اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز در توضيح مسأله قضا و قدر و مسأله جبر
و تفويض، كه ائمه طاهرين عليهمالسلام اسمش را بداء گذاشتهاند و براى دشمن يك آلت
دستى شده كه ائمه طاهرين عليهمالسلام و شيعه را هو كنند، يك مقدارى صحبت كردم،
اما براى اينكه براى بعضى روشن نشده است و حتى يكى از فضلاء آمده بود مىگفت براى
خودت روشن است يا نه؟ لذا براى اينكه براى خودم هم روشن بشود، يك قدرى براى اين
آقا توضيح بدهيم. شماها هم چون مسأله بغرنجى اسصت، هر چه روى آن صحبت بشود خوب
است.
قطع نظر از اينكه فلسفه چه مىگويد يا عرفاء
چه مىگويند، يا حتى علم كلام چه مىگويد، ببينيم قرآن چه مىگويد ما الان اين جور
بحثها نداريم، قرآن چه مىگويد؟
قرآن شريف گاهى همه چيز را مىدهد دست خدا،
«قل الهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و نعز من تشاء و
تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير» همه چيز دست اوست. گاهى هم همه چيز را مدهد
دست امتها، دست افراد، «و مااصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير» اين مصيبت ناامنى را، اين مصيبت قحط و بلاء
را خودتان به سر خودتان آورديد. پروردگار عالم از خيلى از آنها هم گذشته و الا بايد
نابود بشويد، افعال شما را نابود بكند. «ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا
عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا و اخذناهم بما كانوا يكذبون»
اما امتها: «ضرب اللّه مثلاً قرية كانت
آمنتة مطمئنة يأيتها رزقها رغدا من ل مكان فكفرت بانعم اللّه فاذاقها اللّه لباس
الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون» اين جمله «بما كانوا يصنعون»، «بما كانوا
يكسبون»، «بما كانوا يكذبون» در قرآن زياد آمده است. اگر سعادت است، خود مىآوريد،
اگر شقاوت است، خود مىآوريد. و بالاخره يك دسته آيات مىفرمايد: «كل يوم هم فى
شأن» يك دسته از آيات هم مىفرمايد: «بما كانوا
يكسبون»، «بما كانوا يكذبون»، «بما كانوا يصنعون». خب اينها را چه جور درست بكنيم؟
كسانى كه جبرى شدهاند، تمسك مىكنند به همين آيه «قل اللهم مالك الملك»، آن كسانى
هم كه تفويضى شدهاند، تمسك مىكنند به همين آيات «بما كانوا يكسبون»، «بما كانوا
يصنعون»، «بما كانوا يكذبون».
ائمه طاهرين عليهمالسلام مىفرمايند هر دو
تكرويى مىكنيد، نفهميدگى مىكنيد، بگوييد: هر دو، هر دو يعنى چه؟ «لا جبر و لا
تفيض بل امر بين الامرين» و آن اين است كه پروردگار عالم از ازل
مىدانست كه اين عالم وجود در چه وضعى است. اين علم محتوم، لوح محفوظ «و عندهام
الكتال» است. آن علم بعنوان تجلى، بعنوان علم بالفعل آمد در خارج، «خب القلم بما كانوا
و ما يكون و ما هو كائن». بناست اين عالم وجود تدريجا تا خدا خدايى مىكند در خارج
محقق بشود. آن وقت اينهايى كه در خارج متحقق مىشود، گاهى هيچ ربطى به اراده و
خواست ما و فعاليت ما ندارد، اما گاهى كه مربوظ به ماست، خواست ما، اراده ما و
فعاليت ما دخالت صد در صد او دارد، يعنى در سلسله علل خوابيده است، كه اين آقا با
ارادهاش، با خواستش، با فعاليتش بهشتى بشود.
آنكه در علم ازلى است، اين است و اين در خارج پياده شده است. يك كسى با آن
رياضتهايش درس مىخواند، با آن فقر و فالكتهايش از نظر علمى بالا مىگيرد، در
مشكلات مىغلطد، اما رابطهاش با خدا روز به روز بيشتر مىشود نتيجه چيست؟ اين آقا
سعادت دنيا و آخرت پيدا مىكند هم براى خودش، هم براى ديگران، يعنى سعادتمند شدن
اين بما كان يكسب است.
