أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله
الرحمن الرحیم رَبِّ
اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي
يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسئلۀ حضانت، مسئلۀ مشکلي است. زيرا فقها، چه متقدمين و چه
متأخرين، فرمودند در حال رضاع، حضانت از مادر است. بعد از رضاع، اگر پسر باشد تا
دو سال، حضانت از مادر است و پدر بعد ميتواند بچهاش را بگيرد و اگر دختر باشد،
تا هفت سال و بعد از هفت سال،پدر ميتواند بچهاش را بگيرد و حضانت مال پدر شود.
تفاوتي هم نيست در اينکه زن را طلاق داده باشد و يا نداده باشد. اين مشهور در ميان
أصحاب است و رواياتي هم در مسئله هست که از باب نمونه، دو ـ سه روايت خوانديم.
روايتها علاوه بر اينکه معارض يکديگر بود، دلالت بر حرف فقهاء نداشت. قضيۀ دو سال
راجع به پسر و تفاوت بين پسر و دختر را اصلاً متعرض نبود. لذا روايتها، علاوه بر
اينکه با هم معارض است، دلالت بر قول فقها هم ندارد. لذا اگر ما باشيم و قاعده؛
آنگاه قاعده اقتضاء ميکند تساقط، براي اينکه با هم معارضند و وقتي معارض شدند،
تعارضا، تساقطا؛ و بايد ببينيم که عقلاء راجع به حضانت چه ميگويند. و عقلاء حضانت
را به مادر ميدهند، الاّ اينکه مفسدهاي در کار باشد و اگر مفسده در کار باشد،
اين راجع به پدر هم هست. اگر مثلاً پدر يک زن نانجيبي گرفته باشد و حال بخواهد بچهاش
را بگيرد و مادر بگويد من بچه را نميدهم و زير دست اين زن فاسد ميشود. آنگاه
حکومت اسلامي ميگويد اين زن نميتواند حضانت اين بچه را بگيرد. لذا اگر مفسدهاي
در کار نباشد و قضيه را بخواهيم قضيۀ عقلائي حساب کنيم، حضانت از زن است. بله، خرج
و مخارج و نفقه را پدر بايد بدهد و بچههايش را بزرگ کند تا بچهها بالغ شوند،
البته رشد کنند (فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ
رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ)، رشد هم پيدا کنند، آنگاه انتخاب از خودشان ميشود که معمولاً
مادر را انتخاب ميکنند و کم پيدا ميشود پدر را انتخاب کند و زير دست نامادري رود؛
و اگر حرف مرا نشنويد و اشکالي پيدا کنيد و اشکالي داشته باشد، ميگوييم فيصله از
حکومت اسلامي است. هرچه حاکم شرع، حکم کند بايد به آن عمل شود. بعضي اوقات حاکم
اسلامي ميگويد اين بچهها بايد زير نظر پدر باشند، از همين جهت اگر زن ازدواج
کرد، در روايات داشتيم که اين زن حق حضانت ندارد، زيرا اگر بچه زير نظر ناپدري
رود، معمولاً مفسده دارد؛ لذا هرچه حاکم اسلامي حکم کند. بعضي اوقات اقتضا ميکند
که اين بچه که پسر هست، به پدر نميدهد و ميگويد مادر بايد او را بزرگ کند و بعضي
اوقات درحالي که دختر هنوز هفت ساله نشده است، اما صلاح ميبيند که دختر را به پدر
دهد و هرچه حاکم اسلامي حکم کند، روي مصالح و مفاسد نفس الامري و اجتماعي حکم ميکند،
لذا اگر کسي حرف مرا نشنود، اين حرف بلااشکال است که روايات با هم تعارض و تساقط
ميکند و خواه ناخواه روايتي نداريم که دلالت بر حضانت کند و نوبت به حکومت ميرسد
و مسئله نزاعي است و حکومتي ميشود و حاکم شرع هرچه حکم کند، همان ميشود. حکومت
ميگويد حضانت دختر تا هفت سال با مادر است ولو اينکه پدر ولايت دارد و واجب
النفقه است و بايد نفقه دهد. اصل کلي در حضانت شکسته شده است. همين که قول مشهور در
فقهاست و اختلاف هم در ميان فقها نيست، ميگويند حضانت مقدم بر ولايت است، لذا ميگويند
اين بچه در حال رضاع، اگر مادر نميتواند شير دهد و مادر ديگري شير دهد، ميگويند
حضانت از اوست ولو اينکه ديگري پول ميدهد و وقتي شير تمام شد، ميگويند حضانت از
مادر است، چه دختر و چه پسر؛ ولو اينکه ولايت از پدر است و پدر بايد خرج و مخارج
دهد، اما ميگويند دختر تا هفت سال و پسر تا دو سال حضانتش با مادر است. معناي همۀ
اينها اينست که حضانت ورود دارد بر ولايت أب و مسئلۀ بعد را که ميگوييم ورود دارد
بر ولايت اب.
