اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .
اگر مخصص ما لبّی شد اما این مخصص لبّی مجمل شد، نظیر این که گفته است :" لعن
الله بنی امیه قاطبه" که عقلاً تخصیص خورد به
الا المؤ منین منهم ، حالا آیا باید به عام تمسک کنیم ، یا به خاص تمسک کنیم ، قدر
متقین بگیریم ، یا امثال این ها ؟عرض کردم مخصص لبّی دو قسم است : یک قسمت مخصص
متصل است ، مثل همین مثال ، یک قسمت هم مخصص منفصل است ، مثل اکرم جیرانی الا عدوی
؛ همسایه را اکرام کن . عقل ما می گوید دشمن همسایه نه، اما این احتیاج دارد به
این که عقل یک مقدار فکر بکند، موضوع را تصور کند ، محمول را تصور کند آن وقت حکم بکند
که لا تکرم جیران عدوّ مولا،به این می گویند:مخصص منفصل،که اسم آن اولی را لازم به
معنی الاخص می گذارند و این مثال را لازم به معنی الاعم می گویند و معنای لازم
بمعنی الاخص و لازم به معنی الاعم این است که یک دفعه همین که مولا حکم را می گوید
، یک دفعه مخصص به ذهن عبد می آید ، گاهی به ذهنش نمی آید و احتیاج به فکر دارد ،
خب خواه نا خواه ظهور حرف مولا منعقد شده است ،ظهور عقلی می آیدوآن گفته ی مولا را
تخصیص می زند،که اسمش را مخصص منفصل می گذاریم .حالا یک مقدار در مخصص متصل جلو
برویم ، همین طورکه در مخصص لفظی گفتیم ، این جا دوران امر بین اقل و اکثر است ،
مثلاً گفته است : لعن الله بنی امیه الا المؤمنین ، الا المؤمنین آن را عقل می
گوید:حالا ما شک داریم که آیا مؤمن یعنی شیعه ، یا مؤمن ، یعنی مسلمان ؟ آیا الا
المسلمین منهم ، یا الا الشیعه منهم ؟ به این معنا که اگرمسلمان غیر شیعه باشد ،
لعن الله بنی امیه قاطبه، آن را می گیرد . در دوران امر بین اقل و اگثر ، همه جا
اقل را می گیریم، نه اکثر ، مثلاً شما نمی دانید 10 تومان بدهکارید ، یا 100 تومان
، 10 تومان ،یا شمانمی دانیدتسبیحات اربعه سه مرتبه واجب است یا یک مرتبه ، می گوییم
: یک مرتبه واجب است ، در مخصص لفظی هم همین را گفتیم ؛ گفتیم : اقل و اکثر است ،
اقلش مسلم است ، تخصیص می دهد ، اکثرش هم چیز ، به حال اجمال باقی می ماند ، یعنی
اگر مجمل هم نبود ، همین را می گفتیم .خب این جا هم همین را می گوییم ؛ می گوییم
الا المؤ منین منهم ،یعنی شیعه و چون اقل و اکثر است ،دیگر اقلش بله ،اکثرش نه
،لعن الله بنی امیه ،این جا را می گیرد ،اگر هم کسی بگوید:اصلاً دردلیل لبّی این
حرف ها نمی آید ، برای این که عقل ما تا موصوع متیقن نباشد ،رویش حکم نمی کند
واصلاٌ بیش از اقل حکم عقل نیست .خیلی تفاوت ندارد ، برای این که این مفهوم مجمل ،
اگر اقل و اکثر باشد ، اقل است . شما حکم عقلی بگویید ،همین است ، قاعده هم
بگویید، همین است. اگر هم بگویید: مخصص متصل این جوری است که دیگر مجمل می شود ،
اگر یادتان باشد ، در مخصص لفظی می گفتیم : چون تا مخصص نیاید ، کلام تمام نیست ،
سر تا پای کلام مجمل می شود ،اما سر تا پای کلام مجمل ، خب قدر متیقنش را باید
گرفت .حالا آن ها می گفتند: قدر متیقن عموم عام است ، ما می گفتیم : وقتی مجمل شد
، دیگر بگویید :دلیل این را اقتضاء می کند. البته خیلی تفاوت نمی کند ،دلیل این را
اقتضاء بکند ، قدر متیقن است ،عام مخصص نمی تواند بیشتر از این تدهد ، همین است
،عموم لفظی هم باشد،همین است ؛ مخصص لفظی باشد ، همین است ، مخصص عقلی هم باشد
،همین است ،بالاخره در الا المؤمنین منهم چون دوران امر بین اقل و اکثر است ، دیگر
باید اکثرش را رها کرد و اقلش را باید گرفت . در مخصص متصل همین است ، در مخصص
منفصل هم بالاخره مخصص منفصل به مخصص متصل برمی گردد،واقعاً؛به اراده جد. واقعاً
این است که در لعن الله بنی امیه قاطبه عقل ما می گوید : الا الشیعه ، دلیل ما هم
اگر دلیل لفظی باشد ،می گوید:الاالشیعه و نمی خواهد که ما برویم روی این که عقل ما
روی قدر متیقن حکم می کند و اصلاً روی مشکوک حکم ندارد . و ما نحن فیه این حرف را
بزنیم ، یا نزنیم، نتیجه یکی است ، فرقی هم بین مخصص متصل و مخصص منفصل نیست و
مخصص منفصل به مخصص متصل برمی گرددو واقع و نفس الامر کلام این جوری است که لعن الله
بنی امیه قاطبه الا الشیعه منهم و معلوم است که این شیعه منهم دیگر اگر مؤمن عام
باشد ، همین است ، اگر هم خاص باشد همین است ، اگر دلیل لفظی باشد همین است،اگر
دلیل عقلی باشد همین است ، اگر مخصص متصل باشد همین است، اگر هم مخصص منفصل باشد ،
همین است.در اقل و اکثر استقلالی پیش اصحاب مسلم است که اقلش یقینی و اکثرش مشکوک
است ، پس بنابراین روی اکثر رفع ما لا یعلمون دارد . در اقل و اکثر ارتباطی مشهور
در میان اصحاب همین است ، اما بعضی از بزرگان حرف های دیگر دارند ؛گفته اند: برائت
جاری نمی شود .اما در اقل و کثر استقلالی پیش اصحاب مسلم است که برائت هست لذا اگر
من می دانم به شما بدهکارم ، نمی دانم 10 تومان است یا 20 تومان ، باید بگویم : 10
تومان ، چنان چه اگر هم ندانم چه مقدار است ، باز هم قدر متیقن را باید بگیرم ، در
مابقی هم برائت جاری کنم . ما نحن فیه هم همین است ، یعنی در ما نحن فیه هم گفته
است : لعن الله بنی امیه قاطبه ، دلیل آمد گفت: الا المؤمنین منهم ؛ حالا این مخصص
لفظی باشد ، یا عقلی ، متصل باشد ، یا منفصل – برای این که منفصل هم بالاخره به
متصل بر می گردد - ، به اقل و اکثر استقلالی و شیعه را می دانم که نمی شود لعن کرد
، اما غیر شیعه رانمی دانم می شود لعن کرد یا نه ، لعن الله بنی امیه قاطبه می
گوید : می شود . حالا اگر الا المؤمنین لفظی باشد . همین را می گوئیم : عقلی هم
باشد ، همین را می گوئیم ، نتیجه این که بالاخره عام ما بواسطه اقل تخصیص می خورد
، اما در اکثر دیگر عام ما بحال خود باقی است ، حتی آن جا که مخصص متصل است و شما
می گوئید : عام را مجمل می کند ، خب وقتی عام را مجمل می کند ، خب وقتی عام مجمل
شد، قر متیقن دارد ، قدر متیقنش را می گیریم ، ما بقی هم بحال خود باقی است . این
راجع به ان جا بود که مخصص متصل باشد . و مما ذکرنا فهمیدیم مخصص منفصل هم در اقل
و اکثر همین است که اگر عام ما ظهور به خود گرفت ، اما خاص را – یعنی الا المؤمنین
منهم – عقل از تصور موضوع و محمول و تصور نسبت بین بین گفت ؛ فوراً نفهمید ، خب
باز هم اقل و اکثر استقلالی است و عقل ما می گوید : من بیش از اقل حکم ندارم ؛ من
مخصص هستم ، اما روی اقل ، یعنی شیعه . اگر هم دلیل لفظی بود ، باز همین است ؛ باز
اقل و اکثر استقلالی است و می گوید : من بیش از اقل به گردن تو حکم نمی آورم ، در
اکثر هم رفع ما لا یعلمون می آید . علاوه بر این گفتیم که مخصص منفصل بالاخره به
مخصص متصل برمی گردد ، یعنی و لو بین اکرم العلماء و لا تکرم الفساق منهم یکسال ه
فاصله باشد ، اما نمی دانیم جدّ مولا روی چیست ،پس اکرم العلماء غیر فاسقین . هذا
کله اگر اقل واکثر باشد . اما اگر متباینینباشد ، مثلاً گفت : لهن الله بنی امیه
قاطبه ، اما مثلاً عمر بین عبدالعزیز یک خصوصیتی دارد ،پسرعمر هم یک خصوصیتی دارد
که می دانیم باید یکی از این ها را لعن نکرد ،نمی دانیم آن است ، یا آن در این جا
چه باید گفت ؟ راجع به مخصص لفظی ما می توانیم متباینین درست کنیم ، اما راجع به
مخصص لبّی – چه متصل ، چه منفصل – اگر بخواهیم متباینین درست کنیم ، ظاهراً نمی
شود در لفظ می شود ، مثل اینکه گفت : اکرم العلماء ، یک دلیل دیگر گفت : لا تکرم
زیداً ، من نمی دانم زید بن عمرو است ، یا زیدبن بکر ، مخصص نمی دانیم به زید بن
عمرو تخصیص می خورد ، یا به زیدبن بکر . مسلم علم اجمالی است و العلم الاجمالی
کالعلم التفضیلی فی اثبات التکلیف و فی اسقاط التکلیف .در حالی که علم اجمالی عقلی
است ، از ابزار عقل است ،مثل عمل تفضیلی است ؛ همین طور که آن حجت عقلی است ، آن
هم حجت عقلی است ، همین طور که ما با علم تفصیلی تکلیف اثبات می کنیم و تکلیف ساقط
می کنیم ، با علم اجمالی تکلیف اثبات می کنیم ، تکلیف ساقط می کنیم . یک جا
بخواهیم درست کنیم که عقل ما بگوید : من علی سبیل تباین ، مخصص هستم ، نمی شود .
من در مخصص لفظی مثال زدم به عمربن عبد العزیز و یزید بن معاویه ، حالا ایشان مثال
بهتری می زند وآن این است که اگر دو تا عمر بن عبدالعزیز داشته باشیم ، دو تا یزید
بن معاویه داشته باشیم ، عقل ما می گوید : یکی از این دو را لعن کن ، پس می شود
متباین . ولی ظاهراً نمی شود یک مثال خارجی درست کرد ، که دلیل ما لبّی باشد ،
دوران بین متباینین هم باشد ، شما یک مقدار فکر کنید ببینید چنین چیزی هست ؟ من
فکر کرده ام ، نشده است ، در اقل و اکثر و در تخصیص حرفی است ، خب می آید ، مثل
همین مؤمن که مثال زدم ، مثل اکرم جیرانی الا عدوّی ، نمی داند آیا عدوّ سر سخت و
عدو پرخاشگر ، یا عدو مرموز ، یا هردو ، آن جا می شود اقل و اکثر درست کنیم ، اما
تخصیصی لبّی باشد ، دوران بین متباینین هم باشد ، علی الظاهر نمی شود ، فرضی خوب
است ، حالا اگر فرضی درست کردیم ، چه باید بگوئیم ؟خب باز هر چه در باب مخصص لفظی
گفتیم ، این جا هم باید بگوئیم ، اگر گفت : اکرم العلماء الازید ، نمی دانم زید ،
زید بن بکر است ، یا زید بن عمرو ، کلام هم متصل است ، خب عام هم مجمل می شود ،
اما اجمالش ، اجمال عرضی است و بر می گردد به این که یک کدام از زید بن عمرو
وزیدبن بکر را باید اکرام کرد ، نمی دانم کدام است ، باید احتیاط کرد . خب اگر
عقلی هم باشد ،باز همین است ، یعنی باز عام ما مجمل می شود ، برای این که هنوز
کلام تمام نشده ، خاص آمده است ، اگر هم مخصص لبّی ما منففصل باشد ، یعنی دلیل
لبّی ما لازم به معنی الاعم باشد و محتاج تصورموضوع و محمول و نسبت بین بین باشد ،
خب وقتی این خاص ما جان گرفت ، می خواهیم تخصیص بدهیم ، کشف می کنیم که این اکرام
العلماء من اول الامر الا زید را داشته است ، یعنی مخصص منفصل به مخصص متصل برمی
گردد . حالا اگر هم کسی این حرف را نزد ، باز هم همین است برای این که گفته استت :
اکرم العلماء یک دلیل دیگر گفته است : لا تکرم زیداً ، نمی دانم مراد زید بن عمرو
است ، یا زید بن بکر ، دوران امر بین متباینین است ، علم اجمالی است ، باید احتیاط
کنیم و احتیاطش به این است که هر دورا اکرام نکند، یا هر دو را اکرام بکند ، لذا
از نظر این که متصل باشد یا منفصل ، اقل و اکثر باشد، یا متباینین ، لازم به معنی
الاعم باشد ، یا به معنی الاخص ، با مخصص لفظی تفاوتی ندارد . اگر محذورین باشد ،
مثل این که اکرم العلماء لا تکرم الفساق منهم ، لا تکرم هم معنایش این نباشد که
بخواهد عام را بزند ، بلکه بخواهد تکلیف بیاورد ، در اکرم العلماء و لا تکرم
الفساق منهم ، لا تکرم الفساق منهم تکلیف نیست ، بلکه نهی در مقام توهم حظر است و
دلالت بر جواز می کن یعنی آن وجوبی که اکرام العلماء دارد این جا نیست ، در همه
استثناء ها هم همین را می گوییم . همه استثناء ها این جوری است ، مگر این که احراز
شود ، خاص ما تکلیف ضد عام آورده است ولی این خیلی کم است ، اگر جایی بگوییم خیلی
خوب می گوییم : هر کجا تکلیف باشد دوران امر بین محذورین می شود و در علم اجمالی و
در متباین می گوییم : تأخیر و هر کجا قائل به جواز شویم ، حتماً باید احتیاط کنیم
؛ علم اجمالی دلالت بر احتیاط می کند .دلا اگر این جا کفایه را مطالعه کرده باشید
، خیلی اشکال به آن وارد است و ایشان در مخصص لفظی خوب آمده اند، اما وکه به مخصص
لبّی رسیده اند، خیلی کوتاه آمده اند. حالا در تنبیهاتی که متعرض می شویم ، حرف
هایی که مرحوم آخوند باید متعرض شوند ، ان شاء الله خواهیم گفت . اصل مطلب تمام شد
و اگر بخواهیم یک ماه هم روی آن بحث کنیم می شود، مخصوصاً این که حرف های مرحوم
نائینی و شاگرد بزرگوارشان آقای خویی در محاظرات بیش از یک ماه صحبت دارد . اما
خلاصه مطلب این است و ظاهراً تفصیل بیشتر، چیزی به ما نمی دهد. حالا یک تنبیهاتی
هست که ان شاء الله فردا راجع به آن تنبیهات صحبت می کنیم .
وصلي الله علی محمد و آل
محمد.