اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
گفتم در قانون
اعانة على الاثم يا اعانة على البرّ دو سه تا مطلب بايد گفته بشود:
مطلب اول راجع
معنايش است، معناى تعاون در «و تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على الاثم
و العدوان» يعنى چه؟ گفتم در
اين باره اقوالى ذكر شده است، آن كسانى كه قواعد فقهيه نوشتهاند، يامثل شيخ
بزرگوار كه در مكاسب محرّمه اعانة على الاثم را بحث كردهاند، محشين، مثل مرحوم
آقاى كمپانى و امثال اينها با هم اختلاف دارند. شايد اقوال به 7 و 8 قول برگردد،
كه اعانة على الاثم يعنى چه.
ما ديروز گفتيم:
اوّلاً: اين اعانة على الاثم از مفاهيمى است كه قصد در او خوابيده است، از مفاهيم
قصديه است و در خارج بدون قصد متحقّق نمىشود. مثل نماز ظهر و عصر كه بنابر قول
مشهور از عناوين قصديه است، مثل بلند شدن جلوى پاى كسى، كه از مفاهيم قصديه -
مفاهيم عرفى - است،، اينجا هم اين جور است ؛ بدون قصد متحقّق نمىشود. اين يك شرط
بود. و يك شرط ديگر را هم گفتيم اين است كه بايد از مقدمات قريبه باشد تا اعانت
صادق باشد و اما اگر مقدمه از مقدمات بعيده بود، ولو قصد هم بكند، اما باز هم عرفا
اعانت صادق نيست. مثل اينكه مثلاً باغ انگور درست مىكند، اما قصدش اين است كه
وقتى اين باغ انگور دار شد، با يك شراب فروشى، با يك شراب درست كنى معامله بكند،
چون خيلى بهتر مىخرد. اينجا گفتم اعانت على الاثم صادق نيست. گناه است، ولى
منافات ندارد كه يك چيزى گناه باشد، اما نه از راه اعانت على الاثم، بلكه خودش
ذاتا اثم باشد ؛ من رضى بفعلٍ كفاعله و اينجاها اينجور است؛ گناه است، اما نه
بعنوان مقدميّت، نه بعنوان اعانت، بلكه اين ذاتا يكى از گناهان در اسلام است. هم
روايت رويش داريم، هم مورد لعن واقع شده و ظاهرا فقهاء هم
اشكالى ندارند. گناه است، اما نه من باب الاعانة، بلكه خود خودش مبغوضيت دارد،
بلكه خودش مفسده ملزمه دارد.
چنانچه راجع به
مقدمه قريبه، چوب را مىدهد به آن آقا كه با آن راه برود، عصايش باشد، به اين
عنوان مىدهد، نه به اين عنوان كه توى سر آن آقا بزند، باز هم اعانة على الاثم
نيست. كى اعانة على الاثم است؟ وقتى كه مقدمه قريبه است، نيّت هم داشته باشد ؛ چوب
را براى اين مىدهد كه توى سر او بزند. مىشود اعانة على الاثم. اين كسى كه دارد
انگور مىكارد، گاهى براى زن و بچهاش است، اينجا شايد آن مقدمه قريب باشد، يعنى
گاهى اين درخت را مىكارد، باغ را درست مىكند براى زن و بچهاش ؛ گاهى هم باغ را
درست مىكند كه مردم از آن استفاده كند؛ گاهى هم باغ را درست مىكند للتّخمير، خودش
شراب فروش است؛ گاهى هم باغ را درست مىكند كه بفروشد به كسى كه خمر درست مىكند.
در همه اينها مو كاشتن، اعانة على الاثم نيست؛ گناه است، اما اعانة على الاثم
نيست. چنانچه آنكه براى زن و بچهاش باغ درست مىكند، «الكاد على عياله كالمجاهد
فى سبيل اللّه» از مستحبّات است.
مخصوصا اينكه باغ را درست مىكند، ديوار نمىكشد، مردم بيايند از اين باغ استفاده
بكنند، خب اين خيلى ثواب دارد ديگر. اما نه از باب اعانة على التقوى. اگر بخواهيم
اين اعانة على التقوى را درست كنيم، اين بايد وقتى كه اين باغ شد، برود ديوارهايش
را خراب بكند، يا چيزى بنويسد كه مردم! بيايد زير اين درختهاى ما استراحت بكنيد.