ديروز گفتم چون مسئله مشکل است، لذا روي روايتها و حرف بزرگان دقت
کنيد، حرف مرحوم شهيد يا حرف مرحوم رياض که صاحب جواهر نقل ميکند و همچنين حرف
خودشان که ما شاگردان آنها هستيم. همان جا گفتم مسئلۀ نزاع را جلو نکشيد. اينکه
مثلاً يک مادري ميگويد من شير ميدهم و اما در روز هزار تومان ميگيرد و بعد دايهاي
پيدا ميشود و ميگويد من شير ميدهم و روزي پانصد تومان ميگيرد و اينها آن زني
را قبول ميکنند که روزي پانصد تومان ميگيرد. يا مادر شوهر کرده و ميگويند حضانت
تمام شد. يا مادر العياذبالله فاسده است و ميگويند حضانت تمام شد. بعضي اوقات پدر
هروئيني است و يا زن فاحشه و فاسده گرفته، در اينجاها فقها فرمودند و اگر نفرموده
بودند، ما ميگفتيم و مسئلۀ نزاعي را جلو نکشيد بلکه از روي مبنا جلو ميآييم، و
ببينيم که چه ميشود. آنچه بزرگان فرمودند، گفتيم و آنچه روايتها دلالت دارد،
گفتيم الاّ اينکه روايتها با هم معارض بود و نميشد آنها را درست کرد و بنابراين
گفتم تساقط است. حال اگر کسي اجماع درست کند و بگويد اجماع داريم، پس روي همين قول
فقها شما هم بفرماييد و اگر اشکال در اجماع کند و بگويد اجماع مدرکي است و از روي
روايت جلو آمدند و بايد ديد که روايتها چه ميگويد، آنگاه از جرئت کنيم، ميگوييم
اجماع نيست. حال بگوييم اجماع نيست و روايتها تعارض وتساقط است، پس نگيريم و يا
من عرض ميکنم که حضانت، عرفاً از مادر است، مگر اينکه مفسدهاي جلو بيايد و الاّ
حضانت از مادر است. تا اينکه اين بچهها رشيد شوند و اگر کسي اين حرف را قبول کند،
که قبول کرده و اگر کسي قبول نکند، ميگوييم دليل بر مسئله نداريم و مسئله نزاعي
است و حکومتي ميشود و حاکم شرع هرچه حکم کند، بايد به آن حرف و قضاوت حکومت عمل
شود. گفتيم فروعات مسئله واضح است و روي اصل مسئله فکر کنيد و اگر کسي بتواند اين
مسئله را صاف کند، خدمتي به فقه کرده است و ما از اينگونه مسائل داريم و اتفاقاً
در درسها گفته نميشود و طبق جواهر جلو ميرود و جواهر نيز متعرض نشده و از مسائل
بدون تعارض رد ميشويم. حال من مسائل را متعرض ميشوم و تقاضا دارم روي مسائل کار
کنيد.
و اما اين مسائلي که من متعرض ميشوم، مسائل مهمي است و مسائلي
نيست که مورد ابتلا نباشد و فقط ان قلت قلت طلبگي باشد،بلکه مسائل به درد بخور
فقهي است که شما بايد حل کنيد و اين ان قلت قلتها و اين کارها که به قول حضرت امام
ميفرمودند صاحب جواهر کرامت کرده است و آن وقتي که همکاري نداشته و هيچکس را
نداشته الاّ يک پسر که پسر هم مُرده است و خودش به تنهايي در عرض 25 سال يک دوره
فقه جواهري نوشت. پس معلوم ميشود که اگر بخواهيم، ميشود. آنها فقه ارزنده را به
ما دادند و ما بايد روز به روز پويا کنيم. اينکه حضرت امام بارها گفتند و درجاتشان
عالي، عاليتر و حرف بالايي است، اينکه فقه، فقه سنتي و جواهري باشد و غير از اين
باشد فقه زمين ميخورد و اما اين فقه جواهري بايد پويا شد و ترقي کند. بايد برسيم
به جايي که شما عزيزان يک دوره جواهر بنويسيد که اين دوره جواهر روي جواهر قبلي را
بگيرد. اين وظيفۀ شماست و وظيفۀ اين نسل است و متأسفانه افت علم داريم که اگر براي
اين گريه کنيم و دق کنيم و بميريم، جا دارد. ما در همين جمهوري اسلامي افت علم و
افت فقه و اصول داريم وبه جاي اينکه در اين بيست و چهارساله يک دوره جواهر روي آن
جواهري که الان در ماست، آورده باشيم و آن مدرک شود،آنگاه ما کار کردهايم. اين
وظيفه هم هست و روز قيامت يقين داشته باشيد که فقه از ما شکايت ميکند. ما افتاديم
در حرفها و کارهاي ديگر و با يک دست هم ميخواهيم چند هندوانه برداريم و همۀ
هندوانهها ميشکند و فقه پويا برگشت به اينکه الان افت فقه و اصول داريم.
