عنوان: مفهوم شرط
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

مسئله دیروز مسئله آخر در مفهوم شرط است مسئله مبتلی به ای و مسئله معرکه آرایی است و مسئله این است که اذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء آیا تداخل اسباب و مسببات است یا نه ؟ هر شرطی برای خودش جزایی می خواهد گفتم: که اقوال مختلفه ای در فقه است اما چون که در فقه تمسک به روایات می کنند آن بحث را این جا نمی شود آورد ، و آنجا بحثی که از نظر اصولی بحث دارد گفتم: که چهار قول در مسئله هست الا این که دو تا قول به دو تا قول دیگر بر می گردد چهار قول این بود که مثل مرحوم محقق خوانساری فرموده بودند مطلقاً تداخل الاّ مااخرجه الدلیل ، قول دوم: قول مرحوم شیخ انصاری فرموده بودند مطلقا عدم تداخل الاّ مااخرجه الدلیل ، قول سوم سرائر بود که فرموده بودنداگر شرط مان از جنس باشد تداخل ، اگر از اجناس متعدد باشد عدم تداخل قول چهارم : قول مرحوم فخر المحققین بود که فرموده بودند اگر شرط مان معرف باشد تداخل ، اگر مؤثر و مسبب باشد عدم تداخل ، و ما دیروز قول مرحوم صاحب سرائر را به قول مرحوم فخر المحققین هر دو را برگر داندیم به این که آن ها هم عدم تداخلی هستند برای این که جنس واحد معنایش این است که مثلاً اگر گفت : اذا بلت فتوضا ،  و این سه ، چهار مرتبه بول کرد آن وقت یک وضو کفایت می کند ، که دیروز گفتم : این برگشت به عدم تداخل است برای این که دفعه ی اول که بول می کند حدث پیدا می شود و دیگر آن شرط دوم ، شرط سوم نمی تواند کار بکند چیزی نیست تا بتواند کار بکند چیزی نیست تا بتواند کار بکند گفتم : مثل افطار می بیند که اگر روزه اش را خورد دیگر روزه اش را خورد دیگر روزه اش باطل شد ، حالا سه ، چهار مرتبه هم چیز بخورد دیگر روزه اش باطل شده است ، راجع به آن معرف و مسبب هم گفتیم : که در حقیقت مرحوم فخر المحققین می گویند : آن جا که شرط واقعی باشد عدم تداخل ، آن جا که اصلاً شرط نباشد شرط نما باشد تداخل ، خوب معلوم است ، آن جا که شرط نما است یا کاشف از یک شرط است معلوم است که چیزی نیست تا ما بگوئیم : که جزای مستقل می خواهد بنابراین قول مرحوم صاحب سرائر ، قول مرحوم فخر المحققین بر می گردد به عدم تداخل ، و دیروز گفتم : که بحث عدم تداخل یک بحث مشهوری است در میان اصحاب ، بلکه شیخ انصاری ادعای اجماع هم روی آن می کنند ، که اگر ما دو تا شرط داشتیم دوتا جزاء می خواهد این یک قاعده ی کلی ، الا ما اخرجه الدلیل اگر دلیل آمد گفت : که نه یکی کفایت می کند آن تعبد است ، آن بحث مانیست، بحث اصولی ما این است که ظهور شرط اقتضاء می کند مشروط مستقل را ، هم می گوید : خودم مستقل هستم ، هم می گوید : جزای مستقل می خواهم ، بنابراین اگر دو ، سه تا شرط داشته باشیم باید دو ، سه جزا ء بار بر او بکنیم اذا جاءک زید فاکرمه ، اذا سلم علیک فاکرمه ، اذا صلی عندک فاکرمه ، خوب معلوم است سه تا شرط است و سه تا اکرام لازم دارد ، حالا بحث امروزمان روی دلیلی است که مرحوم محقق خوانساری آوردند واین دلیل راستی دلیل متنابهی هم هست ، یادم نمی رود حضرت امام " رضوان الله تعالی علیه " در درس بعد از آن که قریب یک ساعت درباره اش صحبت کردند که رد کنند نشد رد کنند ، بالاخره تمسک کردند به عرم و فرمودند که عقل می گوید تداخل ، اما عرف می گوید عدم تداخل و چون که پایه فقه ما عرف است لذا قائل می شویم به عرف تداخل که بعد یک  ساعت صحبت کردن برای رد کردن محقق خوانساری بالاخره فلسفه اجازه نداد که ما بگوئیم : عدم تداخل ، حرف آقا حسین خوانساری چیست ؟ می گوید مثلاً اگر گفت که : اذا جاءک زیدٌفاکرمه بعدش هم گفت : اذا سلم علیک فاکرمه ، اگر یک اکرام کفایت کند خیلی خوب ، این می شود تداخل ، و اما اگر بگوئید دو تا اکرام می خواهیم دیگر خواه نا خواه این طور می شود که وجوب یعنی آن هیئت اکرمه آمده روی طبیعت، طبیعت که تکرربردار نیست ، وقتی طبیعت تکرر بردار نباشد دوتا وجوب آمده است رو ی یک طبیعت می شود اجتماع مثلین ، اجتماع ضدین محال است این دلیل ایشان است ، یعنی وقتی که می گوید : اذا بلت فتوضا ، اذا نمت فتوضا ، خوب این توضا یک ماده دارد ، یک هیئت ، ماده او وضو است ، هیئت او صیغه افعل و ما بمعنا است ، خوب آن ماده وضو معلوم است ، آن هیئت چه می گوید ، می گوید : وضو بیاور ، حالا اگر بگوید : وضو بیاور ، وضو بیاور ای اجتماع مثلین است دیگر یعنی هیئت آمده روی ماده ای که طبیعت است ، طبیعت تکرر ندارد ، اگر بخواهید طبیعت را متکررش بکنید پس باید بگوئید : دو تا هیئت آمده رو ی یک ماده ودو تا هیئت روی یک ماده یعنی اجتماع مثلین ، اجتماع مثلین مثل اجتماع ضدین محال است ، پس باید در حقیقت بگوید اذا بلت فتوضا ، اذانمت فتوضا ، یک ماده داریم یک هیئت ، هیئت ما وجوب وضو ، ماده ما وضو می شود تداخل ، اذا بلت وضو بگیر ، اذا نمت وضو بگیریعنی یک وضو یک وضو می گیرد این ساقط می کند هر دو فتوضا را ، این حرف مرحوم آقا حسین خوانساری ، در این که طبیعت تکرر ندارد خوب حرف نداریم طبیعت چه طبیعت محمله باشد چه طبیعت ساریه باشد تکرر در طبیعت نیست یعنی وضو این تکرر را ندارد ، هر طبیعتی ، چه طبیعت ساریه چه طبیعت محمله ، در طبیعت تکرار نخوابیده وحدت خوابیده ، حالا شما هیئت را که می آورید روی ماده اگر یک هیئت آمد روی یک ماده خوب درست است ، واما اگر دو هیئت بخواهد بیاید روی دو تا ماده شما ماده متکرر نداریم همان هیئت کهآمده روی ماده هیئت روی ماده دوم هم آمده روی همان ماده یعنی طبیعت میشود اجتماع مثلین ، اجتماع مثلین ، اجتماع مثلین محال است ، پس باید بگوئیم : که اگر گفت : اذا بلت فتوضا ، اذا نمت فتوضا ، یک وضو کفایت می کند اگر کفایه مطالعه کرده باشید مرحوم آخوند طبعا به استادشان مرحوم شیخ انصاری جواب می دهند می گویند : آقا طبیعت نیست ، برای این که گفته ایم : مولی در مقام بیان مراد است ، قرینه ذکر نکرده ، پس طبیعت اراده کرده ما می گوئیم : نه مولی در مقام بیان مراد است ، قرینه که آن شرط باشد آورده ، پس طبیعت مرادنیست وقتی طبیعت مراد نباشد حرف شما سالبه به انتفاع موضوع می شود ، لذا مرحوم آخوند طبعا لشیخ انصاری منکر شدند این که مرحوم آقا حسین خوانساری گفت : طبیعت ، ماده ی آن ماده قضیه اطلاق دارد یعنی طبیعت ، و طبیعت قابل تکرار نیست پس بنابراین دو هیئت آمده روی یک ماده لذا مرحوم آخوند می فرماید : این که گفتید : اطلاق نه اطلاقی در کار نیست ایراد بزرگی که به مرحوم آخوند و مرحوم شیخ است ، این است که آن آقا اصلا با طبیعت جلو نیامده خوب حالا طبیعت به قول شما نباشد طبیعت محمله که هست در اطلاق گیری ها مثلا وقتی شما به من گفتید : جئنی برجل ، من اطلاق گیری بکنم می شود مولی در مقام بیان مراد است ، قرینه ذکر نکرده طبیعت ساریه از رجل اراده کرده آن رجل عالم باشد یا جاهل جوان باشد یا پیر اما اگر نتوانستید اطلاق اراده کنید گفت : جئنی برجل الا بالمراه دیگر اطلاق گیری نمی شود کرد دیگرنمی توانم بگویم : که مولی در مقام بیان مراداست ، و قرینه نیاورد پس اطلاق اراده کرد قرینه گفت : لا بالمراه ، این قرینه است برای این که اطلاقی در کار نیست خوب حالا اطلاق درکار نیست ، حالا چیست ؟ می شود طبیعت مهمله ، یا این جئنی برجل لا بالمراه اطلاق که نداشت از طبیعت نمی افتد ، از طبیعت ساریه می افتد طبیعت مهمله می شود ، به این معنا که من دیگر نمی توانم یک پیر مرد ببرم بگویم : کلامت اطلاق داشت می گوید : من گفتم ، مرد در مقابل زن و اما من اراده نکرده بودم هر مردی اما به او می گویند : طبیعت مهمله ، خوب وقتی طبیعت مهمله شد ، این طبیعت هم مثل طبیعت ساریه تکرر بردار نیست ، ایراد آقا حسین خوانساری برمی گردد ، لذا این که مرحوم آخوند مرحوم شیخ رفتند روی این که آن گفته باشد طبیعت ساریه و مرحوم آخوند ، مرحوم شیخ بگویند : طبیعت مهمله این اشکال را رفع نمی کند برای این که آن آقا اصلاً اشکال اش روی این ها نیست ، که این که الوضو طبیعت ساریه است یا طبیعت مهمله ؟ اطلاق دارد کلام اطلاق ندارد اصلاً این حرف ها را آن نمی خواهد بزند آن آقا یک حرف دیگر می زند می گوید : این طبیعت چه مهمله ، چه ساریه دوتا هیئت روی آن نمی شود بیاید حرف آقا حسین خوانساری این است ، می گوید : طبیعت چه مهمله چه ساریه ، الطبیعه لا یتکرر . این یک قاعده کلی است دیگر در منطق ، در فلسفه الطبیعه لا یتکرر ،وقتی که طبیعت لا یتکرر می گوید : این طبیعت لا یتکرر این نمی تواند دو تا هیئت روی آن بیاید ، دو تا هیئت بخواهد روی آن بیاید می شود اجتماع مثلین ،اجتماع مثلین مثل اجتماع نقیضین محال است شما حالا جوابش بدهید آقا طبیعت ساریه نیست طبیعت مهمله است ، آقا حسین خوانساری میگوید : خیلی خوب طبیعت مهمله است ، باز طبیعت مهمله تکرربردار نیست ، لذا قرینه هست این که اطلاقی در کار نیست خوب ما هم قبول داریم ، قرینه هست اطلاق نیست در کار حالا که اطلاق نیست چیست ؟ طبیعت مهمله می شود ، طبیعت مهمله هم مثل طبیعت ساریه لا یتکرر تفاوت که نمی کند ، حرف آقا حسین خوانساری اصلاً روی طبیعت نیست رووی این است که دو تا هیئت چه طور آمده روی یک ماده ، جوابش چیست ؟ جوابش این است که طبیعت لایتکرر من حیث هو هو یعنی اذا نظر الی ذات طبیعت ، طبیعت تکرر بردار نیست ، ولی اگر بخواهد بگوید : طبیعت را ایجادش کن دیگر خواه نا خواه تکرر بردار هست ، مثل این که به زید می گوید : بیا پول به تو می دهم ، به عمرو هم می گوید : بیا پول به تو می دهم خوب هر دو طبیعت است ، تکرر بردار شد به نسبت مکلف ، چنان چه اگر مکلف ، چنان چه اگر مکلف دو تا شد زید به او گفت : بیا عمرو هم به او گفت : بیا خوب هر دو طبیعت است ، اما طبیعت تکرر بردار شد ، تکرر بردار شد به چه عنوان ؟ به عنوان مکلف یعنی آن طبیعت به نسبت آن مکلف است ،آن طبیعت هم به نسبت آن مکلف است با هم منافات ندارد ، حالا اگر راجع به یک نفر شد و دو چیز گفت : که اگر بیایی یا اگر آمد اذا جاءک زید اکرمه ، دو دفعه گفت: اذا سلم علیک اکرمه یعنی اکرام ازناحیه آمدن ،اکرام از ناحیه سلام کردن ، می شود متکرر ، طبیعت من حیث هو هو لا یتکرر این مسلم است ، اما طبیعت به  نسبت مکلف ،به نسبت مکلف به این ها همه قابل تکرار است .به عبارت دیگر اگر بخواهیم در قالب علمی اش بریزیم کلی منطقی لا یتکرر ، اما کلی طبیعی به اندازه افراد در دنیا تکرر دارد مثلا انسان ما سه تا انسان داریم یکی انسان در ذهن که به او می گوئیم : کلی عقلی ، یکی انسان منطقی آن که با غفلت از وجود من حیث هی هی این را می گوئیم : کلی منطقی این لا یتکرره یکی هم کلی طبیعی ،یعنی آن کلی منطقی   ، آن کلی عقلی بیاید در خارج خوب به اندازه عوارض مشخصه تکرر پیدا می کند ، لذا الان مثلا اگر شش میلیارد جمعیت داشته باشیم شش میلیارد کلی طبیعی داریم ، در حالی که کلی لا یتکرر طبیعت لا یتکرر اما کدام طبیعت؟ طبیعت کلی منطقی ، ان که غفلت از عوارض مشخصه باشد ، آن که جای او نه در ذهن است ، نه در خارج یعنی غفلت داریم ، این که می گوییم : کلی منطقی وجود ندارد لا ذهنا ولا خارجا یعنی ما غفلت از وجودش داریم ، با صرف نظر از وجود ذهنی، وجود خارجی انسان من حیث هو هو ماهو؟ می گوید الناطق یعنی انسان با قطع نظر از این که رد خارج است ، با قطع نظر از این که در ذهن است ، این طبیعت این ماهیت ما هو ؟ می گوید : حیوان الناطق اما همین انسان حیوان الناطق ، اما همین انسان حیوان الناطق که اسمش را می گذاریم کلی منطقی ، و می گوییم : لا موجودة و لا معدودة موجود در ذهن نیست ، موجود در خارج هم نیست حالا اگر آمد در خارج ، وقتی آمد در خارج می شود یک فرد همان کلی طبیعی است ، یعنی همین انسان در خارج را بگوید : ما هو ؟ می گوید حیوان الناطق ، شما ها که اینجا نشسته اید همه حیوان الناطق هستید ، لذا کلی طبیعی با کلی منطقی، با کلی قلی ، این ها از نظر این که همه شان حیوان الناطق هستند حیوان الناطقند ، ولیکدا قابل تکرر نیست؟ آن کلی منطقی آن قابل تکرر نیست ، واما اگر آمد در جارج یا متعلق امر شد خوب معنای این که می گوید : اکرم زیدا یا اکرم حیوان الناطق یعنی حیوان ناطق در خارج را ؛ این که می گوید: اذا بلت فتوضا ، اذا نمت فتوضا یعنی اوجد آن را ، وقتی می گوید : اوجد آن طبیعت را خوب اذا بلت اوجد الطبیعه ، اذا نمت اوجد الطبیعه ، خواه نا خواه می شود عدم تداخل لذا ظهور اذا بلت فتوضا ، اذا نمت فتوضا کل شرط می گوید من جزاء می خواهم ، هر مردی می گوید من زن می خواهم زنی که لا موجوده ولا معدوده ولا من شرط ام یک جزاء می خواهم ، من شرط جزاء می خواهم گفتم: اگر بخواهیم برای تقرب به ذهن مثال بزنیم، مثل اذا بلت فتوضا از یکی صادر بشود ، اذا نمت فتوضا از دیگری ، خوب هر کدام این ها جزاء می خواهد ، اگر از یک نفر به دو نفر به او بگوید : اذا بلت فتوضا ، به دیگری بگوید : اذا نمت فتوضا ، خوب دو تا شرط است دو تا جزاء می خواهد ، حالا این جا هم که یک مکَّلف است و یک مکِّلف ، می گوید : اذا نمت فتوضا ، اذا بلت فتوضا ، مثل اول و دوم  می گوید: ما هر شرطی هستیم یک جزاء می خواهیم ، من خیال می کنم اگر دقت بکنیم در کفایه مرحوم آخوند هم  همین که من عرض می کنم می خواهند بفرمایند ، یعنی بگوئیم :مرحوم آخوند هم که می فرمایند : طبیعت اطلاق ندارد و آن شرطمان قرینه برای این که طلاقی در کار نیست مرادشان این است، آن شرط می گوید : من یک طبیعت مستقله می خواهم ، آن شرط دیگر هم می گوید : من طبیعت مستقله می خواهم آن شرط می گوید : اوجد الطبیعه ، آن شرط هم می گوید : اوجد الطبیعه ، دیگر اجتماع مثلین نیست ، آن فتوضا هیئت اش آمده روی یک طبیعت به معنا اوجده فی الخارج ، آن توضأ هیئت اش آمده روی یک طبیعت به معنا اوجده فی الخارج ، اگر هم می خواهی بگو که طبیعت به نسبت شرطش متکرر می شود طوری نیست ف در حقیقت طبیعت می شود کلی طبیعی ، کلی طبیعی با عوارض مشخصه اش متکرر می شود گفتم حیوان الناطق که کلی منطقی است ، کلی منطقی تکرر ندارد اما به نسبت به عوارض مشخصه متکرر می شود ، فتخلص مما ذکرناه این که ما قائل به عدم تداخل هستیم ، هم در اسباب هم در مسببات الا ما اخرجه الدلیل و من خیال می کنم عرضی که کردم فرمایش شیخ بزرگوار ، فرمایش مرحوم آخوند در کفایه باشد. دیگر این جا چیزی نداریم بحث روز شنبه ان شا ء الله در مفهوم وصف ، آیا اگر صفتی برای شیئی آوردند مفهوم دارد یا ندارد ؟

وصلی الله علی محمد وآل محمد .