خب مىشود اعانة على التقوى، على البرّ. اما هنوز هيچى نشده، مثل اينكه دارد خيش
مىزند براى خاطر اينكه وقتى باغ شد، آن وقت وقف بكند، وقتى باغ شد بدهد دست مردم،
يا بعكسش وقتى باغ شد، ميوه هايش را براى تخمير بفروشد. اين اعانت نيست، اما گناه
است، آن هم ثواب است. فرق است بين اينكه يك چيزى ثواب باشد ذاتا، مثل نماز و بين اينكه
اعانت باشد. اگر ما بخواهيم اعانت درست كنيم، بايد عرفا مقدمات قريب داشته باشد و
تا مقدمه قريب نباشد، اعانت صادق نيست. آن روايت صفوان هم اخلاق است.
ولى در همان روايت صفوان هم باز همان است؛ اعانت نيست، خودش ظلم است نه اينكه
اعانت على الاثم باشد، يعنى ما از روايات مىفهميم كه روز قيامت يك خيمهاى سر پا
مىكنند، روايت دارد همه ظالمها را مىبرند آنجا، حتى كسى كه آب توى دوات ظالم
ريخته باشد، يا قلم ظالم را تراشيده باشد. اين اعانت نيست،
خودش ظالم است. لذا به صفوان گفتند: اينكه شترهايت را اجاره مىدهى، گناه است.
گفت: يابن رسول اللّه من براى مكّه اجاره مىدهم. حضرت بردندش يك جاى ديگر،
گفتند: راضى هستى اين زنده بماند تا پولت را بدهد؟ گفت: بله. فرمودند: همين كه راضى
هستى ظالم زنده بماند، در حالى كه ظلم مىكند، بخاطر همين در روز قيامت با همان
محشورى. هيچكدام اينها از راه اعانه على الاثم نيست، همه اينها گناه است، حالا
گناه فقهى يا گناه اخلاقى.
بنابراين اينكه در
ميان فقهاء مشهور شده كه اگر قصد آمد، هر مقدمهاى را اعانة على الاثم مىكند، يا
اگر مقدمه قريب شد، ديگر هر مقدمهاى باشد اعانة على الاثم است ولو قصد هم روى او
نباشد، قبول نداريم؛ نه آن طرفش را قبول داريم، نه اين طرفش را قبول داريم و -
اينها تكرار حرفهاى ديروز است - عجب هم مىكنم از مثل مرحوم نائينى، يا مرحوم آقاى
بجنوردى و امثال اينها كه مىگويند فرق است بين اينكه بداند و قصد بكند. در مقدمه
يك وقت مىداند، اما قصد نمىكند، مىداند اگر عصا را به او بدهد، توى سر فلانى مىزند،
اما اين قصد نمىكند. مىگويند چون مىداند، اما قصد نمىكند، اين اعانت نيست. كه
مرحوم شيخ بزرگوار هم معمولاً مىگويند نه، اما ايشان هم در ضمن كلماتش مىگويند
در مقدمه قريبه اعانة على الاثم هست و لو اينكه قصد هم نكند.
ايراد بزرگى كه به
اينها هست - كه ديروز هم گفتم - اين است
كه انفكاك قصد و علم چه جور ممكن است؟ يك دفعه چوب را مىدهد، نمىداند توى سرش
مىزند يانه، خب قصد هم نمىكند. خب اين نه. اما يك دفعه مىداند كه اگر چوب را به
او بدهد، توى سر اين مىزند. خب همين چوب را كه مىدهد، قصد با آن است، انفكاك علم
از قصد نمىشود و اينكه گفتهاند فرق است بين علم و قصد، مسلّم فرمايش اينها درست
نيست. ما يك جا بگوييم عالم است اگر چوب را بدهد، توى سرفلانى مىزند، اما قصد
نمىكند. نمىشود كه، خب مسلّم مثل اينكه من حالا من مىدانم ساعت مثلاً 9 است،
اما قصد نمىكنم، نمىشود كه. بنابراين بايد صورت جهلش باشد، يعنى قصد نكند و الا
اگر مىداند اين چوب را توى سرش مىزند، لازمهاش قصد است، لازمهاش اراده است.
