اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث درباره مفردات
«من اتلف مال الغير فهو له ضامن» بود. راجع به اتلاف صحبت كرديم و يك مقدار بيشتر
از آنچه اصحاب فرموده بودند، گفتيم. راجع به مال هم صحبت كرديم و بيش از آنكه
اصحاب گفته بودند، گفتيم.
بحث امروز راجع به
ضمان است؛«من اتلف مال الغير فهو له ضامن». در اين باره گفتهاند: اگر عين موجود
است، بايد عين را بدهد و اگر عين موجود نيست، اگر مثلى است، مثلش، اگر قيمى است،
قيمتش را بدهد. لذا اگر كسى كاسه مردم را شكسته، اين بايد تاوان بدهد. و اين تاوان
گرفتن، اگر خود كاسه را نمىتواند بدهد، كاسه هم به ذمهاش آمده لذا مىگويد:
كاسهام را بده - چون نمىتواند برمىگردد به مثل؛ اگر در بازار مثلش هست، مىروند
مىخرند و به او مىدهند و اگر مثلش نيست، به قيمت مبدّل مىشود، كارشناس قيمت مىكند
و هرچه قيمتش است، بايد قيمتش را بدهد. البته بايد پول بدهد، مگر اينكه راضى بشود
غير پول را بگيرد. خب تا اينجا را خيلى بحث كردهاند، مرحوم شيخ انصارى در مكاسب،
7، 8 جا راجع به اين قاعده «على اليد ما اخذت حتّى تؤدّى» بحث كردهاند. كه گفتم
ولو سنّىها مىگويند: «على اليد ما اخذت حتّى تؤدى» روايت از پيغمبر است، اما از
نظر ما - از نظر شيعه – يك دليل اصطيادى است، يعنى اصحاب از روايات فراوانى يك
قاعده كلىّ صيد كردهاند، اسمش را هم قاعده يد گذاشتهاند و گفتهاند: «عى اليد ما
اخذت حتى تؤدّى». على اليد يعنى على العهدة، على العهده است، آنچه گرفته است، تا اينكه
ردّ بكند.
بله در ما نحن فيه
معناى اتلاف است و معناى على اليد اين جور مىشود كه بر ذمّه است آنچه قبلاً گرفته
شده است - حالا ولو اينكه تلف شده باشد – تا اينكه همان را - اگر هست - والا مثلش
را و الا قيمتش را بدهد. اين هم يك معناى عرفى است. به قول استاد بزرگوار ما حضرت
امام در مكاسب مىگويند: اصل اين است كه قيمت به ذمه بيايد؛ دليلش هم اين است كه
وقتى كاسه را شكست، يا كاسه گم شد، مىگويد: كاسهام را بدهد؛ در حالى كه مىداند
كاسه شكسته شده، مىداند كه كاسه نيست، اما مىگويد: كاسهام را بده و اگر بگويد: كاسهات
شكست، كاسه ات گم شد، اگر مثلى است، مىگويد: خب برو بازار مثلش را بخر و بياور و
اگر مثلى نيست، ديگر اين را نمىگويد، بطور ناخودآگاه مىگويد: خيلى خب پولش را
بده. لذا حضرت امام خيلى هم نتيجه مىگيرند، كه حالا چه پولى بايد بدهد؟ ديگر روى
فرمايش حضرت امام خيلى واضح مىشود، كه بايد يوم الأداء را بدهد.
بعضىها گفتهاند:
يوم الأداء، بعضىها گفتهاند: يوم التلف و بعضىها گفتهاند: اعلى القيم و مثل
حضرت امام - كه از عرف هم گرفتهاند - مىگويند يوم الأداء؛ براى اينكه عين به
ذمّه است، لذا وقتى كاسه را شكست، عينش به ذمّه مىآيد و وقتى طلب مىكند، همان
كاسه را طلب مىكند، مىگويد ندارم، اگر مثلى است، مىگويد برو بخر و بياور و اگر
نه، مىگويد قيمتش را و مىگويد: چون به ذمه است، ديگر يوم الأداء را بايد بدهى.
