عنوان: قاعده قرعه 2
شرح:

بحث راجع به قرعه گفتم که ادله اربعه دلالت می کند بر این که قرعه حجت است از خود قرآن فهمیده می‌شود که یک امرعقلایی است فساهم فکان من المد حضین این ها چون عقلاء بودند در بن بست گیر کردند کی را در دریا بیندازند قرعه کشیدند یا و ما کنت لذیهم از یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم این از نظر من حیث انه متدین نه اینها عقلاء بودند در آن ماندند چه کار بکنند قرعه کشیدند و عقلاء همیشه این قرعه را داشته اند توی بن بست ها که دیگر دلیلی نبود نه اماره ای نه اصل عملیه ای قرعه می کشیدند خب می دانید عقلاء اماره دارند عقلاء اصل عملی دارند این اصول علمیه ای که شیخ انصاری می گوید اینها از نظر ما اصول عقلایی است حالا اینها اصول شرعی باشید و شما نگویید اما عقلا اصول عقلائیه تعیین وظیفه در ظرف شک زیاد دارند آن وقتی که اماره نباشد در آن بمانند القرعه لکل امر مشکل.

دیروز یک مقداری مباحثه کردیم مباحثه رسید به این جا که این آیا اماره است.

یا اصل است؟

ما مدعی هستیم که اماره نیست برای این که اماره باید کاشفیت داشته باشد و این کاشفیت ندارد اماره آن جاست که کشف ناقص داشته باشد مثل خبر واحد خبر واحد خبر واحد این کاشفیت دارد از همین جهت اسمش را می گذاریم مظنه مظنه یعنی کاشفیت ناقص است عقلا یا شارع مقدس تتمیم کشف می کند و معنای تتمیم کشف یعنی یک کشف ناقص را برای این که مجبور است می گوید جای یقین باشد جای واقع باشد مثل خبر واحد و اما اگر هیچ دارد باید شارع مقدس وظیفه برایش تعیین کند به او می گوید مثلا وقتی که نمی دانی حلال است یا حرام بگو حلال است تعیین وظیفه در ظرف شک و معنایش این است که کاشفیت اصلاً ما شک داریم قرعه این جوری است یعنی در وقتی که دسترسی به هیچ چیزی نداریم می گوید که حالا دیگر قرعه اما کاشف باشد خب معلوم است کاشف نیست الا این که یک اصل عملی است که تمام اصول مقدم بر این هستند.این استصحاب اصل است به قول این ها اما اصلی است که برزخ بین اماره و اصول است یعنی مقدم بر همه اصول است این قرعه این جوری است که همه اصول نه استصحاب همه اصول مقدم بر این هستند آن هم ورود هم دارد برای این که می گوید القرعه لکل امر مشکل قاعده حل قاعده ید می گوید تو مشکل نداری لذا ورود پیدا می کند ورود معنایش این است که موضوع را می برد حتی اگر می خواهید بگویید که تخصص آن هم اشکال ندارد برای این که ورود یک اماره یک تعبدی باید بشود از عقلاء از شارع تخصص آن است که اماره و تعبد هم لازم نیست می گوید اکرم العلماء زید جاهل خود به خود بیرون است به این می گویند تخصص اگر کسی هم این جا هم تخصص بگوید طوری نیست بگوید که آن می گوید القرعه لکل امر مشکل استصحاب می گوید مشکل نداری اصلاً به ذهن نمی آید وقتی که اماره ای داشته باشیم وقتی اصلی داشته باشیم به ذهن نمی آید که این قرعه بکشیم بله دیوانه ها مزاحم ها یعضی ها این جوری هستند استخاره می کنند برای هر کاری خب آب هم که می خواهند بخورند استخاره می کنند حمام می خواند بروند بدون استخاره تا حالا نرفته اند این دیگر یک نحو دیوانگی است دیگر برای این که استخاره اصلاً عقل ما عرف ما می گوید که آقا عقل داری ببین باید آب بخوری یا نه ببین این راه را باید بروی یا نه این تجارت را فامرهم شوری بینهم آن وقت بعضی اوقات عقلش را به کار انداخته کار نکرده عقلش کار می کرد عقلاء کار می کردند اما یک وقت مشکلا می آید حکم می آید القرعه لکل امر مشکل استخاره بگیر.

مصالحه هم مقدم بر قرعه است القرعه لکل امر مشکل اگر تن بدهند به مصالحه خب مصالحه می کنند و اگر تن به مصالحه نمی دهند مشکل زنده می شود نمی وشد که مشکل بماند اختلال نظام لازم مکی آید نمی شود که مشکل بماند در شریعت این لازم می آید که اسلام در بن بست ها حکم نداشته باشد ما این ایراد را به مرحوم محقق در باب قضاوت داریم که بعضی اوقات ایشان می فرمایند که قاضی حکم نکند ولش کند یک موقع اختلال نظام لازم می آید این اصلاً لازم می آید که مقدس تام نباشد ما من شیء یقربکم الی الجنه و یباعدکم من النار الا و قدامی به قول پیامبر اکرم هر چه بود گفتم حتی راوی می آید خدمت امام صادق سلام الله علیها همین را سوال می کند آقا اول اجازه از او می گیرند بعد از آن که اجاه داد پوست دستش را می گیرند بدون این که فشار بدهند نیشگون نه نیشگون نه آن اول اجازه می گیرند بعد می فرماین حکم این هم در اسلام عزیز هست نمی شود که حکم نباشد خب حالا حکم نباشد هیچ چیزی پیدا نکردیم چه قرعه القرعه لکل امر مشکل.

راجع به استخاره می گوید که استخاره می گوید که این مصلحت دارد یا ندارد این خوب است یا نه این درست است یا نه، می گوید خب معنای قرعه و استخاره و این ها همه چون می نمایاند واقع را پس بنابراین اماره است بعد توی آن می مانند اما دیگر نمی دانم چرا راجع به اصول دیگر صحبت نکرده اند راجع به استصحاب می گویند استصحاب که مقدم بر این اماره است پس این چه اماره ای است که استصحاب پدرش را درمی آورد؟ برای این که اگر اماره باشد مقدم بر همه اصول است می گویند از بین می برد لذا مقدم بر اماره است مقدم بر قرعه است معلوم است فرمایش این بزرگوار ها من جمله آقای بجنوردی معلوم است درست نیست برای این که اولاً واقع نما نیست استخاره هم واقع نما نیست، استخاره که علم غیب نیست یعنی غیب به انسان نمی گوید استخاره این است این کار مصلحت دارد ممکن است توی چاه هم بیفتی، استخاره می کند این دختر را بگیرد خوب می آید دختر را می گیرد اتفاقاً دختر نانجیبی درمی آید یک عمر باید این زن سالاری را بپذیرد خب این را بخواهیم توجیه کنیم توجیه اش این است مقدار الهی این است که این خیلی صدمه بکشد خوب زندگی کند و الا خیلی جاها استخاره این جور شده استخاره مصلحت نماست، در باب قرعه رفع مشکل می کند این چیزی که می دهد به آن آقا این مباح است برایش، سهم المبیح یا سهم الحق یعنی وقتی قرعه کشیدند و این نمی تواند از او هم بگیرند قرعه نه قرعه نمی شود، خانه دیگر مال این است اما نه این که واقع و نفس الامر این خانه مال این بوده پس بنابراین قرعه آمده رفع ظلم کرده قرعه آمده حق را به حق دار رسانده نیست این معنایش اصلاً کاشفیت ندارد، استخاره و قرعه، قرعه و استخاره فرق نمی کند مثل هم است، در قرعه لازم نیست توجه به خدا باشد در استخاره بهتر از قرعه است باید یک توجهی به خدا باشد از خدا مصلحت طلبی می کند آن وقت حالا در یک دعایی بخواند دیگر به خاطر آن که حال توجه پیدا بشود یک دعا بخواند که بنابراین چه شیخ بهایی از آقا امام زمان نقل کردند آقا فرمودند سه تا صلوات بفرستد و یک قبضه تسبیح را بگیرد دو تا دو تا، اگر دو تا آمد  بد است اگر یکی آمد خوب است آقا امام زمان فرمودند اگر کار خیلی مهم است تراکش را هم بکند اگر ترکش بد آمد دیگر خیلی بالاست این استخاره با تسبیح مال آقا امام زمان است بنابراین چه شیخ بهائی نقل کردند آن قرعه ذات الرقاع تسبیح ذات الرقاع آن هم دیگر روایت صحیح السند روی آن داریم خیلی خوب است اما همه این ها مصلحت یا بی است واقع یابی در هیچ کدام نیست مصلحت هست این کار را بکنم یا نه؟ این راجع به استخاره، راجع به رفع مشکل پاره ای می گوید خب تو بینه نداری آن هم که قسم نمی خورد، قسم را هم که برمی گردانیم آن هم که قسم نمی خورد هیچ چیزی نداریم پس بنابراین قرعه می کشیم، ولش نه، قرعه می کشیم آن وقت سهم المبیح معنا می شود مثل کل شیی طاهر حتی تعلم است دیگر، شارع مقدس به قول آن عالم بزرگوار وسواس شارع مقدس روزی یک تن دیگر حالا روزی هزار تن نجاست به خورد مردم می دهد با کل شیی طاهر حتی تعلم شی طاهر که نمی گوید این پاک واقعی است می گوید آقا این اقدام کردن یعنی این چیز را خوردن اشکال ندارد حالا ولو این که نجس واقعی هم باشد طوری نیست خدا رفع ید از آن حکمش می کند. بنابراین اولاً نمی شود بگوییم قرعه اماره است، چون کاشفیت ندارد و چون کاشفیت ندارد پس نمی شود بگوییم، از آن طرف استصحاب نه، اصول عملیه مقدم بر این است این معلوم می شود خیلی ضعیف تر از هر اصلی است حتی برائت، آن هم ورود دارد آن می گوید القرعه لکل امر مشکل برائت می گوید مشکل نداری، استصحاب می گوید مشکل نداری، ولی اگر اماره باشد دیگر معنا ندارد اصل مقدم بر آن باشد این که آقای بجنوردی می گویند چون که اصل می آید موضوع را می برد اصلاً باد و پشه است به قول شیخ انصاری آن جا که اماره باشد مثل باد می آید پشه اصلاً نیست اصلاً مشکل نیست تا ما بگوییم مقدم است یا مقدم نیست.

