اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
يكى از قواعد
فقهيه كه در فقه سيّال هم هست و از باب طهارت تا ديات سيّال است، قاعده حرج است.
علاوه بر اينكه
روايات فراوانى روى قاعده حرج داريم، قرآن هم سه چهار تا آيه دربارهاش دارد:
«يريداللّه بكم
اليسر و لايريد بكم العسر»، «ماجعل عليكم فى
الدين من حرج » ،«لايكلف اللّه
نفسا الا وسعها»، «لا يكلف اللّه
نفسا الا ما آتاها» اين چهار آيه
بخوبى دلالت دارد كه در اسلام عسر و حرج و عدم وسع و اينها نيست. روايات هم فراوان
است، ولى بعد از بودن اين چهار تا آيه ديگر احتياج به استدلال روايى نداريم، براى
اينكه آن بحث خيلى مفصّلى مىشود و چون احتياجى به آن نداريم، همين مقدار مىگوييم
كه قرآن بخوبى دلالت دارد، روايات هم بر روى هم بخوبى دلالت دارد، اجماع هم در
مسأله هست و عقل هم مىگويد بايد چنين باشد؛ عقل هم مىگويد معنا ندارد كه در
اسلام حرج باشد، معنا ندارد يك مشقتى كه نشود آن را تحمل كنيم در اسلام باشد. لذا
بايد بگوييم ادّله اربعه به ما مىگويد: در اسلام قاعدهاى داريم بنام قاعده حرج.
شما يك جا پيدا
كنيد كه بگويند اين حكم حرجى است و شما بجا بياوريد. مثلاً به جهاد مثال زدهاند،
آن هم وقتى پيش اهل دل باشد و جهادى باشد، آن هم حرج نيست. بله اگر حرج باشد، براى
آن كسى كه حرج است، نبايد برود؛ براى اينكه
قرآن مىفرمايد: «اگر جهاد حرجى شد - كه تصريح هم مىكند – مثل اينكه شل است، مريض
است، نمىتواند برود، قرآن مىفرمايد: حرج نيست و نمىخواهد برود. همين طور كه
راجع به شل مىفرمايد جهاد برايش نيست، براى اينكه برايش حرجى است. لذا ما
نمىتوانيم در اسلام يك تكليفى پيدا كنيم كه مالايطاق باشد، نه عقلاً، آن كه معلوم
است معنا ندارد، براى حرج دو قسم است: يكى حرج عقلى، مثل اينكه بگويند پرواز كن؛
يعنى امر به امتناع بكنند. معلوم است كه اين معنا ندارد. يك دفعه نمىگويند پرواز
كن، اما به يك چيزى كه مالاطاقت است امر مىكنند، شما اگر بخواهيد چنين چيزى را در
اسلام پيدا كنيد، مسلم است كه نمىشود پيدا كرد. مسلّم حرج عرفى را هم رد مىكند،
اگر مالاطاقت باشد، مىگويد معنا ندارد تكليف مالايطاق در اسلام يا در دينى از
اديان باشد. عقل بخوبى دلالت دارد، صغرى و كبرى هم بخواهيد درست كنيد، صغرى و كبرى
هم درست مىكند.
7، 8 فرع بر اين
قاعده بار است. يك فرعش كه الان مىخواهيم رويش بحث كنيم اين است كه مراد از اين
حرجى كه در آيات و روايات آمده است، حرج عقلى نيست، حرج عرفى است. كه ما مىگوييم:
نمىتوانم، نتوانستم بيايم، كه عقل اين را بپسندد كه نتوانستم، عقلاء بپسندند كه
نتوانستم. مراد از حرج اين است كه اسمش را حرج نوعى مىگذارند. اما حرج عقلى، به
اين معنا كه دينى از اديان امر به محال بكند، يا اسلام عزيز امر به محال بكند، خب
اين ضرورت دارد، مسلّم است كه اصلاً با قاعده لطف، با حكمت پروردگار عالم منافات
دارد. پس اگر ماداريم بحث مىكنيم، موضوع بحث ما حرج عرفى است، كه اسمش را عسر
مىگذاريم ؛«يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر» كه به موارد،
اسمهاى مختلفى دارد، اسمش را اضطرار هم مىگذاريم. اضطرار هم دو قسم است: اضطرار
عقلى، كه معنايش اين است كه مثلاً دست و پاى يك كسى را ببندد و او به بيرون پرت
كند. به اين مىگويند اضطرار عقلى. اما اضطرار عرفى، به اين معنا كه اگر بگوييد من
مضطر بودم اين كار را بكنم، عرف پسندد.