من وقتي به اينجا آمدم به شما گفتم، من بايد به واسطۀ شما برسانيم
به آنجا که بگوييم «قال الاميين انّه کذا،قال النجفيون انّه کذا، قال الاصفهانيون
انّه کذا»، اما همۀ شما با هم نيامديد. اين افت علم در قم نيز هست و حتي ده سال يا
بيست سال قبل، فقه قم و اصلاً فقه طلبگي بهتر از الان بود و سببش اينست به جاي
اينکه ان قلت قلت ما يک ترقي در علم کلام و فلسفه و علم عرفان و ادبيت و طلبگي
باشد، و فقه ما رفت و کلام و فلسفۀ ما مثل سابق باشد که نجف از اصفهان شد و صاحب
جواهر اصفهاني بود و قم آنطور شد و مرحوم حاج شيخ آمدند و انصافاً قم خيلي عالي شد
و اما مرادم اينجاست که قم از اصفهان سرچشمه گرفت و نجف هم از اصفهان سرچشمه گرفت.
يک جمله از استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي نقل ميکنند که آقاي بروجردي وقتي به
نجف رفتند، و در درس را نزد مرحوم سيّد و مرحوم آخوند بودند. ايشان گفتند من آنچه
در اصفهان استفاده کردم، بيش از آن در نجف نديدم. پس شما اصفهانيها بايد اينطور
باشيد و حال نميدانيم که چه بايد کرد.
مرحوم ميرزاي بزرگ از شاگردان مرحوم مدرس بزرگ در اصفهان بود.
مرحوم مدرس گفته بودند که برف آمد و من يقين داشتم که شاگردان از مدرسه صدر و مدرسه
نيماورد و جده نميآيند و اول اذان صبح بود. مرحوم مدرس فرموده بودند که من براي
نماز شب بلند شدم و ديدم در پشت در صداي حرف ميآيد. وقتي در را باز کردم، ميرزاي
بزرگ با دو هم مباحثهاي است. گفتم چرا يک ساعت زودتر آمديد؟ گفتند براي اينکه برف
آمده بود و ما ترسيديم که يک دقيقه دير شود، از اين جهت ما راه افتاديم و گفتيم
نماز شبمان را در خانۀ مدرس بخوانيم. آنگاه ميشود ميرزاي بزرگ و آقا سيد حبيب
الله رشتي، آقا سيد محمد فشارکي اصفهاني، مرحوم ميرزاي کوچک، مرحوم آخوند خراساني،
مرحوم سيد يزدي. اينها معجزه نکردند و نبوغ نداشتند. من به تجربه براي من اثبات
شده که هيچکدام از اينها نبوغ فکري و استعدادي نداشتند بلکه نبوغ کاري داشتند.
لاأقل شانزده ساعت کار ميکردند. آقاي بروجردي«رضواناللهتعاليعليه» بعضي
اوقات به ما نصيحت ميکردند و ميفرمودند در وقتي که جوان بودم، از اول شب تا صبح
مطالعه ميکردم اما الان پير شدم و مجبورم از روي جزوههايم درس بگويم و حتي رسيده
به اينجا که اگر کسي کتاب را به من ندهد، من نميتوانم کتاب را بردارم. اين آقاي
بروجردي شد که نه استعداد فوقالعادهاي داشت و نه ذهن و حافظۀ فوقالعادهاي و
اما دو چيز داشت، 1: تقوا و رابطه با خدا. 2: کار و تلاش و کوشش در درس طلبگي.
عمده در ادبيت و فقه و اصول و آنگاه شد آقاي بروجردي و استادش آقاي خراساني.
اينها مشکلاتي نيز داشتند. مشکل فقر بالايي داشتند. مشکل سياسي
داشتند، مثل مرحوم سيد و مرحوم آخوند که در مشروطيت دچار شدند و چه مصيبتهايي
برايشان جلو آمد و اما بالاخره در همين مشروطيت، کفايه نوشتند و عروه را نوشتند.