ديگر بايد بينيم الان كاسه چقدر ارزش دارد، همان را بايد بدهد. چنانچه درمثلى ديگر
اين حرفها نيست، مسلّم است كه بايد يوم الأداء را بدهد؛ نمىتواند بگويد آن وقت كه
كاسهات شكسته بود، 1000 تومان بود و الان 2000 تومان است، پس من مىروم كاسه را
مىگيرم مىآورم و 1000 تومان از تو مىگيرم، نه، اين عرف پسند نيست، فقها هم
نگفتهاند. حتّى آن كسانى هم كه گفتهاند يوم التلف، اين جاها ديگر اين را
نگفتهاند، كه اگر مثلى باشد و تفاوت قيمت پيدا بكند، آن تفاوت قيمت را از مالك
بگيرد، بلكه گفتهاند: همان كسى كه از كيسهاش رفته، بايد بدهد. از همين جهت مثل
حضرت امام و شاگردانش - من جمله من - مسلّممان است كه در باب تلف، يوم التلف نيست،
يوم الأداء است.
خب تا اينجاها
گفته شده، كه من اتلف مال الغير فهو له ضامن. معنايش اين جور مىشود كه اگر مال
كسى را تلف كرديد، عينش را به او بدهيد و اگر عين نيست، اگر مثلى است، مثلش را و
اگر قيمى است، قيمتش را به او بدهيد. اگر عين موجود باشد، بايد عين را بدهد.
حالا اگر عين را
داد و خسارت داشت، آن حرف ديگرى مىشود، كه حالا مىخواهيم همين بحث را بكنيم.
مثلاً اين وقتى كاسه را غصب كرده، قيمتش 10تومان بوده، الان كه مىخواهد كاسه را
بدهد، قيمتش 5 تومان است. در اينجا چى؟
معمولاً گفتهاند:
كاسهاش را بدهد و برود دنبال كارش. ولى اين حرف جلو مىآيد كه اگر كاسه را بدهد،
ضرر چه جور مىشود؟ و ما ديروز گفتيم، امروز هم مىگوييم كه من اتلف مال الغير فهو
له ضامن كه مثليات را مىگيرد، اگر خسارتى باشد، حتما بايد جبران خسارت بكند. كه
ما راجع به مهريهها، راجع به غصبها، راجع به دزديها، همه همه مىگوييم: در وقتى
كه مىخواهد اداء كند، بايد به پول روز باشد. مثلاً مهريه 100 هزار تومان بوده است
آن 100 هزار تومان را اگر وقت به اين مىداد، يك خانه مىشد. الان مىگويد من 100
هزار تومان به تو بدهكارم، به تو مىدهم و طلاقت مىدهم. ما مىگوييم: نه؛ براى اينكه
100 هزار تومان آن وقت يك خانه بود، الان هم بايد يك خانه بدهد. قدرت خريد از بين
رفته و بايد قدرت خريد مراعات بشود. مهريه اين زن در آن وقت 100 هزار تومان بود،
100 هزار تومان آن روز يك خانه مىشد. حالا هم 100 هزار تومان به پول روز است،
مىشود 100 ميليون تومان، يك خانه.
اين - مراعات قدرت
خريد - هيچ ربطى به ربا ندارد. ربا مربوط
به قرض است و اينجا قرض نيست. لذا اگر قرض باشد، در قرضش نمىگوييم لذا مثلاً 100
هزار تومان، 50 ساله از يك كسى قرض كرده است. حالا الان مىخواهد بدهد، همان 100
هزار تومان است. اگر بگوييد: قدرت خريد به اين ضرر زده، مىگوييم: بله معناى قرض
الحسنه همين است؛ براى اينكه قرض الحسنه يعنى اينكه پول مىدهد، بايد ضرر بكند، تا
خدا ثواب دو برابر به او بدهد. لذا قرض الحسنه يعنى همان كه گرفته همان را بدهد.
اما غصب چى؟ همان را كه گرفته، همان را بدهد يعنى چه؟ يا مثل مهريه قرض نيست، ملك
است، اين 100 هزار تومان را اگر همان وقت به اين خانم مىداد، يك خانه مىشد. خب
نداد، حالا بايد به پول روز يك خانه به او بدهد.
بنابراين معلوم
است كه اگر بخواهيد غير از اين را بگوييد، اجحاف حسابى است. اگر در باب قرض باشد،
اجحاف نيست، درست است؛ براى خاطر اينكه اگر قدرت خريد تفاوت كرده - كه هميشه تفاوت
مىكرده است - بله، در باب قرض چه كسى بايد ضرر اقتصادى بكند؟ قرض دهنده. در باب
غصب چه كسى بايد ضرر بكند؟ غصب كننده.