اراده و علم و قصد و همه اينها مترادف اند. يعنى همين كه مثلاً چوب را به دست آقا مىدهد،
يك دفعه نمىداند توى سرش مىزند يانه، اما اين به قصد اينكه بزند توى سرش، چوب را
مىدهد. خب مىشود اعانة. يك دفعه نمىداند توى سرش مىزند يانه، به قصد اينكه با
آن راه برود مىدهد، اين هم اعانه بر اثم نيست. يك دفعه مىداند اگر بدهد، توى سرش
مىزند. معنايش اين است كه قصد دارد اين چوب را بدهد، توى سر او بخورد. ولى بگوييم
علم دارم، قصد ندارم، نمىشود. بنابراين ممكن نيست كه علم از قصد انفكاك پيدا كند.
خب اين يك مطلب كه مطلب تكرارى است.
ديگر مطلب دوم در
بحث ما اين است كه دليل بر اعانت بر اثم چيست؟ خب فرمودهاند: ادلّه اربعه. درست
هم است.
قرآن دلالت دارد،
دلالتش هم بسيار عالى است و مىفرمايد: «تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا
على الاثم و العدوان»
و اينكه بعضى
گفتهاند تعاون از باب مفاعله است و بايد بين الاثنينى باشد و مربوط به بحث ما
نيست، خب معلوم است اين اشتباه خيلى بالايى است، براى اينكه باب مفاعله و باب
تفاعل خيلى جاها بين الاثنين نيست و براى تأكيد آورده مىشود. لذا معناى «تعاونوا
على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان» اين است كه اگريك كار خيرى
هست تا مىتوانى شركت كن؛ لااقل كمك كن، مردم را ترغيب كن، مردم را تحريص كن. راجع
به آن على الاثم و العدوان هم معنايش اين است كه در كفر و در فسق شركت نكن و علاوه
بر اينكه شركت نمىكنى، مواظب باش كمك هم نكنى و كمك كردن به ظالم، كمك كردند به
گناه، گناه است. لذا آيه شريفه به خوبى دلالت دارد بر اينكه اعانت بر تقوا ثواب
دارد، اعانت بر فسق گناه دارد.
بنابراين اصلاً در
ماده كمك كردن به ديگران خوابيده است و كمك گاهى بين الاثنينى است، اين به ما كمك
مىكند، ما هم به او كمك مىكنيم، با هم يك مشكلى را حل مىكنيم. اين تعاون است،
از باب مفاعله، يا تفاعل است. اما گاهى مشكل است، من مىروم و مشكل را براى او حل
مىكنم و او هم هيچ خدمتى به من نمىكند. خب اين هم اعانت است. گاهى هم مشكل را حل
نمىكند، ترغيب و تحريص مىكند، جوانها را ترغيب مىكند، تحريص مىكند كه برويد
مشكل اين آقا را حل بكنيد. گاهى هم مثل امروز ادارههاى ماست، كه واجب است كار
ارباب رجوع - مردم - را فورا انجام بدهند.
خب اگر انجام
ندهد، حقوقش اشكال دارد، كارش هم حرام است ؛ براى اينكه اگر كسى بتواند به خلق خدا
كمك كند و نكند، گناهش خيلى بزرگ است. ثوابش لااقل يك حج و يك عمره مقبول است،
گناهش لااقل يك جهنّم حسابى است ؛ جهنمش همه به اندازهاى است كه «من اهان وليّا
فقد بارزنى بالمحاربة». اما اداره گاهى
كارش نيست، اعانت مىكند على التقوى، گاهى هم اعانت مىكند على الاثم، يعنى
كارشكنى مىكند، چوب زير چرخش مىگذارد، يا اينكه چوب را زير چرخش برمى دارد.