مثلاً كسى در يك
جايى باشد، بريزند سر او، بگويند يا شراب بخور، يا العياذ باللّه به ناموست تعرض
مىكنيم، آبرويت را مىبريم. خب اين شراب مىخورد. بعد مىگويند چرا شراب خوردى؟
مىگويد مضطر بودم. كه اسمش را اضطرار عرفى مىگذارند، نه اضطرار عقلى. مراد از
«رفع ما اضطروا اليه» در حديث رفع همين جاست، نه آن
اضطرار عقلى، آن كه معلوم است ربط ندارد. اضطرار عقلى گفتن ندارد، اصلاً با قاعده
لطف جور نمىآيد.
پس اسمش را اضطرار
مىگذارند، اسمش را حرج مىگذارند، اسمش را مالايطاق مىگذارند - باز ما لايطاق عرفى، نه مالايطاق عقلى، كه اگر
بگوييد طاقت اين كار را نداشتم، عرف بپسندد، بگويد اينكه مىگويد طاقت نداشتم، عذرش
موجه است - و اسمش را عسر بمعنا مشقّت، هم مىگذارند، يعنى مشقّت عرفى، يعنى عرف
بگويد اين كار مشقتآميز است. همه اينها يك معنا دارد، البته مواردش فرق مىكند؛
گاهى يك موردى را اضطرار مىگويند، مالايطاق نمىگويند، يك موردى را مالايطاق
مىگويند، اضطرار نمىگويند، يك موردى را هم حرج مىگويند، اضطرار نمىگويند. اما
از نظر محتوا همه اينها يك محتوا دارند؛ چه بگوييم مالايطاق، چه بگوييم اضطرار، چه
بگوييم عسر، چه بگوييم حرج، چه بگوييم عدم وسع، همه اينها «لايكلف اللّه نفسا الا
وسعها» ، به اندازه
ظرفيّت از ما چيز مىخواهند، اما اگر عرفا اين ظرفيت پر شده باشد، لايكلف اللّه
نفسا الا وسعها»، «لايكلف اللّه
نفسا الا ما آتاها» خب اين آقا ندارد
كه به فقراء رسيدگى كند، «لا يكلف اللّه نفسا الا ما آتاها». لذا همه اينها از نظر محتوا يك معنا دارد،
معنايش هم يعنى مشقّت عرفى، يعنى حرج عرفى، يعنى مالايطاق عرفى، يعنى اضطرار عرفى
و قاعده حرج هيچ ربطى به مشقت عقلى و مالايطاق عقلى - كه امر به محال است، معلوم
است كه نيست - ندارد.
