اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در قاعده
«الأمين مؤتمن» بود؛ يد، يد امانى است و وقتى يد امانى شد، ضمان ندارد. ديروز
گفتيم يك حرف اين است كه آيا يد امانى مختص به مال است يانه؟ كه من عرض كردم: نه.
البته حرف من خلاف مشهور است و شهرت مىگويد مراد مال است و يد امانى يعنى اموال و
اما غير مال را نمىگيرد و من ديروز عرض كردم: نه، هم مال را مىگيرد، هم عِرض را
مىگيرد و هم جان را، نفس را. مثال هم مىزدم كه اگر خودش را دست دكتر داد و زير عمل
مُرد، يد او يد امانى است و نبايد بگوييم ضمانى هست؛ اما آقايان فرمودهاند: نه،
ضمان هست،مگر اينكه قبلاً برائت گرفته بشود. كه ديروز مىگفتم اين برائت را چه كسى
مىخواهد بدهد؟ خود اين مىخواهد بدهد، ضمان مالم يجب است و به چه دليل مىتواند
اين كار را بكند؟ اگر ورثه مىخواهند برائت بدهند، ورثه مالك نيستند، ورثه فقط
چيزى را كه اين گذاشته مىبرند. حتّى مثلاً در روايات داريم: اگر سر مُرده را جدا
كردند، خب مىگويند اين وارث ارث نمىبرند. خب پس حالا سر مُرده را جدا كردند، ديه
را كه مىگيرند به چه كسى بدهند؟ مىگويند: صرف خود ميّت بكنند. البته ما مىگوييم
بايد با اجازه حاكم شرع هم باشد؛ براى اينكه صرف خود ميّت كردن هم دليل مىخواهد.
لذا ما مىگوييم
اين كه خودش را دست دكتر متخصّص متديّن مىدهد، اگر زير عمل مُرد، ضامن نيست. مگر
اينكه تعدّى كرده باشد، كه يد امانى به يد ضمانى برمىگردد.
همچنين كسى امين
است، دختر مردم را به او دادهاند، گفتهاند ببر تهران، حالا اين مواظبت كامل از
اين دختر كرده، اما اصلاً دختر آمده براى اينكه فرار كند، لذا قم فرار كرد. حالا
بخواهيم بگوييم اين آقا ضامن است؛ آقايان مىفرمايند: ضامن است، ولى ما مىگوييم
ضامن نيست، مگر اينكه تعدّى كند، مثل اينكه دختر را در صحن بنشاند، بگويد: اينجا
بنشين تا من بروم زيارت كنم و بيايم و وقتى بيايد دختر فرار كرده باشد. خب اين
ضامن است، يد امانى نيست، شد يد ضمانى.
راجع به مالش هم
همين را گفتهاند؛ اگر تفريطى در كار باشد، افراطى در كار باشد، خب يد ضمانى است.
اما گر افراط نباشد، تفريط نباشد، يد امانى است و يد امانى ضمان آورى نيست؛ الأمين
مؤتمن.
اين يك مطلب بود،
كه اگر بپسنديد، يك قدرى رويش كار بكنيد، يك قدرى شرح و بسطش بدهيد، حرف خيلى خوبى
است و آقايان درخيلى جاها مىگويند مثلاً اگر يك عبدى را بگيرد و بيخودى زندانش
بكنند، بعدرهايش بكنند. گفتهاند: اين ضمان آور است؛ مولا مىتواند بگويد اين دو
سه روزى كه اين را نگهداشتهاند، اين نفع داشته و تو نفع را تلف كردى. آقايان در
باب عبدش گفتهاند.
در باب حيوانش هم
گفتهاند؛ حيوان يك كسى را دو سه روز بگيرد و بعد از دو سه روز رهايش بكند. آقايان
گفتهاند: ضامن است، يد ضمانى است و يد ضمانى مختص به مال نيست، منافع را هم
مىگيرد و اينجا منافع است. اما همين آقايان فرمودهاند: اگر يك كسى را يك ماه
زندان كنند بعد رهايش كنند، اين نمىتواند بگويد اين يك ماه منفعت من را بده.
ما مىگوييم: چرا
نتواند؟ همين طور كه در عبد مىگوييد منافعش بايد جبران بشود، ما در منافع حرّ هم
همين را مىگوييم. لذا به صرف اينكه اين منافعش مال مولاست كه اين نمىتواند براى
ما تخصيص درست بكند؛ خب او منافعش مال مولاست، اين هم منافعش هم مال خودش است.