مىشود اعانة على التقوى، مىشود اعانة على الاثم. لذا اگر مربوط به خودش باشد،
مىشود اعانت على البرّ، اعانة على الاثم، اگر هم مربوط به خودش نباشد، اما
كارشكنى بكند، مىشود اعانة على الاثم.
ظاهرا دلالت آيه
خيلى خوب باشد. اين هم كه بعضىها مثلاً گفتهاند: اين «تعاونوا على البرّ و التقوى»
مستحب است، پس «ولاتعاونوا على الاثم و العدوان» هم ديگر دلالت بر حرمت ندارد.
خب اين اوّلاً:
«تعاونوا على البرّ و التقوى» معمولاً وجوب است؛ يك امر عامى است، كه گاهى مستحب
است، گاهى واجب، اما «تعاونوا على البرّ و التقوى» كه غالبا واجب است،«ولاتعاونوا
على الاثم و العدوان» هم مىشود حرام.
حالا اگر كسى
نگويد و بگويد: تعاونوا على البرّ و التقوى» همه مستحب است، خب منافات ندارد كه دو
جمله مستقل باشد، يك جملهاش را دليل داريم بر اينكه مستحب است، جمله بعدش را دليل
بايد بيايد بگويد مكروه است و الّا «ولاتعاونوا على الاثم و العدوان» هم نهى اش،
هم نهى باب تفاعلى اش بسيار خوب است و اگر آن را به عرف بدهند، عرف از آن خوب
مىفهمد كه ما بايد در زندگيمان گناه نداشته باشيم، كمك براى گناه هم نكنيم، بايد
ثواب داشته باشيم، ترغيب و كمك به ثواب هم بكنيم. آيه را به عرف بدهند، اينجورى معنايش
مىكند، ديگر ما بقى اش ان قلت قلت طلبگى است. اين از قرآن كه در قرآن خيلى آيه
داريم كه اعانة على الاثم گناه است و يكى از آيات، كه متشابه هم است، همين است كه
مىفرمايد: «ولاتكن للخائنين خصيما» خب مفسرين
ماندهاند كه يعنى چه. «و لاتكن للخائنين خصيما» براى خائن دشمن نباش، لذا هر كسى
آيه را جورى معنا كرده است و حق مطلب اين است كه اصلاً لفظ خصيم - لفظ خَصَم - دو
تا معنا دارد: گاهى خصيم مىگويند، يعنى آنكه بسيار جدّى در كار است. گاهى هم خصيم
مىگويند، يعنى آنكه جدّى دشمن شماست. لذا «و لاتكن للخائنين خصيما» يعنى طرفدار
ظالم نباش، اعانت بر ظلم نكن. خصم در اينجا بمعناى مدافع است. نظير اين دو تا آيه در قرآن زياد است.
راجع به روايت هم،
شايد اگر كسى روايتها را مطالعه بكند - كه معمولاً صاحب وسائل روايات را در باب 8
و 9 و 11 و 12 از ابواب عشره، در كتاب حج نقل كرده است - روايات قطعا تواتر معنوى
دارد، يعنى از تواتر اجمالى گذشته است، كه قطع به صدور احدهما - عن المعصوم -
داريم؛ به حد تواتر معنوى رسيده آن هم از ميان اين روايات تواتر معنوى، كه شايد
بيش از 100 تا روايت است، يك مضمون بدست مىآوريم و مضمون اين است كه اعانة على التقوى
خوب است، اعانت على الاثم بد است. قطعا مىتوانيم اين جمله را از بيش از 100 تا
روايت بدست بياوريم. حالا اگر شما بخواهيد در اين باره كتاب بنويسيد، يا دراين
باره جزوه مىنويسيد، بخواهيد روايتها را نقل بكنيد، بيش از 100 تا روايت است.
