اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحثى كه عنوان شد، بحث عدم سلطه كفار بر
مسلمين بود. حالا بعد هم دربارهاش صحبت مىكنيم كه آيا سلطه فساق، فجّار و ظالمين
مىشود يانه؟ حالا فعلاً بحثمان عدم سلطه كفار بر مسلمين است. خب اين مسلّم در فقه
است كه جايز نيست. يك كافرى بخواهدسلطه داشته باشد بر مسلمانى، ولو شخصى، بخواهد
قيّم بشود، مثل پدر بخواهد ولايت بر بچهاش داشته باشد، بخواهد سلطه رئيس يك
ادارهاى باشد، حاكم بشود، معلوم است كه«لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين
سبيلاً* الا اينكه من عرض كردم: اين قاعده، يك قاعده
عقلايى است، تعبد از طرف شارع نيست. اگر هم شارع مقدس خيلى با طنطراق در اين باره
صحبت كرده است، براى خاطر اهميت به مطلب است، براى اين است كه هرچه بر سر مسلمانها
آمد، براى خاطر همين سلطه بود و اگر مستقل بودند، اين قدر خوار و ذليل نمىشدند.
لذا قرآن مىفرمايد:«ياايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً
ودّوا ما عنتّم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر» آن چيست؟ «و لن ترضى عنك اليهود و لاالنصارى
حتى تتبع ملتهم» همه اينها ارشاد است، هيچكدام تعبد نيست.
طنطراق آن خيلى است، اما وقتى كه ببينيم عقلمان هم همين جورها مىكند. بنابراين سلطه
كفار بر مسلمانان لايجوز عقلاً و شرعا. اما مسأله ارشادى است، يك قانون عقلى است،
كه اين قانون عقلايى را اسلام امضاء كرده است. گفتم: بنابر آنچه من اينجا
نوشتهام، 10 تا فرع بار بر اين مسأله است:
فرع اولش اين است كه مناط سيطره كافر بر
مسلمان است، اما اگر اين سيطره نباشد، مثل اينكه چونعالم است، مىآيد دانشگاه صحبت
مىكند اين مىشود يانه؟ گرچه معلوم كه استاد روى مغز بچه حكومت دارد، تأثير دارد.
يامثلاً يك ادارهاى اختراعى است و مسلمانها نمىتوانند آن رااداره كنند. الان مثل
قضيه بوشهر و انرژى اتمى، كه روسيه آمده اينجا و براى ما كار مىكند. همه كشورهاى
اسلامى اينجورى هستند كه استقلالشان، استقلال اقتصاديشان، استقلال اختراعيشان دست
اجانب اتس وما هنوز در بعضى چيزها به آنها احتياج داريم، آنها بايد احتياج به ما
دارند، ما هم احتياج به آنها داريم. آيا اين سلطه است يانه؟ آيا عقل ما مىتواند
بگويد اين سلطه است ونبايد باشد؟
ظاهرا مىشود، مگر اينكه عنوان ثانوى جلو
بيايد. بگوييد چارهاى جز اين نداريم و چون جز اين چارهاى نداريم، بايد مواظب
جوانهايمان باشيم، مواظب مغز بچه هايمان باشيم و يك مواظبت كامل داشته باشيم. او
بيايد درسش را بگويد، او بيايد رياست اختراعيش را بكند، ما هم مواظب باشيم خراب
نشويم، و الا اگر بگوييم نه، بعنوان اولى سلطه است، مثل رئيس يك كارخانه شدن. گاهى
بى تفاوت است، هيچ والا اگر جاسوس باشد، مرموز باشد، كه اينهامعمولاً مرموزند، اين
قعطا روى بچهها تأثير مىگذارد. و چيزى كه انسان گير است، نمىداند چكار بكند،
اين است كه يك آدم فاسق و فاجر را، يك لاابالى در دين را استاد دانشگاه كنند،
مىشود يانه؟
خب آيه مىگويد كافر اما مناط كافر در اين
هست. مثلاً اگر يك استاد دانشگاه از خارج بيايد، جرأت ندارد مستقيم و هميشه ضربه
بزند و اما اگر يك فاسق و فاجر و ضد انقلاب و ضد دين باشد، علنا حجاب و ارث و ديه
را زيد سؤال مىبرد. اين مىشود يا اين كه مناط عدم سلطه كفار بر مسلمين اين است كه
ما خراب نشويم، استقلال ما، اقتصاد ما، سياست ما از بين نرود؟ خب اين مناط در فاسق
و فاجر هم هست. حالا يك دفعه فاسق و فاجر در خانهاش شرا ب مى خورد، موسيقى گوش
مىدهد، اما يك دفعه فاسق و فاجر پيداده نظام آمريكاست. كه الان هم داريم؛ ماشاء
اللّه خيلى هم داريم. سر كلاس حسابى دين را زير سؤال مىبرد، مرجعيت را قبول
ندارد، رهبريت را قبول ندارد، با كمال شهامت مىگويد حجاب لازم نيست، حجاب چيست؟
كدام زن است كه حجاب سرش باشد و امثال اينها.