مثلاً بعضى اوقات اين را يك ماه بيخودى زندان كردهاند، زن و بچهاش 100 هزار تومان
خرج كردهاند، رفتهاند نسيه كردهاند، نسيه كردهاند، حالا اين آمده كه اگر آزاد
بود عملگى مىكرد و 100 هزار تومان پيدا مىكرد و حالا 100 هزار تومان از دستش
رفته است. چرا آن كسى كه اين را زندان كرده، ضامن نباشد؟ لذا ما راجع به اموال
مىگوييم - كه آقايان هم مىگويند - راجع به عِرض هم مىگوييم - كه آقايان
نمىگويند - راجع به نفس هم مىگوييم - كه آقايان نمىگويند - و ما مىگوييم اين
يد امانى مصاديق فراوانى دارد: گاهى مال است، گاهى عرض است، گاهى نفس است واختصاص
دادن يد امانى به اموال وجهى ندارد. بنابراين الأمين مؤتمن فى المال، و العرض، و
النفس.
يك مقدار در اين
باره فكر بكنيد. در اين حرفهايى كه ابتكارى است، يك مقدار فكر بكنيد، مثلاً امروز
در فقه يك حرفى داشتيم، خب روى اين خيلى فكر بكنيد. اينكه بعضى اوقات علم ترّقى
مىكند، علّتش هم همين است. انصافا ما توليد علمى نداريم، ما 200 سال است هنوز در
كفايه مطالعه مىكنيم، تدريس مىكنيم و مطالعه مىكنيم، 200 سال است از جواهر
استفاده مىكنيم، ديگر اسمش را فقه جواهرى گذاشتهايم، ولى بايد از صفر شروع
بكنيم. مثلاً مشهور است، مىگويند برق را يك دخترى اختراع كرده است و اين دختر با
گربه بازى مىكرد، مثل غربىها كه يا گربه بازاند، يا سگ باز. آن وقت شب بود اين
هى دست مىماليد روى اين گربه، جرقه جرقه مىزد و كم كم از همان جرقه جرقه حالا
ناگهان شده اين برقى كه عالم وابسته به اين برق است. حالا ما بايد در اين 200
ساله، اقلاًّ 200 صاحب جواهر پيدا كرده باشيم و نشده است؛ تقصير هم داريم، در روز
قيامت هم حتما «العبد لايزول قدماه يوم القيامة حتّى يُسئل عن عمره فيما افناه و
عن شبابه فيما ابلاه» پس ما بايد توليد
علم داشته باشيم. حالا مرادم اينجاست كه مثلاً امروز در فقهمان يك توليد علم
داشتيم، حالا اين فقط تئورى و فرضيه نباشد؛ مثلاً آن كسانى كه جزوه مىنويسند،
بروند در جزوه و رهايش كنند. ممكن است همين من فرعٍ، فروعى پيدا بشود. چنانچه اين بحث
الان هم همين طور است ؛ بحث ابتكارى است. فضلاى جلسه انصافا بايد رويش فكر بكنند
اين طرف بزنند، آن طرف بزنند، يك مقدار مثال پيدا كنند، مثال عليه پيدا كنند، مثال
له پيدا بكنند، كم كم از همين مثالها يك قضيه
روشنى پيدا مىشود.