مشكلى كه در اين
امر جلو مىآيد اين است كه مشهور در ميان اصحاب است كه اين امتنان براى امت اسلام
است، لذا مىگويد«رفع عن امتى اضطرار»، يا قاعده حرج امتنان است و معناى امتنان
اين است كه به اين امت اختصاص دارد. اين در ميان اصحاب مشهور است. آن وقت اين حرف
جلو مىآيد كه امم سابقه چه تفاوتى با اين امت دارند؟ اگر در اين امت نبايد
مالايطاق باشد، خب در امم سابقه هم نبايد باشد، براى اينكه يك نحوه ظلم است و ساحت
مقدس خدا، دين خدا ظلم بردار نيست، به يك كسى بگويند يا شراب بخور، يا متعرض زنت
مىشويم و او شراب بخورد، حالا اينجا بخواهند اين را عقاب كنند، در اين دين باشد،
عقاب ظلم است، در آن دين هم باشد، عقاب ظلم است و نمىشود كه ما بگوييم اين امتنان
مال اينجاست، مال آنجا نيست و آنجا اگر اضطرارى برايش جلو مىآمد، بايد اضطرار را
به خود مىخريد. سهو و نسيانش هم همين است ؛ نمىشود كه روى سهو كتك بزنند، در آن
دين باشد، نمىشود در اين دين هم باشد، نمىشود. حالا دين حضرت موسى بخواهد روى
سهو كتك بزند، بخواهد روى جهل قصورى كتك بزند، معنا ندارد، نه اينكه خلاف امتنان
باشد، ظلم است. لذا فقهاء در آن ماندهاند كه چكارش كنند؛ مخصوصا در «امن الرسول» كه دو سه تا دعا
دارد، كه مىگويند اين دعاها را چه جور معنا كنيم.«ربّنا لاتؤاخذنا ان نسينا او
اخطأنا» خب معلوم مىشود كه مىشود روى نسيان و روى خطا كتك بخورد، و اين دعا
مىكند «ربنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا». اين را چه جور درستش كنيم؟ يا «ربّنا
و لاتحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا» معنا كردهاند: خدايا آن مشحم
حرجى كه براى آنها بود، براى من نباشد، «ربنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به»
گفتهاند از اين «مالا طاقة لنا» معلوم مىشود در اديان سابقه مالاطاقة بوده است،
ما لايطاق بوده است. خب مفسرين اين جور معنا كردهاند، اما از آن طرف قبول كردن
اينها هم خيلى مشكل است ؛ چه جور مىشود انسان بگويد مكلَّف، هم مكلّف به عسر است،
هم به يسر، اما مكلّف امّت پيغمبر مكلف به يسر است، نه عسر؟ اين را عقل نمىپسندد.
چيزى كه يك قدرى
اشكال مرا، اشكال مهمترى مىكند اين است كه بعضى از روايات مىگويد: بله در امم
سابقه حرجها بوده، اگر جايى نجس مىشد، مىبريدند. مرحوم صاحب وسائل اين روايت را
در وسائل هم نقل مىكند. حالا نمىدانم لباسش را مىبريد، يا گوشت بدنش را هم
مىبريد! يك چنين رواياتى هم مىخواهند درست بكنند كه در آن امم مسلّم بوده است.
اينها را كه نمىشود گفت، مسلّم روايت مخالف با عقل است، بايد دورش انداخت. لذا
اصلاً نمىشود گفت كه در اديان سابقه مالاطاقة بود است و اينكه در ميان فقهاء
مشهور شده است يا در ميان مفسرين مشهور شده «الاسلام سمحة سهله» و اينكه اسلام
مالاطاقة ندارد، اما امم سابقه داشتهاند، اين ظلم است، اين خلاف رأفت است، اصلاً
خلاف تكليف است ،براى اينكه پروردگار عالم كه تكليف را مىآورد، براى اين است كه
انسان را به مقام لقاء برساند، به مقام وصول برساند. حالا ما طاقة براى او عقده
مىشود و اصلا تكليف مالايطاق نمىشود. مخصوصا اينكه اول اين آمن الرسول به ما
مىفهماند كه در آن امم هم تكليف مالايطاق نبوده است. «لايكلف اللّه نفسا الا
وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربّنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا» بايد يك
معنايى برايش بكنيم. آن وقت راجع به اصرى كه در آن امم بوده و در اين امت نيست،
بايد بگوييم حكم نبوده، يك عقاب بوده، مثلاً در قوم سامرى، اگر باشد من قبول ندارم
كه «فاقتلوا انفسكم» يعنى همديگر را
بكشيد. ظاهرا معنايش اين است كه آن كسانى كه محكوم به اعدام اند. آنها را بكشيد -
حالا هم همين طور است - «فاقتلوا انفسكم» معنايش اين است. اما بله اينها گناه
كردند 40 سال در بيابان سرگردان بودند. اين اصر است، اما اين اثر عقابشان است. يك
كسى 100 تا تازيانه بخورد، اين اصر است، اين عقوبت است، تكليف نيست؛ تكليف عسرى
نيست، اين عقوبت است و اين عقوبت در امم سابقه بوده، در اين امت هم هست، الا اينكه
در آن امم شديد بوده، در اين امت هم هست با آن شدت باشد، ياد نباشد.
