اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تكبر را منقسم كردند به اقسامى:
ـ تكبر با افراد زيردست.
ـ تكبر بامردم چه مردم زيردست چه غير زيردست،
ـ تكبر با اولياء خدا،با مراجع با روحانيت،
ـ تكبر با ائمه طاهرين عليهالسلام، با
پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم، با حرفهاى پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم،
ـ تكبر باخدا،
و گفتهاند، اين روح فرعونيت در همه است و
مبارزه مىخواهد اين روح فرعونيت را بكشيم. نابود بكنيم، اين درخت رذالت را بكنيم.
به جاى آن درخت تواضع بكاريم، بارور كنيم، از ميوه آن استفاده كنيم. و گفتهاند به
اين زوديها هم نمىشود. چهل سال توجه، به قول حضرت امام خون جگر. تا انسان بتواند
اين ريشه تكبر را بكند. ممكن است كه فرعون نباشد، وحشت هم بكند. چه جور فرعون در
مقابل خدا ايستاد. اما مىگويند ريشه تكبر را نكنيم اگر زمينه باشد ادعاى خدايى هم مىشود، زمينه ندارد. آن كسى كه با
زير دستها تكبر مىكند، اين نمىتواند با بالا دستها تكبر كند، حرفش را
نمىخوانند، با مردم تكبر بكند. والا همين جورى كه بازنش، با بچه هاش، با زير
دستهاش، با شاگردهاش تكبر مىكند. پرخاشگرى مىكند. اگر زمينه پيدا بشود، با همه
مردم چنين است و اينكه باحال تبخرى توى بازار راه مىرود توى كوچه ها راه مىرود
،يك من منهايى در مقابل مردم دارد همين دليل بر اين است اگر زمينه پيدا بشود بدعت
گذار مىشود. در مقابل مراجع تقليد قد علم مىكند. در اين هفت، هشت ساله در اين
نظام ما زياد پيدا شد كه راستى يك افراد منظمى به حسب ظاهر، انقلابى ،حق به
انقلاب، اما ناگهان زمينه پيدا شد، نه در مقابل مراجع و روحانيت قد علم كردند،
كوبيدند روحانيت را، پيغمبر و خدا را كوبيدند اگر زمينه پيدا شد ادعاى پيغمبر
مىكنند اگر زمينه يپدا شد، آن روح فرعونيت گل مىكند، ادعاى خدايى مىكند
مىگويند اين فرعون، فرعون اول در مصر يك كوزه گر بود، آمد كوزه هايش را بفروشد. يك
هرج و مرجى در مصر بود آن پليس يكىاش را برد، رفت جلوتر آن برد. رفت جلوتر،
بالاخره تو آخر كار كه همهاش رابردند. فهميد توى اين هرج و مرجها مىتواند كار
كند. رفت توى نظامىها كم كم بالا گرفت. كمكم شاه شد و كم كم ادعاى خدايى كرد.
اگر خريت مردم. حماقت مردم، مردم باهاش باشد ادعاى خدايى مىكند حد يقف ندارد. از
همان كه با زنش نمىسازد، من من مىكند با شاگردها من من مىكند به شاگردها برمى
گردد. به زير دستها پرخاشگرى مىكند همين دليل بر اين است كه بيش از اين زمينه
نيست. اين را در ظلم هم گفتهاند. گفتهاند در روز قيامت خيمهاى سر پا مىكند،
ظالمها را مىبرند آنجا و حتى آنكه قلمى براى ظالم تهيه كرده، دواتى براى ظالم
تهيه كرده، چه رسد به اين كه نوكر ظالم باشد، همه يك جا. بعد ايراد مىشود همه يك
جاكه نمىشود مىگويند براى اينكه «من رضى بفعل كفاعله» اين اگر همان شاه بود همان
ظلمها را مىكرد اگر دسترسى داشت همان كارى كه اين مىكرد آن هم مىكرد و اين همه
روايات ما درباره ظلم كه راوى آن صفوان كه از نظر مقام خيلى مقام دارد پيش امام
صادق عليهالسلام پيش امام موسى كاظم عليهالسلام مىآيد خدمت امام موسى كاظم
مىگويد يابنرسول اللّه اين هارون شتر كرايه مىكند براى حج. آيا شترهايم را
كرايه بدهم به اين، مىگويند: نه. گفت يابن رسول اللّه اين شترها كه اين كرايه
مىكند براى حج است، براى كار حرام نيست. آن موقع رسم بود كه يك هزار نفر را
مىبردند مكه، يك تبليغى بود برايشان. گفت يابن رسول اللّه اين افراد مستضعف سوار
اين شترها مىشوند. حضرت فرمودند خوب اين شتر را كرايه مىدهى، حاضرى كه اين زنده
باشد تا اينكه پول شترهاى تو را بدهد، كرايه تو را بدهد. اگر بميرد حيف و ميل
مىشود. حاضرى كه مثلا يك ماه هارون زنده باشد. گفت بله. فرمود: تو هم مثل اين
هارون در روز قيامت يك جا محشور مىشود همين قدر كه راضى هستى ظالم بماند و پولت
را بگيرى. اين در غالب جاها مىآيد، بزرگان در باب تكبر همين را گفتهاند.