گاه يهم اين انسان با تنبلى، با از دست دادن
فرصتها، با زمين خوردن به خاطر مشكلها، با تنبلى در دل شبها، هى مرتب شقاوت را
براى خود ايجاد مىكند و با كسب خودش شقاوت دنيا و شقوت آخرت پيدا مىكند. قرآن
اين را زياد تكرار مىكند كه وقتى جهنمىها داد و فريادشان بلند مىشود، مىسوزند،
مىسازند، اما نمىشود ساخت، خطاب مىشود «لذلك بما قدمت ايديكم» گردن خدا نگذاريد،
ذلك بما قدمت ايديكم.
بهشتيها هم وقتى كه در بهشت متنعم به آن
نعمتها مىشوند، خطاب مىشود «كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايان الخالية»، كارهايتان اين بهشت شده است. اين تهيه
نعمتها به دستتان نوش جانتانباد.
قرآن مىفرمايد پروردگار عالم مسلم است كه
«كل يوم هو فى شأن» اگر سعادت است، او مىدهد، اگر شقاوت است، او مىدهد، اما
در سلسله علل فعل ما خوابيده است، اراده ما خوابيده است، جربزه و فعاليت ما
خوابيده است. جبر فقط نيست، كه سعادت بدون خوابست ما، شقاوت بدون خواست ما باز بشود.
شقوت فقط نه، سعادت فقط از طرف خدا هم نه، بلكه نعمتها را او ايجاد مىكند، سعادت
را او عنايت مىكند، «قل اللهم مالك الملك»، اما در اين سعادتى كه او را تأمين مىكند،
در سلسه عللش فعل ما خوابيده است، اراده ما خوابيده است.
بقول مثنوى اين يك امر عقلايى هم است. استاد
عزيز ما حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه»يك درس خصوص درباره جبر و تفويض و قضا
و قدر با ما داشتند. كه من جزوهاش را ننوشته بوده، از ايشان جزوه خواستم و ايشان
به من گفتند بشرطى كه به كسى ندهى، جزه را به تو مىدهم، حتى گفتند راضى نيستم استدلال
خودت را هم به كسى بدهى. آنجا خيلى دقيق، خلوت، آرام وعلمى بحث كردند، اما در اصو
يك جبر و تفويض خيلى ساده، همه فهم و با تمسك به قرآن گفتند و از جمله تمسكهاى
ايشان اين بود كه مىگفتند اگر شما توى صورت كسى بزنيد، تا دست شما به صورت كسى
بخورد، اينها عند العقلاء تفاوت ندارد؟ خب اگر توى صورت كسى بزنى، سفت توى صورتت
مىزنند، مىگويند اين جاى آن بود. اما اگر دست شما به صورت كسى بخورد، بعد هم
بگوييد آقا ببخشيد، من نمىخواستم بزنم، يا خواب بود پايش به كاسهاى خورد و شكست،
حالا بگوييم اين دو تا با هم تفادت ندارد عقلاء به ما مىخندند. همهاش از خودمان
است؟ نه همهاش از خداست؟ نه. پس جبر نه، تفويض نه، بلكه امرٌ بين الامرين. بقول
شاعر
اينكه گويى اين كنم يا
آن كنم
اين دليل اختيار است
اختيار
نمىشود كه ما بگوييم
ما مختاريم، چون لازمهاش همان است كه گفتم زنى زنا داده بود، شوهرش او را كتك
مىزد، حرف نداشت كتك بخورد، حرف داشت كه خلاف عقيدهاش است، لذا مىگفت اى مردم
بياييد اين شوهر من شيعه شده بزنيد توى سرش تا دست از شيعه گريش بردارد. براى
اينكه من كه زنا دادهام، من كه نمىخواستم، خدا كرده است، پس اين زنا تقصير خداست
و من هيچ تقصيرى ندارم. خب همه به اين مىخندند. ممكن يك چيزهاى خرافى كم كم جزء
عقيده يك مشت عوام بشود، اين فراوان است . قرآن اصرار دارد كه ببين اينها بت
مىپرستند، عرسك مىپرستند. خب هر عقلى مىگويد آدم در مقابل عروسك خم بشود، علط
است، اما آنها مىگويند «انّا وجد نا آباءنا على امة و انا على آثار هم مهتدون» الان ما داريم به كامپيوتر
ژاپنىها، به اينترنتشان به چشم حسرت نگاه مىكنيم، اما همين ژاپنىها بت
مىپرستند. يك عروسك داخل جيبش هست، در مىآورد و به آن سجده مىكند. بعد هم همين
مهندس كامپيوتر ساز در بن بستها به همين عروسك مىگويد: عروسك از خدا بخواه حاجت
من داده بشود. خدا نكند خرافت جزو ذات انسان بشود، كه ديگر از آنها مىشود و الا
راستى قطع نظر از خرافتها، قطع نظر ار محيط، عقل ما مىگويد «لا جبر و لا تفويض بل
امر بين الامرين». مثلاً اين زبان من خيلى از كارهايشان جبر است. اين خوبى كه در زبان
من جريان دارد، جبر است، اين زبان، استعداد حرف زدن دارد، جبر است. كار گلبولهاى
سفيد و قرمز «ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها»، جبر است. اما حرف
زدن من را ديگر نمىتوان گفت جبر است، چون من مىتوانم ساكت باشم، مىتوانم حرف
بزنم، اگر بگوييم جربان خوب در زبان من، با حرف زدن من مثل هم است، غلط است. غلط
است، يعنى بقول حضرت امام عقلاء مىگويند اين غلط است.