بنابراين معناى
آيه اين جور مىشود: خدايا اين عقابهايى كه در اثر گناه بنى اسرائيل به بنى
اسرائيل دادى، به مانده. يعنى خدايا كارى كن كه ما آدم بشويم، گناه نكنيم تا
بخواهيم تازيانه بخوريم، تا بخواهد اصر براى ما درست بشود. بنابراين نمىتوانيم يك
تكليف عسرى پيدا كنيم. آيه شريفه دلالت ندارد، آيه شريفه بر چيزى كه دلالت دارد،
همين است. بعدش هم «ربّنا و لاتحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لاتحمّلنا مالاطاقة
لنا به» نمىشود كه مالاطاقة در اين مالاطاقة عقلى باشد، بگويد بپر به هوا؛ پس مالاطاقة
بايد همين مالاطاقة عرفى باشد. مثلاً در روايات آمده: مالاطاقة عشقهاى مجازى است،
فقر و امثال اينهاست. يعنى يك چيزهايى كه تقصير اجتماع يا تقصير انسان است، اين
مالاطاقة است. راستى اين عشقهاى مجازى مالاطاقة است، اما نه آن مالاطاقة عقلى،
مالاطاقة عرفى، كه براى همه بوده براى ما هست. اما بر اثر تكليف نيست، يك موضوعى
است كه خود انسان بياورد، يا يك عقابى است كه خود انسان بياورد، هم در آن امم
بوده، هم در اين امت هست. و ما بخواهيم بگوييم در امم سابقه يك چيزهايى بوده كه
اينجا نيست، نمىشود درستش كرد.
ايشان (اشاره به
يكى از فضلاى جلسه) مىگويند اين اصلاً دعاست و دعا اين جورى است كه انسان گاهى
مىگويد: خدايا ما خيلى خطا داريم، خدايا خطاى ما را ببخش. اينها دعاست و عذر
خواهى از خداست، كه خدايا من كوتاهى كردم. مثل اينكه مثلاً صبح خوابش مىبرد، بعد
كه بيدار مىشود، هى استغفر اللّه، استغفراللّه مىگويد. خب گناهى كه نكرده كه
استغفراللّه، اما همين مقدا ركه خوابش برد، سرافكنده است و مىگويد: خدايا من
قضاى نمازم را خواندم، اما معلوم مىشود آدم خوبى نيستم. لذا انسان در خطا و نسيان
و اضطرار و امثال اينها دعا بكند، سرافكنده بشود، خيلى خوب است. در آن امم بوده،
در اين امّت هم هست. اما ما بخواهيم بگوييم در آن امم حرج بوده و در اين امت منّةً
على الامه برداشته شده، اين را نمىشود درستش كرد؛ حالا مشهور در ميان فقهاست، اما
نمىشود درستش كرد.
آمن الرسول را هم
بايد همين جور معنا كنيم، كه اين اوّلاً: مثل همان است كه انسان خوابش مىبرد، هيچ
كوتاهى هم ندارد، اما وقتى بلند مىشود، نمازش قضا مىشود و وقتى بلند مىشود خيلى
ناراحت است. چرا؟ چون مىگويد تكليفم از بين رفت، به همين خاطر از خدا عذر خواهى
مىكند، توبه، انابه مىكند. در خطا و نسيان هم همين طور است، در اصر و مالاطاقة
هم همين طور است و از خدا مىخواهد كه خدايا توفيق به من بده كه نماز من قضا نشود،
خدايا به من توفيق بده كه يك دفعه خذلان پيدا نكنم؛ «اياك و الفقر فانّه مدهشة بالعقل» خدايا مارا فقير
نكن، يك مالاطاقة براى ماست. اما هيچ اينها مربوط به حكم نيست، يك موضوعاتى است كه
خود ما يا جامعه ما اين موضوعات را به خودمان مىدهيم. مثل همان قوم بنى اسرائيل
كه اصر برايشان شد. من آدمكشى را قبول ندارم كه شب افتاده باشند به جان هم، هى
كشتند و كشتند و 60 هزار نفر كشته شد. اين مثل همان است كه وقتى بدنشان نجس شد، بايد
بدنشان را ببرند. اينها درست نيست، اما قتل در قضيه سامرى بوده و حضرت موسى
خيلىها را بعنوان مفسد فى الارض كشت، يعنى اينكه بدست خودشان خودشان را كشتند، به
اين معناست كه او محكوم به اعدام مىشد، نظامى حضرت موسى او را كشت، مثل حالا كه
يك نفر محكوم به اعدام مىشود و يك نفر ديگر او را مىكشد. خب اينجا بعضى هايشان
بعضىها را مىكشند، اما اين جورى است و اما آنكه در روايات آمده، آن مسلّم نيست.
خلاصه حرف اين است كه من نمىتوانم باور كنم كه اصر يعنى قانون حرج، مخصوصا اينكه
من قانون حرج را قانون عقلى مىدانم، نه تعبّدى. فقهاء قانون حرج را تعبدى
مىدانند، آن وقت مىخواهند قانون امتنانى درست كنند، مشكل مىشود. لذا گفتهاند
اين «عن امتى» در رفع عن امتى دليل بر امتنان است. ولى اين را هم من نمىدانم كه
آيا دليل بر امتنان است يانه، براى اينكه در هيچكدام از اين 9 تا كه شمرده شده هيچ
فرقى نيست بين اممم سابقه و الان. حسد هم همين است، طيره هم همين است و همه اينها
گناه است، ولى گناهش از همه بخشيده شده است. مخصوصا علماء علم اخلاق كه قائل نيستند
صفات رذيله گناه باشد، مگر اينكه مبرز داشته باشد، آن كه يك دفعه درست مىشود.
عبادت هم اين طور
كه ايشان مىگويند نبوده است، كه مثلاً 50 تا نماز داشته است. اين دروغ است، اصلاً
نمىشود 50 وقت نماز كرد. در روايت هم آمد كه اينها 50 مرتبه نماز مىخواندند.
حضرت موسى پيغمبر را برگرداند. اين هم دروغ است. پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم
كسى است كه برگردد؟ پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به مقام «قاب قوسين او ادنى»، رسيده حالا حضرت
موسى او را برگرداند، بگويد امت تونمى توانند 50 تا نماز بخوانند. اينها چيست؟ هيچ
كدام اينها درست نيست. اينكه مىگويم درست نيست، يعنى وقتى برويم در ريشه، حضرت موسى
بخواهد به پيغمبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم چيز ياد بدهد، آن هم در معراج،
معلوم است كه درست نيست. يا خود حضرت موسى 50 تا نماز داشته، حالا حرف در اين است
كه امت من طاقت داشتهاند، امت تو طاقت ندارند. برو برگردان. كه در روايت داريم
خدا بيامرزد حضرت موسى را كه چقدر به ما خدمت كرد. على كل حال نمىشود بگوييم در
قوم بنى اسرائيل حرج بوده است، حكم حرجى بوده و در اين امت حكم حرجى نيست. نه، در
هيچ دينى عقلاً حكم حرجى نمىتواند باشد. حالا روى اين يك مطالعهاى بكنيد و اين
حرفى كه من مىزنم، خيلى مشكل است. چون كه كسى نگفته است، شما هم آشناى به آن حرفها
هستيد، يك فكرى رويش بكنيد. اگر بتوانيد با دليل مرا قانع بكنيد، ديگر بايد
برگرديم و الا بايد بگوييم عقلاً در هيچ قومى حكم حرجى نيست.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-«ولا
على الاعرج حرج و الاعلى المريض حرج».سوره فتح 48، آيه 17.
-محمد
بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد چاپ ششم، اسلاميه، تهران، 1403هـ.ق ج 11، ص 295، باب 11 از ابواب جهاد النفس، ح 3.
-سوره بقره2 آيات 285 و
284.
-«انّى
اخاف عليك الفقر، فاستعذ باللّه منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية
للمقت». سيد رضى، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نشر مشرقين، قم، 1379،هـ.قص 706،
حكمت 319.