اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
بحث ما در این فصل تمام شد ، الا این که یک
تتمه ای از فصل گذشته باقی مانده است ، که مرحوم آخوند در کفایه مسأله را به وضوح
تمام کرده اند و اصلاً متعرض مسأله نشده اند و ما هم یادمان رفته که مسأله را
متعرض بشویم ، بعضی از فضلاء گفتند : اما باید زودتر گفته باشند . حالا علی کل حال
امروز برگشت است ؛بر می گردیم بهآن فصل که آیا می شود بواسطۀ مفهوم عام را تخصیص
داد یا نه ؟مرحوم آخوند می فرمایند ک که اگر مفهوم موافق باشد، می شود و هیچ
اشکالی نیست ، همه گفته اند که می شود و اما اگر مفهوم مخالف باشد ، بواسطۀمفهوم
نمی شود عام را تخصیص داد . ما هم مخالفاً لمرحوم آخوند گفتیم که همه جا
، عام ما وضعی باشد ، یا اطلاقی ، می توانیم بواسطۀ مفهوم عام راتخصیص بدهیم ، مگر
این که قرینه ای درکار باشد ، که اصلاً مفهومی نیست . آن مطلب دیگری می شود و بر
می گردد به این که این جا اصلاً مفهوم نیست و اگر بخواهیم بگوئیم : آیا می شود یا
نمی شود ، سربی صاحب تراشیده ایم ، اصلاً مفهوم ندارد . این از بحث ما بیرون
است.بحث این است که اگر مفهوم باشد ، آیا می شود بواسطۀ آن عام را تخصیص داد یا نه
؟
حالا بحث امروزمان این است که این که مشهور
شده با مفهوم موافقه می شود تخصیص داد، اولاً : مفهوم موافق یعنی چه ؟ ثانیاً :
دلیل بر این که می شود بواسطۀ مفهوم عام راتخصیص داد ، چیست ؟
مفهوم موافق به سه قسم منقسم می شود : یکی
اولویتها ؛ چیزی از منطوق بفهمیم که این یک لازمی داشته باشد بالاولویه القطعیه ،
که مرحوم صاحبقوانین مثال می زنند به این که قرآن که می فرماید: " فلا تقل
لهما اف" ،عقل مامی گوید : لاتضربهما، دیگر معلوم است
وقتی حق نداری بگوئی : تو بدی کردی ، حق
داری او را کتک بزنی ؟ خب بالاولویه نه و این اولویت قطعی در فقه ما خیلی هست ، که
منطوق یک چیزی را دلالت می کند ، مفهوم یک اولویت قطعی را دلالت می کند ، یک چیز
بالاتر را دلالت می کند اما هر دو – مفهوم و منطوق – موافقند ، مخالف نیستند ،
مفهوم مخالف این است که منطوق ما یک چیز مثبت است ، مفهوم ما یک چیز منفی است ،
اما درمفهوم موافق ، مفهوم و منطوق هردو مثبتند ، مثل همین " فلا تقل لهما
اف" ، که " ولا تضربهما" از آیه شریفه بالاولویه القطعیه استفاده
می شود .صورت دوم این است که گفته اند : بالاولویه نه، بالمساوات .مثالی که زده
اند ، این است که گفته اند : موضوعات احکام معمولاً رجال است و نداریم و یا اگر
داشته باشیم ، خیلی کم است ، که موضوعات ، یا متعلقات احکام زنها باشند ." یا
ایها الذین امنوا "،یعنی مردها ، الرجل یشک بین الثلاث و الاربع ، یعنی مردها
. خب شما در فقه می گوئید : المرأه ایضاً کذلک .حالا در رساله خوب است ، معمولاً
می نویسند "هر کسی"، که دیگر اعم از مرد و زن است . حالا اگر یک کسی مثل
آن چه در روایات آمده است ، این جور گفت : اگر مردی شک دو سه بکند ، در نماز چها
رکعتی نمی تواند نماز را بشکند ، بلکه باید بعد از فکر کردن بنا را بر سه بگذارد ،
یک رکعت دیگر بخواند ، بعد همت نماز ایستاده بخواند . خب شما می گویید که المرأه
ایضاً کذلک، لذا در رساله می نویسید :کسی که- زن باشد ، یا مرد باشد – شک دو و سه
بکند ، باید بنا را بر سه بگذارد .به این گفته اند : مفهوم موافقه بالمساوات .قسم
سوم علت مستنبطه است .علت گاهی مذکور است ، استنباطی نیست ، غیر مذکور نیست ، مثل
این که می گوید : الخمر حرامٌ لانه مسکرٌ. خب شما می گوئیدکه این " الخمر
