هبه، يا نه، مثل اجاره و صلح وامثال اينها
باشد. مرحوم شيخ انصارى
از مرحوم علامه در تذكره نقل مىكنند كه «كونه من المسلّميات»، كه اين مبيع
خصوصيّت ندارد. حالا چرا خصوصيت
ندارد؟ اگر در مسأله اجماع باشد، خيلى خب، ديگر اجماع است و چشم و اما قطع نظر از
اجماع، آنچه هست، «كل مبيع» است و در روايات كه «كل ثمن» نيست ؛ روايت طلحه كه كل
ثمن نداشت، كل مبيع داشت. مبيع هم مثال مىزد به مثمن، مىگفت: مثمن را پيش بايع
گذاشت، رفت، تلف شد. فرمودند: من مال بايع تلف شده است. حالا ما بگوييم پول را به
دلال داد و دلال به او نداد. ازمال كى رفته است؟ بگوييد: مثلاً در آنجا كه بيع شده
باشد، بگوييد: من مال المشترى. خب قاعده همين است كه من مال المشترى باشد. اما در
مثل اين مثالى كه اين آقا زد، چون يد، يد امانى است، خب آن آقاى دلال ضامن نيست. ولى
شيخ انصارى اينجا مىفرمايند: مشترى ضامن است ؛ كل ثمن تلف قبل قبضه فهو من مال
المشترى. ولى آيا مىشود گفت يانه؟ روايت نمىگويد و اگر بخواهيد به روايت تمسك
كنيد، يا بايد الغاء خصوصيت كنيد، يا بگوييد اجماع در ثمن هم هست، آن اجماع در كل
مثمن تلف قبل قبضه فهومن مال بائعه، در كل ثمن هم هست، شيخ انصارى اين را مىفرمايد:
كه از علامه نقل مىكند كه «كونه من المسلميات اينكه مختص به مبيع نيست، مختص به
مثمن نيست، ثمن را هم مىگيرد. باز شيخ انصارى مىفرمايد: ما اجماع داريم، علامه
هم در قواعد نقل كرده و ايشان هم فتوا مىدهند، كه مربوط به بيع هم نيست، در همه معاملات،
چه ثمن، چه مثمن، چه آن چيزى كه بازاء آن است، حالا ثمن هم اسمش را نگذاريد؛ پول،
كه از طرف مشترى است و آن چيزى كه از طرف بايع
است، هر معاملهاى رويش بشود، اگر تلف شد، اگر بجاى ثمن باشد، از مال مشترى رفته و
اگر بجاى مثمن باشد، از مال بايع تلف شده است.
اگر بتوانيد اين اجماع
را درست بكنيد، بله و الا اگر بگوييد نه، مختص به كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال
بائعه است و اما ثمن را هم بگيرد، ديگر دليل نداريم. اجاره و هبه و عاريه و صلح را
هم بگيرد، ديگر ظاهرا دليلى بر آن نداريم. مسلم دليل نداريم. اين هم فرع اول است.
على كل حال اينجا ديگر چيزى نداريم، همان است كه اگر شما بتوانيد الغاء خصوصيت
بكنيد، اگر نه اجماع شيخ انصارى و گرنه مىگوييم: ما از بيخ مىگوييم مسأله درست
نيست، مبيعش را هم ما اشكال مىكنيم. حالا اگر كسى حق نداشته باشد مبيعش را اشكال
بكند، بخواهيم بگوييم: ثمنش هم همين طور است، ديگر وجهى ندارد. حالا تنبيه دوم ان
شاءاللّه مال فردا.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-چنانچه قبلاً هم گفتيم
ظاهرا مراد حضرت استاد روايت عقبة بن خالد است و الا ما از طلحة بن زيد روايتى
راجع به اين قاعده نداريم.
-ابن
ابى جمهور احسائى، عوالى اللئالى، پيشين، ج 3، ص212، باب التجارة، ح 59.
-«الثالث:
بناء العقلاء على انفساخ العقد لو وقع التلف قبل القبض و رجوع الثمن الى المشترى؛
و ذلك من جهة ان العقلاء فى باب العقود المعاوضية و ان كانوا ينشأون المبادلة بين
المالين و لكن بعنوان المعاوضية... فمادام كل واحد من العوضين باقٍ و يكون قابلاً
لان يعطى للآخر بدل ما له الذى اخذ منه، هذا العقد باق. و اما ان سقط عن قابلية
الاعطاء، او كونه بدلا فقهرا ينفسح العقد و يرجع ما هو باق الى صاحبه. و الذى وقع
عليه التلف... يذهب من كيس صاحبه». القواعد الفقهيه، ج 2، ص 83، 82.
-مرحوم
بجنوردى قاعده رامركب از دو چيز مىدانند: يكى انفساخ كه مدعى اند بناء عقلاء بر
آن است، يكى هم آناما بودن اين انفساخ قبل از تلف، كه تعبدى صرف مىدانند. رك:
القواعد الفقيه، ج 2، ص83.
-
بر خلاف فرمايش حضرت استاد مرحوم شيخ تصريح كردهاند كه «و كيف كان، فالمسألة محل
اشكال من حيث اضطراب كلماتهم، الا ان الاقتصار فى مخالفة الاصل على المتيقّن هو
المتعيّن».شيخ مرتضى انصارى، المكاسب، پيشين، ج 3 ص 132.
-ظاهرا مراد حضرت استاد
اين جمله مرحوم علامه باشد كه فرمودهاند:«ولا خلاف عندنا فى انّ الضمان على البائع
قبل القبض مطلقا». حسن بن يوسف علامه حلى تذكرة الفقهاء، پيشين، ج 10، ص 112.