يك روايتى كه خيلى
به چشم مىزند و آقايان معمولاً در قواعد فقهيه اين روايت را آوردهاند اين است كه
پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: اگر كسى، من اعان فى قتل مسلم و لو
بشطر كلمة (يا ولو بشطرة كلمة) لقى اللّه يوم القيامة و كتب فى وجهه انه آيسٌ من
روح اللّه». در قتل شركت
نمىكند، اما يك جملهاى مىگويد كه ترغيب و تحريص مىشود، يك جملهاى مىگويد، كه
آن جمله قتل را تأييد مىكند. اين گناهش ذنب لايفعر است. نظير اين روايات را زياد
داريم. از نظر اجماع هم مسلّم در مسأله اجماع هست. براى خاطر اينكه وقتى وارد فقه
بشويم، خيلى جاها- شايد بيش از 100 مورد - قضيه حرمت اعانة على الاثم مفروغ عنه
است. مثلاً بحث مىكند كه آيا اين اعانت است يانه و اما اينكه اگر اعانت شد، حرام
است، اين ديگر مفروغ عنه است، يعنى در فقه ما حرمت اعانة على الاثم مفروغ عنه است
و روى آن مفروغ عنه گاهى شبهه موضوعى مىكنند، گاهى شبهه حكمى و اما اينكه يك كسى
از فقها در فقهمان پيدا كنيم كه بگويد اعانة على الاثم جائز است، هيچكس را نداريم.
اين از نظر اجماع.
از نظر عقل، عقل
مستقل رويش است، يعنى كارى به بناء عقلاء و اينها نداريم، مىتوانيم بگوييم عقل
مستقلاً حاكم است به اينكه كمك كردن به ديگران خيلى خوب است، كمك كردن به ظلم و
ظالم و گناه خيلى بد است. لذا مىگوييم از مستقلات عقليه است.
فرق بين مستقلات
عقليه و غير مستقلات اين است كه در غير مستقلات عقليه عقل احتياج به شرع دارد تا
بتواند حكم بكند، كبرايش را عقل مىدهد، موضوعش را شرع مىدهد. اين را مستقلات غير
عقليه مىگويند. مستقلات عقليه آن است كه صغرى و كبرى هر دو مال خودش است و
مىتواند بگويد: «هذا اعانة و كل اعانة حرام»، فهذا احرام. حالا يا تطبيق كلى بر
مصداق بكند، يا راستى صغرى و كبرى درست بكند. لذا ما در مقدمه واجب هم همين را
گفتيم، يعنى همين كه مقدمه واجب، واجب است؛ اگر ما مقدميّت را احراز بكنيم، خب مسلّم
مثلاً گفته است: برو مسجد. عقل ما مىگويد راه بيفتد. نمىشود راه نيفتد، بعد هم
بگويد نمىتوانستم. خب عقل تقبيح مىكند ديگر. گفته برو مكه. اين نمىرود اسم
بنويسد، بعد هم وقت اسم نوشتنش تمام شده، مكهاش را نمىرود. خب مسلم كتك مىخورد.
اما كتك اين جورى است كه مىگويد چرا مكه نرفتى؟ مىگويد نمىدانستم. مىگويند چرا
وسائل فراهم نكردى؟ اينكه «چرا وسائل فراهم نكردى» يعنى مقدمه واجب، واجب است. لذا
ظاهرا كسى نداريم كه بگويد مقدمه واجب عقلاً واجب نيست. آنهايى كه مىگويند مقدمه
واجب، واجب نيست، شرعا هم مىگويند: لذا يك كسى را در اصول پيدا كنيم كه بگويد مقدمه
واجب، واجب است عقلاً، اين را نداريم. مسلّم عقل ما مستقل است به اينكه مقدّمه
واجب، واجب است، مقدمه حرام، حرام است. اين هم عقل مستقل. آن وقت همين عقل مستقل
سيره هم است، يعنى آن عقل مستقل آمده در ميان عقلاء و عقلاء يك سيره كردهاند براى
خودشان كه سنة العقلاء على اينكه «تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على
الاثم و العداون».