قرعه این جوری است قرعه می گوید لکل امر مشکل، استصحاب می آید می گوید مشکل نداری، برائت هم می گوید مشکل نداری، کار به استصحاب نداریم، آن می گوید مشکل نداری خب اصلاً مشکل نیست وقتی مشکل نیست القرعه نیست و اما اگر اماره باشد کاشف از واقع است وقتی کاشف از واقع شد القرعه لکل امر مشکل می گوید قرعه بکش حق را به دست می آوری، پس اماره نیست بر می گردد به این که اگر اماره باشد کاشف از واقع مثل نماز جمعه واجب است خب این مثلا روایت داریم حالا ما استصحاب عدم وجوب بکنیم خب دیگر وقتی که می گوید واجب نیست یا واجب است دیگر نوبت نمی رسد که ما بخواهیم قرعه بکشیم یا تمسک به اصلی از اصول بکنیم همه این اماره ها موضوعش را می تواند اصل ببرد کار به استصحاب نداریم که ایشان می گوید همه اماره ها می تواند موضوعش را اصل ببرد اما آن جا که اصل باشد مثل باد و پشه است اصلاً اماره نمی گذارد اصل بیاید جلو تا بگوید موضوع را ببر، وقتی که اماره باشد تعیین وظیفه شده آن هم با اماره، اصل آن جاست که اماره نباشد اگر اماره آمد چون کاشفیت دارد می گردد هیچ، لذا این که ایشان می فرمایند موضوعش را می برد اگر درست باشد همه اصول چنین است و درست نیست چرا درست نیست؟ برای این که اماره به قول شیخ انصاری مثل باد و پشه می بیند، استصحاب هم همین طور است اگر استصحاب باشد دیگر اصلی از اصول نیست اصلاً نمی شود با هم جمع تا این که تعارض بشود آن موضوع ببرد آن حکم ببرد، نیست اصلاً جای او نیست و وقتی چنین باشد دیگر اماره، همه اصول مقدم می شود بر آن به عنوان ورود، معنای ورود همین است موضوع را می برد آن جا می توانیم این حرف را بزنیم که موضوع را از بین می برد پس حکم از بین رفته که عرض اندام بتواند بکند و وقتی عرض اندام نمی تواند بکند اصلاً نزدیک نمی تواند بیاید دیگر اصلاً نیست تا بگوییم مقدم است یا موخر سبب و مسبب هم همین است سبب و مسبب هم باشد اصل سبب و مسببی، اما اماره و اصل سببی و مسببی که ما دیگر این را نداشتیم حالا یا الان پیدا شده و این از عجایب هم هست که ایشان می گویند الان این است مثل آن قولی که ایشان نقل می کند که استخاره راستی واقع می نمایاند و اگر استخاره کرد این ازدواج را بکند و خوب آمد نه مصلحت، راستی این ازدواج خوب است، خب اقوی دلیل بر بطلان این حرف این است که خیلی استخاره ها واقع نمی نمایاند، بله مصلحت نما هست اما واقع نما هیچ استخاره ای نیست.

بنابراین باید قرعه بکشد آن جا که دستش از همه جا کوتاه است شارع می گوید قرعه بکش اما این قرعه اصل است یا واقع نماست؟ یعنی واقع نما معنایش این جور می شود که این علم غیب است این معنایش است دیگر، اگر کسی بگوید که استخاره واقع نماست یعنی علم غیب است یعنی استخاره مثل قول امام علیه السلام واقع را می بیند و می گوید واقع این است در حالی که 50 درصد استخاره ها می بینیم که خلاف در می آید این جنس را بخرم یا نه؟ استخاره می کند خوب می آید می خرد بعد هم ورمی شکند بله مصلحت نما آن حرفی است غیر از واقع نما، بنابراین در این باره هیچ اشکال نداریم، بله یک روایتی است که این سهم المحق دارد و شاید به همین مثلا تمسک شده اما این سهم المحق را در بعضی از روایات دیگر سهم المبیح دارد.

معنا می کند مثل همین قرعه وقتی می کشد دیگر این خانه که بنامش آمد این برایش مباح است برمی گردد به این که حقش است مثل آنجا که یقین مالش بشود چه جور می تواند بفروشد چه جور شما می توانید بخرید حالا هم آن می تواند بفروشد شما هم می توانید بخرید یعنی به حسب ظاهر مالش است حتی قضا و شهادات هم همین طور است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمودند که انما اقتضی بینکم، بالبینات و الایمان اما اگر یک کدامتان دروغ بگویید پاره ای آتش خورده اید یعنی واقع نما که نیست این بینه یا آن قسم یا آن حکم، هیچ کدام واقع نما نیست بله اگر ما ندانیم چه خبرهاست قاضی که حکم می کند که این خانه مال این است این سهم المبیح است برای این می تواند به حسب ظاهر تصرف بکند ولو این که خودش هم می داند مالش نیست، می تواند بفروشد من هم که نمی دانم می توانم بخرم، لذا سهم المحق را هم باید این جور معنا بکنیم چاره ای نداریم خود ائمه طاهرین معنا کرده اند ما هم باید همین جور معنا بکنیم.

یک مقداری روایت بخوانم ولو دیر شده اما چون که امروز دیگر روز آخر است و رفت تا بعد از ماه رمضان لذا این بحث قرعه دیگر تمام بشود روایات را مرحوم صاحب وسائل در جلد 18 وسائل در ابواب کیفیت حکم در باب 13 از ابواب کیفیه الحکم می فرمایند که روایت 1: محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عن ابن ابی نجران عن ابی المغزی عن الحلبی عن ابی عبدالله علیه السلام قال اذا وقع الحر و العبد و المشرک علی الحلبی عن فی طهر واحد وادعی الولد اقرع بینهم و کان الولد للذی یقرع خب این ها هیچ کدام هم نمی دانند چاره ای نیست باید قرعه بکشیم به نام هر که آمد،

روایت دومش بهتر است و باسناده عن الحسین بن سعید عن حماد علیه السلام عن سیابه و ابراهیم بن عمر جمیعاً عن ابی عبدالله علیه السلام روایت سندش خیلی خوب است فی رجل قال اول مملوک املکه فهو حر، نذر کرد گفت اول غلامی که پیدا کنم آزادش می کنم این دیگر واقعیت هم ندارد یعنی واقع اصلاً نیست توی آن اول مملوک املکه فهو حر فورث ثلاثه سه تا غلام ناگهان به او رسید به ارث به او رسید قال یقرع بینهم فمن اصابه القرعه اعتق قال و القرعه سنه که یک معنایش همین است ظاهراً هم همین است قرعه یک امر عقلایی سنن من سنن العقلاء،

اصلاً واقعیت ندارد هیچ چیزی نیست تا بنمایاند، همین رو همین آقاست که می گوید واقع نماست این روایت‌ها اصلاً واقع نما نیست اصلاً واقع نیست تا بنمایاند اماره یا تعیین شما می نمایاند واقع را، اما این که گفته است من اول غلامی که پیدا کردم آزادش می کنم بعد سه تا غلام پیدا کرد این سه تا غلام هیچ کدام واقع آزادی این نیست یکی از این ها با قرعه یکی را تعیین می کند این رد همان هاست که می گویند واقع نماست.

روایت 11 و باسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن موسی بن عمر عن علی بن عثمان عن محمد بن حکیم یا حکم هر دو درست است قال روایت صحیح السند است مسئلت ابا الحسن علیه السلام عن شی فقال لی کل مجهول فقیه القرعه قلت له ان القرعه تخطی و تصیب قال کلما حکم الله به روایت می گوید که این سهم می شود خدا خطا نمی کند یک روایت می گوید سهم المبیح است. یک روایت می گوید سهم المحق است همه این ها یک معنا دارد و آن این است که انسان به واسطه قرعه می تواند مشکل را حل بکند به این معنا که اگر قرعه کشید و به نام او درآمد این مالش است و می تواند هر تصرف مالکانه راجع به این مال بکند ما هم باید مثل قاعده ید بگوییم مالش است می توانیم این مال را از او بخریم.

دیگر روایت ها را نمی خوانم خودتان روایت ها را بخوانید و این روایت ها همه همه یک چیز می گوید قرعه داریم سهم هم تعیین می کندت سهم مبیح نه سهم واقع و این یک امر عقلایی است که شارع مقدس آن را معنا کرده است.

وصلی الله علی محمد و آل محمد.