لذا اگر هم تعيين
مدّت نكرده باشد و مهلت بدهد - كه قرآن شريف مىگويد مهلت بده - خب هرچه ملهت
بدهد، براى قرض دهنده ثواب دارد و «فنظرة الى ميسرة» امر خداست و اين
امر خدا ثواب دارد. اگر گفت: قرض 10 ساله باشد، ديگر سر 10 ساله بايد بدهد. حالا
سر 10 سال نداد، بعدش چى؟ همان قضيّه ديركِرد است، كه آيا مىشود دير كرد بگيرد
يانه، اختلافى است. اما ما همان جا هم مىگوييم قرآن مىگويد: «فنظرة الى ميسرة»
پس بايد صبر بكنى، در مقابل اين صبر هم پاداش مىگيرى. اگر هم نگفته 10 ساله، ديگر
هر وقتى كه پولش را گرفت.
حالا يك صورت پيدا
مىشود و آن صورت اين است كه گفته: قرض يك ساله و الان50 سال است كه نداده است.
اين ديگر قرض نيست، اين ديگر وقتى «فنظرة الى ميسرة» نيامد، در اينجا دير كرد را
مىگوييم اشكال ندارد. چرا اشكال ندارد؟ چون غصب است ؛ يؤخذ بأشدّ الاحوال و معناى
يوخذ بأشدّ الأحوال همين است كه كاسه مردم را كه دزديده بود و حالا از او
گرفتهاند، تفاوت قيمت پيدا مىكند، تفاوت قيمت را حتما بايد اين غاصب بدهد.
اگر راستى اين
جورى باشد كه زن مهريهاش را بعنوان قرض الحسنه - براى اينكه ملك است ديگر -
بعنوان هبه و امثال اينها به شوهرش بدهد، حرفى است، اما اگر اين جورى كه رسم است،
ملك اين زن در اختيار شوهر است، از آن هم استفاده مىكند، او هم هيچ چيز نمىگويد
و الان مهريهاش را مىخواهد، خب الان كه مهريهاش را مىخواهد، ديگر چه جور اگر
100 سكّه آزادى بود، الان بايد 100تا سكّه آزادى باشد، حالا هم كه 100 تا يك تومان
است و آن وقت يك تومان يك سكّه آزادى بود، ديگر حالا هم بايد قدرت خريد را جلو
بياوريم. اگر خودش راضى است - مثل زن همه ما -
اصلاً من و تو ندارد، تو و من ندارد، ولى اگر راستى بخواهد مهريه بدهد،
ديگر بايد قدرت خريد مراعات بشود.
لذا اينكه الان
قدرت خريد را مىگيرند، از نظر فقهى كم اند كه مىگويند نه و مشهور در ميان فقهاء
هم اين است كه بايد قدرت خريد محاسبه بشود و آن وقت مثلاً 100تا يك تومانى يك خانه
مىشده، حالا هم بايد به پول روز يك خانه بدهد.
دير كرد، يك دفعه
راجع به قرض است، اين اشكال دارد و اما اگر راجع به قرض نباشد، ديركرد اشكال
ندارد. مثل اينكه يك ساله قرض كرده، حالا سريك سال مىگويد: بده، او هم دارد، اما
نمىدهد، امروز و فردا مىكند. يؤخذ بأشدّالاحوال، اين آقا خسارت، كرده بايد
خسارتش را بدهد؛ از باب اينكه بايد جبران خسارت بكند، از باب قاعده لاضرر بايد دير
كرد بدهد. ديگر فرقى هم نمىكند، قاعده لاضرر بگوييد، قاعده من اتلف بگوييد، هرچه
بگوييد، هر خسارتى كسى به كسى كرد، اين خسارت را بايد جبران كند. اين ضمانت جبران خسارت
را على الظاهر مىشود تا اينجا درستش كرد.
يك حرف ديگر در
مسأله هست و آن اين است كه من اتلف مال الغير فهو له ضامن، اگر مال نباشد، در وقتى
كه مال نيست. خب شما مىگوييد: اگر خودش است، خودش، اگر نه، مثلش، اگر نه، قيمتش.
خب اگر مال نيست، اين را چكار بكنيم؟
ما گفتيم: من اتلف
مال الغير فهو له ضامن هم عِرض را مىگيرد، هم جرح بدنى را مىگيرد، هم قتل را مىگيرد.
خب اينجا ديگر خواه ناخواه مثلى و قيمى و امثال اينها در كار نيست؛ من اتلف مال
الغير فهو له ضامن، اين ضمانتى كه اينجاست، غير از آن ضمانتى است كه در فقه آمده
است. ديگر خواه ناخواه بايد بگوييم: اگر آدم كشته، ضمانت در اينجا ديه است - اگر
خطايى باشد - آن وقت اين ديه را كه بايد بدهد، نه مثل است، نه قيمى، بلكه جريمه
است، يعنى اينكه در اسلام آمده «وفى القصاص حياة يا اولى الالباب»، آن ديگرى را كه مىكشند،
آن كشتن اين طور نيست كه مثل او يا قيمت او باشد، نه، حتّى اگر يك عالم بزرگوار
جوانى يك پير بى فرهنگى را بكشد، خب اسلام مىگويد بايد او را كشت. در حالى كه
قيمتشان خيلى تفاوت دارد؛ از زمين تا آسمان تفاوت دارد، امّا اسلام روى «وفى
القصاص حياة يا اولى الالباب» جريمه قرار داده است. ديهاش هم همين است؛ يك انسان
هر كه باشد، ديه او مثلاً 30 ميليون نيست كه الان مىگذارند اگر ما قرآن را حساب
بكنيم، كه «من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل الناس جميعا» و اگر او را حساب
نكنيم، به قول فقهاء معنا ندارد براى حدّ قيمت تعيين بكنيم، اين عرفيّت هم دارد. اين
آقا چقدر ارزش دارد؟ نمىشود تعيين كرد، اصلاً قيمتى نيست، تا ما بگوييم: اگر عين
است عين، اگر مثلى است، مثل، اگر قيمتى است، قيمت. اما شارع مقدّس ديه را جريمه
قرار داده است ؛ گفته است: اگر عمدى باشد، اولياء دم مىتوانند به اذن حاكم او را
بكشند، اگر هم خطايى باشد، بايد از او ديه بگيرند. قاعده اتلاف هم همين است، اگر
مال يك كسى را تلف كنيد، عمدى باشد، سهوى باشد، خطايى باشد، تفاوت ندارد، ضمان
هست. در اينجا هم همين جور است ؛ ضمان هست، اما ضمان جريمهاى، نه ضمان قيمتى. خب
وقتى اين جور شد، من التف مال الغير فهو له ضامن كه گفتيم مال دخالت ندارد، شخص را
هم مىگيرد، در اينجا من اتلف شخصى را، ضمان دارد، ضمانش چيست؟ آن ديهاى كه حاكم
تعيين كرده، يا آن ديهاى كه مردم تعيين كنند. «النفس بالنفس و العين بالعين» هم همين طور است،
يعنى «النفس بالنفس و العين بالعين» جريمه است، نه اينكه چشم اين آقا با چشم آن
آقا مثلى باشند. مسلّم مثلى نيستند، اصلاً نمىشود كه ما چشم يك مرجع تقليد را،
چشم يك پرفسور را با چشم يك آدم دم مرگ مثل هم بدانيم. نمىشود كه بگوييم: «العين
بالعين و الأذن بالأذن» اگر يك آدم بدگلى چشم يك آدم خوشگلى را كور كرده باشد،
نمىشود بگوييم چشم اين آدم فوق العاده بدگلى مثل چشم آن آدم فوق العاده خوشگل
است، بگوييم المثل بالمثل، مثلش همان چشم است. 1000 چشم هم در مقابل زيبايى او
نيست. لذا هيچكدام اينها قيمتى نيستند، اما ضمان هست.