گفتهاند كه: ريشهاش بايد بسوزد و الا اگر ريشه نسوزد آنكه بروز ظهور دارد. مثلا
تكبر راجع به گداست. يا گداى كه بعضى اوقات هم همين جور است. گداست ولى متكبر است.
يك جورايى حرف مىزند يك كارهايى مىكند. همين را مىگوييد دليل بر اين است كه اگر
زمينه پيدا مىشد ادعاى خدايى مىكرد. روح فرعونيت در همه است. اين روح فرعونيت را
بايد در همه كشت. در صفات رذيله همه همه همه همين جوراست. تا طوفانى نشود است. اثر
بار برايش نشود يا يك آدم زرنگى است. مريد دار. تكبر دارد. امابا اين مريد تواضع
دارد. اما يك مستضعفى بخواهد ازش يك مسئله بپرسد. بخواهد باهاش هم سفره بشود. هم
حرف بشود. تا طوفانى نشود ممكن است اثر بار برايش نشود. اما در وقتى كه طوفانى شد.
ديگر آن طوفان آن سيل كه مىبرد، حتى دين را مىبرد. اين حرف بزرگان خيلى حرف خوبى
است. خيلى خوب. ما بايد با اين صفات رذيله راستى مبارزه كنيم. و الا در حالى كه
طوفانى نيست آدم ممكن است مقدس باشد نماز شب خوان باشد.متقى باشد، به تمام معنا
متقى باشد. اما وقتى كه آن غريضه پول پرستى گل كرد. نمىگذارد انسان فكر بكند. خوب
ثعلبه را شما مىدانيد كه پيغمبر متمولش كرد. پيغمبر گوسفند بهش داد. بهش هم گفت
نه. گفت آره پيغمبرگوسفند را بهش داد، كم كم رسيد به بالا. حالا نماز جماعتش ترك
شد مستحباتش از بين رفت، اينها هيچى، اينها معلوم است كه مىشود. اما وقتى كه
آمدند گفتند زكات بده، خب اين بايد همان وقت فكر بكند، كه آقا اين مال من مال
پيغمبر است، براى اين كه اگر آن يك گوسفند را پيغمبر نداده بودند اگر پيغمبر اكرم
دعايم نكرده بود كه به اينجا نمىرسيدم. اين فكر را نمىتواند بكند. فكر هم مىكند
كه صد تا گوسفند بايد بدهد. سنگين است. لذا ثعلبه گفت شما برويد خودم مىآيم خدمت
پيغمبر، نرفت. دفعه دوم رفتند، بهانه آورد، دفعه سوم، دفعه سوم، از بيخ ديگر منكر
شد. گفت مگر نصرانى هستم كه جزيه بدهم. مسلمانم، براى چى زكات. كه پيغمبر اكرم
طردش كرد، مرتد شد ديگر. مرتد شد. به اندازهاى هم در ميان مردم پست شد كه ابىبكر
و عمر هم هى مرتب آمد براى خاطر مردم البته، نه براى خاطر خدا. زكاتش را بدهد قبول
نكردند. مىگويند عثمان قبول كرد. بالاخره رفت، مرتد رفت. تكبر از آن مال پرستى
خيلى بدتر است. يعنى وقتى انسان عصبانى بشود، ناگهان حرفهاى كفرآميز مىزند. دور
دستش بيافتد، يك جلسه باشد. جلسه برايش كف بزند. براى آنها، براى ماها صلوات
بفرستند. هى تشويق كنند، آقا كم است، يك ساعت صحبت كند. اما دلش مىخواهد آنچه كه
آنها مىپسندند صحبت كند، تا خوب برايش كف بزنند. اول اين است اما تو همين حرفها
ناگهان تقابل با مراجع تقليد، تقابل با روحانيت، اينها كه دخالت در دين مىكنند،
اينها الفباى دين را هم بلد نيستند. الفباى دين را. من با خيلى از اينها تماس
دارم، با خيلى هم تماس داشتم، بعضىها شاگرد من بودند، بعضىها علاقه شاگرد و استادى،
رفاقت با من دارند آدمهاى حسابى. اما چون كه چهار تا اصطلاح توى غرب ياد گرفتند
دور دستش افتاد. حالا كه دور دستش افتاد. يعنى مردم اطرافش را گرفتند. كارش مىرسد
به اينجا مىگويد فلان يهودى پيش من اشرف از آيت اللّه آقاى ميلانى. اِ!! آقاى
ميلانى؟ من با ايشان تماس داشتم. اما آن كه عمده است اينجا. علامه طباطبائى «رضوان
اللّه تعالى عليه» مىگفت: ملكٌ. علامه طباطبائى با آن شأن و مقامش دو سه ماه
مىرفتند مشهد. مثل اينكه از درباريان آقاى ميلانى بودند. از صبح مىرفتند تا ظهر
توى خانه، يك رفاقت عجيبى. همن آقاى ميلانى، توى جلسه روزى كه علامه طباطبائى
رسيده بود گفته بودند كه پريشب دلم هواى شما را كرده بود رفتم خدمت حضرت رضا، هرشب
مىرفتند حرم. البته يك حرم مختصر، مىخواستم به آقا بگويم شما بيائيد خجالت كشيدم
به آقامن از اين حرفها بزنم حاجت بخواهم، خيلى بالا بود از نظر عرفان از نظر فقه،
ملاى حسابى بود. دوش به دوش مراجع بود. بلكه اگر اعلم از خيلى مراجع نبود، كمتر
نبود خود ماها. مىخواهيم حرف را رد كنيم، شخص را رد مىكنيم زياد. درميان ماهست
چرا؟ حرف آقا را رد كن، چراشخص را رد مىكنى. چرا جسارت به شخص مىكنى. اگر راستى
به قول عوام دور بيفتد دست آن كسى كه ريشه تكبر را هنوز نكنده است ديگر تعارض
مىكند حتى با خدا، مثلا شما خيال مىكنيد اين كسانى كه معارضه با پيغمبر اكرم كردند،
پيغمبر را نمىشناختند يعنى اينقدر احمق بودند. نمىشود كه. اين وليد ابن مغيره،
خوب مىگويند ريحانة الادب. اين ريحانة الادب توى مكه نشسته بود. آقا پيامبر اكرم
آمدند توى مكه ديدند مىشود صييدش كرد. نشستند، چند تا آيه از حم عسق خواندند،
ناگهان جذب شد به اندازه اى كه پا شد آمد در ميان هم پلاكيهايش گفت كه يك جملهاى
از نظر فصاحت و بلاغت بالاست گفت «ان له لحلاوه و ان له لطراوه و ان اعلاه للمثر و
ان اسفله لموفذق وانه يعلو و لا يعلى عليه». اين جور مىتواند عربى بگويد، اين جور
قرآن او را برده «انه يعلو و لا يعلى عليه» خب پا شد از جلسه رفت بيرون اين هم
پلاكيها ديدند او رفت. مىخواهد مسلمان شود گفتند چه كنيم مسلمان نشود ابى جهل گفت
من بلدم. آمد تحريك تكبرش را كرد تا تكبرش تحريك شد گفت پا شو تا برويم. پاشد
امدنشست تو همين هم يلاكيهاش. همينهايى كه همه مىدانستند قرآن حق است. گفت كه رفقا
چه كار كنيم كه اين پيغمبر را از ميدان به در كنيم. يك دسته گفتند خوب مىگوئيم
كذاب است گفت. لا لا چهل سال به صداقت در
ميان ما زندگى كرده. مىگوئيم جادوگر است گفت: لا لا. چهل سال به امانت در ميان
ماو قرآن به جادوگرى هم نمىخورد كاهن است نه نه. بعد قرآن مىگويد يك مقدار فكر كرد.
فكرش را آورد. فكر كرد فكر كرد. ناگهان گفت يك چيزى يادم آمد، اين پيغمبر را از
دور در كنيم. و آن اين كه مىگوئيم ساحر است. براى اينكه بين زن و شوهر و بين
برادرها را به هم زده يكى مسلمان شده ،يكى نشده. يك اختلاف عجيبى توى مكه آمده و
اين با سحر جور در مىآيد الهم نعم الهم نعم، آنها هم گفتند: الهم نعم. و جلسه
متفرق شد كه هفت، هشت ده تا آيه براى همين آمد «انه فكرو قدر ثم قتل كيف قدر» كه
دو، سه بار قرآن مىفرمايد مرگ باد با اين تكبر .مرگ باد به اين با اين حرفش «و
انه فكر و قدر ثم قتل كيف قدر ثم عبس و بصر
انه لسحر يؤثر» اينها را قرآن نمىخواهد قصه بگويد كه قصههاى قرآن يعنى
اخلاق، يعنى برداشت كه آقا ممكن است وليد بن مغيرباشد. يقين داشته باشد قرآن معجزه
است يقين داشته باشد «انه يعلو و لا يعلى عليه» يقين داشته باشد از طرف خداست اما
باز هم زير بار نرود. چرا؟ براى اينكه ريشههاى تكبر نمىگذارد زير بار برود، آن
بشود پيغمبر و اين بشود مسلمان و مريد پيغمبر. اگر سقيفه بنى ساعده است از اينجا
در ست ميشود. اگر مخالفت كفار قريش است از همين جا درست مىشود اگر الان است و زير
بار نرفتن اين نظام از همين جاها درست مىشود. اگر فحش به روحانيون و مراجع درست
مىشود. و بالاخره اگر ايستادگى در مقابل حق و حقيقت، از همين جا درست مىشود
و اين هم خيال نكنيد كه هى مرتب نرويم جاى
ديگر به قول مرحوم آيت اللّه آقاى نجفى مرعشى، يك وقت ما مكاسب پيش ايشان
مىخوانديم متن مكاسب، ايشان خيلى رسا حرف مىزد. و اخلاق هم مىگفتند. بعضى اوقات
مىگفتند شترش در خانه خودمان خوابيده. ما اصلا نمىدانيم چرا؟ اين عمامه و عبا
تكبر مىآورد. آنوقت تكبرش مىرسد به اينجا اصلا سواد ندارد اما مرجع درست مىكند،
مرجع رّد مىكند، حالا اين از كجا پيدا مىشود تو از كجا مىدانى. اين حرفها چى
است كه مىزنى. ديگه اينها نيست. چيه؟ زير همه اين چيزها يك چيز ديگر است او ندارد
مثل سنگ زيرين آسياب كار مىكند. و آن صفت رذيله است. تكبر. راستى هم ديوانگى است
.آدم با چه چيزش تكبر بكند. به قول امام سجاد عليهالسلاموقتى كه آن يارو روى منبر
بود گفت چوب، وقتى خودش روى منبر نشست گفت: منبر است: ما اگر با تكبر روى منبر
بنشينيم تعريضها داشته باشيم چوباست. عمامه هم همين است، پارچه است. كى تيجان
الملائكه است؟ راستى وقيتى كه بتوانيم صفت رذيله را از دل بكنيم آقا. و الا تيجان الملائكه
يعنى چه؟ و انسان راستى فكر بكند. بگويد با چه چيزى؟ با يك عمامه كه نمىشود تكبر
باشد حالا نه چهار تا اصطلاح برود بالا. نمىشود با اين چيزها كه آدم تكبر داشته
باشد بعضى اوقات تواضع از بعضى روحانيت آدم مىبيند از خودش مأيوس مىشود. چقدر
اين متواضع است، با اين علمش با يك
عمرخدمت به خلق خدايش. يك عمر با نوشته هايش توانسته در حالى كه درس مىخوانده،
صفات رذيله را هم بكند. خب عجيب هم مىشود ديگر اين مرحوم حاج آقا رضاى همدانى،
مرجع بود، مرجعيت را قبول نكرد خيلى خوب . كتابها رسا. اين صلاة و طهارتى كه ايشان
نوشتند خيلى رساست. مثل جواهركه مغلق است، مغلق نيست خيلى رساست. اما تحقيقهاى
جواهر را هم انصافا دارد. اما اين آقابه ميرزاى شيرازى كه هم مباحثه بودند با هم،
هر دو شاگردهاى شيخ انصارى بودند. به ميرزاى شيرازى گفتند اين آقا لحاف دوزى
مىكند براى خرج و مخارجش. دامادش هم لحاف دوز بوده دخترش را هم به يك لحاف دوز داده
بود. حالا دو تايشان با هم لحاف دوزى مىكردند يك پولى مىگرفتند، خرج و مخارج
روزانه مىكردند دلال بازىها نبود كه حالا ما دلال بازى درست كردهايم. مرحوم
ميرزا، ماهى سيزده تومان براى اين شهريه قرار داد. فهميد كه افتضاح شده، پيش همه، مردم همه فهميدند كه لحاف دوز
است گفت خيلى خوب حالا كه مرحوم ميرزا لطف كردند من خرج و مخارجم سه تومان است. ديگر
آن ده تومان را من براى چى قبول بكنم. به
ميرزا سلام برسانيد و بگوئيد آن سه تومان چشم قبول مىكنم، خرج و مخارج هم بيشتر
از سه تومان نيست، آن ده تومان معلوم است شما بايد بدهيد به طلبهها. بيت المال
مسلمانها. چرا آدم اينجورى مىشود. تكبر ندارد. لحاف دوز مىشود. آن صفت رذيله پول
دوستى ندارد. خب ديگر به ماهى سه تومان اكتفا مىكند. ديگر مابقى اش همين طور. كار
كرده، كار كرده دوش به دوش تحصيلش مبارزه با صفات رذيله كرده. اين بيت المال
مسلمانها چرا بايد تبعيض تويش باشد. يكى ماهى چندين ميليون، يكى حيف و ميلها.
