اعوذبالله من
الشیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم.رب اشرح لی صدری ویسرلی امری و احلل عقدة
من لسانی یفقهوا قولی.
آخرین چیزی که
گفته اند مربوط به مطلق است،نکره است.مرادشان از این نکره آن چیزی است که باتنوین
تلفظ بشود.می دانیدکه همه اسماءنمی شود خودبخودتلفظ بشود،مثل رجل،مثل انسان،حیوان،
نبات،جوهر اینها خودبخود نمی شود تلفظ بشود.یابایدبا الف ولام بیاید،بگوییم
الرجل،یابایدتنوین بیاید، بگوییم رجلٌ و یا باید اضافه بشود،بگوییم غلام زید.آنجا
که با الف ولام بیاید،اسمش رامفردمعرّف باللام گذاشته اند،که درباره اش صحبت کردیم
و الان بحث این است که اگر با تنوین تمام بشود،مثل اینکه بگوییم رجلٌ،خب
دراینجایکی رجل دلالت می کند بر ماهیت لابشرط مقسمی،یکی هم آن تنوین دلالت می
کندبروحدت،در مقابل تثینه و جمع،لذا به تعداد ال و مدلول،رجل یعنی مردی،بعبارت
دیگریک مرد بعضی ها که ایراد کرده اندگفته اند اگر بخواهیم بگوییم این رجل به
قیدوحدت است،آنکه در خارج می آید به قید وحدت نیست،پس برای چیزی وضع شده که همیشه
باید مجاز باشد.
اگر یادتان
باشد مرحوم آخوند همین ایراد را در الرجل هم کردند و بعدش هم در جوابش در دردسر
ماندند.اینجا هم همین است،گفته اند:اگر شما این قید وحدت رابه رجل بزنید،ماهیت
بشرط شیء می شود و این ماهیت بشرط شیء وقتی که بیاید در خارج،صدق می کند بر
زیدوعمرو وبکر،که اینها قید وحدت ندارد،کلی طبیعی است و قید وحدت ندارد.پس
بنابراین رجل گفته شد و استعمال شیء در غیر ما وضع له می شود و هیچ وقت نمی تواند
آن رجل با قید وحدت رااستعمال بکنید.می شود لغویت در جعل،می شود مجاز بدون
حقیقت.پس باید از یک طرف قید وحدتش را بزنیم تا اینکه استعمال حقیقت باشد،از یک
طرف موضوع له قید وحدت دارد و چون موضوع له قید وحدت دارد،پس بنابراین بخواهیم قید
وحدتش را بزنیم،استعمال شیء در غیر ما وضع له است،اگر هم بخواهیم قد وحدتش را
بزنیم،این رجل نمی تواند در خارج بیاید،برای اینکه وقتی بیاید در خارج،زیدٌ
رجلٌ،قید وحدت ندارد، بلکه کلی طبیعی لابشرط است که زید و عمرو و بکر مصداقش است و
این محمول بدون قید وحدت بر زید حمل می شود.
اماباعرضی که
مااینجاو در مفرد معرف کردیم،علی الظاهر دیگر وارد نیست،برای اینکه می گوییم رجل
برای آن ماهیت لابشرط وضع شده است،تنوینش هم برای قیدوحدت وضع شده است،پس باید با
تعددو مدلول رجل یعنی مرد،تنوینش هم می گوید یکی،یعنی مردی،آنوقت دیگررجل بدون قید
وحدت برزیدحمل می شود،آن عمروهم رجل است،بدون قیدوحدت،یعنی آن ماهیت لابشرط می
آیددر خارج، می شود کلی طبیعی و کلی طبیعی در خارج به اندازه مصادیقش فرد
دارد.لذامعنای زیدٌ رجلٌ این است که زید مرد است،اما آن تنوین می گوید دوتا
نیست،یکی است.پس آن تنوین برای خودش یک دلالت دارد،آن رجل هم برای خودش یک دلالت
دیگر دارد.در حقیقت وقتی رجل را برزید حمل می کنیم، دیگرتنوینش راحمل نمی کنیم،آن
تنوینش مثل صفاتی است که برایش آورده می شود.درزیدٌرجلٌ عالم، زید رجل جاهل و
امثال اینها،به تعدددال ومدلول آن رجل یک معنادارد،آن وصفش هم یک معنای دیگری
دارد.ممکن است آن وصف مقیدش بکند،اماآن تقید،این را از ماهیت لابشرط نمی اندازد.