کفايه يعني آنچه صد سال است که کتاب درسي شده است و هرچه ميخواهند به خاطر
لفظهايش آن را عوض کنند، اما نميتوانند. هم خلوص مرحوم آخوند نميگذارد و هم
علميت کفايه نميگذارد. اينها در سياست بودند و وقتي کفايه را مينوشتند، جنگ
انگليسها و عراق جلو آمده بود که بسياري از بزرگان به جنگ رفتند و در جبهه بودند،
من جمله مرحوم سيد صاحب عروه. جنگ و مشروطه و فقر داشتند و مصائب فوقالعادهاي
داشتند، اما درس مقدم بر همه چيز بود. وقتي درس مقدم بر همه چيز باشد، آنگاه عروه
و کفايه ميشود و شيخ انصاري ميشود. شيخ انصاري «رضواناللهتعاليعليه» يک چشم
نداشتند. يک چشمشان تراخمي بود و با يک چشم ديگر نيمه ميديدند. و با يک نصف چشم،
مکاسب را نوشتند که دائرة المعارف فقه شد. با نصف چشم، فرائد نوشتند که دائرةالمعارف
و پايۀ اصول شد. هم فقر بالايي داشتند و هم سياست بازي بالايي بود و بايد دست و
پنجه نرم ميکردند و استعداد نبوغي هم نداشتند و متوسط بودند، اما دو چيز داشتند.
1ـ تقواي شيخ انصاري. معلوم است که خدا کمک ميکند. 2ـ کار شبانه روزي شيخ انصاري
ميرسد به اينجا که مکاسب و فرائد را به ما طلبهها ميدهند. اگر روز قيامت همين
مکاسب و فرائد شيخ انصاري از ما شکايت کند، چه جوابي خواهيم داد. کار ما رسيده به
اينجا که ميخواهيم مديريت درست کنيم و در قم نيز همينطور است؛ يک ثلث فرائد و
مکاسب را ميخوانند و مابقي را ميگويند خودتان مطالعه کنيد و يا نميخواهد
بخوانيد. اين مديريت و طلبگي نيست. مثلاً ميگويند آن کتاب مفصل است و آن را رها
کنيد و يا قوانين را رها کنيد و يا آن کتاب مطوّل را رها کرده و مختصر را بگيريد.
حال چه کسي از مختصر، فصاحت و بلاغت ياد ميگيرد؟! امتحان خوب است، اما امتحان
دهند براي اينکه قبول شوند، اين امتحان نيست بلکه بدبختي است. لذا مرتب حذف ميکنند
تا برسد به آنجا که رسائل و مکاسب را هم حذف کنند و العياذبالله اگر آقا امام زمان
نظر لطفي نکنند،ميرسد به آنجا که ميگويند رسائل و مکاسب را حذف کنيد و بالاخره
يک اصولي يا فقهي که ندانيد به قاف هست يا به عين، بخوانيد. معلوم است که در اين
صورت افت علم ميشود. اين درد بالايي است. آمدن من به اينجا مشکل بود و الان نيز
زندگي در اصفهان براي من مشکل است. اما ما به اينجا آمديم براي همين که بگويند قال
الاصفهانيون انّه کذا، ولي نشد که نشد و رسيده به اينجا که ميبينيد.
خلاصۀ حرف اينست که مسائلي را متعرض ميشوم و ميخواهم روي مسائل
فکر کنيد و فضلاي خوبي که در جلسه هست روي مسائل فکر کنند و اصلاً لجنه داشته
باشيد و جمعيتي کار کنيد و اينگونه مسائلي که در جواهر نيست، حل کنيد و حل جواهري
کنيد. همينطور که حضرت امام فرمودند فقه جواهري و فقه سنتي و الاّ اگر فقه نوين
شد، معلوم است به اينجا ميرسد که الان رسيده است، بايد فقه جواهري پويا شود،يعني
اينگونه مسائلي که در جواهر نيست، حل کنيم و به اين فقه پويا ميگويند. اصول نيز
همينطور است. الان اصول مرده است. يادم نميرود يکي از اين آدمهاي داغ از من پرسيد
که کجا ميروي و من گفتم به درس اصول ميروم و او گفت در خدمت استعمار ميروي.
اصولي که در خدمت استعمار باشد، همين است. الان شما اصول نداريد. بايد بتوانيد
جداً يک صفحه کفايه و يک صفحه فرائد بنويسيد. درس گفتن کاري ندارد اما به راستي
رسائل و مکاسب را بفهميد و بفهمانيد، کار دارد و ما مدرس شرح لمعه هم فيه ما فيه
است و مدرس رسائل و مکاسب و کفايه خيلي کم داريم و اين تقصير خودتان است. خودتان
بايد خودکار باشيد و به فقه اهميت دهيد و بالاترين ثوابها و بالاترين علمها که فقه
اکبر است را داشته باشيد و خودتان خودجوش باشيد.
و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد