اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
مسأله ای که جلو آمده است ، از مسائله بغرنج
علم اصول است و اگر ما بتوانیم از شما استفاده بکنیم ، خیلی بجاست و مسأله این است
که پیش اهل اصول مسلم است که مفهوم موافق می تواند عام را تخصیص بدهد و معنای این
حرف این است که هم هست و هم قدرت تخصیص دارد . لذا مرحوم آخوند اصلاً این را به
وضوح باقی گذاشته اند و رفته اند درباره مفهوم مخالف صحبت کرده اند .
می فرمایند که آیا مفهوم مخالف می تواند عام
را تخصیص بزند یا نه ؟ بعد از مسلم بودن پیش اصحاب این که مفهوم موافق می تواند
عام را تخصیص بدهد . واصلاً در باب مفهوم موافق صحبت نکرده اند ،
در حالی که باید صحبت کرده باشند ، بغرنج هم همین جاست .وگفتم که مفهوم موافق
منقسم می شود به سه قسم : یکی بالاولویه ، یکی بالتساوی ، کی هم با اخذ علت
مستنبطه . مثالهایش را هم دیروز زدم .خب پیش اصحاب مسلم است که می شود با این
مفهوم موافق عام را تخصیص داد . اشکال این است که قیاس ابو حنیفه هم همین است ؛
ابو حنیفه هم گاهی اولویت قطعی درست می کند ، گاهی موافقت تساوی درست می کند ،
گاهی هم علت استنباطی درست می کند و امام صادق علیه السلام می فرمایند : همه این
ها از خود درآوری است و فرق بین فقه شیعه و فقه سنی هم همین است ؛ فقه شیعهالحمدلله
به این حرف ها احتیاج ندارد ، مستغنی است ، 300 هزار روایت ، آن هم در اصول
اربعمأه،از 1000نفر ازشاگردان امام صادق علیه السلام دارد و ما نه احتیاج به قیاس
داریم ، نه احتیاج به استحسان داریم و نه احتیاج داریم به مصالح مرسله . چه جور
این مسأله را حلش کنیم ؟
یک راه برای حل مسأله این است که ما بگوئیم : این مفهوم موافق گاهی
قطعی است و ضرورت عقل است ، گاهی ظن وتخمین و تخیل است و این ضرورت عقل نیست ،
ضرورت وَهم است ، ضرورت وهم است ، ضرورت تخیلها ووسوسه هاست.آن جا که ضرورت عقل
باشد ، خب " القطع حجهٌ ذاتاً لا تناله ید الجعل اثباتاً ولانفیاً" و
آنجا که ظن و تخمین و تخیل باشد ، " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً " وآن که امام صادق علیه السلام رد کرده اند، آن تخیلهای ابو حنیفه
است ، آن تخمین ها و استحسانهای ابو حنیفه است .از همین جهت هم ابو حنیفه از
شاگردان خوب امام صادق علیه السلام هم بوده است ، ناگهان شاگرد بخاطر پول ، بخاطر
لجاجت لا ابالی در آمد و گاهی می آمد خدمت امام صادق علیه السلام ، لذا در کلمات
ابو حنیفه دارد که " ما رأیت افقه من جعفر محمد بن الصادق ". امام صادق
علیه السلام گاهی او را گیر می انداختند ، مثلاً به او می گفتند : بول نجس تر است
یا منی ؟می گفت : بول ، برای این که روایت داریم .می گفتند : اگر بول نجس تر است
چرا باید برای منی غسل کنیم ، برای بول نه؟ تو که قیاس می کنی باید بگوئی : همین
طور که منی غسل دارد ، بطریق اولی بول هم غسل دارد . ابو حنیفه گیر می افتاد ، چون
خیلی که سواد نداشت ،که برود در لِمّ قضیه و امثال این ها .ائمه طاهرین علیهم
السلام از این محاجه های این جوری کرده اندو ائمه طاهرین علیهم السلام "
وجادلهم بالتی هی احسن "(1) زیاد داشتند ، که واقعیت نیست ، مجادله است ،
یعنی حرف خودش را می گیرد، به خودش می زند . نظیرآن قضیه امام جواد علیه السلام که
واقعیت که نیست ، مجادله است ، برای خاطر اینکه سر این ها را بپیچاند ، که خفه
بشوند ،آقا امام جواد علیه السلام با یک مجادله حکمشان را گفتند .سوال کردند :چه
مقدار از دست دزد را باید برید ؟ فرمودند : چهار انگشت . از کجا می گوئید : "
انّ المساجد لله " خب خفه شدند ، در حالی که حکم واقعاً این نیست ،
برای این که اگر استدلال به ان المساجد لله درست باشد ، باید پای دزد در دفعه دوم
و سوم بریده نشود در حالی که دفعه دوم دستش بریده می شود ، دفعه سوم پایش بریده می
شود ، انّ المساجد لله در دفعه دوم وسوم از بین می رود . اما مجادله ؛ طرف را مجاب
کردن، درکلمات امام صادق علیه السلام و در کلمات ائمه طاهرین علیهم السلام هست و
حضرت جواد علیه السلام برای این که علمای آنجا که خیلی بد جنس بودند ، درباری
بودند ، مجاب کند، این طور فرمودند و امام جواد علیه السلام هم با همین کشته شد،
برای این که یکی از علمای بزرگشان یک روز غم و غصه دارآمد پیش خلیفه وقت و گفت :
خیلی ناراحتم ، حکومت ترا در مخاطره می بینم و قبول کردن حکم پسر امام رضا پدر ترا
در کرد ، تو چه جوری این جورکردی ؟ این مرید دارد ، تشیع یک بمب است ، تو می خواهی
این بمب را منفجر کنی و همه را از بین ببری. بالاخره آن مردک هم تحریک شد و امام جواد علیه السلام را شهید کرد .لذا مرادم
این جاست که ائمه طاهرین علیهم السلام این مجادله ها را داشته اند . مجادله می
کردند ، یعنی حرف را می گرفتند و طرف را مجابش می کردند . حالا این " ان
المساجد لله " همه آنها را مجاب کرد ، ولی آقا در حقیقت قرآن خواندند ، نمی
خواستند حکم بدهند . حکم
چیست ؟ حکم آن است که آقا امام
جواد علیه السلام از واقعیتها گفتند ، که باید 4 انگشت برید، بیشتر نه ، دلیلش
" انّ المساجد لله " نیست ، دلیلش علم امام است ، دلیلش بیان واقعیت است
، دلیلش قرآن است ، که ما نمی دانیم آیه اش کجاست . اما این مجادله است ، برای این
که سر آنها را بپیچانند ، ساکت بمانند و معتصم هی مرتب بگوید : به به یابن رسول
الله چقدر عالی گفتی .
در ما نحن فیه هم همین است ، که
امام صادق علیه السلام که به ابو حنیفه گفتند : بول نجس تر است یا منی ؟ گفت
:بول . فرمودند : پس چرا برایش غسل نمی
کنی ؟ می خواهند بگویند :تو که قیاس می کنی ، این جا هم باید قیاس اولویت بکنی و
بگوئی : چون آن انجس است ، پس بنابراین باید برای بول هم غسل کرد .نمی توانی این
حرف را بگوئی ، پس قیاس نکن . اما علت واقعاً این نیست که چون انجس است ، این جور
است ، نه . خب معلوم است ، خود ائمه طاهرین علیهم السلام فرموده اند ، که برای این
که وقتی منی بیرون می آید ، یک جهشی در تمام بدن پیدا می شود و برای رفع آن جهش و
آرام شدن بدن و جبران شدن ، باید همه بدن شسته بشود . البته چرا ترتیبش این جوری
است ؟ این را دیگر نمی دانیم ؛این را دیگر هیچ کس نمی داند ، اگر دنیا پشت به پشت
یکدیگر کند ، بخواهد بگوید که غسل این جوری است ، نمی تواند . این مصلحت تامه
ملزومه دارد ، که اول سروگردن ، بعد طرف راست ، بعد طرف چپ شسته بشود . غیر از این
دیگر غسل نیست . اگر سه مرتبه رفتی زیر آب و آمدی بالا ، اما قصد سرو گردن و طرف
راست و طرف چپ نکردی ، فایده ای ندارد ؛ ده بروی فایده ای ندارد .این کیفیت تعبد
است ، هیچ کس نمی تواند بگوید: چرا این جوری است . دنیا پشت به پشت یکدیگر کند،
تعبدیات را نمی داند ، بنا هم نیست تعبدیات برای دیگران گفته بشود مثل نسخه است که
دکتر برای مریض می نویسد ، که بنا نیست خصوصیات برای مریض گفته بشود ، اما می
دانیم که مصلحت تامه ملزومه این است که اول سرو گردن ، بعد طرف راست و بعد طرف چپ
شسته بشود . اما این مصلحت تامه ملزومه را که ما می دانیم چه جور می دانیم ؟ علم
اجمالی ، یعنی عم اجمالی به واقعیت داریم ؛ می دانیم که درست می گویند ،می دانیم
که واقعیت است ، اما لِمش چیست ؟ نمی دانیم . همه تعبدیات این جور است .لذا آنکه
از روایات ما فهمیده می شود ، این است که آن جا مفهوم موافق ظن و تخمین است ، مثل
همین بول و منی که می خواستند ظن و تخمینی درستش بکنند و امام صادق گیرش انداختند
و فرمودند : نمی توانی با ظن و تخمین درستش بکنی ، ما در مقابل اخباری گفته ایم
:این ها حجت نیست ، اما اگر قطعی باشد ، حجت است .
اخباری می گویند : یقین تو
اصلاً در فقه حجت نیست ، عقل را بگذار کنار و آنکه مدرک توست ، روایات مدرک ما فقط
روایات اهل بیت علیهم السلام است . یک افراط گری عجیبی هم دارد و آن این که هر
روایتی ولوضعیف السند ،همین مقدار که در کتاب نوشته شده است ، حجت است .خب مثل
صاحب حدائق با آن مقام بالایی که دارد ، که راستی ملاّ هم است ، یک دوره فقه نوشته
است ، فقهش هم خیلی بالاست ، مثل جواهر با طول وتفصیل است . البته تحقیق صاحب
جواهر هزار تاست ، تحقیق صاحب حدائق یکی است .ولی بالاخره ملاّ بوده است . این آقا
می گوید : مدرکایات است .قرآن را نمی دانیم ؛ مجمل است و باید امام زمان "
عجل الله تعالی فرجه الشریف "بیاید معنا کند، عقلمان هم حجت نیست ، برای این
که توهم و تخیل بیشتر نیست ، اجماع هم که از قدماست ، فایده ای ندارد ، پس باقی می
ماند روایات ،خب این حرف اخباری است .ما در مقابل اخباری می گوئیم که اجماع ، یعنی
روایت ، برای این که ما که می گوئیم اجماع ، معنایش این است که وقتی دیدیم همه
قدماء یک حرفی را زدند، می گوئیم : گتره ای که نمی گویند ، معلوم می شود ظنّ
معتبری پیش آنها بوده که به ما نرسیده است . بنابراین اجماع یعنی روایت . عقل هم
که می گوئیم :یعنی عقل عادی ، عقل عرفی ، یعنی مثلاً عقلاء ؛ عرف مردم می گویند :
خون نجس است ،ماهم می گوئیم : خون نجس است. عرف می گوید: رنگ خون ، خون نیست، ماهم
می گوئیم : خون نیست. در حالی که عقل دقّی فلسفی می گوید:رنگ خون ، خون است.لذا ما
می گوئیم : آنچه حجت نیست ، عقل دقی فلسفی است ، که باید در فلسفه بکار برده شود و
آنکه ما می گوئیم، عرف است ، سیره عقلاست . ما اسم این را عقل می گذاریم ، گاهی می
گوئیم : عقل،گاهی می گوئیم : عرف و گاهی می گوئیم : سیره عقلاء . هر سه تا معنا دارد
.قرآن را هم خود قرآن و خود ائمه طاهرین علیهم السلام به ما گفته اند : در آن تدبر
کنید ، از آن چیز برداشت کنید .بله فردا بحثمان از همین جا شروع می شود ، که مبین
قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام هستند و چون مبین قرآن ائمه طاهرین علیهم السلام
هستند ، قبلاً هم گفتیم که عام قبل
الفحص عن المخصص لیس بحجه ،
تفحص بکن ، اگر روایت پیدا نکردی ، آنچه از قرآن می فهمی ، حجت است ؛ " افلا
یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها "
لذا آنکه اخباری می گوید : قرآن مجمل است ،نه،بعد از تبیین ائمه طاهرین
علیهم السلام چه اجمالی در کار است؟ خود قرآن می گوید : " منه آیات محکمات
هنّ ام الکتاب و اخر المتشابهات "
.یعنی به محکمات عمل کن ،به
متشابهات عمل نکن ، آن کسی که مرض دل دارد ، به متشابهات عمل می کند .خود قرآن می
گوید : در قرآن تدبر کن ، خود قرآن می گوید : قرآن را تفسیر کن .بله ماباید مواظب
باشیم که عقل دقّی فلسفی را در فقه و اصول نیاوریم ، ما باید این را مواظب باشیم ،
که تخیلها ، توهمها، حدسها و تخمینها درفقه ما نیاید .حالا قیاس باشد ، یا استحسان
باشد ، یا تطبیق باشد ویا چیز دیگر . از این جهت هم علم روز ، علم است وکم کم بعضی
ازآن ها مثل علم ریاضی شده است ، اما مثل استاد بزرگوار ما علامه طباطبایی در همۀ
آیات ، یک جا نداریم که آیه را بر علم روز
تطبیق کرده باشند. در حالی که مثلاً طنطاوی چون در صدد این حرف بوده است ، 800 آیه
را بر علم روز تطبیق کرده است و علامه طباطبایی از همین می ترسیده است . از همین
جهت هم علوم فلسفی علامه طباطبایی جدای ازتفسیر است ، یک جا نمی توانید پیدا کنید
که تفسیر را گردن عقل ، یا عقل را گردن تفسیر بگذارد . استاد عزیز ما وقتی می
خواهند یک بحث فلسفی بکنند ، جابرایش باز می کنند ؛ عنوانٌ فلسفی .آن وقت هم که می
خواهند معنا کنند ، صد در صد مثل مجمع البیان معنا می کنند . لذا چون که ایشان
دیگر حوصله نداشتند ، وقت نداشتند ، روزگار نگذاشت ، مصائب روزگار نگذاشت ، دیگر
از جلد دهم به آن چون این مباحث دقیق را ندارند ، دیگر همین جور که مجمع البیان
معنا می کند ، ایشان هم معنا می کنند ، نکته دارند ، اما کم نکته دارند .لذا مردم
این جاست که ما اگر بخواهیم قرآن معنا کنیم ، مبین می خواهیم ، اگر مبین نداشتیم ،
عقل عرفی مان ، نه عقل دقی فلسفی مان ، نه عقل روزمان ، علم طبیعی مان ، علم عرفی
مان ، عقل عرفی مان را به کار می اندازیم و این حجت است ، برای این که به قول
علامه طباطبایی "رضوان الله تعالی علیه " ، البته من ردّ علامه مجلسی را
موافق نیستم ، ایشان با طنطراق در جلد اول بحار مرحوم علامه مجلسی رارد کردند، که
آقای بروجردی ایشان را رد کردند و گفتند : دیگر حق گفتن فلسفه نداری ، حق حاشیه
زدن بر بحار هم نداری و سببش هم همین است که این بحار یک کتابخانه سیال شیعه است ،
که باید مواظب باشیم ضربه نخورد.
لذا مردم این جاست که آن جا که
عقل عادی مان را بکار می اندازیم ، باید تفحص کنیم که آیا این آیه شریفه مبین دارد
یا نه، این که" لتبین للناس ما نزل الیهم"
می گوید :مبین اهل بیت علیهم السلام هستند و اگر مبین نداشت و آنها چیزی نداشتند ،
معنایش این است که خودت می توانی معنا کنی ، معنا کن و برو جلو، تفسیر کن وبرو
جلو.حالا ما بخواهیم همین تفسیر را باظن و تخمین علم روز و مصالح مرسله وامثال این
ها بیایم جلو،خود قرآن می گوید : نه؛ " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً "
در فقهمان هم همین است ؛ درفقهمان هم اگر بخواهیم باعقل دقی فلسفی جلو بیایم
،نمی شود ، بخواهیم باظن وتخمین واستحسان ها که زیاد است جلو بیاییم ، نمی شود ،
اما اگر بخواهیم با عقل عرفی جلو بیائیم ، می شود . عقل عرفی را که نمی شود رد کرد
، اگر عقل عرفی را رد کنیم ، اصلاً همین که اخباری می گوید :دلیل منحصر به روایت
است ، این عقل است ، این عقل است، خب باید خودش را رد کند.علامه طباطبایی در جلد
اول بحار به علامه مجلسی همین را می گفتند؛می گفتند : اگر عقل حجت نباشد ، اول
باید خودت را رد بکنی ، بعد بیایی سر ما ، برای این که شما می گوئید که اصول حجت
نیست ، خب این عقل است ، این یک برهان است ، پس خودت راردّ می کنی . خب اگر عقل
حجت نیست ، پایه اش را می زنی ، یعنی قول خودت حجت نیست . این ها را نمی شود
بگوئیم ، این ها چشم بندی می شود . مسلم عقل عرفی حجت است ، چه حجت نیست ؟ ظن و
تخمین حجت نیست و" انّ الظن لا یغنی من الحق شیئاً " همین است .ما
احتیاج نداریم که بگوئیم " ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً" مربوط به
عقائد است – که مرحوم آخوند می گویند – نه، مظنه حجت نیست ، اما خبر واحد چه ؟ خب
آنکه مظنه نیست . اگر تخمین باشد ، اگر استحسان باشد ، حجت نیست ، اما خبر واحد
سیره عقلاء روی آن است ، بعضی از بزرگان ، مثل آقا ضیاء عراقی می گویند: اصلاً
اطمینان آور است ، حالا این حرف را هم نگوئید ، سیره عقلاء روی خبر واحد است ،فرقی
نمی کند ، سیره عقلاء یعنی عقل عادی ، یا قاعده ید مظنه است ، اما مظنه حجت است ،
یعنی سیره عقلائ رویش است ، ائمه طاهرین علیهم السلام هم امضاء کرده ان . این ها
حجت است . چرا حجت است ؟ چون ظن وتخمین
واستحسان نیست، بلکه علم است ، چه علمی است ؟ علم عرفی ، نه علم دقی فلسفی
، که به آن ظن مطابق با علم می گوئیم ، به آن اطمینان می گوئیم ،به آن علم می
گوئیم؛ هم علم می گوئیم ، هم اطمینان ، هم ظن مطابق با علم .خب همه اینها حجت است
.مفهوم موافق هم از این باب است ،یعنی اگر مفهوم موافق علم شد، هر کجا باشد ، حجت
است ، قیاس است ، اما قیاس حجت است ، چه قیاسی ؟قیاس علمی .لذا می گوئیم : اولویه
القطعیه .اولویتها گاهی اولویت ظنیه و تحمینیه و تحمیلی و تحمیقی و این هاست ، خب
این ها حجت نیست ، اما الاولویه القطعیه حجت است .بله ایرادی که هست این است که
کلاه صدر اعظم را سر نوکر گذاشته اند . آنکه حجت است ، عقل است ، نه اولویت ، آنکه
حجت است ، عقل است ، نه قیاس مساوات ،آنکه حجت است ، عقل است ، نه علت مستنبطه .آن
علم حجت است و این ها مصادیق آن علم است ، لذا ما اسمش را مفهوم موافق گذاشتیم ،خب
بگذاریم ، اما مفهوم موافق به آن بگو ، قیاس اولویت به آن بگو، قیاس مساوات به آن
بگو ، علت مستنبطه به آن بگو، اما بدان همه علم است ، اگر از علم درآمد ، دیگر
مصداق ظن و تخمین است و ظن وتخمین لیس بحجه.همه حرف ها همین است ، یعنی مخالف امام
صادق علیه السلام با ابو حنیفه همین بود که ابو حنیفه با ظن و تخمین جلو می آمد ،
امام صادق علیه السلام می فرمودند: " انالظن لا یغنی من الحق
شیئاً"قتاده با ظن و تخمین جلو می آمد ، آقا می فرمود:"انک لا تعلم من
القرآن شیئاً " اما اصحاب ، مثل ابان بن تغلب با قطع جلو می آمد ، با روایت
جلو می آمد ، لذا امام صادق علیه السلام می فرمودند : دوست دارم مثل تو بنشینی ،
برای مردم فتوا بدهی ، یعنی فتوا در زمان حضور را امضاء می کردند . که ولایت فقیه
در زمان حضور هم هست ، در کوفه مجتهدینی مثل زراره علاوه بر این که مرجع تقلید
بودند ، از طرف ائمه ولایت فقیه داشتند ؛ هم از طرف ائمه طاهرین علیهم السلام
ولایت فقیه داشتند ، هم از طرف آنها ترغیب می شدند ، تحریص می شوند که برای مردم
فتوا بدهند و فتوایشان در مقابل امام صادق علیه السلام – یعنی در زمان حضور – حجت
بود . این که ما را هو می کنند ، که این ها تازه پیدا شده ؛ در زمان غیبت پیدا شده
، نه همه این ها در زمان ائمه طاهرین علیهم السلام بوده است ، هم مرجع تقلید بوده
، هم فتوا بوده ، هم ولایت فقیه بوده است . آن جا که دسترسی به ائمه طاهرین علیهم
السلام نبود ، مجتهد جامع الشرائط ولایت فقیه داشت . لذا امام صادق علیه السلام به
ابان بن تغلب می فرمودند : مثل تو می توانی قیم درست کنی ، این کاری که تو کرده ای
و قیم درست کرده ای ، چون تو مجتهدی امضاء کردم ؛ درست بوده است و بالاخره کار
ولایت فقیه را می کردند ، کار فتوا را هم می کردند .
ائمه طاهرین علیهم السلام دوتا
عنوان دارند: یکی عنوان بیان احکام – البته خطا در آنجا راه ندارد – یکی هم عنوان
حکومت ، که هر دویش را از قرآن گرفته اند ، اما در وقتی که دسترسی به آن ها نباشد
، این دو تا – تبیین احکام و ولایت – را به مجتهد جامع الشرایط داده اند ، مثل
زمان غیبت ، یا مثل زمان امام علیه السلام در جائی که دسترسی به امام نبود ، یا
حتی در کوفه و مدینه هم نه ائمه طاهرین علیهم السلام در سُرّ من رأی ، در بغداد
زندانی بودند ، یا امام عسکری علیه السلام محصور بودند ، خب شیعیانی که می خواستند
مسأله بپرسند از چه کسی بپرسند ؟ مجتهد جامع الشرائط از اصحاب داشتند ، که آن
مجتهد جامع الشرائط هم حکومت داشت ؛ قیم درست می کرد ، در چار چوب تقیه کار حکومتی
می کرد و هم فتوا می داد ، چون مجتهد جامع الشرایط بود و ما همه این ها که این ها
می گویند ، قبول داریم ، فرق ابو حنیفه و ما این است که ابو حنیفه ظن و تخمین را
حجت می داند ، ولی ما ظن و تخمین را ردّ می کنیم ؛ ما می گوئیم : " ان الظن
لا یغنی من الحق شیئاً " ، پس قیاس و استحسان و مصالح مرسله که ظن و تخمین
است ، بگذار کنار . اما اگر مدرک این قیاس علم شد ، حجت است و در حقیقت ، علم ما
حجت است و آن مصداق علم ماست و خصوصیت ندارد . علم ما حجت است ، ما به آن گفته ایم
: قیاس ، ما به آن گفته ایم : قیاس اولویت ،ما به آن گفته ایم :قیاس ، مابه ان
گفته ایم : قیاس اولویت ، ما به آن گفته ایم : قیاس مساوات ، ما به آن گفته ایم :
علت مستنبطه .لذا هر کجا این علم پیدا نشد ، دیگر علت مستنبطه حجت نیست ، هر کجا
این علم پیدا نشد ، دیگر قیاس مساوات حجت نیست و هرکجا که علم پیدا نشد ، دیگرآن
اولویت حجت نیست . این خلاصه حرف در این جاست ، که علی الظاهردیگر رفع شبهه هم می
شود .
مباحثه فردایمان راجع به این
است که آیا می شود بواسطه خبر واحد قرآن را تخصیص داد یانه ؟
اخباری چهار تا دلیل آورده است
که نه وما هر چهار تادلیل را رد می کنیم و
می گوئیم : آری.
وصلی الله علی محمد وآل محمد.