عنوان: مطلق و مقيد/ مقدمات حكمت
شرح:

اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

ديروز عرض كردم مطلق- كه نكره باشد و معرف به الف و لام و اضافه، كه مقسمش اسم جنس است- منقسم مي شود به دو قسم: يكي ماهيت مهمله، يا مطلق مهلمه- كه در منطق اسمش قضيه طبيعيه است- و يا اينكه قضيه علي نحو قضيه ي حقيقه است، يعني ولو حكم روي عنوان آمده، اما عنوان جوري اخذ شده كه به خارج نظر دارد- كه اگر گفت اكرم رجلاً در منطق اسمش را كلما وجد في الخارج و يصدق انه مثلاً رجل اكرمه مي گذارند، اسمش را قضيه ي حقيقيه مي گذارند- و در اصول اسمش را قضيه ي ساريه، قضيه شايعه مي گذاريم. پس يك قضيه ي طبيعي داريم، آنجا كه آن ماهيت لا بشرط معرف باللام باشد، نكره باشد، يا اضافه باشد، حصه اي از ماهيت باشد، اين يك دفعه قضيه طبيعي است، يعني قضيه ي طبيعي اخذ شده است،مثل الرجل خيرٌ من المرأه كه در اين الرجل خيرٌ من المرأه  موضوعي واقع شده، خيرٌ من المرأه محمول واقع شده و اين قضيه- موضوع و محمول- علي نحو قضيه طبيعيه است، يعني به طبيعت نظر دارد، يعني اين ماهيت لا بشرط بهتر از آن ماهيت لا بشرط است، بدون اينكه نظر به فرد در خارج داشته باشد.

اما يك دفعه مي آيد در خارج، مثل الرجل خيرٌ من المرأه  را مي گويد كل الرجل خيرٌ من كل المرأه، كه اين غلط است، اما قضيه صحيح است، براي اينكه قضيه نظر به خارج دارد، يعني بقول اهل منطق اگر الرجل خيرٌ من المرأه بنحو قضيه حقيقيه باشد، معنايش اين است كه كلما وجد في الخارج – يعني ماهيت طبيعي بيايد در خارج، بشود كلي طبيعي- و يصدق انه الرجل خيرٌ من المرأه. خب اين غلط است، براي اينكه لازمه اش اين استكه يك مرد فاسق و فاجر و كافري بهتر از يك زن صالح مومنه اي باشد. خب معلوم است كه اين غلط است. اما اگر الرجل خيرٌ من المرأه  علي نحو قضايايي طبيعيه باشد، صحيح است، براي اينكه نظر به فرد ندارد و مي خواهد بگويد اين طبيعت بهتر از آن طبيعت است. خب معلوم هم است، پيش همه اين طبيعت بهتر از آن طبيعت است. يك كسي مي گفت اين «تلك اذاً قمسه ضيزي»[1]خدا هم مي گويد چرا براي من دختر مي خواهيد، براي خودتان پسر. بالاخره اين طبيعت بهتر از آن طبيعت است و اصلاً نظر ندارد كه خارج چيست، فرد چيست.

بنابراين مطلق به دو قسم منقسم مي شود: مطلق مهمله و مطلق ساريه، ساريه به اين معنا، كه اُخِذ بنحو قضاياي حقيقيه و شايد هم اينكه بين اهل اصول مشهور شده كه مي فرمايند «المطلق قبل المقدمات الحكمه مهمله و بع جريان الحكمه ساريهٌٍ، شايعهٌ»مرادشان همين باشد.

اگر يادتان باشد من سابقاً اشكال مي كردم، مي گفتم ماهيت لا بشرط ليس الا هي و سريان و شياع و امثال اينها هيچ وقت در ماهيت نيست، چه قبل از جريان مقدمات حكمت، چه بعد از جريان مقدمات حكمت، براي اينكه وقتي هم مقدمات حكمت جاري كرديم و گفتيم مولا در مقام بيان مراد است، قرينه ذكر نكرده، مي گوييم پس ماهيت اراده كرده است. گفته جئني برجل و اين رجل يك ماهيت لا بشرط است و اين لا بشرط بر رجل عالم، رجل جاهل، پير، جوان، با فرهنگ بي فرهنگ، بر همه ي اينها صادق است و اين ماهيت من حيث هي هي است. لذا ما سابقاً مي گفتيم چه است. لذا ما سابقاً مي گفتيم چه مقدمات حكمت جاري بشود، چه نشود، چه مهمل باشد، چه مهمل نباشد، من حيث هي هي ليس الاهي. بله مي گفتيم اگر مهمل باشد نمي تواند بر افراد صادق باشد، ولي اگر مقدمات حكمت را جاري كنيم مي تواند بر افراد صادق باشد.