فتلخصّ مما ذكرنا
اينكه بر اين قاعده ادله اربعه داريم: من الكتاب، آيات زيادى داريم كه مىفرمايد:
«تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان؛ من الروايات بيش از
100 تا روايت؛ من الاجماع در فقه ما مفروغ عنه گرفته شده، من العقل، عقل مستقل
رويش هست، من السيرة العقلاء، بناء عقلا بر اين است كه «تعاونوا على البرّ و
التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان» الا اينكه اينجا هم از حرفهاى سابق ما يك
حرف معلوم شد و آن اين است كه اگر از ما بپرسند اعانة على الاثم به چه دليل حرام
است؟ ما برويم روى سيره عقلاء، براى اينكه سيره عقلاء از عقل گرفته شده، آن عقل
هيچى، سيره عقلاء مناط است ؛ چون فقه ماست و عرف. و راجع به كتاب و سنت و اجماعش
هم بايد بگوييم امضايى است، نه تأسيسى، براى اينكه اگر سيره عقلاء باشد، ديگر خواه
ناخواه كتاب و سنت و اجماع او را تأييد مىكند، او را امضا مىكند. لذا ما مىگوييم
اين آيه «تعاونوا على البر و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان» «مثل اطيعوا
اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» است، ارشادى است،
امضايى است. پس بنابراين دليل فقط منحصر مىشود در سيره عقلاء، ديگر مابقى اش يا
امضايى است، يا پايهاى و ريشهاى است. عقل مستقلش، سيره عقلاء از آنجا سرچشمه
گرفته است و كتاب و سنّت و اجماع هم آن سيره عقلاء را تأييد كرده، امضا كرده است.
عقل دقّى فلسفى
اصلاً حجّت نيست و چون عقل مستقل در فقه ما حجّت نيست، بايد به بناء عقلاء برگردد.
لذا اين ادلّه اربعه كه ما مىگويم كتاب و سنّت و عقل و اجماع، آن عقل فلسفى دقّى
را نمىگوييم. هيچكس هم نگفته است. لذا فرق ما و اخبارى همين است كه اخبارى
مىگويد عقل يخدور، ما مىگوييم: نه بابا عقل يحذور عقل فلسفى است و اما عقل عرفى،
عقل عقلايى و عقل سيرهاى را كه نمىشود بگوييم نه و الا همان عقلش هم غير حجّت مىشود.
لذا آن عقل دقّى فلسفى در فقه حجت نيست و آنچه هست، بناء عقلاست و آن بناء عقلاست كه
ما از ادّله اربعه حسابش مىكنيم. اين خلاصه حرف تا اينجاست. حالا مطلب ديگر اين
است كه فروعاتى بار بر اين - بر اين قانون تعاون- شده، آيا خود اين فروعات گناه
است، يا اعانة على الاثم است؟ مرحوم شيخ در مكاسب محرمه 7 و 8 تا مثالش را دارند،
ديگران هم دارند. روى اين مطلب فكر بكنيد.
من خيال مىكنم
غالب اين موراد خود گناه است، از باب اينكه مفسده ملزمه فقهى دارد، نه اينكه از
راه اعانت گناه باشد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-رك: پاورقى ص 4 همين
جزوه،.
-وسائل
الشيعه، پيشين، ج 12، ص42، باب 23، از ابواب مقدمات التجارة، ح 1.
-«... فقال لى اتحب
بقاء هم حتّى يخرج كراؤك؟ قلت: نعم، قال: من احبّ بقاؤهم فهو منهم...». وسائل
الشيعة، پيشين، ج 12، ص 13، باب 42، از ابواب ما يكتسب به، ح 17.
-«قال
رسول اللّه صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيامة نادى مناد اين اعوان الظلمة
و من لاحق لهم دواتا، او ربط كيسا، اومدّ لهم مدّة قلم، فاحشروهم معهم». كتاب
پيشين، ص 130، ح 11.
-شيخ صدوق ؛ محمد بن
على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى، علل الشرايع، 2 جلد المكتبة الحيدريه، نجف
اشرف، 1386 هـ.ق ج 1، ص12، باب علة خلق الخلق و اختلاف احوالهم، ح7.
-ابن ابى جمهور جمهور
الاحسائى، عوالى اللئالى، 4 جلد انتشارات سيد الشهداء، قم، چاپ اول، 1403 هـ.ق ج
2، ص 333، و لفظ روايت اين است: «من اعان على قتل مسلم و لو بشطر كلمة، جاء يوم
القيامة مكتوبا بين عينيه: آيس من رحمة اللّه».