عنوان: تفاوت مفهوم موافق و قیاس
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

مسأله ای که جلو آمده است ، از مسائله بغرنج علم اصول است و اگر ما بتوانیم از شما استفاده بکنیم ، خیلی بجاست و مسأله این است که پیش اهل اصول مسلم است که مفهوم موافق می تواند عام را تخصیص بدهد و معنای این حرف این است که هم هست و هم قدرت تخصیص دارد . لذا مرحوم آخوند اصلاً این را به وضوح باقی گذاشته اند و رفته اند درباره مفهوم مخالف صحبت کرده اند .

می فرمایند که آیا مفهوم مخالف می تواند عام را تخصیص بزند یا نه ؟ بعد از مسلم بودن پیش اصحاب این که مفهوم موافق می تواند عام را تخصیص بدهد .[1] واصلاً در باب مفهوم موافق صحبت نکرده اند ، در حالی که باید صحبت کرده باشند ، بغرنج هم همین جاست .وگفتم که مفهوم موافق منقسم می شود به سه قسم : یکی بالاولویه ، یکی بالتساوی ، کی هم با اخذ علت مستنبطه . مثالهایش را هم دیروز زدم .خب پیش اصحاب مسلم است که می شود با این مفهوم موافق عام را تخصیص داد . اشکال این است که قیاس ابو حنیفه هم همین است ؛ ابو حنیفه هم گاهی اولویت قطعی درست می کند ، گاهی موافقت تساوی درست می کند ، گاهی هم علت استنباطی درست می کند و امام صادق علیه السلام می فرمایند : همه این ها از خود درآوری است و فرق بین فقه شیعه و فقه سنی هم همین است ؛ فقه شیعهالحمدلله به این حرف ها احتیاج ندارد ، مستغنی است ، 300 هزار روایت ، آن هم در اصول اربعمأه،از 1000نفر ازشاگردان امام صادق علیه السلام دارد و ما نه احتیاج به قیاس داریم ، نه احتیاج به استحسان داریم و نه احتیاج داریم به مصالح مرسله . چه جور این مسأله را حلش کنیم ؟

یک راه برای حل مسأله این است که ما بگوئیم : این مفهوم موافق گاهی قطعی است و ضرورت عقل است ، گاهی ظن وتخمین و تخیل است و این ضرورت عقل نیست ، ضرورت وَهم است ، ضرورت وهم است ، ضرورت تخیلها ووسوسه هاست.آن جا که ضرورت عقل باشد ، خب " القطع حجهٌ ذاتاً لا تناله ید الجعل اثباتاً ولانفیاً" و آنجا که ظن و تخمین و تخیل باشد ، " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً "[2] وآن که امام صادق علیه السلام رد کرده اند، آن تخیلهای ابو حنیفه است ، آن تخمین ها و استحسانهای ابو حنیفه است .از همین جهت هم ابو حنیفه از شاگردان خوب امام صادق علیه السلام هم بوده است ، ناگهان شاگرد بخاطر پول ، بخاطر لجاجت لا ابالی در آمد و گاهی می آمد خدمت امام صادق علیه السلام ، لذا در کلمات ابو حنیفه دارد که " ما رأیت افقه من جعفر محمد بن الصادق ". امام صادق علیه السلام گاهی او را گیر می انداختند ، مثلاً به او می گفتند : بول نجس تر است یا منی ؟می گفت : بول ، برای این که روایت داریم .می گفتند : اگر بول نجس تر است چرا باید برای منی غسل کنیم ، برای بول نه؟ تو که قیاس می کنی باید بگوئی : همین طور که منی غسل دارد ، بطریق اولی بول هم غسل دارد . ابو حنیفه گیر می افتاد ، چون خیلی که سواد نداشت ،که برود در لِمّ قضیه و امثال این ها .ائمه طاهرین علیهم السلام از این محاجه های این جوری کرده اندو ائمه طاهرین علیهم السلام " وجادلهم بالتی هی احسن "(1)  زیاد داشتند ، که واقعیت نیست ، مجادله است ، یعنی حرف خودش را می گیرد، به خودش می زند . نظیرآن قضیه امام جواد علیه السلام که واقعیت که نیست ، مجادله است ، برای خاطر اینکه سر این ها را بپیچاند ، که خفه بشوند ،آقا امام جواد علیه السلام با یک مجادله حکمشان را گفتند .سوال کردند :چه مقدار از دست دزد را باید برید ؟ فرمودند : چهار انگشت . از کجا می گوئید : " انّ المساجد لله "[3]  خب خفه شدند ، در حالی که حکم واقعاً این نیست ، برای این که اگر استدلال به ان المساجد لله درست باشد ، باید پای دزد در دفعه دوم و سوم بریده نشود در حالی که دفعه دوم دستش بریده می شود ، دفعه سوم پایش بریده می شود ، انّ المساجد لله در دفعه دوم وسوم از بین می رود . اما مجادله ؛ طرف را مجاب کردن، درکلمات امام صادق علیه السلام و در کلمات ائمه طاهرین علیهم السلام هست و حضرت جواد علیه السلام برای این که علمای آنجا که خیلی بد جنس بودند ، درباری بودند ، مجاب کند، این طور فرمودند و امام جواد علیه السلام هم با همین کشته شد، برای این که یکی از علمای بزرگشان یک روز غم و غصه دارآمد پیش خلیفه وقت و گفت : خیلی ناراحتم ، حکومت ترا در مخاطره می بینم و قبول کردن حکم پسر امام رضا پدر ترا در کرد ، تو چه جوری این جورکردی ؟ این مرید دارد ، تشیع یک بمب است ، تو می خواهی این بمب را منفجر کنی و همه را از بین ببری. بالاخره آن مردک هم تحریک شد و  امام جواد علیه السلام را شهید کرد .لذا مرادم این جاست که ائمه طاهرین علیهم السلام این مجادله ها را داشته اند . مجادله می کردند ، یعنی حرف را می گرفتند و طرف را مجابش می کردند . حالا این " ان المساجد لله "[4] همه آنها را مجاب کرد ، ولی آقا در حقیقت قرآن خواندند ، نمی خواستند حکم بدهند . حکم

چیست ؟ حکم آن است که آقا امام جواد علیه السلام از واقعیتها گفتند ، که باید 4 انگشت برید، بیشتر نه ، دلیلش " انّ المساجد لله " نیست ، دلیلش علم امام است ، دلیلش بیان واقعیت است ، دلیلش قرآن است ، که ما نمی دانیم آیه اش کجاست . اما این مجادله است ، برای این که سر آنها را بپیچانند ، ساکت بمانند و معتصم هی مرتب بگوید : به به یابن رسول الله چقدر عالی گفتی .

در ما نحن فیه هم همین است ، که امام صادق علیه السلام که به ابو حنیفه گفتند : بول نجس تر است یا منی ؟ گفت :بول  . فرمودند : پس چرا برایش غسل نمی کنی ؟ می خواهند بگویند :تو که قیاس می کنی ، این جا هم باید قیاس اولویت بکنی و بگوئی : چون آن انجس است ، پس بنابراین باید برای بول هم غسل کرد .نمی توانی این حرف را بگوئی ، پس قیاس نکن . اما علت واقعاً این نیست که چون انجس است ، این جور است ، نه . خب معلوم است ، خود ائمه طاهرین علیهم السلام فرموده اند ، که برای این که وقتی منی بیرون می آید ، یک جهشی در تمام بدن پیدا می شود و برای رفع آن جهش و آرام شدن بدن و جبران شدن ، باید همه بدن شسته بشود . البته چرا ترتیبش این جوری است ؟ این را دیگر نمی دانیم ؛این را دیگر هیچ کس نمی داند ، اگر دنیا پشت به پشت یکدیگر کند ، بخواهد بگوید که غسل این جوری است ، نمی تواند . این مصلحت تامه ملزومه دارد ، که اول سروگردن ، بعد طرف راست ، بعد طرف چپ شسته بشود . غیر از این دیگر غسل نیست . اگر سه مرتبه رفتی زیر آب و آمدی بالا ، اما قصد سرو گردن و طرف راست و طرف چپ نکردی ، فایده ای ندارد ؛ ده بروی فایده ای ندارد .این کیفیت تعبد است ، هیچ کس نمی تواند بگوید: چرا این جوری است . دنیا پشت به پشت یکدیگر کند، تعبدیات را نمی داند ، بنا هم نیست تعبدیات برای دیگران گفته بشود مثل نسخه است که دکتر برای مریض می نویسد ، که بنا نیست خصوصیات برای مریض گفته بشود ، اما می دانیم که مصلحت تامه ملزومه این است که اول سرو گردن ، بعد طرف راست و بعد طرف چپ شسته بشود . اما این مصلحت تامه ملزومه را که ما می دانیم چه جور می دانیم ؟ علم اجمالی ، یعنی عم اجمالی به واقعیت داریم ؛ می دانیم که درست می گویند ،می دانیم که واقعیت است ، اما لِمش چیست ؟ نمی دانیم . همه تعبدیات این جور است .لذا آنکه از روایات ما فهمیده می شود ، این است که آن جا مفهوم موافق ظن و تخمین است ، مثل همین بول و منی که می خواستند ظن و تخمینی درستش بکنند و امام صادق گیرش انداختند و فرمودند : نمی توانی با ظن و تخمین درستش بکنی ، ما در مقابل اخباری گفته ایم :این ها حجت نیست ، اما اگر قطعی باشد ، حجت است .

اخباری می گویند : یقین تو اصلاً در فقه حجت نیست ، عقل را بگذار کنار و آنکه مدرک توست ، روایات مدرک ما فقط روایات اهل بیت علیهم السلام است . یک افراط گری عجیبی هم دارد و آن این که هر روایتی ولوضعیف السند ،همین مقدار که در کتاب نوشته شده است ، حجت است .خب مثل صاحب حدائق با آن مقام بالایی که دارد ، که راستی ملاّ هم است ، یک دوره فقه نوشته است ، فقهش هم خیلی بالاست ، مثل جواهر با طول وتفصیل است . البته تحقیق صاحب جواهر هزار تاست ، تحقیق صاحب حدائق یکی است .ولی بالاخره ملاّ بوده است . این آقا می گوید : مدرکایات است .قرآن را نمی دانیم ؛ مجمل است و باید امام زمان " عجل الله تعالی فرجه الشریف "بیاید معنا کند، عقلمان هم حجت نیست ، برای این که توهم و تخیل بیشتر نیست ، اجماع هم که از قدماست ، فایده ای ندارد ، پس باقی می ماند روایات ،خب این حرف اخباری است .ما در مقابل اخباری می گوئیم که اجماع ، یعنی روایت ، برای این که ما که می گوئیم اجماع ، معنایش این است که وقتی دیدیم همه قدماء یک حرفی را زدند، می گوئیم : گتره ای که نمی گویند ، معلوم می شود ظنّ معتبری پیش آنها بوده که به ما نرسیده است . بنابراین اجماع یعنی روایت . عقل هم که می گوئیم :یعنی عقل عادی ، عقل عرفی ، یعنی مثلاً عقلاء ؛ عرف مردم می گویند : خون نجس است ،ماهم می گوئیم : خون نجس است. عرف می گوید: رنگ خون ، خون نیست، ماهم می گوئیم : خون نیست. در حالی که عقل دقّی فلسفی می گوید:رنگ خون ، خون است.لذا ما می گوئیم : آنچه حجت نیست ، عقل دقی فلسفی است ، که باید در فلسفه بکار برده شود و آنکه ما می گوئیم، عرف است ، سیره عقلاست . ما اسم این را عقل می گذاریم ، گاهی می گوئیم : عقل،گاهی می گوئیم : عرف و گاهی می گوئیم : سیره عقلاء . هر سه تا معنا دارد .قرآن را هم خود قرآن و خود ائمه طاهرین علیهم السلام به ما گفته اند : در آن تدبر کنید ، از آن چیز برداشت کنید .بله فردا بحثمان از همین جا شروع می شود ، که مبین قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام هستند و چون مبین قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام هستند ، قبلاً هم گفتیم که عام قبل

الفحص عن المخصص لیس بحجه ، تفحص بکن ، اگر روایت پیدا نکردی ، آنچه از قرآن می فهمی ، حجت است ؛ " افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها "[5] لذا آنکه اخباری می گوید : قرآن مجمل است ،نه،بعد از تبیین ائمه طاهرین علیهم السلام چه اجمالی در کار است؟ خود قرآن می گوید : " منه آیات محکمات هنّ ام الکتاب و اخر المتشابهات "[6]  .یعنی به محکمات عمل کن ،به متشابهات عمل نکن ، آن کسی که مرض دل دارد ، به متشابهات عمل می کند .خود قرآن می گوید : در قرآن تدبر کن ، خود قرآن می گوید : قرآن را تفسیر کن .بله ماباید مواظب باشیم که عقل دقّی فلسفی را در فقه و اصول نیاوریم ، ما باید این را مواظب باشیم ، که تخیلها ، توهمها، حدسها و تخمینها درفقه ما نیاید .حالا قیاس باشد ، یا استحسان باشد ، یا تطبیق باشد ویا چیز دیگر . از این جهت هم علم روز ، علم است وکم کم بعضی ازآن ها مثل علم ریاضی شده است ، اما مثل استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی در همۀ آیات ، یک جا نداریم  که آیه را بر علم روز تطبیق کرده باشند. در حالی که مثلاً طنطاوی چون در صدد این حرف بوده است ، 800 آیه را بر علم روز تطبیق کرده است و علامه طباطبایی از همین می ترسیده است . از همین جهت هم علوم فلسفی علامه طباطبایی جدای ازتفسیر است ، یک جا نمی توانید پیدا کنید که تفسیر را گردن عقل ، یا عقل را گردن تفسیر بگذارد . استاد عزیز ما وقتی می خواهند یک بحث فلسفی بکنند ، جابرایش باز می کنند ؛ عنوانٌ فلسفی .آن وقت هم که می خواهند معنا کنند ، صد در صد مثل مجمع البیان معنا می کنند . لذا چون که ایشان دیگر حوصله نداشتند ، وقت نداشتند ، روزگار نگذاشت ، مصائب روزگار نگذاشت ، دیگر از جلد دهم به آن چون این مباحث دقیق را ندارند ، دیگر همین جور که مجمع البیان معنا می کند ، ایشان هم معنا می کنند ، نکته دارند ، اما کم نکته دارند .لذا مردم این جاست که ما اگر بخواهیم قرآن معنا کنیم ، مبین می خواهیم ، اگر مبین نداشتیم ، عقل عرفی مان ، نه عقل دقی فلسفی مان ، نه عقل روزمان ، علم طبیعی مان ، علم عرفی مان ، عقل عرفی مان را به کار می اندازیم و این حجت است ، برای این که به قول علامه طباطبایی "رضوان الله تعالی علیه " ، البته من ردّ علامه مجلسی را موافق نیستم ، ایشان با طنطراق در جلد اول بحار مرحوم علامه مجلسی رارد کردند، که آقای بروجردی ایشان را رد کردند و گفتند : دیگر حق گفتن فلسفه نداری ، حق حاشیه زدن بر بحار هم نداری و سببش هم همین است که این بحار یک کتابخانه سیال شیعه است ، که باید مواظب باشیم ضربه نخورد.  

لذا مردم این جاست که آن جا که عقل عادی مان را بکار می اندازیم ، باید تفحص کنیم که آیا این آیه شریفه مبین دارد یا نه، این که" لتبین للناس ما نزل الیهم"[7] می گوید :مبین اهل بیت علیهم السلام هستند و اگر مبین نداشت و آنها چیزی نداشتند ، معنایش این است که خودت می توانی معنا کنی ، معنا کن و برو جلو، تفسیر کن وبرو جلو.حالا ما بخواهیم همین تفسیر را باظن و تخمین علم روز و مصالح مرسله وامثال این ها بیایم جلو،خود قرآن می گوید : نه؛ " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً "[8] در فقهمان هم همین است ؛ درفقهمان هم اگر بخواهیم باعقل دقی فلسفی جلو بیایم ،نمی شود ، بخواهیم باظن وتخمین واستحسان ها که زیاد است جلو بیاییم ، نمی شود ، اما اگر بخواهیم با عقل عرفی جلو بیائیم ، می شود . عقل عرفی را که نمی شود رد کرد ، اگر عقل عرفی را رد کنیم ، اصلاً همین که اخباری می گوید :دلیل منحصر به روایت است ، این عقل است ، این عقل است، خب باید خودش را رد کند.علامه طباطبایی در جلد اول بحار به علامه مجلسی همین را می گفتند؛می گفتند : اگر عقل حجت نباشد ، اول باید خودت را رد بکنی ، بعد بیایی سر ما ، برای این که شما می گوئید که اصول حجت نیست ، خب این عقل است ، این یک برهان است ، پس خودت راردّ می کنی . خب اگر عقل حجت نیست ، پایه اش را می زنی ، یعنی قول خودت حجت نیست . این ها را نمی شود بگوئیم ، این ها چشم بندی می شود . مسلم عقل عرفی حجت است ، چه حجت نیست ؟ ظن و تخمین حجت نیست و" انّ الظن لا یغنی من الحق شیئاً " همین است .ما احتیاج نداریم که بگوئیم " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً" مربوط به عقائد است – که مرحوم آخوند می گویند – نه، مظنه حجت نیست ، اما خبر واحد چه ؟ خب آنکه مظنه نیست . اگر تخمین باشد ، اگر استحسان باشد ، حجت نیست ، اما خبر واحد سیره عقلاء روی آن است ، بعضی از بزرگان ، مثل آقا ضیاء عراقی می گویند: اصلاً اطمینان آور است ، حالا این حرف را هم نگوئید ، سیره عقلاء روی خبر واحد است ،فرقی نمی کند ، سیره عقلاء یعنی عقل عادی ، یا قاعده ید مظنه است ، اما مظنه حجت است ، یعنی سیره عقلائ رویش است ، ائمه طاهرین علیهم السلام هم امضاء کرده ان . این ها حجت است . چرا حجت است ؟ چون ظن وتخمین  واستحسان نیست، بلکه علم است ، چه علمی است ؟ علم عرفی ، نه علم دقی فلسفی ، که به آن ظن مطابق با علم می گوئیم ، به آن اطمینان می گوئیم ،به آن علم می گوئیم؛ هم علم می گوئیم ، هم اطمینان ، هم ظن مطابق با علم .خب همه اینها حجت است .مفهوم موافق هم از این باب است ،یعنی اگر مفهوم موافق علم شد، هر کجا باشد ، حجت است ، قیاس است ، اما قیاس حجت است ، چه قیاسی ؟قیاس علمی .لذا می گوئیم : اولویه القطعیه .اولویتها گاهی اولویت ظنیه و تحمینیه و تحمیلی و تحمیقی و این هاست ، خب این ها حجت نیست ، اما الاولویه القطعیه حجت است .بله ایرادی که هست این است که کلاه صدر اعظم را سر نوکر گذاشته اند . آنکه حجت است ، عقل است ، نه اولویت ، آنکه حجت است ، عقل است ، نه قیاس مساوات ،آنکه حجت است ، عقل است ، نه علت مستنبطه .آن علم حجت است و این ها مصادیق آن علم است ، لذا ما اسمش را مفهوم موافق گذاشتیم ،خب بگذاریم ، اما مفهوم موافق به آن بگو ، قیاس اولویت به آن بگو، قیاس مساوات به آن بگو ، علت مستنبطه به آن بگو، اما بدان همه علم است ، اگر از علم درآمد ، دیگر مصداق ظن و تخمین است و ظن وتخمین لیس بحجه.همه حرف ها همین است ، یعنی مخالف امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه همین بود که ابو حنیفه با ظن و تخمین جلو می آمد ، امام صادق علیه السلام می فرمودند: " انالظن لا یغنی من الحق شیئاً"قتاده با ظن و تخمین جلو می آمد ، آقا می فرمود:"انک لا تعلم من القرآن شیئاً " اما اصحاب ، مثل ابان بن تغلب با قطع جلو می آمد ، با روایت جلو می آمد ، لذا امام صادق علیه السلام می فرمودند : دوست دارم مثل تو بنشینی ، برای مردم فتوا بدهی ، یعنی فتوا در زمان حضور را امضاء می کردند . که ولایت فقیه در زمان حضور هم هست ، در کوفه مجتهدینی مثل زراره علاوه بر این که مرجع تقلید بودند ، از طرف ائمه ولایت فقیه داشتند ؛ هم از طرف ائمه طاهرین علیهم السلام ولایت فقیه داشتند ، هم از طرف آنها ترغیب می شدند ، تحریص می شوند که برای مردم فتوا بدهند و فتوایشان در مقابل امام صادق علیه السلام – یعنی در زمان حضور – حجت بود . این که ما را هو می کنند ، که این ها تازه پیدا شده ؛ در زمان غیبت پیدا شده ، نه همه این ها در زمان ائمه طاهرین علیهم السلام بوده است ، هم مرجع تقلید بوده ، هم فتوا بوده ، هم ولایت فقیه بوده است . آن جا که دسترسی به ائمه طاهرین علیهم السلام نبود ، مجتهد جامع الشرائط ولایت فقیه داشت . لذا امام صادق علیه السلام به ابان بن تغلب می فرمودند : مثل تو می توانی قیم درست کنی ، این کاری که تو کرده ای و قیم درست کرده ای ، چون تو مجتهدی امضاء کردم ؛ درست بوده است و بالاخره کار ولایت فقیه را می کردند ، کار فتوا را هم می کردند .

ائمه طاهرین علیهم السلام دوتا عنوان دارند: یکی عنوان بیان احکام – البته خطا در آنجا راه ندارد – یکی هم عنوان حکومت ، که هر دویش را از قرآن گرفته اند ، اما در وقتی که دسترسی به آن ها نباشد ، این دو تا – تبیین احکام و ولایت – را به مجتهد جامع الشرایط داده اند ، مثل زمان غیبت ، یا مثل زمان امام علیه السلام در جائی که دسترسی به امام نبود ، یا حتی در کوفه و مدینه هم نه ائمه طاهرین علیهم السلام در سُرّ من رأی ، در بغداد زندانی بودند ، یا امام عسکری علیه السلام محصور بودند ، خب شیعیانی که می خواستند مسأله بپرسند از چه کسی بپرسند ؟ مجتهد جامع الشرائط از اصحاب داشتند ، که آن مجتهد جامع الشرائط هم حکومت داشت ؛ قیم درست می کرد ، در چار چوب تقیه کار حکومتی می کرد و هم فتوا می داد ، چون مجتهد جامع الشرایط بود و ما همه این ها که این ها می گویند ، قبول داریم ، فرق ابو حنیفه و ما این است که ابو حنیفه ظن و تخمین را حجت می داند ، ولی ما ظن و تخمین را ردّ می کنیم ؛ ما می گوئیم : " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً " ، پس قیاس و استحسان و مصالح مرسله که ظن و تخمین است ، بگذار کنار . اما اگر مدرک این قیاس علم شد ، حجت است و در حقیقت ، علم ما حجت است و آن مصداق علم ماست و خصوصیت ندارد . علم ما حجت است ، ما به آن گفته ایم : قیاس ، ما به آن گفته ایم : قیاس اولویت ،ما به آن گفته ایم :قیاس ، مابه ان گفته ایم : قیاس اولویت ، ما به آن گفته ایم : قیاس مساوات ، ما به آن گفته ایم : علت مستنبطه .لذا هر کجا این علم پیدا نشد ، دیگر علت مستنبطه حجت نیست ، هر کجا این علم پیدا نشد ، دیگر قیاس مساوات حجت نیست و هرکجا که علم پیدا نشد ، دیگرآن اولویت حجت نیست . این خلاصه حرف در این جاست ، که علی الظاهردیگر رفع شبهه هم می شود .

مباحثه فردایمان راجع به این است که آیا می شود بواسطه خبر واحد قرآن را تخصیص داد یانه ؟

اخباری چهار تا دلیل آورده است که نه وما هر چهار تادلیل را رد می  کنیم و می گوئیم : آری.

وصلی الله علی محمد وآل محمد.

 



[1] - " قد اختلفوا فی جواز التخصیص بالمفهوم المخالف مع الاتقان علی الجواز بالمفهوم الموافق ...."." کفایه الاصول ، ص 272".

[2] - سوره یونس ، آیه 36.

[3] - سوره نحل،آیۀ 125.

[4] - سوره جن،آیۀ18.

[5] - سوره محمد، آیۀ 24.

[6] - سوره آل عمران ، آیۀ 7.

[7] - سوره نحل ، آیۀ 44.

[8] - سوره یونس، آیۀ 36.