من خيال مي كنم بزرگان كه فرموده اند «المطلق قبل جريان مقدمات الحكمه مهمله و بعد جريان مقدمات الحكمه شايعه، ساريه» مرادشان همين باشد كه حالا عرض كردم، يعني اگر مقدمات حكمت جاري نكنيم، اين قضيه طبيعيه است و اگر مقدمات حكمت جاري كنيم، اين قضيه حقيقيه است.

در قضيه ي حقيقيه خصوصيت نخوابيده است، باز هم ماهيت لا بشرط است، اما نحوه ي اخذ در موضوع، كه موضوع و محمول قرارش مي دهند اين است كه وقتي آن ماهيت من حيث هي هي آمد در خارج و شد كلي طبيعي، هر خصوصيتي به خود بگيرد، از آن طبيعت بيرون نمي رود. لذا اينكه مي گوييم زيدٌ انسانٌ، اگر انسان آمد روي زيد، ديگر اينطور نيست كه حالا كه روي زيد آمد، چيزي از زيد كم شده باشد، يا چيزي به او زياد شده باشد. بله عوارض مشخصه آمد، آنكه در خارج نبود، آورد در خارج. كلي طبيعي آن است كه در خارج است و در خارج بودنش هم براي خاطر عواض مشخصه اش مي باشد. لذا اگر از زيدٌ انسانٌ، زيديت را بگيريد، مي شود الانسانُ انسانٌ، قضيه شايع صناعي مي شود، قضيه هو هو و عوارض مشخصه را به آن بدهيد، مي شود فرد. لذا وقتي گفتيد زيدٌ انسانٌ راستي آن ماهيت لا بشرط آمد در خارج، كه اسمش را كلي طبيعي گذاشتيم، كه به عدد مصاديق هم فرد دارد. لذا اگر مثلاً الان 6 ميليارد جمعيت داشته باشيم، در خارج 6 ميليارد كلي طبيعي موجود است.

لذا كلي طبيعي، با كلي حقيقي- يا اسمش را قضيه بگذاريد، بهتر است- قضاياي طبيعيه با قضاياي حقيقيه هيچ تفاوتي ندارد، مگر اينكه قضاياي طبيعيه نظر به فرد و خارج ندارد و اما قضاياي حقيقيه نظر به خارج دارد. اما اينكه نظر به خارج دارد، نه اينكه نظر به زيديت زيد و بكريت بكر داشته باشد، نه، نظر به خارج دارد به اين معنا كه آن طبيعت من حيث هي هي، اگر آمد در خارج، با هر لباسي امد، وجوب اكرام دارد.

اين – اشاره به اشكال يكي از فضلاء – ربطي به حرف ما ندارد، ما مي توانيم همين الان اين رجل كه با تنوين است، ماهيت لا بشرط است، اما مقيد است، يعني مرد به جاي مرد، مي گويم مردي. اسم جنس وضع شده است براي ماهيت لا بشرط مقسمي، با تنوين، با تعدد دال و مدلول مي شود مردي، يعني يك مرد. خب اين قيد پيدا كرد، ولي اين قيد پيدا كردن آنرا از ماهيت بيرون نبرد و اين طور نيست كه حالا نيست كه حالا ماهيت لا بشرط نباشد. يا مثلاً مثل عبدالله، اگر الله روي عبد نبود، ماهيت لا بشرط مقسمي بود، حالا هم كه مي گوييم عبدالله ماهيت لا بشرط مقسمي است، الا اينكه اين ماهيت لا بشرط مقسمي دائره اش يك قدري كم شد. نظير نوع و جنس است، خب انسان و حيوان، هر دو كلي اند، هر دو ماهيت لا بشرط مقسمي هستند، اما افراد حيوان با افراد انسان خيلي تفاوت دارد، آن دائره اش ضيق است، آن وسيع.