خب مىگوييم: عدم سلطه كفار بر مسلمين چرا؟
يك علت استنباط مىكنيم و مىگوييم براى اينكه جامعه را بى دنى مىكند. خب اين هم
مىكند براى اينكه استقلال ما را از بنى مىبرد. خب اين هم مىبرد. براى اينكه دين
ما را از بين مىبرد. خب اين هم مىبرد. همان «يا ايها الذين آمنوا لاتتّخذوا
بطانة من دونكم». چرا؟ «لايألونكم خبالاً ودّوا ماعنتّم قد بدت البضغاء من افواههم
و ما تخفى صدورهم اكبر» خب همه اينها در اين فاسق و فاجر هم
مىآيد.چ
حالا فقهاء مسأله را متعرض نشدهاند، اما
شايد همين جورها باشد. اگر از فقهاء بپرسيم؛ حالا اينجا نه، اما اين بعنوان ثانوى
مىتواند استاد دانشگاه بشود يانه؟ خب مىگويند نه، بايد بگوييم نه، نمىشود كه
بگوييم آرى.
لذا اين جور مىشود كه اگر بعنوان ثانوى حرجى
لازم نيايد، اگر بعنوان ثانوى جبرى در كار نباشد، همين طور كه كافر نمىتواند
حكومت پيدا كند، همين جور كه در اسلام حاكم بايد عادل باشد و فاسق و فاجر
نمىتواند حاكم بشود، راجع به سرنوشت و مقدرات جامعه هم بايد عادل باشد، بايد
مسلمان باشد؛ براى اينكه همان كارى كه او راجع به سرنوشت جوآنهامى كند اين هم مىكند.
اما اگر مربوط به مقدرات و سرنوشت و امثال اينها نباشد، بعبارت ديگر سلطه فكرى،
اقتصادى، علمى، اجتماعى و سلطه سياسى نباشد، بگوييم جايز است. همين طور كه راجع به
فاسق و فاجرش جايز است، راجع به كافرش هم جايز است. اين فرع اول است، كه ظاهرا
بايد اين جور بگوييم كه ما سيطره مىخواهيم، سلطه مىخواهيم. فقهاء در اين باره
رفتهاند روى سلطه سياسى و سلطه حكومتى، اما معلوم است كه سلطه اجتماعى و سلطه
فرهنگى خيلى بدتر از سلطه حكومتى - كه اسمش را سلطه سياسى مىگذارند - است. و
اينكه فقهاء متعرض نشدهاند، بايد متعرض بشوند؛ بگويند سلطه جايز نيست، حالا اين
سلطه گاهى اقتصادى است و اقتصاد مملكت را فلج مىكند، يا براى تضعيف آن كار
مىكند. گاهى سلطه اجتماعى است، كه تهاجم فرهنگى مىآورد، فساد فرهنگى مىآورد.
گاهى هم سلطه اقتصادى و سلطه اجتماعى و سلطه حكومتى و از همه اينها بدتر گاهى
سلطه، سلطه فرهنگى است. فرهنگ را ضربه مىزند. اينكه فرهنگ را ضربه مىزند، فرق
مىكند، گاهى فرهنگ دين را ضربه مىزند، زير سؤال مىبرد. يك دفعه نيم ساعت صحبت
مىكند كه راستى زبان انگليسى بهتر از زبان فارسى است. همين كه هميشه بوده، ماهم هميشه
به آن اعتراض داشتهايم، حتى به اين دكترها مىگوييم: آقاى دكتر چرا نسخهات را
انگليسى مىنويسى؟ خب فارسى و با خط خوب بنويس. حتى حلا كه ما الحمد للّه كم كم
يك استقلالى در دارو هم پيداكردهايم، اما اسمش بايدانگليسى باشد، لاتينى باشد و
دشمن اين را خيلى دوست دارد، كه فرهنگش را، يعنى فرهنگ زبان، فرهنگ رسوم و سنن را
به ماتحميل بكند. خب اين هم سلطه مىشود، چه فرقى مىكند بين اينكه سلطه حكومتى
باشد يا فرهنگى؟ اگر سلطه فرهنگى بدتر از سلطه حكومتى نباشد، كمتر كه نيست. سلطه
اقتصادى ؛ اقتصاد همه ممالك دنيا مريض است، من جمله كه ما هنوز نتوانستهايم
اقتصادمان را درست بكنيم، مادر اقتصادمان مستقل نيستيم، اقتصادمان مريض است، البته
مريضش كردهاند. حالا تاما آن را دست كنمى، خيلى كار مىخواهد، خيلى وقت مىخواهد.
فقهاء هميشه حرفشان را مىزنند. من در زمان رضا شاه يك بچه كوچكى بودم، فقهاء داد
مىزدند، حتى رسيد به آقايان ائمه جماعت؛ مىگفتند: مدرسه موجب كفر است، قهوه خانه
موجب فسق است. اما آها را هو كردند، يعنى پهلوى و پهلوى منشها گفتند اينها ارتجاعى
هستند، اينها مىخواهند مملكت روى خوش نبيند. اما حالا راستى مىبينيم حرف آنها،
چه حرف خوبى بوده است.
بالاخره آنكه مىخواهيم بگوييم اين است:«لن
يجعل للكافرين على المؤمنين سبيلاً» فقط اين نيست كه رئيس يك اداره بشود، يا حكومت
پيدا بكند، كه فقهاء روى اين پافشارى دارند، توليتِ فقط نه، اگر سلطه اقتصادى شد،
بدتر از اين است، اگر سلطه فرهنگى شد، بدتر از سلطه اقتصادى است، اگر سلطه اجتماعى
شد، بدتر ازاين است. بقول خوداشن مىگويند ما در اين 8 سال جنگ نتوانستيم كار
كنيم، بايد سلطه اجتماعى پيدا كنيم. به قول آن يارو، گفته بود: مينى پوش از
هواپيما برايشان بريزند تا بپوشند، لخت و مختشان كنيد. خب اين سلطه از آن سلطهها
بدتر است. حالا اگر حرف مرا بشنويد حرف مرا، اگر حرف مرا نشنويد حرام است ديگر،
حالا بگوييد بعنوان ثانوى، بعنوان اينكه تهاجم فرهنگى نسل جوان را نابود مىكند.
كه قرآن مىگويد وقتى آنها مسلط بشوند، كارشان اين جورى است: جديّت دارند «و يهلك
الحرث و النسل». جوانهاى حاضر را كه نابود مىكنند، مىكنند، نسل آينده راهم
نابود مىكند. اينها صبر هم خيلى دارند. خدا انگليسيهارا لعنت كند، كه همه اين
دردسرها هم زير سر انگليسها بوده است. البته حالا ديگر خودش شده نوكر، اما هست.
صبر انگليسيها خيلى است؛ مىگويند حالا ما بايد حالا دانه را بريزيم، درخت را بكاريم
بر اى ديگر.
فرع دومى كه باز بايد در اين باره فكر بكنيد
و من بعنوان تئورى و فرضيه به شما مىدهم، ديگر شما فكرش را بكنيد، ببينيد چه بايد
بگوييم و راجع به
تعليم و تعلّم است. خب بعضى از بزرگان گفتهاند: اسلام مرز نمىشناسد،«اطلبوا
العلم و لو بالصّين»
چنانچه حالا هم بچههاى ما مىروند خارج درس
مىخوانند، دكتر مىشوند، متخصص مىشوند؛ بچه هايتان را بفرستيد به بلادكفر، براى خاطراينكه
عالم بشوند، «اطلبوا العلم و لو بالصين» بنابراين سلطه تعليم و تعلم نداريم، سلطه،
سلطه حكومتى است، آنكه قرآن مىگويد، سلطه حكومتى را مىگويد، نه سلطه فرهنگى را،
اما اگر كافرى بر ما سلطه فرهنگى داشته باشد، اين آيه او را نمىگيرد. چنانچه
اينها بطانه نيست، كه قرآن مىفرمايد:«يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانةً من
دونكم» بطانه مثل فرش است كه يك زيرى دارد، يك رويى
دارد، آن زير قالى، يك بطونى دارد، آن نخهايى كه مىبندند، بعد هم مىبافند.
گفتهاند بايد اين جورى باشد، بطانه يعنى دخالت در سرنوشت بعنوان حكومت.
ولى اگر تعليم و تعلّم اين جورى شد، يعنى
بطانه حكومتى نه، بطانه فرهنگى شد، ظاهرا سلطه است و ما بخواهيم بگوييم سلطه نيست،
كار مشكلى است. مگر اين كه مثلاً مجبورى باشيم كه سلطه فرهنگى داشته باشيم، كه آن
بر مىگردد به قاعده حرج و به قاعده ضرر و به قواعد ثانوى، به هر اندازه كه مىشود.
اما انسان مىبيند اينهايى كه چند سال مىروند اروپا و بر مىگردند، بچه مسلمان
رفتهاند، برگشتنش يك فكرهاى غريب و عجيبى به آنها دادهاند، اگر بچه نامسلمان
برنگشتهاند، فكرهاى غريب و عجيبى به آنها دادهاند. همى كه «مدرسه موجب كفر است»
ما الان مىبينيم بعضى از اساتيد بى ادب مىخواهد شيمى بگويد، بايد شيمى بگويد، بايد
فيزيك بگويد، اصلاً نبايد در اين كارها دخالت بكند، كارش فيزيك و شيمى است، اما
دنبال بهانه مىگردد، يك تسلسل خواطرى، تداعى معانى، يك چيزى پيدا بكند، فيزيكش به
ضد دين مبدّل بشود. مىخواهد فيزيك و شيمى بگويد، جوانهاى ما متخصص بشوند و خودكفا
بشويم، اما ناگهان جوانهاى ما خودكفا مىكند در بى دينى. چه ظلمى بالاتر؟ حالا
كافر باشد، يا فاسق و فاجر، يعنى كافر و عملى باشد، يا كافر اعتقادى و ما بخواهيم
بگوييم اينجاها را نمىگيرد و سلطه مختص آنجاهاست كه مربوط به كارهاى حكومتى باشد،
مثل رئيس اداره شدن. نمىشود آقا بالاسر ما باشد، نمىشود مشاور باشد. كه همان سال
اول انقلاب چندين هزار مشاور از آمريكا در ارتش بود، كه فرار كردند. اينها
نمىشود،«لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» و اما اگر اين جورها
نباشد، سلطه اجتماعى باشد، طورى نيست.
انسان نمىتواند بگويد اين عدم سلطه كفار على
المسلمين مثالهاى مرا نمىگيرد. ولى فقهاء گفتهاند نه؛ فقهاء گفتهاند قاعده عدم
سلطه مختص به سلطه حكومتى است و الا اگر سلطه حكومتى نشد، گفتهاند آن ديگر مربوط
به بحث ما نيست، بايد برويم روى اشخاص، ببينيم آيا مىتواند برود خارج يانه، راجع
شخصى كه مىخواهيم بياوريم استاد دانشگاه كنيم، بايد ببينيم مفاسدش چقدر است، آيا
مىتواند يانه؟ مىتوانيم مواظبت بكنيم يانه؟ گفتهاند: يك موارد شخصى است و مربوط
به بحث ما نيست. خب اين هم فرع دوّم.
بحث سوم قضيه مشاوره است.
اين مشاوره دو قسم است: يك دفعه مثل الان ممالك
اسلامى است، كه سرنوشت ممالك اسلامى دست اجانب است، اسمش را هم مشاوره گذاشتهاند؛
مشاور خارجى در مملكت داخلى دخالت مىكند، اينها هم مجبورند اين دخالت را قبول
كنند. خب اگر اين باشد، مسلّم است كه سلطه است، بلااشكال سلطه است.
و اما اگر مشاوره به معناى «و امرهم شورى
بينهم» باشد، از آن باب باشد، آن مشورت باشد، از
باب «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل»
باشد اين مشاوره چه جورى است؟ خب اين ظاهرا عدم سلطه است، طورى نيست ؛ مسلّم است
كه ما در همه كارهايمان هر كسى مشاوره به ما بدهد، خيلى خوب است ؛ «اطلبوا العلم و
لو بالصين» اسم اين را سلطه نمىشود گذاشت، مگر اينكه
ما بايد مواظب باشيم با مشاوره كلاه سرمان نگذارند؛ اگر زرنگ باشيم كه كلاه سرمان نگذارند،
صرف مشاورت از ديگران، فاسق و فاجر باشد، يا كافر باشد، پس اشكال ندارد و يك نحو
طلب العلم است. طلب العلم، چيز يادگرفتن ،و لو از سگ چيز يادبگيرد، مانعى ندارد.
در روايات داريم از گاو چيز ياد بگيرد، ببين چه جور راه مىرود، با اين وقار راه
برو. از الاغ آب خوردن را ياد بگير، ببين چه جور مك مىزند. روايت زياد داريم راجع
به اينكه از حيوآنها چيز ياد بگيريد.
آيا بطانه شامل اينها مىشود؟ گفتم: يك دفعه
مشاورت اين جورى است كه ما در زمان طاغوت داشتيم، خب اين مسلّم بطانه بود، اصلاً
سرنوشت و مقدرات ارتش دست آنها بود. يا الان همه ممالك آقا بالا سر دارند و آقا
بالاسر هم مشاور مىفرستند، يعنى جاسوسها را بعنوان مشاور مىفرستند. مىگويند تو
شاه، اما اين هم وردستت، اين خيلى خوب است، از اين چيز ياد بگير. كه كم كم آن
مىشود شاه، خود شاه مىشود وزير، آن هم وزير تابع. خب اين معلوم است كه باطنه
است. اما يكدفعه استقلالش حفظ است، در اين باره هيچ اشكالى نيست، اما نظير تعليم و
تعلّم است. اين چه؟
اينجا ظاهرا بايد مواظب باشيم و چون دشمن
بيدا راست، ما نبايد خواب باشيم.
امرچهارم كه امروز اشاره مىكنم، تجارت است.
آيا ما مىتوانيم با اجانب تجارت بكنيم، اجانب هم با ما تجارت بكنند؟ مثل حالا كه
اين صادرات و واردات هست. آيا اين صادرات و واردات سلطه است يانه؟ يك قدرى روى اين
فكر بكنيد، تا فردا ان شاءاللّه بحث كنيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد
-سوره آل عمران،3، آيه
118.
-سوره
آل عمران، 3 آيه 118.
-متقى هندى، كنز
العمال، 16، مؤسسه الرسالة، بيروت، لبنان، 1409هـ.قج 10، ص 138، ح 28697 و28698.
-سوره آل عمران3، آيه
118.
-سوره آل عمران3، آيه
159.
-متقى هندى، كنز
العمال، پيشين، ج 10، ص 138، ح 28697 و 28698.