حرامٌ " من باب مثال ذکر شده است ، پس موضوع را بردار و علت رابجایش بگذارد
،بگو : المُسکر حرامٌ . علت هم معمم است ، هم مخصص است . اما گاهی علت ذکر نشده
است ، شما یک علت درست می کنید ، که اسمش را می گذاریم "دلیل اصطیادی"،
به آن می گوئیم :علتی که فقیه از احکام استنباط کرده است ، مثلاً یک روایت می گوید
: خمر حرام است ، یک روایت می گوید : نبیذ حرام است ، یک روایت می گوید :
ماءالشعیر حرام است ، یک روایت هم می گوید : حشیش حرام است . هیچ کدام این روایتها
با هم معارض نیست، اما شما از این ها یک علت استنباط می کنید و آن این است که می
گوئید : الخمر حرامٌ لانه مسکر. برای این که می بینید همه آن موضوعات اسکاراست ،که
حرمت روی آن آمده است ، شما علتی را استنباط می کنید و می گوئید : الخمر حرامٌ
لانه مسکر. این " لانه مسکر" درروایتها نیست ، شما آورده اید ، شمای
فقیه درست کردید. به این می گوئید : علت مستنبطه .خب در این جا دو تا مسأله هست ،
که خیلی هم مشکل است . یک مسأله که خیلی مشکل نیست ، این است که آیا این ها لفظ
است ، یا معنی ، یا لازم ؟بعضی مثل مرحوم نائینی و امثال ایشان
گفته اند که همه این ها لفظ است ، منطوق است ، اصلاً مفهوم نیست . نمی دانیم مراد
ایشان چیست ، چون منطوق یعنی مذکور در عبارت ، خب " لاتضربهما " که
مذکور نیست ، این لازمه حکم است ، بگوئید : لازمه بمعنی الاخص ، بمهنی الاعم هم
نه، یعنی تصور موضوع ، تصور محمول و نسبت بین بین نمی خواهیم تا به ذهن بیاید ،
بلکه تا می گویند : فلا تقل لهما اف ، عقل شما فوراً می گوید : لا ضربهما ، بگوئید
: این جور است ، اما بالاخره عقل شما دارد کار می کند ، منطوق کهکار نمی کند .
من خیال می کنم مثل مرحوم
نائینی و امثال ایشان که گفته اند : از منطوق است ، یعنی از لوازم است برای این که
این مطالب عقلی ، گاهی لازم بمعنی الاخص است ، گاهی لازم بمعنی الاعم است ، گاهی
هیچکدام نیست ، استدلال است .شاید مراد مرحوم نائینی همین باشد که این چون لازم
بمعنی الاخص است ، پس از بند و بیل منطوق است ، به خلاف آن جا که استدلال وبرهان
باشد ، دیگر منطقی پابند لفظ نیست ، آن جا دیگر لبّ است و عقل است و اگر هم لفظی
را می آوریم ، برای محاوره و مقاوله و این هاست و الا لفظ دخالت ندارد .لذا اگر
مرادشان این باشد ، که بگویند : این لازم بمعنی الاعم است ، لازم بمعنی الاخص است
، پس از دلالات است ، خب حرفی است و اما اگر بخواهند بگویند : منطوق است – که در
عبارتها دارند – نه معقول ، این علی الظاهر جور نمی آید . منطوق نیست ، منطوق ما
" فلا تقل لهما اف " است ، این " لا تقل لهما اف " یک لازم
دارد ، یعنی عقل ما می گوید : من از این منطوق یک چیز دیگر هم می فهمم و آن این
است که تضربهما .حالا علی کل حال این که
فرموده اند: این از منطوق است ، نه از مفهوم ، این علی الظاهر درست نیست . مسلم از
مفهوم است ، نه از منطوق و این که قدماء فرموده اند : مفهوم موافق ، درست فرموده اند
. شما عبارتها را ندیده اید ، شما ها خیلی باید مطالعه کنید ، لا اقل باید این
کتاب موحوم نائینی ، محاضرات مرحوم خویی و تذهیب حضرت امام را ببینید.
این ها خیلی فایده دارد ، یک
عمر برایش زحمت کشیده شده است . مرحوم آقای خویی 40 سال اصول گرفته اند ، تا این
محاضرات درست شده است ، حضرت امام 40 سال اصول گرفته اند ، تا این تذهیب دریت شده
است ، مرحوم حاج شیخ 40 سال زحمت کشیده تا این دُرر را نوشته اند و این ها را برای
ما نوشته اند ، برای شما نوشته اند ، ولی کفران نعمت می کنید .
لذا این که در کلمات ، حتی در
کلمات آقای خویی دارد که این ها از منطوق اند ، نه مفهوم این فرمایش درست نیست .
باید بگوییم : این ها از مفهوم اند ، لازمه به معنی الاعم ، یا لازمه به معنی
الاخص است، پس مفهوم اند و مفهوم را همه تعریف کرده اند به این که " حکمٌ غیرُ
مذکور، لازمٌ لحکم المذکور" .خب این فلا تقل لهما اف منطوق است ، یک مفهوم
دارد ، مفهوم موافق، که حکمُ خیر مذکور ، یعنی لا تضربهما ، که این لا تضربهما در
قرآن نیامده است .بله حکمُ غیر مذکور ، لازمُ لحکم المذکور ، این خیلی خوب است ،
عالی است ، اما بخواهیم یگوییم که این لفظ است ، درست در نمی آید . مسلم است که
این مفهوم است ، حالا این چه دلالتی است؟ دلالت منطوقی است ؟ نه ، ذلالت تضمنی است
؟ نه دلالت التزامی است،آیا اتزام به معنای الاخص است یا التزام به معنی الاعم است
. ما مفهوم را که تعریف کردیم ، مثل مرحوم آخوند ، مثل مرحوم آقای نائینی ، مثل
مرحوم آقای خویی ، مثل مرحوم حضرت امام ، مثل قدما اصحاب که تعریف کردند ، این جور
شد که حکمُ غیر مذکور لازم ُ لحکم المذکور.حالا ما بخواهیم بگوییم: این دلالت لفظی
است ، نمی شود . باید بگوییم: دیگر مفهوم لفظی نداریم ،تباین است ،یک تناقض است
،بگو: مفهوم . لذا بگو که ما یک فلا تقل لهما اف داریم ، این لازمه کلام است . بله
مفهوم لازمه کلام است ، بمعنی الاخص ، یا بمعنی الاعم و ما بگوئیم که چون ما وقتی
بگوئیم : لاتقل لهما اف، عقل ما می گوید : لاتضربهما ،پس دلالت لفظی است ،این دیگر
نمی شود . مسلم دلالت التزامی است ، یعنی غیر مذکور . این مطلب اول است .اما مطلبی
که خیلی مهم است ، این است که فرق این مفهوم موافق با قیاس چیست ؟ قیاسی که این
طنطراق رویش آمده است ، که " السنه اذا قیست محق الدین " ، این قیاس
چیست ؟اتفاقاً قیاس هم همین است ؛ یا
اولویت است ، یا مساوات است ، یا استنباط .
ابو حنیفه می گوید : من قیاس
دارم ، استحسان دارم و مصالح مرسله دارم . شما هم می گوئید : ما مفهوم موافق داریم
و مفهوم موافقمان به سه قسم منقسم می شود : یکی اولویت ، یکی مساوات ، یکی استنباط
و امام صادق علیه السلام این ها را قبول ندارد .یک مثال برایتان بزنم ، ببینید چه
جور قبول ندارند، موارد زیاد است ، ولی ما به همان قضیه ابان مثال می زنیم .
ابان بن تغلب – که یکی از فقها
ست – آمد خدمت امام صادق علیه السلام و گفت :یابن رسول الله اگر یکی از انگشتان
دسن زنی را قطع کنند،دیه او چقدر است ؟
فرمودند : ده تا شتر.
گفت: یابن رسول الله اگر دو تا
را قطع کنند چه ؟ فرمودند20 تا شتر.
یابن رسول الله اگر سه تا
انگشتانش را قطعع کردند چه؟فرمودند 30 تا شتر.
گفت : یابن رسول الله اگر چهار
تا انگشتانش را قطع کردند ، فرمودند :20 تا شتر .
ابان از نظر مقام خیلی بالاست ، اما از بس تعجب کرده بود ، گفت :
یابن رسول الله در کوفه این را به ما می گفتند ، ما می گفتیم : هذا حکمٌ شیطانی.
اما صادق علیه السلام عصبانی شدند و فرمودند : مهلاً مهلاً یا ابان السنه اذا قیست
محق الدین ، مگر ابو حنیفه شده ای که قیاس می کنی ؟ و اگرقیاس در سنّت آمد ، دین
نابود می شود .
حالا مااز شما سؤال می کنیم که این ابان چه حرفی می گفت که ضدش را می گفت :
حکم شیطانی ؟ یک اولویت درست کرده بود وپیش خودش گفت : اگر یک انگشت 10 تا
،دوتاانگشت 20 تا،سه تا انگشت 30 تا،چهار تا انگشت باید 40 تا باشد ، نه 20 تا ،
اولویت به ما می گوید : 40 تا ، عقل هم به ما می گوید: 40 تا ،ولی این جا اولویت
هم است ، یعنی معنا ندارد که بگوئیم :برای 3تا 30 تا ، برای 4 تا 20 تا . امام
صادق علیه السلام هر دوی این ها را رد کردن وفرمودند :اولویت نه، مساوات هم نه،استنباط
هم نه ،پس چه ؟ ببینید روایت چه می گوید .ابان مسأله را نمی دانست ، قیاس کرد.
حالا خود شما روایت را کنار بگذارید ،بینی وبین الله اگر اگر یک روایت داشتیم که
اگر یک انگشت زن را قطع کردند ، 10 تا شتر ، یک روایت داشتیم که اگر 2 انگشت را
قطع کردند، 20 تا شتر، یک روایت هم داشتیم که اگر 3 تا انگشت را قطع کردند ،باید
30 تا شتر دیه بدهدو دیگر روایت نداشتیم ، حالا اگر چهار تا انگشت را قطع کردند
،چه؟ همۀ شما می گوئید : 40 تا شتر و مسلم یک کسی نمی گوید : 20 تاشتر .
ما چهار تا دلیل داریم : یکی
اجماع، یکی سنت،یکی قرآن ، یکی عقل ،که اخباری عقل را هم قبول ندارد و می گوید :
عقل نمی تواند در فقه کار کند.اما سنی ها در فقه 9 تا دلیل دارند و این ها چون
روایت ندارند ،به قول استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله عظمی بروجردی می فرمودند :
این ها در فقه 600 تا روایت دارند ، هر چهار طائفه 600 تا روایت دارند . یک آهی هم
می کشیدند و می فرمودند : یکی از این روایات هم از طریق اهل بیت علیهم السلام
نیست. در حالی که همۀ آن ها اهل بیت علیهم السلام را قبول داشتند ، یعنی ابو حنیفه
که نمی گفت : امام صادق علیه السلام فاسق است ، بلکه می گفت: امام صادق علیه
السلام ، امام نیست و شما بی خود می گوئید امام است . امام آن است که مردم تعیین
می کنند ، همین که حالا هم می گویند : جمهوری اسلامی دیگر یعنی چه ؟ مردم حاکمی را
تعیین می کند ، آن حاکم باید کار کند. سنیها هم همین را می گفتند : می گفتند :
منصور دوانیقی حاکم است ، و امام صادق حکومت ندارند ، اما باید احکام بگویند .اما
همین بخاری- که نمی دانم درباره اش چه بگویم –می گوید : من هر روایتی که نوشتم ،
وضو گرفتم ،دو رکعت نماز خواندم ، روایت رانوشتم و روایات این بخاری برای آن ها
خیلی اهمیت دارد ، به اندازه ای که صبح به صبح به جای قرآن می خوانند ؛ مثل قرآن ،
یک صفحه ، دو صفحه بخاری می خوانند ، این قدر نزد آن ها بلند پایه است و این بخاری
بی انصاف ، که صدها هزار روایت دارد ، یک روایت از امام صادق علیه السلام ، یا اهل
بیت علیهم السلام ندارد . ابوهریره ، که خودشان می گویند : نا جنس است ، زیاد
روایت دارد ، از اصحاب پیغمبر ، مثل سمره باآن قصه ای که در بخاری آمده است ،
بسیار روایت دارد ، اما از امام صادق علیه السلام اصلاً روایت ندارد .لذا این ها
چون که به قول آقای بروجردی روایت نداشتند ، مجبور شدند ، سه ، چهار تا دلیل پایه
ای در فقه بیاورند و این سه ، چهار تا دلیل یکی قیاس و اولویت است و یکی استحسان
،یعنی مساوات است و یکی هم استنباط ،یعنی علت مستنبطه است .و ما این ها را حسابی
رد می کنیم . حالا چه جور باید این مسأله راحل کرد ، که ما مفهوم موافق را حجت
بدانیم، اما قول سنی راهم نگوئیم ؟ کار مشکلی است . یک قدری روی یک مطلب فکر بکنید
، تا ببینیم می شود از شما استفاده کنیم .
وصلی الله علی محمد وآل محمد .