آنكه الان بحث ماست اينجاست كه كلي به دو قسم منقسم مي شود، يعني قضاياي كليه، به دوقسم منقسم مي شود: يكي قضاياي حقيقيه، يكي هم قضاياي طبيعيه، كه آن قضاياي بيعيه را محمله مي گوييم، يعني در حالي كه قضيه ي طبيعي مي گوييم قضيه ي مهمله هم به آن مي گوييم. طبيعت مي گوييم، براي اينكه نظر به ماهيت لا بشرط است، مهمله به آن مي گوييم، براي اينك نظر به خارج ندارد، نظر به قيودات، نظر به عوارض مشخصه ندارد. اما قضاياي حقيقيه بطور فشرده به خارج نظر دارد، مثل كل رجل، يعني رجل يك ماهيت است، وقتي كه كل بر سرش آمد و گفتيم كل رجل، يعني همه شان و اين همه شان يعني خارج. كه بهترين عبارتي كه در منطق برايمان درست كرده اند اين است كه قضاياي حقيقيه، كلما وجد في الخارج و يصدق انه رجل فهو رجل. كه مرحوم نائيني «رضوان تعالي عليه» يك قدري داغش كردند و حتي فرمودند كه معناي اكرم رجلاً، يعني اكرم زيداً و عمراً و بكراً و خالداً. خب اين نيست، يعني نمي شود كه به عوارض مشخصه نظر داشته باشد، براي اينكه اولاً: عوارض مشخصه پيش اين آقا مجهول است، بعد هم تقريباً لا متناهي عرفي است. پس در حقيقت عنوان است، اما اين يك دفعه نظر به جنس دارد، گاهي نظر به افراد –علي نحو فشرده، علي نحو اجمال – دارد آن اولي را قضيه ي طبيعيه و اين دومي را قضيه ي حقيقيه مي گوييم.

لذا قضاياي حقيقيه هم نظر به فرد ندارد، ظاهراً بهتر از عبارت منطق نمي شود عبارتي درست كرد و بعضي اوقات انسان يك چيزهايي درك مي كند، كه نمي تواندوصفش كند. بهترين عبارت در قضاياي حقيقيه همان است كه در منطق گفته اند، اگر گفت اكرم رجلاً، يعني كلما وجد في الخارج و يصدق انه رجل اكرمه.

خب حالا حرف اينجاست كه حالايي كه قضيه به دو قسم منقسم شد، ما از كجا بفهميم كه قضيه، قضيه ي طبيعيه است، يا حقيقيه؟

خب مثل لفظ مشترك مي ماند و قرينه مي خواهد، براي اينكه اگر مثلاً گفت عين، كه بقول اينها 72 معنا دارد، كدام مراد است؟ بايد يك قرينه بياوريم، عينٌ باكيه، تا آن باكيه بيايد و عينٌ جاريه را بيرون بكند، به اين مي گويند قرينه ي خاص نيست، قرينه عام است، كه اين قرينه ي عام در همه مطلقات سريان دارد، جريان دارد، به اين مي گويند مقدمات حكمت. در حقيقت مبين اين است كه قضيه حقيقيه است، نه طبيعيه، براي اينكه اين ماهيت من حيث هي هي، مثل ماهيت رجل علي قسمين: مهملهٌ و ساريهٌ حالا كا از كجا بفهميم اين مهمله است، نه ساریه، یا ساریه است، نه مهمله؟ قرینه می خواهد. مثلاً در الرجل خيرٌ من المرأه به آن قرینه ای که گفتم، که می دانیم همه ی مردها بهتر از همه ی زنها نیستند، آن قرینه موجب می شود که قضیه ی الرجل خيرٌ من المرأه  را شما بگویید قضییه ی طبیعیه است.

یا مثالی که دیروز زدم، که گفتم دکتر می گوید برو دارو بخور. خب عقل ما می گوید این قضیه طبیعیه است، نه حقیقیه و معنایش این است که مهیای خوردن دارو شو، بیا تا نسخه به تو بدهم، بگویم چه بخوری. این قرینه می گوید قضیه طبیعیه است، نه اینکه قضیه خارجیه باشد.یا می گوید حئنی برجل و من می دانم که خوصیت در نظر ندارد. آن دانستن من قرینه ی حالیه ی من، قرینه مقالیه من، مثل اینکه می گوید جئنی برجل بعد هم می گوید تو یک مرد بیاور، فرقی نمی کند، هر کسی می خواهد باشد. خب این قرینه می شود برای اینکه جئنی برجل قضیه حقیقیه بشود. هر دوی اینها از قرائن خاصه است.

گاهی قرینه عامه است، که در اینجا اسمش را مقدمات حکمت می گذاریم، یعنی مقدمات حکمت را جاری می کنم و می گویم مراد از جئنی برجل، قضیه طبیعیه نیست، بلکه قضیه حقیقیه است، بقول اهل اصول قضیه ساریه است. اهل منطق اسمش را قضیه حقیقیه می گذارند و در اصول اسمش را قضیه ساریه،قضیه شایعه می گذارند و الا مرادشان این نیست که آن مطلق و در افراد سریان پیدا می کند،چون این دیگر ماهیت لابشرط نیست،مسلم مرادشان همین است که ما گفتیم،وقتی که حرفها را مطالعه کنیم،می بینیم همین مراد است.

حالا در این باره بعد صحبت می کنیم که اصل نداریم،نه اصل کثرتی داریم،برای اینکه ممکن است کسی به«الظن یلحق الشیء بالاعلم الاغلب»تمسک کند و بگوید قضیه حقیقیه است،اما اینکه واقعاً دلیلی داشته باشیم،اصل داشته باشیم-اصل به معنای قاعده،یا اصل عقلی-که به ما بگوید قضیه طبیعیه است،یا حقیقیه،ما چنین اصلی نداریم.مرحوم آخوند می خواهند بگویند ما چنین اصلی داریم،اما اسمش را اصل نمی گذارند،بلکه می فرمایند اگر شک کنیم قضیه طبیعیه است،یا حقیقیه،قضیه حقیقیه است.چرا؟لبناء العقلاء[2].

ما اشکال داریم و این حرف بعدمان است.مرحوم آخوند خودشان مساله را متعرض هستند،که اگر شک کردیم چه باید بگوییم؟ما می گوییم چیزی نیست که به ما بگوید قضیه حقیقیه است یا طبیعیه،ولی مرحوم آخوند می گوید نه،بگو قضیه حقیقیه است،بگو مطلق ساریه است لبناء العقلاء.حالا این حرف دارد،که بعد در موردش صحبت می کنیم خب این مقدمات حکمت چندتاست؟

این مقدمات حکمت را بعضی یکی،بعضی ها دو تا،بعضی ها سه تا،می دانند،بعضی ها هم هیچی.حالا اینها که می گویند هیچی چه می خواهند بگویند،نمی دانم.علی کل حال آنکه در کفایه آمده این است که این است که مولا در مقام بیان مراد است –یعنی بیان خصوصیات –قرینه ای ذکر نکرده ،قدر متیقن در مقام تخاطب نیست،پس مطلق ساریه اراده کرده است،بعبارت منطقی قضیه حقیقیه اراده کرده است.[3]

حالا یک یک برویم جلو.خب مولا در مقام بیان مراد است،یعنی در مقام بیان خصوصیات است .اینها می خواهند چه چیزی را بیرون کنند؟آنجا که در مقام بیان خصوصیات نباشد،بلکه در مقام بیان اصل طبیعت باشد،مثل الرجل خیرٌ من المرأة.که اگر در مقام بیان خصوصیات نباشد،دیگر قضیه طبیعیه می شود.

خب همه گفته اند ما این مقدمه را می خواهیم،برای اینکه اگر ما احراز نکنیم که مولا در مقام بیان خصوصیات است، وقتی می گوید جئنی برجل،نمی توانم بگویم هر رجلی،چون ممکن است جئنی برجل در مقام این باشد که جئنی برجل لامرأة.پس باید بدانیم،باید احراز کنیم که در مقام بیان خصوصیات است.ظاهراً همه این مقدمه را قبول دارند.

مرحوم حاج شیخ در درر می خواهند این مقدمه را قبول نکنند ایشان می فرمایند ما یک اصل داریم که او به ما می گوید این در مقام بیان خصوصیات است،نه در مقام بیان ماهیت من حیث هی هی .چرا؟می فرمایند برای اینکه اگر مثلاً رجل بگوید و از این رجل،رجل من حیث هی هی اراده کرده باشد،اراده مطلق شده به این رجل بالاصالة و اما اگر مرادش رجل عالم باشد،خب در این بالاصاله اراده آمده روی مقید و به تبع اراده بالاصاله باشد،یا بالتبع،اراده بالاصالة مقدم بر اراده بالتبع است.پس بنابراین ما احتیاج نداریم بگوییم مولا در مقام بیان خصوصیات است،همین مقدار که گفته جئنی برجل،می گوییم اصل این است که از این رجل،رجل من حیث هی هی بلا قید را اراده کرده است.[4] این حرف مرحوم حاج شیخ است.

اشکالی که به مرحوم حاج شیخ هست این است که خیلی خب ما مقدمه شما را قبول داریم،اما حرف این است که حالا اراده بالاصالة آمده روی رجل،علی نحو قضیه طبیعیه یا علی نحو قضیه حقیقیه؟حرف اینجاست.مثل اینکه مرحوم حاج شیخ می خواسته اند بگویند وقتی که اراده روی مقید نیامد،روی قید نیامد،پس بنابراین روی ماهیت ساریه آمده است.ولی دلیل ایشان که این را نمی گوید،دلیل ایشان هم همین مقدار است که قید بالاصالة آمده اسن روی رجل،اما کدام رجل؟رجلی که علی نحو قضیه طبیعی است یا علی نحو قضیه حقیقی؟اگر علی نحو قضیه طبیعی باشد ،هیچ اصلا نظر به فرد ندارد .اگر علی نحو قضیه حقیقی باشد،نظر به خصوصیات دارد و بعبارت دیگر آنکه به درد ما می خورد و یک امر عقلی است این است که احراز کنیم قضیه حقیقه است،نه طبیعی،ولی آنکه مرحوم حاج شیخ می گویند این است که با همین استعمال احراز کنیم که ماهیت من حیث هی هی است،اراده بالاصاله آمده است روی طبیعت و روی مقید نیامده است.

می گوییم خب حالا هر دو باشد،اما فرمایش شما ما را مستغنی نمی کند از اینکه مولا در مقام بیان خصوصیات است یا نه،مرادش قضیه طبیعیه است یا قضیه حقیقیه.در حالی که باید احراز کنیم قضیه حقیقیه است و طبیعیه نیست و الا تا احراز نکنم بر می گردد به اینکه شک دارم آیا قضیه طبیعیه است یا قضیه حقیقیه است و این حرف بعد مرحوم آخوند است که اگر شک کردیم که آیا اراده مطلق کرده با اراده مطلق نکرده است،چه بگوییم؟که مرحوم آخوند می فرمایند سیره عقلاء این است بگو در مقام بیان قضایای حقیقیه است.

این مساله یک قدری مشکل است و چون مشکل است اجازه بدهید فردا هم تکرار کنم.اگر حالش را دارید درر را ببینید و اگر حالش را ندارید یک مقدار روی حرفهایی که من زدم فکر بکنید تا فردا حرف مرحوم حاج شیخ را دو دفعه تکرار کنیم،ردی هم که من بر مرحوم حاج شیخ داشتم،دو دفعه تکرار کنم.چون ظاهراً چاره ای نیست جز اینکه مساله تکرار بشود.

و صلی الله علی محمد و آل محمد



[1] -سوره نجم ، آيه 22

[2] - کفایة الاصول،ص288

[3] - کفایة الاصول،ص287 و عبارت مرحوم آخوند این است که می فرمایند«و هی تتوقف علی مقدمات:احداها:کون متکلم فی مقام بیان تمام المراد،لا الاهمال او الاجمال.ثانیها:انتفاء ما یوجب التعیین.ثالثها:انتفاء القدر المتیقن فی مقام التخاطب».

[4] - درر الفوائد،ج 2-1،ص234