لذا آنها كه مىگويند
پروردگار عالم «يد اللّه مغلولة»، يعنى دستهاى پروردگار عالم غل شده است، قرآن
مىفرمايد: لعنت بر شما «بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء» پروردگار عالم بر اين
جهان حكومت دارد، اما حكومت او بر اين جهان اين جورى است كه من حتى راجع به
حيوانها هم اين عقيده را دارم ـ حالا آن بحث خيلى مفصلى دارد ـ حالا راجع به
انسان، وجود انسان جبر است، حيات انسان جبر است، سلامتى او جبر است، عقلش جبر است،
شعورش جبر است، اما اين انسان در افعال و كردار خودش اراده دارد. اما در افعالش،
گفتارش، كردارش، بلكه افكارش جبر معنا ندارد. اما نمىشود هم بگوييم من صد در صد
اختيار دارم. اگر بخواهيم اين حرف را در قالب علمى بريزيم اين جور مىشود كه خدا
مىداند كه من با اراده خودم اينجا درس مىآيم. آن علم بالفعل دارد، مىداند. ما
هم علم بالفعلمان اينكه ساعت 8 براى درس مىآييم اينجا. خب مىتوانيم نياييم،
مىتوانيم بياييم، خدا اين آمدن و نيامدن ما را در آن علم ازلى، در آن علم مكتوب
مىداند، اما بالاخره در وقتى كه دارم مىآيم، يا در وقتى كه دارم مىروم، نمىشود
بگوييم چون خدا مىداند، جبر است. اين همان شعر مزخرفى است، كه البته مال خيام
نيست و من خيال نمىكنم خيام به اين احمقى باشد.
مى خوردن من حق ز ازل
مىدانست
گر مىنخورم علم خدا
جهل بود
خب اين يك مغالطه است.
آنكه خدا مىداند اين است كه تو با اختيارت شراب بخورى، تو با اختيارت نماز شب
بخوانى، معلوم خدا اين است. اگر اختيار از آن بگيريد، ديگر معلوم خدا نيست. خدا
مىداند كه من جبرا اينجا دارم حرف مىزنم. نه خدا اين را نمىداند، اين اصلاً
معلوم خدا نيست. معلوم خدا اين است كه خدا مىداند من اينجا اختيارا دارم با شما
حرف مىزنم. معلوم خدا اين است و اين خيام، يا آن كسى كه اين شعر را جا زده است،
مغالطه كرده است. اگر باب مغالطه را در منطق خوانده باشيد، يكى از مغالطهها همين
است. ايشان هم مغالطه كرده و يك جمله را از نتيجه، يا از صغرى، يا از كبرى گرفته
است. معلوم است كه خراب مىآيد. مى خوردن من حق ز ازل مىدانست، مىدانست نيست،
بلكه مى خوردن آن يارو ـ من ـ را ز ازل مىدانست كه اين با اراده خودش مِى مىخورد.
بنابراين علم خدا، نمىشود علم تامه نباشد، نه مسلم است كه «وعندهام الكتاب»،
ذرهاى تغييرپذير نيست، اما ما بايد ببينيم معلوم خدا چيست، اين معلوم تغيير بكن
نيست. اما «يمحوا اللّه ما يشاء ويثبت» «كل يوم فى شأن». الا اينكه علاوه بر
اين «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت»، «كل يوم هو فى شأن» يك چيز ديگر هم هست و آن
اين كه همين «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت» را هم خدا در علم ازلى مىداند.در
اينجا تغيير ـ تغيير اين جورى كه عرض كردم ـ هست، اما در آن علم «و عندهام
الكتاب»، در آن لوح محفوظ،در آن علم ازلى، در آن علم ربوبى اصلاً تغييرى در كار
نيست. اين عالم، عالم تغيير است، «كل يوم هم فى شأن»، «يمحوا اللّه ما يشاء و
يثبت» آن وقت ما اسم اين يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت را بداء مىگذاريم. آن علم
ازلى بداء بردار نيست، چنانچه سه، چهار تا روايت برايتان خواندم، من جمله روايت
سليمان مروزى كه خيلى عالى بود، مىگفت در آن علم ازلى، آن علم مكتوم اصلاً، ابدا
بداء نيست، اما اين عالم تدريج، عالم وجود، آن به آن تغيير بردار است. اين تغيير
را خدا مىداند يا نه؟ يله مىداند. اما خدا تغيير را مىداند، نه اينكه ما بگوييم
چون خدا مىداند، پس باى ثابت باشد. نه، خدا تغيير را مىداند و اگر تغيير نباشد،
اين ديگر معلوم خدا نيست، گفتم مثل همين فعل ما، يعنى خدا مىداند كه من دارم
مىگويم، ازل مىدانست. اما جبر است؟ نه، خدا مىدانست كه من دارم اختيارا
مىگويم، همچنين خدا مىدانست كه شما اختيارا مىشنويد لذا من الان مىتوانم
نگويم، شما هم مىتوانيد نشنويد و بر خيزيد برويد. خدا اين را مىداند، خدا در علم
محفوظ متغيّر را مىداند و خدا اسم اين متغيّر را «كل يوم هو فى شأن» گذاشته، خدا
اسم اين را «يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت» گذاسته است. اگر باز هم ان قلت داريد،
معلوم مىشود بيان من خيلى نارساست.
ديگر در اين باره
بيشتر صحبت نمىكنم و بحث دقى و فلسفى و عرفانيش براى اهلش ماند و چيزى كه به شما
عرض مىكنم اينجاست كه من عقيده دارم اين مسأله بداء را كه عرفاء ـ آن جور گفتم ـ
فلاسفه ـ آن جور كه گفتم ـ اهل تفسير، آن جور كه گفتم ـ و اين تفسيرى كه من كردم ـ
قسم چهارم ـ همه مىخواهيم يك چيز بگوييم، الا اينكه آن با زبان عرفانى گفته،
مصباح الهدايه در آمد ،آن به زبان فلسفى گفته، تفسير الميزان در آمده، آن به زبان
اهل كلام گتفه، كفايه در آمده، يا حرفهاى حضرت امام در كفايه در آمده است، اين
حرفى هم كه من حالا زدم، مساله جبر و تفوض در آمده است، ولى همه مىخواهد يك چيز
بگويند و حسنه واحد، گر چه كلمات متعدد
باشد و اينها تفاوتى در اصل مطلب ندارد.حالا اگر شما اولى را در مصباح الهدايه
هضمش كرديد، مساله بداء حل شده، اگر دومى را، بداء حل شده، اگر سومى را، بداء حل
شده، اگر چهارمى را، بداء حل مىشود و اين ناروايى كه سنىها به ما مىدهند كه
اينها مىگويند پروردگار عالم، گاهى جهل مركب دارد، علمش درست از كار در نمىآيد، پشيمان
مىشود، از قولش بر مىگردد، همه اينا تهمت به شيعه و نفهميددگى از سنى است. ديگر
در اين باره حرف نمىزنيم انشاء اللّه 18 ماه رجب باب مطلق و مقيد را شروع
مىكنيم.
چيزى كه لازم است همه
شما را به آن توجه بدهم و در فقه توجه دادم اينكه اين ماه رجب، اين ماه شعبان، اين
ماه رمضان ازفرصتهاى فوق العاده مهم است. از اين فرصتها استفاده بكنيد. ائمه
طاهرين عليهمالسلام، سير و سلوكىها، اهل
دل، علماء و فقها به اين ماه رجب خيلى اهميت مىدادند. استاد بزرگوار ما آقاى
بروجردى خيلى به شيخ طوسى علاقه داشتند. ايشان يك وقت يك جمله داشتند، كه اين جمله
براى شما خيلى جمله خوبى است. ايشان مىفرمودند: اين مصباح المتهجد كه شيخ طوسى
نوشته، كه كتاب دعايى است مثل مفاتيح الجنان، مىفرمودند، ايشان وقتى اين كتاب
رانوشت، خودش يك دوره عمل كرد، اهل دعا بود بعد هم اهلبيتش را ـ زنش، بچه هايش ـ
را وا داشت به آن عمل كردند، «وانذر عشيرتك الاقربين» بعد اجازه انتشار داد.
لذا بقول آقاى بروجردى شيخ طوسى در حال كه فقيه بود، در حالى كه اهل حديث بود و در
همه ايناه هم كتابهاى بالا بالا نوشته است، در حالى كه اهل تفسر بود، در حالى كه
اهل كلام و فلسفه بود، اما اهل دعا هم بود و تعبد به دعا داشت. مىرسد به ايننجا
كه مرحوم حاج آقا مصطفى «رضوان اللّه تعالى عليه» مىگفت يك شبى نجف طوفانى بود،
بجاى باران، شن مىآمد، هوا هم سرد بود،
حضرت امام هر شب رأس ساعت 9 حرم مشرف مىشدند. اطرافيان مرا وادار كردند كه به آقا
بگوييد امشب حرم نروند. مىگويم من رفتم و با علم جلو آمدم، گفتم: پدرجان آيا
اميرالمومنين عليهالسلام دو و نزديگ دارد؟ فرمودند: نه عالم وجوددر محضر
اميرالمومنين عليهالسلام است. آقا مصطفى مىگفت به آقا گفتم باباجان وقتى چنين
باشد، حالا امشب شما اى زيارت جامعه رابراى آقا در خانه بخوانيد. شما هم خدمت
اميرالمومنين هستيد. گفت: بلند شدند، عبا يشان را پوشيدند و گفتند: مصطفى اين ذهن
عوامانه ما را از ما نگير، بايد مثل عوام رفت و در بوسيد و ضريح بوسيد تنه به ضريح
داد و زيارت را پهلوى ضريح خواند. اين تعبد اهل دل، خمينى درست مىكند، شيخ طوسى
درست مىكند.
و اين ماه رجب، ماه
دعاست و من تقاضا دارم اين فرصت ماه رجب، ماه شعبان و ماه رمضان را از دست ندهيد.
دعا خيلى فايده دارد، خيلى نتيجه دارد، «ترس المومن»، «سلاح المومن»، «افضل
الاعمال». براى هر كدامتان هم روزه ضرر ندارد، در اين دو ماه زياد روزه بگيريد.
روزه خيلى خوب است از همه شما تقاضا دارم كه از اين فرصت ماه رجبو ماه شعبان و ماه
رمضان غافل نشويد. اميدوارم با غنيمت دانستن اين فرصتها، هم دعاى خصوصى براى سعادت
دنيا و آخرت خودتان بكنيد، هم دعا براى سعادت عالم اسلام، هم ريشه كن شدن غده
سرطانى جامعه بشريت و ديگر بالاتر از اين دعا اول شما ظهور آقا باشد. راجع به
خودتان هم دعا كنيد. آقاى اشراقى ـ خدا رحمتش كند ـ مىگفت خدمت حضرت امام راه مىرفتيم،
حضرت امام يك سوال از من كردند، گفتند: اگر الان در عالم غيب به تو بگويند يك دعاى
مستجاب دارى، چه دعاى مىكنى؟ آقاى اشراقى مىگفت من به حضرت امام گفتم آقا سؤال
از شما، جواب هم از شما. حضرت امام فرمودند: اگر يك دعاى مستجاب داشته باشم، دعا
مىكنم عاقبتم به خير بشود. خيلى دعاى خوبى است و شبهاى قدر هم از ائمه طاهرين
عليهمالسلام سوال كردند ،ايشان همين را جواب دادند ؛ عاقبت بخيرى. علامه مجلسى هم
در زادالمعاد مىفرمايند كه موقع استجابت دعا عاقبت بخيرى را از خدا مسألت كنيد.
دعا كنيد ان شاءاللّه
عاقبت خودتان ،عاقبت ما بخير شود.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
- توحيد صدوق، ص 206، عيون اخبار
الرضا عليهالسلام،
ج 2، ص 114، باب 11، روايت 18.
- سوره آل
عمران، آيه 182.