عنوان: قاعده لاحرج / مدرك قاعده
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

يكى از قواعد فقهيه كه در فقه سيّال هم هست و از باب طهارت تا ديات سيّال است، قاعده حرج است.

علاوه بر اينكه روايات فراوانى روى قاعده حرج داريم، قرآن هم سه چهار تا آيه درباره‏اش دارد:

«يريداللّه‏ بكم اليسر و لايريد بكم العسر»[1]، «ماجعل عليكم فى الدين من حرج »[2] ،«لايكلف اللّه‏ نفسا الا وسعها»[3]، «لا يكلف اللّه‏ نفسا الا ما آتاها»[4] اين چهار آيه بخوبى دلالت دارد كه در اسلام عسر و حرج و عدم وسع و اينها نيست. روايات هم فراوان است، ولى بعد از بودن اين چهار تا آيه ديگر احتياج به استدلال روايى نداريم، براى اينكه آن بحث خيلى مفصّلى مى‏شود و چون احتياجى به آن نداريم، همين مقدار مى‏گوييم كه قرآن بخوبى دلالت دارد، روايات هم بر روى هم بخوبى دلالت دارد، اجماع هم در مسأله هست و عقل هم مى‏گويد بايد چنين باشد؛ عقل هم مى‏گويد معنا ندارد كه در اسلام حرج باشد، معنا ندارد يك مشقتى كه نشود آن را تحمل كنيم در اسلام باشد. لذا بايد بگوييم ادّله اربعه به ما مى‏گويد: در اسلام قاعده‏اى داريم بنام قاعده حرج.

شما يك جا پيدا كنيد كه بگويند اين حكم حرجى است و شما بجا بياوريد. مثلاً به جهاد مثال زده‏اند، آن هم وقتى پيش اهل دل باشد و جهادى باشد، آن هم حرج نيست. بله اگر حرج باشد، براى آن كسى كه حرج است، نبايد برود؛  براى اينكه قرآن مى‏فرمايد: «اگر جهاد حرجى شد - كه تصريح هم مى‏كند – مثل اينكه شل است، مريض است، نمى‏تواند برود، قرآن مى‏فرمايد: حرج نيست و نمى‏خواهد برود. همين طور كه راجع به شل مى‏فرمايد جهاد برايش نيست، براى اينكه برايش حرجى است.[5] لذا ما نمى‏توانيم در اسلام يك تكليفى پيدا كنيم كه مالايطاق باشد، نه عقلاً، آن كه معلوم است معنا ندارد، براى حرج دو قسم است: يكى حرج عقلى، مثل اينكه بگويند پرواز كن؛ يعنى امر به امتناع بكنند. معلوم است كه اين معنا ندارد. يك دفعه نمى‏گويند پرواز كن، اما به يك چيزى كه مالاطاقت است امر مى‏كنند، شما اگر بخواهيد چنين چيزى را در اسلام پيدا كنيد، مسلم است كه نمى‏شود پيدا كرد. مسلّم حرج عرفى را هم رد مى‏كند، اگر مالاطاقت باشد، مى‏گويد معنا ندارد تكليف مالايطاق در اسلام يا در دينى از اديان باشد. عقل بخوبى دلالت دارد، صغرى و كبرى هم بخواهيد درست كنيد، صغرى و كبرى هم درست مى‏كند.

7، 8 فرع بر اين قاعده بار است. يك فرعش كه الان مى‏خواهيم رويش بحث كنيم اين است كه مراد از اين حرجى كه در آيات و روايات آمده است، حرج عقلى نيست، حرج عرفى است. كه ما مى‏گوييم: نمى‏توانم، نتوانستم بيايم، كه عقل اين را بپسندد كه نتوانستم، عقلاء بپسندند كه نتوانستم. مراد از حرج اين است كه اسمش را حرج نوعى مى‏گذارند. اما حرج عقلى، به اين معنا كه دينى از اديان امر به محال بكند، يا اسلام عزيز امر به محال بكند، خب اين ضرورت دارد، مسلّم است كه اصلاً با قاعده لطف، با حكمت پروردگار عالم منافات دارد. پس اگر ماداريم بحث مى‏كنيم، موضوع بحث ما حرج عرفى است، كه اسمش را عسر مى‏گذاريم ؛«يريد اللّه‏ بكم اليسر و لايريد بكم العسر»[6] كه به موارد، اسمهاى مختلفى دارد، اسمش را اضطرار هم مى‏گذاريم. اضطرار هم دو قسم است: اضطرار عقلى، كه معنايش اين است كه مثلاً دست و پاى يك كسى را ببندد و او به بيرون پرت كند. به اين مى‏گويند اضطرار عقلى. اما اضطرار عرفى، به اين معنا كه اگر بگوييد من مضطر بودم اين كار را بكنم، عرف پسندد.

مثلاً كسى در يك جايى باشد، بريزند سر او، بگويند يا شراب بخور، يا العياذ باللّه‏ به ناموست تعرض مى‏كنيم، آبرويت را مى‏بريم. خب اين شراب مى‏خورد. بعد مى‏گويند چرا شراب خوردى؟ مى‏گويد مضطر بودم. كه اسمش را اضطرار عرفى مى‏گذارند، نه اضطرار عقلى. مراد از «رفع ما اضطروا اليه» در حديث رفع[7] همين جاست، نه آن اضطرار عقلى، آن كه معلوم است ربط ندارد. اضطرار عقلى گفتن ندارد، اصلاً با قاعده لطف جور نمى‏آيد.

پس اسمش را اضطرار مى‏گذارند، اسمش را حرج مى‏گذارند، اسمش را مالايطاق مى‏گذارند -  باز ما لايطاق عرفى، نه مالايطاق عقلى، كه اگر بگوييد طاقت اين كار را نداشتم، عرف بپسندد، بگويد اينكه مى‏گويد طاقت نداشتم، عذرش موجه است - و اسمش را عسر بمعنا مشقّت، هم مى‏گذارند، يعنى مشقّت عرفى، يعنى عرف بگويد اين كار مشقت‏آميز است. همه اينها يك معنا دارد، البته مواردش فرق مى‏كند؛ گاهى يك موردى را اضطرار مى‏گويند، مالايطاق نمى‏گويند، يك موردى را مالايطاق مى‏گويند، اضطرار نمى‏گويند، يك موردى را هم حرج مى‏گويند، اضطرار نمى‏گويند. اما از نظر محتوا همه اينها يك محتوا دارند؛ چه بگوييم مالايطاق، چه بگوييم اضطرار، چه بگوييم عسر، چه بگوييم حرج، چه بگوييم عدم وسع، همه اينها «لايكلف اللّه‏ نفسا الا وسعها» [8]، به اندازه ظرفيّت از ما چيز مى‏خواهند، اما اگر عرفا اين ظرفيت پر شده باشد، لايكلف اللّه‏ نفسا الا وسعها»[9]، «لايكلف اللّه‏ نفسا الا ما آتاها»[10] خب اين آقا ندارد كه به فقراء رسيدگى كند، «لا يكلف اللّه‏ نفسا الا ما آتاها»[11].  لذا همه اينها از نظر محتوا يك معنا دارد، معنايش هم يعنى مشقّت عرفى، يعنى حرج عرفى، يعنى مالايطاق عرفى، يعنى اضطرار عرفى و قاعده حرج هيچ ربطى به مشقت عقلى و مالايطاق عقلى - كه امر به محال است، معلوم است كه نيست - ندارد.

مشكلى كه در اين امر جلو مى‏آيد اين است كه مشهور در ميان اصحاب است كه اين امتنان براى امت اسلام است، لذا مى‏گويد«رفع عن امتى اضطرار»، يا قاعده حرج امتنان است و معناى امتنان اين است كه به اين امت اختصاص دارد. اين در ميان اصحاب مشهور است. آن وقت اين حرف جلو مى‏آيد كه امم سابقه چه تفاوتى با اين امت دارند؟ اگر در اين امت نبايد مالايطاق باشد، خب در امم سابقه هم نبايد باشد، براى اينكه يك نحوه ظلم است و ساحت مقدس خدا، دين خدا ظلم بردار نيست، به يك كسى بگويند يا شراب بخور، يا متعرض زنت مى‏شويم و او شراب بخورد، حالا اينجا بخواهند اين را عقاب كنند، در اين دين باشد، عقاب ظلم است، در آن دين هم باشد، عقاب ظلم است و نمى‏شود كه ما بگوييم اين امتنان مال اينجاست، مال آنجا نيست و آنجا اگر اضطرارى برايش جلو مى‏آمد، بايد اضطرار را به خود مى‏خريد. سهو و نسيانش هم همين است ؛ نمى‏شود كه روى سهو كتك بزنند، در آن دين باشد، نمى‏شود در اين دين هم باشد، نمى‏شود. حالا دين حضرت موسى بخواهد روى سهو كتك بزند، بخواهد روى جهل قصورى كتك بزند، معنا ندارد، نه اينكه خلاف امتنان باشد، ظلم است. لذا فقهاء در آن مانده‏اند كه چكارش كنند؛ مخصوصا در «امن الرسول» [12] كه دو سه تا دعا دارد، كه مى‏گويند اين دعاها را چه جور معنا كنيم.«ربّنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا» خب معلوم مى‏شود كه مى‏شود روى نسيان و روى خطا كتك بخورد، و اين دعا مى‏كند «ربنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا». اين را چه جور درستش كنيم؟ يا «ربّنا و لاتحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا» معنا كرده‏اند: خدايا آن مشحم حرجى كه براى آنها بود، براى من نباشد، «ربنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به» گفته‏اند از اين «مالا طاقة لنا» معلوم مى‏شود در اديان سابقه مالاطاقة بوده است، ما لايطاق بوده است. خب مفسرين اين جور معنا كرده‏اند، اما از آن طرف قبول كردن اينها هم خيلى مشكل است ؛ چه جور مى‏شود انسان بگويد مكلَّف، هم مكلّف به عسر است، هم به يسر، اما مكلّف امّت پيغمبر مكلف به يسر است، نه عسر؟ اين را عقل نمى‏پسندد.

چيزى كه يك قدرى اشكال مرا، اشكال مهمترى مى‏كند اين است كه بعضى از روايات مى‏گويد: بله در امم سابقه حرجها بوده، اگر جايى نجس مى‏شد، مى‏بريدند. مرحوم صاحب وسائل اين روايت را در وسائل هم نقل مى‏كند. حالا نمى‏دانم لباسش را مى‏بريد، يا گوشت بدنش را هم مى‏بريد! يك چنين رواياتى هم مى‏خواهند درست بكنند كه در آن امم مسلّم بوده است. اينها را كه نمى‏شود گفت، مسلّم روايت مخالف با عقل است، بايد دورش انداخت. لذا اصلاً نمى‏شود گفت كه در اديان سابقه مالاطاقة بود است و اينكه در ميان فقهاء مشهور شده است يا در ميان مفسرين مشهور شده «الاسلام سمحة سهله» و اينكه اسلام مالاطاقة ندارد، اما امم سابقه داشته‏اند، اين ظلم است، اين خلاف رأفت است، اصلاً خلاف تكليف است ،براى اينكه پروردگار عالم كه تكليف را مى‏آورد، براى اين است كه انسان را به مقام لقاء برساند، به مقام وصول برساند. حالا ما طاقة براى او عقده مى‏شود و اصلا تكليف مالايطاق نمى‏شود. مخصوصا اينكه اول اين آمن الرسول به ما مى‏فهماند كه در آن امم هم تكليف مالايطاق نبوده است. «لايكلف اللّه‏ نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربّنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا» بايد يك معنايى برايش بكنيم. آن وقت راجع به اصرى كه در آن امم بوده و در اين امت نيست، بايد بگوييم حكم نبوده، يك عقاب بوده، مثلاً در قوم سامرى، اگر باشد من قبول ندارم كه «فاقتلوا انفسكم»[13] يعنى همديگر را بكشيد. ظاهرا معنايش اين است كه آن كسانى كه محكوم به اعدام اند. آنها را بكشيد - حالا هم همين طور است - «فاقتلوا انفسكم» معنايش اين است. اما بله اينها گناه كردند 40 سال در بيابان سرگردان بودند. اين اصر است، اما اين اثر عقابشان است. يك كسى 100 تا تازيانه بخورد، اين اصر است، اين عقوبت است، تكليف نيست؛ تكليف عسرى نيست، اين عقوبت است و اين عقوبت در امم سابقه بوده، در اين امت هم هست، الا اينكه در آن امم شديد بوده، در اين امت هم هست با آن شدت باشد، ياد نباشد.

بنابراين معناى آيه اين جور مى‏شود: خدايا اين عقابهايى كه در اثر گناه بنى اسرائيل به بنى اسرائيل دادى، به مانده. يعنى خدايا كارى كن كه ما آدم بشويم، گناه نكنيم تا بخواهيم تازيانه بخوريم، تا بخواهد اصر براى ما درست بشود. بنابراين نمى‏توانيم يك تكليف عسرى پيدا كنيم. آيه شريفه دلالت ندارد، آيه شريفه بر چيزى كه دلالت دارد، همين است. بعدش هم «ربّنا و لاتحمل علينا اصرا كما حملته  على الذين من قبلنا ربنا و لاتحمّلنا مالاطاقة لنا به» نمى‏شود كه مالاطاقة در اين مالاطاقة عقلى باشد، بگويد بپر به هوا؛ پس مالاطاقة بايد همين مالاطاقة عرفى باشد. مثلاً در روايات آمده: مالاطاقة عشقهاى مجازى است، فقر و امثال اينهاست. يعنى يك چيزهايى كه تقصير اجتماع يا تقصير انسان است، اين مالاطاقة است. راستى اين عشقهاى مجازى مالاطاقة است، اما نه آن مالاطاقة عقلى، مالاطاقة عرفى، كه براى همه بوده براى ما هست. اما بر اثر تكليف نيست، يك موضوعى است كه خود انسان بياورد، يا يك عقابى است كه خود انسان بياورد، هم در آن امم بوده، هم در اين امت هست. و ما بخواهيم بگوييم در امم سابقه يك چيزهايى بوده كه اينجا نيست، نمى‏شود درستش كرد.

ايشان (اشاره به يكى از فضلاى جلسه) مى‏گويند اين اصلاً دعاست و دعا اين جورى است كه انسان گاهى مى‏گويد: خدايا ما خيلى خطا داريم، خدايا خطاى ما را ببخش. اينها دعاست و عذر خواهى از خداست، كه خدايا من كوتاهى كردم. مثل اينكه مثلاً صبح خوابش مى‏برد، بعد كه بيدار مى‏شود، هى استغفر اللّه‏، استغفراللّه‏ مى‏گويد. خب گناهى كه نكرده كه استغفراللّه‏، اما همين مقدا ركه خوابش برد، سرافكنده است و مى‏گويد: خدايا من قضاى نمازم را خواندم، اما معلوم مى‏شود آدم خوبى نيستم. لذا انسان در خطا و نسيان و اضطرار و امثال اينها دعا بكند، سرافكنده بشود، خيلى خوب است. در آن امم بوده، در اين امّت هم هست. اما ما بخواهيم بگوييم در آن امم حرج بوده و در اين امت منّةً على الامه برداشته شده، اين را نمى‏شود درستش كرد؛ حالا مشهور در ميان فقهاست، اما نمى‏شود درستش كرد.

آمن الرسول را هم بايد همين جور معنا كنيم، كه اين اوّلاً: مثل همان است كه انسان خوابش مى‏برد، هيچ كوتاهى هم ندارد، اما وقتى بلند مى‏شود، نمازش قضا مى‏شود و وقتى بلند مى‏شود خيلى ناراحت است. چرا؟ چون مى‏گويد تكليفم از بين رفت، به همين خاطر از خدا عذر خواهى مى‏كند، توبه، انابه مى‏كند. در خطا و نسيان هم همين طور است، در اصر و مالاطاقة هم همين طور است و از خدا مى‏خواهد كه خدايا توفيق به من بده كه نماز من قضا نشود، خدايا به من توفيق بده كه يك دفعه خذلان پيدا نكنم؛ «اياك و الفقر فانّه مدهشة بالعقل»[14] خدايا مارا فقير نكن، يك مالاطاقة براى ماست. اما هيچ اينها مربوط به حكم نيست، يك موضوعاتى است كه خود ما يا جامعه ما اين موضوعات را به خودمان مى‏دهيم. مثل همان قوم بنى اسرائيل كه اصر برايشان شد. من آدمكشى را قبول ندارم كه شب افتاده باشند به جان هم، هى كشتند و كشتند و 60 هزار نفر كشته شد. اين مثل همان است كه وقتى بدنشان نجس شد، بايد بدنشان را ببرند. اينها درست نيست، اما قتل در قضيه سامرى بوده و حضرت موسى خيلى‏ها را بعنوان مفسد فى الارض كشت، يعنى اينكه بدست خودشان خودشان را كشتند، به اين معناست كه او محكوم به اعدام مى‏شد، نظامى حضرت موسى او را كشت، مثل حالا كه يك نفر محكوم به اعدام مى‏شود و يك نفر ديگر او را مى‏كشد. خب اينجا بعضى هايشان بعضى‏ها را مى‏كشند، اما اين جورى است و اما آن‏كه در روايات آمده، آن مسلّم نيست. خلاصه حرف اين است كه من نمى‏توانم باور كنم كه اصر يعنى قانون حرج، مخصوصا اينكه من قانون حرج را قانون عقلى مى‏دانم، نه تعبّدى. فقهاء قانون حرج را تعبدى مى‏دانند، آن وقت مى‏خواهند قانون امتنانى درست كنند، مشكل مى‏شود. لذا گفته‏اند اين «عن امتى» در رفع عن امتى دليل بر امتنان است. ولى اين را هم من نمى‏دانم كه آيا دليل بر امتنان است يانه، براى اينكه در هيچكدام از اين 9 تا كه شمرده شده هيچ فرقى نيست بين اممم سابقه و الان. حسد هم همين است، طيره هم همين است و همه اينها گناه است، ولى گناهش از همه بخشيده شده است. مخصوصا علماء علم اخلاق كه قائل نيستند صفات رذيله گناه باشد، مگر اينكه مبرز داشته باشد، آن كه يك دفعه درست مى‏شود.