خب مطب دوممان هم
درباره دليل الامين مؤتمن بود، كه گفتيم: عقل ما حسابى دلالت دارد، عقل ما مستقلاً
مىگويد: الأمين مؤتمن و اگر امين را مؤمن ندانند و بخواهند از او پول بگيرند، عقل
مىگويد ظلم است. حالا همين روايتى كه ديروز خوانديم. اين بود كه
عملهاى را گذاشته در خانهاش، يك آدمى مىخواسته برود مشهد، يك كسى را در خانهاش
گذاشته است. همين هم بوده، حالا دزد آمد، دست و پاى اين را بست و همه اثاثيه را
برد. كوتاهى هم از طرف اين نبود. حالا اين صاحب خانه كه آمد بگويد: آنچه دزد برده،
تو بايد بدهى، براى اينكه من مالم را به تو سپردهام. خب مردم مىگويند: اين ظلم
است؛ مىگويند اينكه مالت را به اين سپردهاى، مگر اين در مال تو خيانت كرده است؟ اگر
نيامده بود به خانه و خانه را دزد برده بود، حرفى؛ براى اينكه يد امانى اش برگشت
به يد ضمانى، ولى در خانه بوده، بيدار بوده، مواظب بوده، تفريط نبوده، افراط
نبوده، بخواهى تاوان بگيرى - همين كه
مشهور است – تاوان حرام است. شما طلبهها بعضى اوقات يك مسائل غريب و عجيبى مىگوييد
و آدم را به دردسرهاى عجيبى مىاندازيد و ما طلبهها مسأله بلد نيستيم، چون رويش
كار نكردهايم. رساله مرجع تقليد بايد مثل موم در دست ما باشد، اما ما مسأله بلد
نيستيم. دو سه روز قبل يك دردسر عجيبى پيدا شده، نزديك بود بحران بشود؛ يك طلبه يك
مسأله را اشتباه گفته بود و اين خيلى بد است. ما طلبهها بايد خوب مسأله بلد
باشيم. حالا اينكه تاوان حرام است، يعنى يد امانى است، مثل همين جاها كه مثال
زديم. اما اگر شما كاسه كسى را شكستيد، اين ديگر تاوان نيست، اين ديگر من اتلف مال
الغير فهو له ضامن و به اين تاوان نمىگويند. اگر حالا در ميان مردم مشهور شده كه
تاوان گرفتن حرام است، بنابراين تو مىخواهى تاوان بگيرى، نه. اگر مال كسى را تلف
كرده باشد، مثلاً كليد اتومبيل را به اين آقا داده و اين آقا كليد را در اتومبيل
گذاشته، بايد ببرد به پاركينگ، نبرده و دزد اين را برد، تاوان حرام است، نه تاوان حلال است، حتما هم بايد مال مردم را
بدهد. چنانچه مثلاً داشت مىرفت، جلوى مغازه چينى فروشى پايش به زمين گرفت، خورد
روى چينىها، چنينىها شكسته شد. خب مسلّم من اتلف مال الغير فهو له ضامن و تاوان
حرام نيست. پس تاوان كجا حرام است؟ آنجا كه يد، يد امانى باشد، مثل اينكه خانه را
اجاره كرده، حالا آب آمد، خانه را گرفت، اينجاها بخواهد تاوان بگيرد، حرام است؛
چون يد امانى است و الأمين مؤتمن. پول را به شما داد، مضاربه كنيد، دزد پول را
برد، يا ورشكستيد، تاوان حرام است ؛ براى اينكه يد، يد امانى است و يك پولى را پيش
شما گذاشتند نگهدارى بكنيد، پول را گذاشتيد در صندوقتان، راستى هيچ تقصيرى نداريد،
اما دزد برد؛ تاوان گرفتن حرام است. پس بايد بگوييم آنجا كه يد امانى است، قاعده
اتلاف نمىآيد، اما آنجا كه يد امانى نيست، ديگر هر چه باشد، من اتلف مال الغير
فهو له ضامن.
لذا ديروز
مىگفتيم اگر از ما بپرسند دليل چيست؟ مىگوييم عقل. آن وقت عقل كه اينجاها كار
مىكند، سيره عقلاء از اين عقل گرفته است، ديگر نمىشود بگوييم سيره عقلاء خودبخود
حجت است، يك تأييد است؛ قرآن اين را تأييد كرده، ديگر نمىشود بگوييم يك دليل
مستقل است؛ روايات همين را تأييدكرده، ديگر نمىشود بگوييم يك دليل مستقل است؛
اجماع كه يك امر مسلّمى در فقه شده، همين را تأييد كرده است. لذا تا اينجا اين جور
شد كه دليل ما عقل ماست.
بعضى اوقات عقل
نه، سيره، مثلاً خبر واحد حجت است. خب عقل ما مىگويد: الاصل حرمة عمل بالظن الّا
ما اخرجه الدليل؛ عقل مىگويد خبر واحد حجت نيست. اما سيره عقلاء براى اينكه مردم
در رفاه باشند، بعضى از مظنهها را حجت مىكند. لذا مىگوييد خبر واحد حجت است.
دليل چيست؟ بناء عقلاء. اين جا خوب است. آن وقت در اينكه خبر واحد به بناء عقلاء
حجت است، اگر اجماع داشته باشيم، همين را تأييدمى كند، اگر آيه داشته باشيم، همين
را تأييد مىكند، اگر هم روايت داشته باشيم، همين را تأييد مىكند. چنانچه اگر
چيزى عقلى نيست، سيره هم نيست، اسمش را تعبّد مىگذاريم. آن وقت دليل ما چيست؟ اگر
قرآن داريم، اگر قرآن و روايت داريم، قرآن و روايات، اگر قرآن دلالت نداشته باشد،
يعنى ما نفهميم، روايت هم نداشته باشيم، آن وقت اگر اجماع است، اجماع. آن وقت بعضى
اوقات دليل اين تعبّد فقط اجماع است و اين كم پيدا مىشود، ولى هست و آنجا كجاست؟
آنجا كه عقل كار نكند، سيره كار نكند، مىشود تعبّد ؛ قرآن كار نكند، روايات كار
نكند، در مسأله اجماع مسلّم داشته باشيم. اين كاشف از قول امام عليهالسلام است؛
حالا كاشف از قول امام عليهالسلام، يا كاشف از نصّ معتبر است، كه استاد بزرگوار
ما آقاى بروجردى مىفرمايند، بالاخره حجت است. بنابراين چون مسأله ما مسأله عقلى
است، ديگر سيره هم او را تأييد مىكند، قرآن و روايات و اجماع او را تأييد مىكند.
اگر كسى حرف مرا نزند، كه اگر مطالعه كرده باشيد آقايان در قواعد فقهيه در همين
قاعده به روايات مىچسبند و مىگويند: تدلّ عليه روايات و اصلاً اسم عقل و اينها
را نمىآورند، الا شاذّا و مىگويند روايات ما دلالت مىكند بر اينكه الأمين
مؤتمن. ولى بايد به اين آقايان بگوييم كه روايات مثل «اطيعوا اللّه و اطيعوا
الرسول و اولى الامر منكم» است؛ اينها
ارشادى است و تابع مايرشد اليه است، اطلاقگيرى و اينها هم نمىشود كرد، چون كه
ارائة الطريق است، نه ايصال الى المطلوب، لذا نمىشود از آن اطلاقگيرى بكنيم.
در باب برائت هم
كه ايشان مىگويند، ما در باب برائت بحث كرديم، كه ما همه اين اصول اربعه را عقلى
مىدانيم، بخلاف شيخ بزرگوارمان، كه بعد هم همه، روش مرحوم شيخ را گرفتهاند و
همهاش را شرعى مىدانند؛ برائت شرعى، اشتغال شرعى، احتياط شرعى و استصحاب شرعى.
كه ما مىگفتيم: همه اينها عقلايى است، عقلاء هم برائت دارند، هم اشتغال دارند، هم
احتياط دارند، هم استصحاب. بنابراين اگر روايت هم داشته باشيم، ما مىگوييم نبايد روى
روايت هم بحث كرد. مثلاً شيخ بزرگوار سه چهار صفحه در باب لاتنقض اليقين بالشك حرف
زدهاند و ما مىگوييم همه اين حرفها سالبه به انتفاع موضوع است؛ براى اينكه عقلاء
استصحاب دارند، بايد ببينيم آنها كجا استصحاب دارند، كجا ندارند و اينكه ايشان
مىفرمايند: مرحوم آخوند در كفايه مىفرمايند: فرق بين برائت عقلى و برائت نقلى
اين است كه در برائت عقلى نمىشود اطلاقگيرى كرده، در برائت نقلى مىشود
اطلاقگيرى كرد، مىگوييم: نمىشود كه، شما كى از «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول»
اطلاقگيرى كرديد؟ اگر عقل ما دلالت بكند ديگر روايت تابع عقل است، ارشاد است، امضاست
و اطلاقگيرى آنجاست كه تعبّدى در كار باشد و الا اگر عقلى باشد، ديگر معنا ندارد
ما بخواهيم از عقلمان، يا از آنكه ما را به سوى عقل مىنماياند، اطلاقگيرى كنيم.
خب مسأله بعديمان،
كه آن را هم ديروز اشاره كردم، امروز آن را مسأله سوم قرار بدهيد، همين است كه
ايشان فرمودند و آن اين است كه الأمين مؤتمن با قسم يا بدون قسم؟
خب مى گوييم: بدون
قسم ؛ براى اينكه حالا كه امين است، ادعايش پذيرفته مىشود ديگر. لذا وقى ادعايش
پذيرفته شده ؛ ديگر قسم يعنى چه؟ از همين جهت هم روايت 2 از باب 4 از ابواب وديعه
بخوبى دلالت دارد؛ مىفرمايد: امين است و مؤتمن و لايمين عليه. پس قسم نه، الا
اينكه يك جملهاى در فقه مشهور شده و آن جمله اين است كه مىگويند: ليس للأمين الا
اليمين. اين در فقه ما مشهور شده است. حالا علاوه بر اينكه در قاعده ائتمان رويش
بحث شده، اصلاً مىبينيم خيلى جاها مىگويند: الأمين مؤتمن ليس له الا اليمين.
ديروز بين اين دو
تا جمع مىكردم، مىگفتم اگر برود پيش حاكم، حاكم جز با قسم رهايش نمىكند، براى
اينكه در باب قضاء و شهادات گفتهاند، ما هم گفته ايم كه قاضى نمىتواند همين جورى
كسى رارها بكند، به قاعده «انّما اقضى بينكم بالبيّنات و الأيمان». لذا اگر مدّعى
بيّنه دارد، بيّنه را جلو مىآورد و كار را تمام مىكند، اگر نه، مىرود سر منكر،
آن آقاى منكر قسم مىخورد، كار تمام مىشود و اگر قسم نخورد، قسم را واگذار مىكند
به طرف - به مدعى - و او قسم مىخورد، كار
تمام مىشود و اگر آن هم قسم نخورد، مىگويد برويد گم شويد، نه اينكه حكم بكند.
حكمى در كار نيست، مىگويد من يا بايد با بينّه حكم كند، يا با قسم، شما كه حرف ما
را نمىشنويد، بنابراين هر وقت حرف شنو شديد، بياييد تا حكم بكند. بنابراين حكم
حاكم يمين مىخواهد. لذا اين را در باب قضاء و شهادات - كه ايشان هم كه دارند حرف
مىزنند، بودهاند – مفصّل صحبت كرديم و در باب قضاوت مسلّم است كه ما يمين
مىخواهيم ولو يد، يد امانى باشد. يعنى ادّعايش پذيرفته است، اما براى اينكه قاضى
است و قضاوت، به «انّما قضى بينكم بالبيّنات و الأيمان» قسم مىخواهد. ما
نمىگفتيم، مشهور در ميان فقهاء مىگفتند، اما على كل حال تبعا، چون در مسأله
اجماع بود، گفتيم.
اما اگر به باب
قضاوت نرسد، خب مسلّم است قسم لازم نيست، مثلاً شما يك ميليون تومان به رفيقتان
داديد او را امين مىدانستيد، حالا هم او را امين مىدانيد و او مىگويد اين يك
ميليون شما از بين رفت، دزد برد. شما بايد بپذيريد و كشاندن اين پيش حاكم براى شما
حرام است. مىتوانيد اور ا بكشانيد پيش حاكم و اگر پيش حاكم هم رفت، حاكم قسمش
مىدهد، اما كار شما حرام است؛ كار شما ظلم است، براى اينكه الأمين مؤتمن عقلاً و
اگر او را امين ندانيد ظلم كرديد و اين ظلم شما گناه است. چرا؟ براى اينكه بايد
بدون قسم ادّعايش را قبول بكنيد و شما مىخواهيد قسمش بدهيد و اين ظلم است. حالا
اگر اين ظلم را خريديد و برديد پيش حاكم، ديگر وظيفه حاكم اين است كه او را قسم بدهد.
مطلب سوم اين است
كه امين بايد موّثق باشد يانه؟ بايد عادل باشد يانه؟ اگر هم موثق نباشد، الأمين
مؤتمن يانه؟ بحث مشكلى است، مطالعه كنيد تا فردا دربارهاش صحبت كنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-شيخ
صدوق؛ محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، الخصال جامعه مدرسين حوزه علميه قم ص
253، ح 125، مرحوم صدوق روايت را اين طور نقل كردهاند: «لاتزول قدما عبد يوم
القيامة حتى يسأل عن اربع: عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه، و عن ماله
من اين اكتسبه و فيما انفقه، و عن حبّنا اهل البيت».
-وسائل
الشيعه، پيشين، ج 13، ص 227، باب4، از ابواب احكام الوديعة، ح 2.
-ابى
جعفر، محمد بن حسن طوسى، شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، 10 جلددارالكتب الاسلامية، تهران،
چاپ چهارم، 1365هـ.ق ج 6، ص 229، ح 552.