اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما درباره قانون اتلاف بود و بحث چهارمش
اين بود كه گاهى در ضمان مباشر است و اصلاً سبب ندارد، گاهى هر دو مباشرند، با هم
فرقى ندارند، گاهى هم سبب و مباشر است، سبب و مسبّب است، كه اين هم گاهى سبب و
مسبّب مثل هم اند، گاهى سبب اولى از مباشر است، اقوى از مباشر است، گاهى هم مباشر
اقوى از سبب است و احكامش را فى الجمله گفتيم و بحث كلى و اصولى ما تمام شد. الا
اينكه ديروز گفتم خوب است اين دو سه روزه يك مقدار روايت بخوانيم و اين روايتها
براى اثبات بحث ما خيلى مفيد است. لذا ديروز يك مقدار روايت خواندم، امروز هم باز
اين روايات باب 9 از ابواب موجبات ضمان را مىخوانم. روايات ابواب موجبات ضمان
همهاش مربوط به قاعده من اتلف است، كه من اتلف مال الغير فهو له ضامن و مثل اينكه
مرحوم صاحب وسائل اينجا 64 تا باب با بيش از 100 تا روايت آورده است. حالاما بعضى از اين روايات را بخوانيم.
روايت 1 از باب 9 را خواندم، اجازه بدهيد
تكرارش كنم.
«محمد بن يعقوب، عن على بن ابراهيم، عن ابيه،
عن ابن ابى عمير، عن حمّاد، عن الحلبى، عن ابى عبداللّه». روايت صحيح السند است،
سندش هم عالى است. «قال: سألته عن الشىء يوضع على الطريق»؛ ماشينش را توى كوچه پارك
مىكند، يا اسبش را توى كوچه مىبندد، درب مغازهاش مىبندد، يا اينكه ويترينش را
مىآورد داخل پياده رو، يا اينكه يك پوسته يا امثال آن را كه ليز دارد مىاندازد
وسط راه و امثال اينها.
«فتمُرّ الدابّة بصاحبها فتعقره» ؛ دابه
مىآيد رد بشود، از اين مىترسد و رممىكند و صاحبش را مىكشد. تعقره بمعناى كشتن
مىآيد، بمعناى جرح هم مىآيد؛ بالاخره صاحبش را ناقص مىكند. حالا ضمان مال كيست؟
ديه را چه كسى بايد بدهد؟ اگر دست اين شكسته است، ديهاش را چه كسى بايد بدهد؟
«فقال: كلّ شىء يضرّ بطريق المسلمين فصاحبه
ضامن لما يصيبه» گفتند: هر كسى از اين كارها بكند، حالا او فقط مثال زد به
اينكه يك چيزى وسط راه گذاشته كه اسب رم مىكند، شمابه ماشين مثال بزنيد؛ مثل
اينكه ماشينش را توى كوچه گذاشته، ماشين مىآيد رد بشود، چون اين راه را گرفته به
يك ماشين ديگر مىزند، يا اينكه ماشين چپ مىشود، يا اينكه ماشين همين آقا خش دار
مىشود. حالا كى بايد ضمان بدهد؟ حضرت فرمودند: كسى كه اين ماشين را گذاشته است؛
اگر خسارتى به خودش وارد شد، خودش بايد خسارتش را بدهد، اگر هم به ديگرى خسارت زد،
بايد خسارت او را هم بدهد، اگر هم ماشين چپ شد و كسى هم كشته شد، اين بايد ديهاش
را بدهد. اين روايت هم معمول به عندالاصحاب است ،هم به قول اميرالمؤمنين كه گاهى
مىفرمايند: فرعٌ يفرع عنها فروع، يا اصلٌ يتفّرع عليه فروع؛ يك قاعده است، كه از
اين قاعده خيلى از قواعد، خيلى از فروعات بدست مىآيد.