عبادت هم اين طور كه ايشان مى‏گويند نبوده است، كه مثلاً 50 تا نماز داشته است. اين دروغ است، اصلاً نمى‏شود 50 وقت نماز كرد. در روايت هم آمد كه اينها 50 مرتبه نماز مى‏خواندند. حضرت موسى پيغمبر را برگرداند. اين هم دروغ است. پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كسى است كه برگردد؟ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به مقام «قاب قوسين او ادنى»[15]، رسيده حالا حضرت موسى او را برگرداند، بگويد امت تونمى توانند 50 تا نماز بخوانند. اينها چيست؟ هيچ كدام اينها درست نيست. اينكه مى‏گويم درست نيست، يعنى وقتى برويم در ريشه، حضرت موسى بخواهد به پيغمبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چيز ياد بدهد، آن هم در معراج، معلوم است كه درست نيست. يا خود حضرت موسى 50 تا نماز داشته، حالا حرف در اين است كه امت من طاقت داشته‏اند، امت تو طاقت ندارند. برو برگردان. كه در روايت داريم خدا بيامرزد حضرت موسى را كه چقدر به ما خدمت كرد. على كل حال نمى‏شود بگوييم در قوم بنى اسرائيل حرج بوده است، حكم حرجى بوده و در اين امت حكم حرجى نيست. نه، در هيچ دينى عقلاً حكم حرجى نمى‏تواند باشد. حالا روى اين يك مطالعه‏اى بكنيد و اين حرفى كه من مى‏زنم، خيلى مشكل است. چون كه كسى نگفته است، شما هم آشناى به آن حرفها هستيد، يك فكرى رويش بكنيد. اگر بتوانيد با دليل مرا قانع بكنيد، ديگر بايد برگرديم و الا بايد بگوييم عقلاً در هيچ قومى حكم حرجى نيست.

و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد



[1]-سوره بقره2، آيه 185.

[2]-سوره حج22، آيه 78.

[3]-سوره بقره 2، آيه 286.

[4]-سوره طلاق 65، آيه 7.

[5]-«ولا على الاعرج حرج و الاعلى المريض حرج».سوره فتح 48، آيه 17.

[6]-سوره بقره2، آيه 185.

[7]-محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد چاپ ششم، اسلاميه، تهران، 1403هـ.ق  ج 11، ص 295، باب 11 از ابواب جهاد النفس، ح 3.

[8]-سوره بقره 2، آيه 286.

[9]-همان .

[10]-سوره طلاق65، آيه 7.

[11]-سوره طلاق65، آيه 7.

[12]-سوره بقره2 آيات 285 و 284.

[13]-سوره بقره 2 آيه 54.

 

[14]-«انّى اخاف عليك الفقر، فاستعذ باللّه‏ منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت». سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نشر مشرقين، قم، 1379،هـ.قص 706، حكمت 319.

 

[15]-سوره نجم 53، آيه 9.