پس اينكه مشهور
شده در ضمان، اگر عين موجود است، عين، اگر نه، مثل، اگر نه، قيمت، اينها راجع به
چيزهايى است كه عرفا عينى باشد و مثلى باشد و قيمى باشد و امّا اگر عرفا اصلاً از
باب عين و مثل و قيمت نباشد، مسلّم است كه در اينجا من اتلف مىآيد، در حالى كه آن
ضمان فقهيمان نمىآيد. الا اينكه مثل اتلاف كه ما عام گرفتيم، مثل مال كه ما عام
گرفتيم، اينجا هم شما ضمان را عام بگيريد. اين حرف خوبى است كه بگوييم معناى ضمان
يعنى عهده و اين عهده گاهى عين است، گاهى مثل است، گاهى قيمت است، گاهى هيچكدام ؛
يك چيزى است كه بالاتر از اين حرفهاست. كه اسم آن را جريمه بگذاريم، طورى نيست. من
اتلف مال الغير فهو له جريمة، كه اصلا ضمان را برداريم، يك جريمه جايش بگذاريم.
اين جريمه در آنجاهايى كه از باب عين و مثلى و قيمى است، بگوييم همان باب عينى و
مثلى و قيمى است؛ در آنجاهايى كه نه، بگوييم: خسارة كل شىء بحسبه. خسارت آدمكشى،
آدمكشى يا ديه است ؛ خسارت مال، آن مال است ؛ خسارت جرح، جرح است ؛ خسارت ناموسى،
آن خسارتى است كه مردم تعيين مىكنند؛ خسارت آبرويى، آن خسارت است.
لذا من اتلف مال
الغير فهو له جريمة، فهو له خسارة و خسارت يك معناى عامّى است، كه موارد فرق
مىكند. هذا ما عندنا، اگر يك چيز حسابى داشته باشيد، توسعه بدهيد، نمىخواهد
تضييقش بكنيد و اگر چيز حسابى داشته باشيد، خب بياييد ردّش بكنيد و الا من اتلف
مال الغير فهو له ضامن. حالا اگر يك كسى بگويد: آقا! اگر مال را تلف بكند، ضامن
است، اما ماليّت مال ديگر نيست، اينجا ديگر بحثش نكن، برو يك جاى ديگر بحثش كن.
نمىشود كه اين را گفت؛ من اتلف مال الغير فهو له ضامن اگر مال مردم است، خب بگو،
اما اگر مال مردم نيست، عرض مردم است، دختر مردم را گرفته رفته، دختر مردم فرار كرده،
اين هم كوتاهى كرده است. حالا بگو من اتلف مال الغير فهو له ضامن اينجا بحثش نيست،
برو جاى ديگر بحثش را بكن. خب همه شاهكار همين است كه حالا مىخواهيم اينجا اينها
را درست بكنيم، بگوييم: من اتلف مال الغير همه اينها را مىگيرد و الا بگوييد:
آقا! اين را فعلاً ولش كن، برو جاى ديگر. اينكه اشكال نشد.
مىخواستيم مطلب
چهارم را هم بحث كنيم. وقت گذشت و آن اين است كه اين من اتلف اين جورى است، كه
گاهى اين تلف بالمباشرة است، گاهى بالتسبيب است، گاهى بالمباشرة و التسبيب هر دو
است. اين در باب قتل هم مىآيد - كه آقايان مىگويند: اسم اين حرفها را اينجا
نياور، جاهاى ديگر بياور - در باب قتل هم همين است؛ كسى كه يك كسى را مىكشد، گاهى
بالتسبيب است، گاهى بالمباشرة است، گاهى هر دو، گاهى مباشر اولى از تسبيب است، گاهى
تسبيب اولى از مباشر است، گاهى هر دو، گاهى مباشر اولى از تسبيب است، گاهى تسبيب
اولى از مباشر است. اين من اتلف هم اين جورى است، گاهى بالمباشرة است، گاهى
بالتسبيب من اتلف است، گاهى بالمباشرة و التسبيب من اتلف است، گاهى سبب مقدم بر
مباشر من اتلف است، گاهى هم مباشر مقدم بر سبب من اتلف باقى مىماند. در اين باره
ان شاءاللّه فردا صحبت مىكنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-اين
روايت را مرحوم محدث نورى در مستدرك و ابن ابى جمهور - گرچه بنحو مرسله - نقل
كردهاند. رك: مستدرك الوسائل، پيشين، ج 14، ص 7، كتاب الوديعة، باب 1، ح 15944؛
عوالى اللئالى، پيشين، ج 1، ص224، ح 106، و ص389، ح 22، ج 3، ص 246، ح 2، ص251، ح
3.
-«و ان كان ذو عسرة
فنظرة الى ميسرة». سوره بقره2، آيه 280.