اعوذبالله من
الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة
من لساني يفقهوا قولي.
دیروز عرض
کردم این مباحث مطلق و مقید،مخصوصا این مباحث مقدمات حکمت مباحث ارزنده ای است و
متاسفانه آن طور که باید شرح داده شده باشد،شرح داده نشده است.
گفتم مرحوم
آخوند مقدمات حکمت را سه چیز می دانند:مولا در مقام بیان مرادش است،قرینه ذکر
نکرده،قدر متیقن در مقام تخاطب نیست،پس مطلق اراده کرده است.
ایا هر سه
مقدمه را می خواهیم یا نه؟
ما می گوییم
هر سه مقدمه لازم است و مرحوم آخوند درست فرموده اند.
مرحوم حاج شیخ
رضوان الله تعالی علیه در درر فرموده بودند که مقدمه اول را نمی خواهیم
و ما گفتیم مقدمه اول از اهم مقدمات است و می خواهیم.باید اثبات کنیم قضیه،حقیقیه
است،نه طبیعیه و اگر ندانیم قضیه حقیقیه است،چه جور می توانیم شیاع بدهیم ،سریان
بدهیم،آن را در خارج بیاوریم آن را کلی طبیعی کنیم؟برای اینکه مولا که گفته است
الرجل خیرٌ من المرأة،ممکن است مرادش مرد در مقابل زن باشد ،نه خصوصیات،نه قضیه
حقیقیه و ما باید اثباتش کنیم گفتارش از باب الرجل خیرٌ من المرأة نیست.یک مثال
فقهی بزنیم،در«احل الله البیع و حرّم الربا»
مشهور گفته اند این احل الله البیع اطلاق دارد،اسم جنس معرف به الف و لام است و می
گوید هر بیعی.مرحوم شیخ فرمودند اطلاق ندارد. چرا اطلاق ندارد؟فرمودند برای اینکه
این در مقابل حرم الرباست و مثل همان الرجل خیرٌ من المرأة می خواهد بگوید بیع
حلال است،در مقابل ربا که حرام است ،اما کدام بیع ،هر بیعی؟در مقام بیان نیست.هر
ربایی؟در مقام بیان نیست.که مرحوم شیخ انصاری اصلا بعضی اوقات یک قاعده کلی هم دست
می دهد و می فرمایند از همه مطلقات قران شریف نمی شود اطلاق گیری کرد.چرا؟می
فرمایند چون در مقام تشریع اصل حکم است و معنای این که در مقام تشریع اصل حکم است
همین است،یعنی در مقام بیان قضیه طبیعیه است،نه قضیه حقیقیه.در مقام خصوصیات
نیست،نمی خواهد شیاع بدهد،نمی خواهد سریان بدهد،می خواهد بگوید آن طبیعت در مقابل
آن طبیعت است.مرحوم شیخ انصاری در همین احل
الله البیع و حرّم الربا می فرمایند این اطلاق
ندارد،از باب الرجل خیرٌ من المرأة است،یعنی بیع در مقابل ربا حلال است،اما حالا
به بیع کالی به کالی اصلا نظر ندارد،به ربای از کافر گرفتن اصلا نظر ندارد.پس
بنابراین ممکن است ربا گرفتن از کافر جایز باشد،منافاتی هم با حرم الربا نداشته
باشد.ممکن است بیع کالی به کالی،یا بیع بدون صیغه اصلا جایز نباشد،اما منافاتی هم
با احل الله البیع ندارد.
لذا این مقدمه
اول خیلی لازم است و ما در مقدمه اول در صدد هستیم که اثبات کنیم قضیه طبیعی نیست
،حقیقی است .مولا در مقام بیان مرادش است ،یعنی خصوصیات،لذا بعضی هم فرموده اند
مولا در مقام بیان خصوصیات است،یعنی در مقام بیان این است که بگوید آن مطلق شیاع
دارد،سریان دارد،همه افراد را می گیرد.
این مقدمه اول
استو این مقدمه اول قضیه را،قضیه حقیقی می کند حالا که قضیه حقیقی شد،باز می
توانیم بگوییم سریان دارد،شیاع دارد در همه افراد یا نه؟مقدمه دوم می خواهد،یعنی
مولا در مقام بیان مرادش است ،قرینه ذکر نکرده،نگفته رجل عالم.اگر رجل عالم هم
بگوید باز هم ماهیت لابشرط است برای اینکه دیروز می گفتم صدتا قید هم بیاید،همه اش
ماهیت لابشرط است،سریان دارد،جریان دارد،اما اگر عالم فقط باشد،علمای فاسق را هم
می گیرد-که البته عالم فاسق نداریم،یا کم اند-و اگر مرادش عالم عادل باشد ،فاسق را
نمی گیرد،اما هر دو ماهیت لابشرط است.لذا باید مقدمه دوم را هم بیاوریم و بگوییم
مولا در مقام بیان قضیه حقیقیه است و از این قضیه حقیقیه مطلق اراده کرده است،برای
اینکه اگر قید بود باید در کلام باشد،باید بگوید اکرم رجلاً عالماً و نگفته است
اگر گفت اکرم رجلاً عالماً باز هم مطلق است،اما مقید شده به قید اگر نه،رجل مطلق است.حالا
آیا از این رجل قیدی هم اراده کرده است یا نه؟اگر اراده کرده بود باید بگوید،حیث
نگفته گردنش می گذاریم.لذا این مقدمات حکمت گردن گذاشتن است،احتیاج بین عبید و
مولاست،مثلا گفت اکرم رجلا،این هم رفت یک مردی را اکرام کرد بعد این آقا اعتراض
کرد،گفت چرا این را اکرام کردی؟چرا فلان عالم را اکرام نکردی؟خب جواب می دهد آقا
نگفتی که ،گفتی اکرم رجلاً و این هم رجل بود،من اکرامش کردم .اگر می خواستی رجل
عالم را اکرام کنم،باید بگویی اکرم رجلا عالما .این حرفهایی که ما الان داریم با
هم می زنیم،همان مقدمات حکمت است،مقدمات حکمت را در حرفهای عرفی می آوریم و همان
حرفهای عرفی،احتجاجات در میان مردم،یک قلمبه ثلمبه شده،اسمش را مقدمات حکمت گذاشته
اند،یعنی اینکه مولا در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده ،پس مطلق اراده کرده
است.
لذا آن کسی که
می گوید متعلق حکم طبیعت است ،آن یک لحظه دیگر است و آن اینکه طبیعت من حیث هی هی
لیس الا هی لا محبوبة و لا مبغوضة،که گفتم حضرت امام می فرمودند این قاعده درست
نیست ،هم محبوب است،هم مبغوض است،اما به اعتبار خارج خود من حیث هی هی نه محبوبیت
جزاش است نه مبغوضیت،لیس الا هی ،اما به اعتبار خارج،یعنی به اعتبار کلی طبیعی هم
محبوب است هم مبغوض و متعلق احکام هم همان طبیعت من حیث هی هی است بقول اینها خارج
دیده،مرآتا للخارج،یا بقول ما طبیعت که متعلق به حکم است،یعنی اوجده طبیعت را
ایجادش کن یعنی ان را بیاور در خارج،یعنی تو ماهیت من حیث هی هی را کلی طبیعی
کن،کلی منطقی را کلی طبیعی،یعنی کلی خارجی کن.حالا اینها حرفهایش خیلی مفصل است،که
زدیم.ما آنجا گفتیم این مرآتا للخارج که مرحوم آخوند می گویند آیا قید است یا
نه؟اگر قید باشد نمی تواند بیاید در خارج و اگر قید نباشد،همان طبیعت من حیث هی هی
است پس در حقیقت اینکه می فرماید اقیموا الصلاة یعنی اوجده،یعنی ان طبیعت من حیث
هی هی را بیاورد در خارج،یا اینکه می گوید اکرم عالماً،یعنی اکرام من حیث هی هی را
بیاور روی علم من حیث هی هی،اوجده.لذا هم محبوب می شود،هم مبغوض.
بنابراین
مقدمه اول از اهم مقدمات است،چنانچه مقدمه دوم هم از اهم مقدمات است و دیروز می
گفتم اینکه استاد بزرگوار ما آقای بروجردی و استاد بزرگوار ما حضرت امام می
فرمایند این مقدمه دوم لازم نیست و اگر هم نباشد طوری نیست،ما
گفتیم مثل مقدمه اول از اهم مقدمات است ،برای اینکه مقدمه اول قضیه طبیعی را قضیه
حقیقی می کند و این مقدمه دوم قضیه حقیقی را مطلق-در مقابل مقید –می کند،یعنی رجل
عالم را رجل می کند،نمی دانیم آیا عالم هم ظرط است یا نه،مقدمه دوم می گوید شرط
نیست.با مقدمه دوم می تواند با مولا احتجاج کند،بگوید اگر خواستید باید می گفتید
اکرم رجلا عالماً،خب نگفتید،پس باید رجل اراده کرده باشی،حالا می خواهی اراده کرده
باشی ،می خواهی نکرده باشی،بیش از این بر من حجت نداری.
ما 40،50 سال
قبل تا حالا ان قلت قلت هایش را کرده ایم،اما با این وجود بنا شد که شاید شما چیزی
داشته باشید ،که ما بتوانیم از شما استفاده کنیم و حرف آقای بروجردی و حرف حضرت
امام را درست بکنید،ولی مثل اینکه خبری نیست.بنابراین مقدمه دوم هم لازم است.
اما مقدمه سوم
که همه می گویند لازم نیست و مرحوم آخوند بیخودی گفته اند که باید قدر متیقن در
مقام تخاطب نباشد.یک مقداری درباره این قدر متیقن صحبت کنیم،ببینیم اصلا مرحوم
آخوند می خواهند چه بگویند.عمده این است که در همین کفایه مانده ایم که مرحوم
آخوند چه چیزی می خواهند بگویند .
راجع به قدر
متیقن گاهی قدر متیقن می گویند و قدر متیقن کلمه ای،لفظی را ارده می کنند و این
قدر متیقن را هر کلمه ای،هر لفظی،هر حکمی دارد،مثلا اکرم العلماء،یک قدر متیقن
دارد،یک قدر مشکوک.قدر متیقنش چیست؟عالم عادل قدر مشکوکش چیست؟عالم فاسق .نمی شود
که قدر متیقن نداشته باشد،مخصوصا آنجاهایی که عقل مرتب احتمال بدهد ،مرتب دائره را
کم بکند،کم بکند تا بالاخره به یک قدر متیقن برسد.به این می گوییم قدر متیقن از
حکم،قدر متیقن از کلام،قدر متیقن از کلمه .خب اینکه مراد مرحوم آخوند نیست،برای
اینکه مرحوم آخوند می گویند قدر متیقن در مقام تخاطب و نمی گویند قدر متیقین .
یک قدر متیقین
هم داریم به نام انصراف.انصراف دو قسم است:یک انصراف این است که از کثرت استعمال
پیدا می شود،مثلا الان وقتی بگویند جئنی بماء،یعنی آب لوله کشی،آب گوارا،اب قابل
شرب و از آب کثیف که قابل شرب نباشد،آب چاه و آب رودخانه انصراف دارد.اما اینکه
این انصراف فرد نادر را نگیرد،مسلم فرد نادر می گیرد.لذا به آن می گویند انصراف
بدوی،یعنی لفظ ماء برای کثرت استعمال انصراف بدوی دارد به آب گوارا،اما وقتی که
فکرش را بکنیم آب فرد نادر را هم می گیرد .دیگر ماء هم فرد نادر را می گیرد،هم فرد
متوسط در استعمال را می گیرد،هم فرد کثیر الاستعمال را .این هم مراد مرحوم آخوند
نیست،که بخواهند بگویند انصراف بدوی نباشد،برای خاطر اینکه این هم قدر متیقین در
مقام تخاطب نیست،بلکه قدر متیقین در
استعمال است و قدر متیقین در استعمال اصلا حجت نیست .
انصراف دوم
آنجاست که ازحاق لفظ باشد،که اسمش را مجاز مشهور می گذاریم،اسمش را نقل می
گذاریم،مثل مرحوم صاحب معالم رضوان الله تعالی علیه می فرمایندلفظ امر به اندازه
ای در مستحب استعمال شده،که مجاز مشهور شده است،یعنی انصراف پیدا کرده به
استحباب.آن معنای حقیقی اش را هم از دست می دهند.هردوی اینها را از انصراف ازحاق
لفظ می گویند،یعنی بواسطه کثرت استعمال دیگر لفظ،آن معنای اولش را نمی گیرد،گاهی
هم معنای اولش را می گیرد،معنای دوم را هم می گیرد، می شود انصراف،اسم هر دو را
مجاز مشهور می گذارند.به این می گویند انصراف واقعی،انصراف حقیقی بعضی ها مثال می
زنند به اینکه ماء می گوییم،خب این ماء مطلق را می گیرد،که معمولاً در رساله ها
برای انصراف به این مثال می زنند که فاغسلوا وجوهکم یعنی آب.حالا با آبمیوه،آب
گل،آب ورد،یعنی گلاب و امثال اینها می شودوضوگرفت یانه؟نه.چرا؟برای اینکه لفظ
ماءمضیق است که گلاب را بگیرد. هر دو مثل هم است،اما نمی تواند هر دو را بگیرد.لذا
اگرگفت با آب وضو بگیر،اگرآب گل شد،یک اضافه پیدا کرد و شد آب گل،دیگر با این آب
نمی شود تطهیر کرد،نه می شود وضو گرفت.این را می گویند انصراف حقیقی ،که این هم
مراد آخوند نیست،برای اینکه این هم ،انصراف ازحاق لفظ است،انصراف در استعمال است،بر
می گردد به اینکه مثل انصراف اول که انصراف در کلام است،از بحث بیرون است.
قسم دیگری که
مراد مرحوم آخوند است،انصراف در مقام تخاتف است،یعنی بین متکلم و بین مخاطب یک
قرینه پیدا بشود،مثلا می گوید موی گربه چه صورتی دارد آیا می شود با آن نماز خواند
یا نه؟حضرت می فرمایند «لا تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه»او
جزیی سوال کرد،مقام تخاطب موی گربه بود،اما امام (ع)یک کلی جواب داد و فرمود« لا
تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه».خب این قدر متیقن در مقام تخاطب است،اما این قدر
متیقن در مقام تخاطب،چونکه امام (ع)کلی گفته است،او را جزیی قرار داده است،یعنی او
را صغرا قرار داده است و این بخواهد باصغری کبری را ازبین ببرد، مضیق بکند،برگشت
به این اصل که مصداق کلی را مضیق بکند،همان طور که تفسیر دارد،شان نزول بخواهد
مخصص باشد ،خب نمی تواند،مصداق بخواهد مخصص باشد،خب نمی تواند .پس اگر مراد مرحوم
آخوند از قدر متیقن در مقام تخاطب می باشد که او از جزیی سوال کرده،به ما کلی جواب
داده،پس نمی توانیم اطلاق گیری کنیم،این بر می گردد به او که شان نزول مخصص باشد و
مرحوم آخوند حتما این را نمی گویند.پس این هم مراد نیست.
وَبَر عام
نیست،مطلق است،چون وبر نکره مضاف است واحدی هم نگفته عام است،علتش هم همین
است،مرحوم آخوند هم همین را می گویند که«لا تصل فی و بر»مطلق است،چونکه در روایت
از حِرّه سؤال شده.بگوییم«لا تصل فی و بر ما لایؤکل لحمه»یعنی لاتصل فی وبر
حِرّه،بر می گردد به اینکه شأن نززول،یا صغری،یا مصداق مخصص باشد و حال آنکه هم در
تفسیر ما،هم در روایات ما،هم در اصول ما،هم در فقه ما آمده که شأن نزول مسلم نمی
تواند مخصص باشد.سوال از مصداق،جواب کلی را نمی تواند تخصیص بزند،نمی تواند مخصص
کبری باشد،نمی تواند کبری را از بین ببرد.مثل همان قضیه ای که در منطق مشهور
است،که العالم متغیر و کل متغیر حادثفالعالم حادث اگر یک کسی سوال بکند آیا این
عالم قدیم است یا حادث،شما بگویید العالم متغیرو کل متغیر حادث، و مراد از کل
متغیر حادث، یعنی این عالم،احدی نگفته،نمی شود هم گفت،پس این قدرمتیقن درمقام
تخاطب مرحوم آخوند هم باید نباشد.
یک قسم دیگر
قدر متیقن در مقام تخاطب این است که او سوال کرده،امام(ع)جواب داده،اما با الف و
لام جواب داده است.او گفته موی گربه چه جور است؟حضرت فرموده اند:«لاتصل فی
الوبر».این الف و لام عهد است،یا الف و لان جنس است؟اگر الف و لام عهد باشد،یعنی
همان گربه ای که تو گفته و اگر الف و لام جنس باشد،یعنی کلی،خب این هم ظهور دارد
در الف و لام عهد و این قدر متیقن در مقام تخاطب است.
خب مراد مرحوم
آخوند نمی تواند این هم باشد،الا اینکه راستی کسی شک بکند بین الف و لام عهدو و
لاف و لام جنس،آنوقت ممکن است اشکالی پیدا شود،ولی ظهور کلام در این است که الف و
لام،الف و لام عهد است،نه الف و لام جنس.
اما اگر بدون
الف و لام شد،او گفت موی گربه چه جور است،امام(ع)هم فرمود«لاتصل فی وبر». حالا
مراد از این لاتصل فی وبر خصوص حرِه است؟آیا هر مویی؟آیا موی ما لا یوکل
لحمه؟احتمالات زیاد است و اگر بخواهیم اطلاق گیری کنیم کار مشکلی است.چرا؟چون قدر
متیقن در مقام تخاطب هست و این قدر متیقن در مقام تخاطب اطلاق را از ما می گیرد و
مراد مرحوم آخوند اینجاست،که اگر چیزی عرفیت نداشت،مثل همان«لاتصل فی الوبر»که
ندانیم الف و لامش،الف و لام جنس است،یا الف و لام عهد،که اگر الف و لام عهد باشد
مختص به حره است و اگر الف و لام جنس باسد،همه بروها را می گیرد.اگرنتوانستیم
درستش کنیم،مرحوم آخوندمی فرماینداطلاق ازدست ماگرفته می شود.چرا؟چون قدر متیقن در
مقام تخاطب هست و بخاطر آن قدر متیقن در مقام تخاطب دیگر نمی توانیم بگوییم مولا
در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده،پس نطلق اراده کرده اسست.
بله یک حرف
دیگری هسست و آن اینکه مرحوم آخوند شاید بیش از20ج در کفایه می فرمایند متحمل
الفرینه قرینه اسست و ادعای عرف هم می کنند،ادغان سیره می کنند.
خب آن حرف
مرحوم آخوند می آید اینجا،که مرحوم آخوند می فرمایند اگر قدر متیقن در مقام تخاطب
باشد،متحمل القرینه پیدا می شود و متحمل القرینه اطلاق را از دست ما می گیرد و ما
همه جا به مرحوم آخوند اشکال داریم و آن این است که اینکه امر متحمل امر یقینی را
از بین ببرد،این عرفیت ندارد،برای اینکه گفته اکرم رجلاً عالماً،حالا احتمال بدهیم
این علمی که در اینجا آمده علم فقه است، برای خاطر اینکه علم فقه بین طلبه ها
مشهور است،پس اطلاق علم را از ما می گیرد،بر می گردد به اینکه لا حجة بتواند حجة
را از بین ببرد و نمی شود ما می گوییم اطلاق به حال خود باقی است،مگر اینکه قرینه باشد
و در اینجا قرینه نیست و متحمل القرینه نمی تواند قرینه باشد.
این اختلاف
همیشه بین ما و مرحوم آخوند بوده اسست،که مرحوم آخوند می گویند این اصالة الحقیقه
عرفاً وضع شده برای آنجاهایی که شک در قرینه بکنیم نه،شک در قرینیت قرینه و ما
مدعی هستیم اصالة الحقیقه وضع شده برای اینکه رفع قرینه بکند،می خواهد قرینه موجود
باشد،می خواهد قرینه متحمل.
لذا اگر حرف
ما درست باشد،قدر متیقن در مقام تخاطب نمی تواند کار کند.اما اینها که به مرحوم
آخوند ایراد کرده اند،که آقا اگر مرادتان قدر متیقن در مقام تخاطب انصراف باشد،که
اصلا قرینه هست و اگر مرادتان انصراف نباشد،اطلاق از بین نمرود،اصلا مراد مرحوم
اخوند اینها نیست،تا ما این حرفها را به مرحوم آخوند برنیم.مراد مرحوم آخوند اصلاً
قدر متیقن لفظی نیست،انصراف ازحاق لفظ نیست، انصراف از کثرت استعمال نیست،بلکه
مراد مرحوم آخوند از قدر متیقن در مقام تخاطب یعنی اینکه یک سوالی شده،پس اگر آن
سوا قرینه بشود،یا شک در قرینیت داشته باشیم اطلاق را از دست ما می گیرد و این روی
فتوای مرحوم آخوند فتوای خیلی خوبی است.
اجازه بدید
روز شنبه یک مقداری تکرار کنم،برای اینکه از قیافه ها می بینم به من ایراد دارند،لذا
شنبه یک مقدار تکرار می کنم تا هم برای من واضح شود،هم برای شما انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آل محمد