بايد ببينيم كارشناس تقصير چه كسى مىگذارد،
اگر راستى گفت باشد - چنانچه الان قانون است - در كوچهها ماشين پارك نكنند و اگر
بكنند، 15 هزار تومان جريمه مىكند. اين ممنوع است؛ براى اينكه كوچهها كه جاى
پارك كردن نيست.خب الان كنار كوچه پارك كرد، كوچه را گرفت، الان اين ماشين آمد رد بشود،
اگر اين ماشين نبود، اين چپ نمىكرد، اين به ماشين همين آقا خش نمىانداخت، اين
كسى را زير نمىگرفت و ماشين اين آقا موجب شد كه كسى را زير گرفت. حالا تقصير كى
است؟ حضرت فرمودند: «كل شىء يضرّ بطريق المسلمين فصاحبه ضامن لما يصيبه».
حالا مثل در آدم كشتن و امثال اينها ممكن است
آن قاعده را بگوييم كه سبب و مباشر هر دو مثل هم اند، هر دو ضامن اند؛ سبب اولى از
مباشر نه، مباشر اولى از سبب نه، هر دو مثل هم اند. آنجا ممكن است اين را بگوييم.
اما در اين دابّه كه رم كرد هيچ چيزيش تقصير آن راكب نيست.
روايت2:
«و قد تقدّم حديث ابى الصباح، عن ابى
عبداللّه عليهالسلام: «كل من اضرّ بشىء من طريق المسلمين فهو له ضامن».
موتور سوار در پياده رو مىرود، ويترين موجب
مىشود چادر زن به آن بگيرد و چادرش پاره شود، زن زمين بخورد، لگنش بشكند. ظاهرا
بايد بگوييم ديگر، همهاش را مىگوييم: كسى كه اين ويترين را در راه مسلمانها
گذاشته، اگر ضررى به ديگرى رسيد، بايد ضرر را بدهد. نمىدانم حالا به قاعده لاضرر تمسّك
كرده يانه، ولى به قاعده اتلاف، من اتلف مال الغير فهو له ضامن. الان همين جور
است؛ اين ماشين هايى كه شما طلبهها در كوچهها مىگذاريد، همهاش سدّ معبر است.
از بازاريها توقع نداريم، او را اگر راه بدهند، مثل همين بازى در مىآيد، كه ما
اينجا را پاركينگ كرديم براى اينكه شما راحت باشيد، يك ناراحتى عجيبى براى خودتان
درست كردهايد و همه تان مىخواهيد اين جا پارك بشويد و اينجا چه بازى در آمده، اى
كاش اين كار را نكرده بوديم و حالا هم كه كردهايم، اى كاش درش را بگيريم، كه شما
طلبه چه بازى در آوردهايد، چه داد و فريادهايى در آوردهايد. حالا فعلاً اينجا كه
مال خودتان است، اما آنجا كه مال خودتان نيست، يعنى كوچه مردم، خب پارك كردن سدّ
معبر است و سدّ معبر حرام است. حالا اگر كسى در اين سدّ معبر به ديگرى ضرر زد،
ضامن است. اين حرف ندارد ديگر، اما بگوييم سخت است و براى ماها مشكل است، خب مشكل
است، اما اصل حكم را بايد بگويم ديگر، خب اين سدّ معبر است. روايت3: «محمد بن
الحسن باسناده عن محمد بن اسماعيل بن بزيع، عن حمزة ابن بريد، عن على بن سويد، عن
ابى الحسن موسى عليهالسلام». روايت صحيح السند است.
«قال: اذا قام قائمنا قال: يا معشر الفرسان
سيروا فى وسط الطريق، يا معشر الرجالة سيروا على جنبى الطريق، فأيّما فارس اخذ على
جنبى الطريق فأصاب رجلاً عيب الزمناه الدية، و أيّما رجل أخذ فى وسط الطريق فأصابه
عيب فلادية له».
در اتوبان آمد از اين طرف اتوبان برود آن
طرف، تصادف كرد، خب هيچى، ما بخواهيم بگوييم ديه، چرا ديه؟ اوّلاً ديه آنجاست كه
بشود نسبت قتل را به او داد و در اتوبان نمىشود نسبت قتل را به راننده داد. اين
يكى، يكى هم اينكه اتوبان جاى رفت و آمد نيست، جاى ماشين است. چنانچه موتورى در
پياده رو، هيچ تقصيرى هم ندارد، جواز - گواهينامه - دارد و كلاه ايمنى دارد و همه خصوصيات
را دارد، اما حالا تصادف كرده، خب اگر به خودش ضرر خورد، هيچى، اگر زن مردم را شل
و شول كرد، بايد ديه بدهد.
اين «اذا قام قائمنا» معنايش اين نيست كه اين
حكم نيست و آن وقت فعليّت پيدا مىكند، معنايش اين است كه اگر حكم دست ما بود، اين
جورى مىگفتيم. در حقيقت موسى بن جعفر عليهالسلام مىفرمايد: حكومت دست ما نيست و
الا اگر حكومت دست ما بود، اين طور مىگفتيم: خيابان مال ماشين، پياده روها مال
مردم؛ اگر تخطّى كردند و عيبى برايشان پيدا شد، ضمانى در كار نيست. گفتنش يك مقدار
مشكل است اما راستى هم همين جورهاست.
مثلاً خيابان براى ماشين روست، حالا كسى در پياده رو نمىرود، مىرود در خيابان
راه مىرود، و تصادف مىكند، يعنى يك ماشين به او مىزند. حالا اين روايت مىگويد:
ديه ندارد.
اما يك چيز ديگر بگوييم، آن كه كار حرام
مىكند و توقّعى هم از او نيست. بلندگوى شما ساعت10 گوش مردم را كر مىكند. اين
حرام است؛ آنكه مىگذارد، حرام است، شما كه پشت آن مىخوانيد، حرام است. بلندگو راگذاشتهاند
براى اينكه در خانه صدا برسد، بلندگو را كسى وضع نكرده براى اينكه صداى بلند شما
خيابان رابگيرد. حالا اگر هم مثلاً بگوييد - كه نمىگوييم - خب صدايش بيرون برود،
اما كى صدايش بيرون برود؟ ساعت 10؟ مردم مىخواهند بخوابند، مردم مريض دارند، مردم
جلسه عيش و نوش دارند و اين بلندگويى كه شما پشت آن صحبت مىكنيد، حسابى مزاحم
همسايه هاست. خب حرام است ديگر. چنانچه اين موتورها در بازار، صدايش بقول ايشان
گوش را كرد مىكند.
حالا دست شما يكى نيست، اما اگر همه بگويند
ما نمىآييم، مگر اينكه صداى بلندگوى فقط داخل خانه باشد. حالا بعكس شده، در خانه
صدا نيست، بوقها روى پشت بامها براى مردم است؛ اصلاً در خانه صدا نيست - احتياج هم
نيست، خانهها كوچك است، صدا حسابى مىرسد- من يك دفعه مىگفتم: همه ماطلبهها
گوشمان، چشممان تنبل شده است. استاد بزرگوار ما آقاى بروجردى در مسجد بالا سر درس
مىگفتند: در مسجد بالاسر هميشه بايد برق باشد. خب خيلى اوقات برق نبود و ايشان
وسائل را دور هم مىگرفتند - كه مستحب است - و وسائل را براى ما مىخواندند. حالا
عمده اين است كه آقاى بروجردى پير بودند، صدايشان نارسا بود، اما همين آقاى بروجردى
100 تا طلبه به بالا را اداره مىكردند، يعنى راستى گوش مىداد، گوشش هم مثل ما
تنبل نبود كه احتياج به بلندگو داشته باشد. ولى حالا همه مان يك جورهايى هستيم.
مثلاً يكى از چيزهايى كه مرا خيلى زجر مىدهد. اين است كه نماز را هم از بلندگو
پخش مىكنند. من يادم نمىرود كه در زمان طاغوت رفته بودم شيراز، يك آقايى در
مسجدى با بلندگو نماز مىخواند. من خيلى ناراحت شدم، تعيير، سرزنش، كه اين آقا چرا
اين جور است؟ حالا «من عيَّر مؤمنا ابتلاه الله ولو فى معصيته». حالا خودم مبتلا شدهام، هرچه مىگويم: آقا
اين بلندگو براى چيست؟ خب من نماز مىخوانم، براى ركوع و سجده هم كه يك كسى
مىگويد يا اللّه، حالا براى او بلندگو بگذاريد، اما من در بلندگو نماز بخوانم
يعنى چه؟ ولى مگر مىشود؟ مىگويد: آقا مىخواهيم زنها صدايتان را بشنوند. خب
مىخواهم نشنوند. يا مىگويند: آقا آن عقبىها مىخواهند صدايتان را بشنوند. من
يادم نمىرود، خيلى اوقات وقتى مىآيم داخل محراب، تا مىخواهم اين - ميكروفن - را
به يقه عبايم بزنم، يادم مىآيد كه من چه تعيير و سرزنشى به آن آقا كردم، كه آن
آقا چرا در شيراز پشت بلندگو نماز مىخواند.
روايت 1 از باب 10: «محمد بن يعقوب، عن عدّة
من اصحابنا عن سهل بن زياد، عن ابن ابى نصر، عن داوود بن سرحان، عن ابى
عبداللّه عليهالسلام». سند روايت خيلى
بالاست. مثل مرحوم آقاى خويى در سهل بن زياد اشكال كردهاند كه غالى است، اما
غلوّش يكى از فضائلش است. بله آنكه مهم است، اين است كه مرحوم كلينى بيش از 1000
روايت از همين سهل بن زياد آن هم «عن عدّة من اصحابنا»؛ از 4 نفر از اجلاّء، از
اساتيد كلينى - نقل كرده است. حالا بگوييم سهل ضعيف است، خيلى جرأت مىخواهد.
«فى رجل حمل متاعا على رأسه فأصاب انسانا
فمات، او انكسر منه، فقال: هو ضامن».
بارش روى سرش است، حالا افتاد روى يك كسى و
او را كشت. حضرت مىفرمايند: ضامن است. مىشود نسبت قتل به او داد، تا بگوييم قتل
خطايى است؟ اگر بشود نسبت قتل را به او داد، مىگوييم قتل خطايى است و اما اگر
نشود نسبت قتل را به او داد، چرا ضامن باشد؟ همين جور كه اگر بار از پشت بام روى
سر اين افتاد و اين را كشت، حالا از سر اين افتاد و اين را كشت، چرا اين حمّال
ضامن باشد؟ الا اينكه مثلاً حملش كنيم بر آنجايى كه تسامحى در كار بوده است، مثلاً
بايد بار را روى سرش نگه بدارد، نگه نداشته است، يا مثلاً بايد آهسته برود، آهسته
نرفته است، تند تند رفته است، كه بشود نسبت قتل را به او داد. اگر بشود نسبت قتل را
به او داد، ضامن مىشود، اگر نشود نسبت قتل را به او داد، اين ضمانت ندارد.
آن وقتها رسم بوده، حالا ديگر رسم نيست. حتّى
مثلاً شخصى كه شل بود آمد خدمت پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم گفت: يا رسول
اللّه وضعم بد است، كمكى به من بكن. حضرت فرمودند: چه كاره هستى؟ گفت: حمّال
بودم، اما ديگر حالا نمىتوانم حمّالى كنم. حضرت فرمودند: بابا جان برو بار را روى
سر بگذار، تا احتياج به من و امثال من پيدا نكنى. حالا اين گذاشتن بار روى سر رسم
بوده است. حالا اگر رسم نبوده، فرمايش ايشان است، كه او ضامن است و اما اگر هيچ
تقصيرى مال اين حمّال نباشد، مشكل است بگوييم ضامن است. قتل خطايى هم اين نيست،
قتل خطايى آن است كه بشود نسبت قتل را به او داد، اما خطاءً است. مثل اينكه ماشين
دارد مىرود، در اتوبان هم نيست، مثلاً بايد 60 برود، 80 مىرفت و با يك كسى تصادف
كرد، مىگويند قتل خطايى است. بايد بشود نسبت قتل را به او داد، بايد مقصّرش كرد و
الا اگر در اتوبان باشد، الان گفتيم: ضامن نيست. همين الان قانون مىگويد: اگر يك
كسى پياده در اتوبان راه برود و تصادف بكند، راننده ضامن نيست. لذا اين جور
مىشود: قتل عمدى داريم، قتل خطايى داريم و قتل خطايى دو قسم است: يك قسم آنجا كه
مقصّر است، يك قسمت آنجا كه هيچ تقصيرى ندارد، نمىشود نسبت قتل را به او داد.
آنجا كه مقصّر است، مىگوييم قتل خطايى است، اما آنجا كه مقصّر نيست ولو اينكه كسى
را هم كشته، اما نمىشود بگوييم اين كشته است و وقتى نمىشود گفت، مىگوييم خودش
،خودش را كشت. همين الان روايتش را خوانديم، كه نبايد برود در خيابان، رفت؛ اين
نبايد بيايد توى پياده رو، آمد و امثال اينها.
بنابراين روايت شريف را حمل بكنيم بر يك جاهايى
كه اين حمّال مقصّر باشد و الا اگر مقصّر نباشد، نه. حالا يكى يكى مىرويم جلو.
لذا راجع به طبيب - در حالى كه روايت سكونى هم داريم من همين را مىگويم، كه اگر طبيب مختصّص
متدّين هيچ تقصيرى ندارد. و مريض زير جرّاحى مُرد، نبايد بگوييم بايد ديه بدهد و
اينكه حالا برائت بگيرد، ضمان مالم يجب است و ضمان مالم يجب چه فايدهاى دارد؟ بله
اخلاقا خيلى خوب است، براى اينكه رفع دردسر هم خيلى خوب است. اما واقعا نمىشود
نسبت قتل را به اين طبيب دارد. يك وقتى اين آقا مىگفتند: آقا علاوه بر اينكه نسبت
قتل را نمىشود به او داد، يدش هم يد امانى است، يد ضمانى نيست. اين هم خيلى خوب
است.
روايت 1 از باب 11: «محمد بن يعقوب، عن على
بن ابراهيم، عن ابيه، عن النوفلى، عن السكونى، عن ابى عبداللّه عليهالسلام».
روايت موثقه است؛ براى اينكه نوفلى و سكونى هر دو عامى هستند، اماموثقاند. «قال:
قال رسول اللّه6: من اخرج ميزابا، او كنيفا او اوتد وتدا، او اوثق دابّة، او حفر
شيئا فى طريق المسلمين فأصاب شيئا فعطب فهو له ضامن».
چقدر روايت خوبى است! اگر كسى ناودان بگذارد
در كوچه و كسى مىآيد برود، آب بريزد روى سرش و عبا و قباى نواش را از بين ببرد. كى
ضامن است؟ صاحب خانه. يا اينكه مستراح خانهاش را در كوچه گذاشت و كسى در آن
افتاد. كى ضامن است؟ صاحبخانه. «او اوتد وتدا» ؛ يا ميخ كوبيد در ديوارش تا محكم
شود، حالا يك كسى آمد رد بشود، اين ميخ خورد به چشمش و چشمش را كور كرد. «او اوثق
دابة» يا ماشينش را در كوچه پارك كرد، الاغش را در كوچه بست. «او حفر شيئا فى طريق
المسلمين»؛ يك گودالى، يا چاهى در كوچه كند، يا نه، خواسته آب ببرد، كوچه را كند؛
يك كسى هم افتاد در آن و مُرد. چه كسى ضامن است؟ صاحبخانه.
بله ديروز گفتم: آيا اين صاحبخانه ضامن است،
يا شهردارى، يا آب و فاضلاب؟ ممكن است كسى بگويد هردويشان، ممكن است كسى بگويد صاحبخانه
مباشر و اقوى است و ممكن است كسى بگويد مسبّب اقوى است. على كل حال ضامن است، حالا
يا هر دو، يا يكى، اما در اصل ضمانش ظاهرا حرفى نداريم.
حالا باز هم اجازه بدهيد فردا هم روايت
بخوانيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-مرحوم
صاحب وسائل 44 باب براى ابواب موجبات ضمان درست كردهاند و در اين بابها جمعا 100 روايت
نقل نمودهاند.
-وسائل
الشيعه، پيشين، ج 19، ص181، باب 9، از ابواب موجبات الضمان، ح 1.
-«من
عيّر مؤمنا بذنب لم يمت حتى يركبه» وسائل الشيعه، پيشين، ج8، ص 596، باب 151، از
ابواب احكام العشرة، ح 1.
-وسائل الشيعه، پيشين،
ج 19، ص182، باب 10 از ابواب موجبات الضمان، ح 1.
-«من
تطبّب او تبيطر فليأخذ البراءة من وليّه، والا فهو له ضامن». وسائل الشيعه، پيشين،
ج 19، ص 195، باب 24، از ابواب موجبات الضمان، ح 1.
-كتاب
پيشين، ص183، باب 11، از ابواب موجبات الضمان، ح 1.