يكى هم خرج و مرج روزانه ندارد. من به اندازهاى زجر مىكشم از وضعيت طلبهها كه
وضع ماليشان خيلى بد است. خيلى بد اين مردم بى انصاف كه صدى نود به بالا خمس
نمىدهند، آن هم كه مىدهند كه يك تبعيض عجيب و حيف ميلهاى عجيبى توى ما مىشود.
بابا اين بيت المال مگر قضيه عقيل نيست كه اميرالمؤمنين دستش را مىخواست داغ كند
براى خاطر اينكه يك مقدار جو بيشتر مىخواسته. اينها همه رفته زير عبا آنها مربوط
به ما نيست. همه اينها از كجا سرچشمه مىگيرد، روحانيت فعلا علم اخلاق در آن هيچ است
پوچ است. ديگر آميرزا عبدالهادى شيرازى هم تويش پيدا نمىشود آشيخ غلامرضاى يزدى
هم ديگر توش پيدا نمىشود. ديگر چه رسد به مرحوم حاج آقا رضاى همدانى خب نمىشود.
عزيزان من بايد مبارزه كرد با صفات رذيله، اوجب واجبات است و به شما بگويم ممكن
است انسان متقى باشد به مقام روع رسيده باشد اما هنوز عجب داشته باشد. ولى هنوز
متكبر باشد آنوقتها كه طوفانى نشود. امتحان جلو نيايد، آن تقوايش نمىگذارد اين
رسوا بشود پيش خدا، نمىگذارد گناه بكند. اما خدا نكند امتحان جلو بيايد. رفوزه مىشود.
زياد من ديدهام توى خودمان كه از نظر زهد و ورع اصلا رسيده به اينجا كه سهم امام مصرف
نمىكند. خيلى بالا. اما ناگهان دور دستش افتاد. يعنى هى پول به او دادند. ناگهان
ديدم كه همين كه سهم امام مصرف نمىكند مال طلبهها را مثل آب مىخورد. از كجا
سرچشمه مىگيرد. از اينجا كه صفت رذيله امتحان آمد جلو. امتحان بيايد جلو انسان
رفوزه مىشود. خوشا به حال آن كسانى كه امتحان بيايد جلو. توى امتحان نمر ه بياورد
اقلا 10. نمىخواهيم هم 20 شود نمىخواهيم هم كه شيخ انصارى بشود اينها كه
نمىشود. يك طلبه از قضاء از شاگردها از خواص مرحوم ميرزا گفته بود كه از ايران طلا
و نقره آوردند ريختند توى اتاق. يك تپه شد .گفت دل من را برد. آنها رفتند. من
ماندم و شيخ انصارى، شيخ انصارى مشغول مطالعهاش بود. راستى اينجورى هاست و من
زياد ديدهام ناگهان شيخ ديد كه اين پولها دل من را برده. يك نگاه تندى به من كرد
فرمودند: فلانى اين پولها با عذرههاى توى مستراح براى من هيچ تفاوت ندارد. و
راستى انسان مىرسد به اينجا. اگر هم خدمتى به خلق خدا بكند آن را دوست مىدارد.
اثبات كند حق را، از بين ببرد باطلى آن را
دوست دارد. اما بتواند پول دلش را ببرد، نمىشود حالا اينها براى ما نيست. اينها
را نمىخواهيم بشود. اما آن را كه مىخواهيم اين است خوب درس بخوانيم. خوب تقوى
داشته باشيم توى امتحانها رفوزه نشويم راجع به صفات رذيله. توى امتحانها راجع به
صفات رذيله رفوزه نشويم. و به شمابگويم صد نود و پنج توى امتحانها رفوزه مىشوند.
سببش هم همين است كه مبارزه با صفات رذيله نكردهاند. خدايا به حق آقا امام زمان
قسمت مىدهيم توى امتحانها ما را رفوزه نفرما.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.