لذا نمی شود
گفت هذا رجل یا باید با تنوین تمام بشود،یا باید با الف و لام تمام بشود،یا باید
با اضافه تمام بشود.در خارج از نظر ادبیت تلفظ زیدٌ رجل،غلط است.اگر یادتان باشد
ملا صمدیه در این باره خیلی عالی صحبت می کند،که از کسانی که خوب درباره علامت رفع
و علامت نصب وعلامت جر صحبت می کنند،مرحوم شیخ بهایی در اول صمدیه است.لذا بخواهیم
بگوییم زیدٌ رجل،نمی شود، بلکه این علامت نصبی می خواهد،علامت جرّی می خواهد،علامت
رفعی می خواهد،آنوقت باید بگوییم رجلٌ،رجلٍ رجلاً.
حالا رجل برای
آن ماهیت لابشرط وضع شده است،که سابقاً درباره اش صحبت کردیم،گفتیم اسم جنس است،که
گفتیداول چیزی که برای اطلاق است اسم جنس است.بعد ازاسم جنس گفتید معرّف باللام
مثل الرجل است،که درباره اش صحبت کردیم و بعدش الا می گویند نکره،یعنی بدون الف و
لام، آنکه در خارج بعنوان نکره استعمال می شودوعلامت معرفه راندارد،تنوینش چیست
علامت تنکیر است پس وحدت از کجااستفاده می شودکه وقتی که می گوییم رجلٌ یعنی
مردی،یعنی یک مرد،دراین وحدت خوابیده است،در مقابل تثنیه و در مقابل جمع؟خب حالاکه
می گوییم مردی،یایک مرد،آیااین وضع شده است که مرحوم آخوند و امثال ایشان می
خواهند داخل و مدخول را با هم بگویند،بعد در آن می مانند، ولی سابقاً گفتیم وضع به
تعدد دال و مدلول است،یعنی رجل برای معنایی وضع شده است،تنوینش هم برای یک معنای
دیگری وضع شده است.خود رجل-بدون تنوین،بدون الف و لام و بدون اضافه-وضع شده برای
آن ماهیت لابشرط مقسمی،که این می تواند در ضمن عمرو و بکر وخالددرخارج.خب این
موضوع له رجل است،آن تنوین هم وصفش است.
در الف و لام
می گفتیم الف و لام اشاره به آن جنس است،در اینجا می گوییم تنوین خودش وضع دارد
برای وحدت،خب می شود وصف،وقتی وصف شد،نظیرزیدٌ رجلٌ واحد است،که اگرگفتیم زیدٌ
رجلٌ واحد،تقریباًاین واحدتوضیح آن تنوین است،که اگرواحدش راهم نیاوریم،زیدٌ
رجلٌ،یعنی زیدٌ رجلٌ واحد.وحدت در خود رجل خوابیده است؟نه،برای اینکه رجل وضع شده
بود برای ماهیت لابشرط،که قید وحدت و قید کثرت در او نخوابیده است،هیچ قیدی در او
نخوابیده است.رجل،رجلٌ به حمل هو هو و اما این تنوین بمنزله وحدت است،چه جور اگر
بگویند زیدٌ رجلٌ واحد به تعد دال و مدلول،یکی دلالت می کند بر ماهیت لابشرط،وصفش
هم دلالت می کند بر وحدت؟بگویید آنرا ماهیت لابشرط می کند،خب بکند ولی این ضرر به
رجل نمی زند،رجل همان ماهیت لابشرط است.لذا می توانیم بگوییم زیدٌ رجلٌ عمروٌ
رجلٌ،بکرٌ رجلٌ تا آخر.
لذا در حقیقت
این بحثی که اینجا می کنن،بحث نکره است،نه بحث اسم جنس،بحث اسم جنس را کردند،تمام
شد،یعنی همه اصولیین من جمله مرحوم آخوند اول که وارد شدند فرمودند ما اسم جنس
داریم.اسم جنس مثل چی؟گفتند مثل رجل،مثل انسان،مثل حیوان و این رجل بدون
تنوین،بدون الف و لام و این راء و میم و لام را واضع برای ماهیت لابشرط مقسمی وضع
کرده است.خب این خیلی حرف خوبی است.لذا زیدٌ رجلٌ،یعنی ماهیت لابشرط مقسمی،که
یجتمع مع الف شرط،لذا می توانم بگویم زیدٌ رجل،می توانم بگویم عمروٌ رجل،هر دو
درست است.اما چون این رجل در خارج بدون الف و لام، بدون اضافه و بدون تنوین نمی
تواند متحقق بشود،یا باید بگوییم زیدٌ الرجل،یا باید بگوییم زیدٌ رجلٌ یا
مثلاًبگوییم زیدٌ رجلٌ اصفهانی، باید یک وصفی برایش بیاوریم،یا اضافه اش
کنیم،بگویم زیدٌ غلامٌ زید. خب باید با یک یکی از اینها تمام بشود و حالا که باید
با یکی از اینها تمام بشود،پس یک دال و مدلول دیگر هم می خواهیم.آن دال و مدلول در
الف و لام،که الف و لام جنس بود،گفتم وضع شده برای اشاره به جنس،برای همان ماهیت
لابشرط و در مثل تنوین می گوییم وضع شده است برای وحدت،نه اینکه داخل و مدخول با
هم وضع شده باشند،نه،خود تنوین-این علامت نصبی،این علامت جری،این علامت رفعی-برای
وحدت وضع شده است،لذاوقتی بگوییم زیدٌالرجل،یعنی آن ماهیت،یعنی زید ماهیت لابشرط
است،یعنی زید را اگر عوارض مشخصه اش رارها بکنی،همان انسان است.لذا زیدالرجل آن
ماهیت لابشرط آمده در خارج وشده زید،پس اگرعوارض مشخصه اش ر بگیری،همان ماهیت
لابشرط می شود.
واگر رجل را
باتنوین آوردیم،می گوییم زیدٌ رجل،یعنی همان ماهیت لابشرط.آن تنوین چیست؟ قیدوحدت
است،یعنی به قید وحدت،در مقابل تثیه و در مقابل جمع.لذا زیدٌ رجلٌ یعنی زید مردی
است. اگر هم بخواهیم این«مردی است»را بهترش بکنم،می گویم زیدٌ رجلٌ واحد،زید یک
مرد است،تو یکی هستی ببینی دیگران چه می گویند.آن تنوین این قید وحدت را دارد و آن
رجل،آن ماهیت لابشرط را دارد و در زیدٌ رجلٌ،زید یک دلالتش دلالت می کند بر عوارض
مشخصه،رجل هم دلالت می کند بر آن ماهیت لابشرط،تنوین دلالت می کند بر قید وحدت.
لذا خلاصه حرف
این است که این نکره با تعدد دال و مدلول دلالت می کند بر ماهیت لابشرط با قید
وحدت و اینکه مرحوم آخوند می فرمایند این قید وحدت اشکالش این است که اگر بخواهیم
بگوییم جزء است لازم است زیدٌ رجلٌ مجاز باشد،عمروٌ رجلٌ مجاز باشد-که اگر یادتان
باشد سابقاً در الف و لام هم همین را می گفتند-برای اینکه،آنکه در خارج است،رجل
است،نه رجل واحد،آنکه عمرو است،رجل است،نه رجل واحد پس وقتی می آید در خارج و این
خارج را بر زید حمل می کنید مجاز است،استعمال شیء در غیر ما وضع است،چون کل را
گفته اید و از او اراده جزء کرده اید.
اما با عرضی
که من می کنم دیگر مجاز نیست،حقیقت است.برای اینکه تعدد دال و مدلول است و این
وحدت از رجل فهمیده نمی شود،از تنوین فهمیده می شود.چنانچه در زید رجلٌ عالم،عالم
از رجل فهمیده نمی شود،بلکه از لفظ عالم فهمیده می شود.همین طور که رجلٌ عالم تعدد
دال و مدلول ولو اینکه ماهیت لابشرط قسمی هم باشد،ولی به تعدد دال و مدلول،دوتا
ماهیت لابشرط بر زید حمل می شود.زید رجل است،یعنی به تمام رجل است و آن ماهیت
لابشرط به تمام معنی در زید هست،عالم است،این هم بازبه تعدددال ومدلول باز هم
ماهیت لابشرط است وآن ماهیت لابشرط آمده در زید.10تا وصف هم بیاورید همین جور است
به تعدد دال و مدلول یک ماهیت لابشرطی بر زید حمل می شود.
حالا
اگریادتان باشد در حاشیه ملاعبدالله می گفت آنکه مربوط به جنس وفصل می شود،اسمش را
مصداق می گذاریم و آنکه مربوط به اوصاف می شود،اسمش را مصدوق علیه می گذاریم.
این اسم
است،طوری هم نیست،حق هم باحاشیه است،پس زیدٌ رجلٌ،چونکه جنس وفصل است، زیدمداق
برای رجل می شودوآنکه عالم چونکه جنس وفصل نیست،برزیدصادق است،می شود مصدوق
علیه،لذا زید مصداق برای رجل و مصدوق علیه برای عالم است.
ولی در بحث ما
از جهت اینکه ماهیت لابشرط بر زید حمل می شود،به تعدد دال و مدلول در این باره
اشکالی نیست،هیچ کدام هم مجاز نیست، زیدٌ رجلٌ مجاز نیست، زیدٌ رجلٌ عالم،مجاز
نیست، زیدٌ رجل عالمٌ متقی،هم باز نیست.اگر 10تا صف هم بیاورید در حالی که زید را
تقیید می کند،اما هیچ کدام این تقیدها جزء نیست،شرط هم نیست،اسمش را تعدد دال و
مدلول می گذاریم.اگر جزء باشد،اگر شرط باشد،آن اشکالهایی که سابقاً در عَلَم جنس
کردیم،وارد است و اما اگر جزء نباشد،بلکه بقول اهل منطق مصدوق علیه باشد،یا بقول
ما تعدد دال و مدلول باشد،این تعدد دال و مدلول با مصدوق علیه که در حاشیه
ملاعبدالله آمده،مثل اینکه هیچ چیز نباشد،نه عالم،نه جاهل و امثال اینها در نظر
نباشد.دو دفعه می گوییم زیدٌ رجلٌ عالم و عالم را بر زید حمل می کنیم،مثل اینکه
اصلاً رجل نباشد،چنانچه گاهی رجلش را هم می اندازم،می گوید زیدٌ عالمٌ.
لذا رجلٌ یک
معنا دارد،اما هزارها اوصاف دارد،رجل یک معنا دارد اما میلیاردها مصداق دارد. وقتی
که می گوییم رجل،اصلاً نظربه مصادیق نداریم وآن به حمل هوهودلالت می کند برماهیت
لابشرط مقسمی.حالا آن رجل را بیاورید در خارج،بگویید زیدٌ رجلٌ.این همان ماهیت
لابشرط است،که با عوارض مشخصه زید آمده است در خارج،که اسمش را کلی طبیعی می
گذاریم.حالا چونکه رجل خودبخود نمی تواند بیاید در خارج،بلکه علامت نصبی می
خواهد،علامت جری می خواهد،علامت رفعی می خواهد،خب بگو زیدٌ رجلٌ .این مثل چیست؟مثل
این است که بگوییم زیدٌ رجلٌ واحد،که این واحد وصف برای زید است،نه برای رجل،همان
ماهیت لابشرط است،که بر زید حمل کرده اید،قیدش را هم مثل«العالم»بر زید حمل کردید
و می گویید این وجود خارجی یک ماهیت لابشرط است بنام رجل، یک قید وحدت هم دارد،مثل
اینکه قید علم دارد.
لذا اگر گفتم
زیدٌ عمروٌ و بکرٌ رجالٌ،این یک قید جمع دارد و معنایش این است که آن ماهیت لابشرط
بر زید و عمرو و بکر صادق است،اما با یک قید وحدت و اینکه یک جا با هم جمع شده اند
و اینکه یک جا جمع شده اند،یا در یک کار با هم جمع شده اند،یا باه جمعش کردم و
گفتم رجال،همه اینها از اوصاف این است.اسم این را مصدوق علیه می گذاریم و در اصول
اسم این را تعدد دال و مدلول می گذاریم وهیچ کدامش هم مجازنیست،برای اینکه زیدبرای
خودش یک معنا دارد،رجل برای خودش یک معنا دارد،آن تنوین هم برای خودش یک معنای
دیگر دارد.
لذا مرحوم
آخوند در کفایه و دیگران گفته اند که ماهیت لابشرط نکره است،گاهی معرف به الف و
لام می شود،می شود معرفه،گاهی هم تنوین می آید،که از نکره بودن نمی افتد.
حالا یک اشکال
که هست و من یاد نداریم این در ادبیت آمده باشد و من از شما تقاضا داریم فکر بکنید
و این اشکال مرا رفع بکنید و اگر شما بتوانید این را درستش بکنید،خیلی خوب است و
آن این است که اینها گفته اند آن ماهیت لابشرط وقتی می خواهد بیاید در خارج،یا
باید باالف و لام باشد، مثل زیدٌ الرجل،که گفته اند این معرفه است،یا باید با
تنوین باشد،مثل رجلٌ،که گفته اند این نکره است و یا باید اضافه باشد،مثل غلام
زید،که گفته اند این معرفه است و غلام که نکره بود،به زید اضافه شد،شد معرفه.مثالی
که می زنند به غلام زید است،که می گویند معرفه است،به الرجل مثال می زنند و می
گویند معرفه است و به غلامٌ مثال می زنند و می گویند نکرده است.
حالا یک چیزی
باقی می ماند وآن عبدالله است،نه عبدالله اسمی،عبدالله اضافی،یاآنجاکه زید7،8 تا
غلام دارد،می گوییم غلام زید،خب اینها معرفه نیست،معرفه اش را از کجا درست بکنیم؟
پیش ادباء
مسلم است که اضافه معرفه آور است،کسی در این باره شکی نکرده و نمی کند.ولی اگر این
را اضافه به اعلام بکنیم،معرفه می شود،می شود غلام زید و اما اگر اضافه بر اعلام
بکنیم،اما آن مضاف افراد داشته باشد،مثل عبدالله،که الان مثلاً 6میلیارد عبدالله
هست،اما شما با عبدالله کار معرفه می کنید تا حالا هیچ کس نگفته عبدالله نکره
است،چونکه اضافه شده به الله،الله هم که«علمٌ علی الاصح»و چونکه به معرفه اضافه
شده،پس معرفه است.
لذا درباره
کسب تأنیث و تذگیر اگر یادتان باشد صحبت کردند و این یک امر شاذی هم است و تعجب هم
است که درباره یک امر شاذی خیلی صحبت کرده اند و آن این است که مضاف ما گاهی از
ماف الیه کسب تذکیر،یا تأنیث می کند و مثالهایی هم زده اند.البته مثالها شاذ
است،اصل مطلب هم درست است،یعنی کسب تأنیث،کسب تذکیر،که اگر شما اسمش راهم تأنیث
لفظی،تذکیری لفظی نگذاشته اند،آنها گفته اند مضاف گاهی بواسطه مضاف الیه مؤنث می
شود،گاهی هم مذکر می شود.
در اینجاها
اگر فرموده بودند آنجاها که به اعلام اضافه بشود و خصوص باشد،مثل غلام زید،که یک
غلام بیشتر نداشته باشد،معرفه می شود و آنجا که دو،سه تا غلام داشته باشد،معرفه
نمی شود،اما تعریف،تعریف لفظی است و کسب تعریف ازمضاف الیه می کند،اگراینجورفرموده
بودند،خیلی خوب بود، که کسب تأنیث از مضاف الیه شاذ است،اما کسب تعریف از مضاف
الیه خیلی شایع است،یعنی صد پنجاه به بالای اضافه ها کسب تعریف است،یعنی آنوقت هم
که می گویند غلام زید،باز نکره است،کدام غلام؟یا عبدالله نکره است کدام
عبدالله؟بگوییم این تعریف،لفظی است،از مضاف الییه کسب تعریف کرده است.
آنچه به نظر
من می آید،چونکه مسأله پیش ادباء مسلم است،این است،حالا شما فکر بکنید.
در اصل مطلب
حرفی نیست،همه گفته انداضافه ازجمله معرفه ها است وکسی نگفته است عبدالله نکره
است.حالا وجه معرفه بودنش چیست؟ندیده ام کسی در این باره حرف بزند.
حالا اگر در
میان شما از ادباء هست،که خب مسلم باید از ادباء باشید،که آنوقتها که ما در اصفهان
ادبیت می خواندیم مشهور بود که اصفهان ادبیتش خیلی خوب بود و بهتر از قم است،حتی
بعضی ها سفارش می کردند بروید اصفهان ادیب بشوید،بعد برای فقه و اصول بیاید
قم.حالا هم انشاءالله همین طور است.حالا فکر بکنید،امیدوارم انشاءالله از شما
استفاده بکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد