اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
فصل آخری که مرحوم صاحب
کفایه در باب اوامر آوردهاند یک مساله خیلی واضحی است و به شان کفایه نمیخورد
اصلاً این گونه مسائل در کفایه نباید آورده شود و آن مساله این است که اگر مولی
امر کرد و دو دفعه امر کرد سه دفعه امر کرد آیا آن امر دوم و سوم تاکید است یا
تاسیس در این باره یک دفعه قرینه در کار است که تاکید است یک دفعه قرینه در کار
است که تاسیس است یک دفعه قرینه در کار نیست مثل اینکه مثلا میگوید زید را اکرام
کن دو دفعه میگوید گفتم زید را اکرام کن خب میشود تاکید گاهی هم تاسیس است مثل
این که میگوید زید را اکرام کن من هم او را اکرام کردم بعد دو دفعه گفت زید را اکرام
کن خب معلوم است این تاسیس است باید دو دفعه اکرامش بکند اما یک دفعه مشتبه است
نمیدانیم تاکید است یا تاسیس است؟ در این جاها چه باید گفت؟ بگوییم تاکید است
بگوییم تاسیس است ظاهراً قاعدهای نداریم که بگوید تاکید است یا تاسیس ظهوری
نداریم که بگوید تاسیس است یا تاکید؟ گفتهاند اگر به ماده قضیه نگاه بکنیم تاکید
است اگر به هیئت نگاه بکنیم تاسیس است پس یک تعارضی بین ماده و هیئت هست ظاهراً
این هم حرف خوبی نباشد برای این که اگر شما گفتید که هیئت تاسیس است دیگر ماده
تابع هیئت است اکرام زیدا اگر شما گفتید که این هیئت افعل و ما بمعناه اگر دو
مرتبه آمده تاسیس است ظهور عرفی خب خواه ناخواه مادهاش نیز تاسیس میشود برای
این که هیئت ماده را دو میکند اکرام زیدا با اکرام زیدا بعدی خب مسلم است که هیئت
دو تا است مادهاش هم دو تا است دیگر ما که نمیتوانیم بگوییم مادهاش یک چیز
است ماده او غیر ماده او است برای این که هیئت میآید روی ماده خاصی دیگر اگر هیئت
تکرار شد ماده هم تکرار میشود و این که ما بگوییم اذا نظر الی ماده تاکید است اذا
نظر الی هیئت تاسیس است این هم ظاهراً حرف خوبی نیست بخواهیم ادعای ظهور بکنیم
ظاهراً با قرینه بله بدون قرینه ظهوری در کار نیست گفت اکرام زیدا دودفعه گفت
اکرام زیدا خب ممکن است دفعه دوم بخواهد حالا چون که امر بعد امر واقع شده تاکید
است ظهوری نیست تاسیس است ظهوری نیست بنابراین اگر قرینه نباشد ما بخواهیم ادعای
ظهور برای یکی از دو تا قول بکنیم ظاهراً وجهی ندارد خب اصل چه اقتضا میکند؟ وقتی
که ظهور در کار نباشد باید برویم دنبال اصل اصل در مساله چه اقتضا میکند؟ خب اصل
اگر زید را اکرام کرده باشد شک میکند آیا اکرام دوم هم واجب است یا نه؟ رفع
مالایعلمون میگوید نه چنان چه اگر اکرام هم نکرده باشد اقل و اکثر میشود باز هم
برائت میگوید نه برای این که نمیدانیم یک مرتبه زید را اکرام کنیم یا دو مرتبه
یک مرتبهاش مسلم است مرتبه دوم اقل و اکثر استقلالی است برائت است اگر برویم روی
ظهور ظهور نداریم اگر برویم روی اصل اصل اقتضا میکند که چه بعد عمل قبلی چه قبل
عمل برائت را، این خلاصه این فصل است.
حالا از امروز به بعد باب
نواهی، و در این باب دو مساله عنوان شده خیلی بدرد میخورد در فقه یکی مساله
اجتماع امر و نهی یکی مسالهی نهی در عبادات خیلی به درد میخورد حالا قبل از آن
که وارد این دو مساله بشویم دو تا عویصه باید این جا حل بشود راستی هم از مشکلات
است و آن این است که مشهور در میان اصحاب حتی مثل مرحوم آخوند در کفایه میفرمایند
فرقی بین امر و نهی نیست الا این که امر متعلق به فعل است نهی متعلق به ترک است
مشهور شده است. لذا معنای اکرام زیدا یعنی اطلب منک اکرام زید لاتکرم زیدا یعنی
اطلب منک ترک اکرام زید گفتند که یک جنس مشترک دارد هر دو طلب است یک فصل ممیز
دارد آن متعلقاش فعل است آن متعلقش ترک است در حالی که این طور نیست بین امر و
نهی اصلاً اشتراک نیست تضاد است امر یعنی طلب فعل اما نهی طلب دو او نیست زجر عن
الفعل است اگر بخواهیم فارسی کنیم یکی بازداشتن است یکی واداشتن و این دو تا با هم
یک تباین دارد در خارج هم این است در خارج اگر آن امر پیاده بشود عملا یک کسی خارج
از این سالن است شما یک دفعه به او میگویی بیا داخل یک دفعه دستش را میگیری میکشانی
داخل این امر است اما نهی در سالن است یک دفعه به او میگویی برو بیرون یک دفعه
هلش میدهی بیرون زجر عن الفعل است جلوی او را میگیریم آن کار را انجام ندهد و
این ها با هم تضاد دارد حسابی تضاد دارد و آن ترغیب است آن تهدید است آن هل دادن
نحو المطلوب است آن بازداشتن از مطلوب او است و اصلاً هیچ ماده اشتراکی ندارد نهی
طلب نیست ما اگر بخواهیم فارسیاش بکنیم یک را میگوییم که نهی کرده بازداشته او
را از فعل اما در آن امر میگوییم واداشته است او را به کار به فعل و واداشتن با
بازداشتن هر دو تضاد است هیچ وجه جمع ندارد هیچ وجه اشتراک ندارد و این بعدش هم
خیلی بدرد میخورد مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه در کفایه هم در باب اجتماع
امر و نهی هم در باب نهی در عبادات در جاهای دیگر روی این مبناشان که میفرمایند
نهی طلب ترک است خیلی فروعات بار میکنند چنان چه ما هم که میگوییم نه اصلاً در
نهی طلبی نیست. زجر است نه طلب خیلی فروعات خیلی بار میشود. بنابراین مطلب اولی
که در باب نواهی است این حرف مرحوم آخوند و مشهور در میان اصحاب است که ما قبول
نداریم و میگوییم اصلاً در نهی طلب نخوابیده است ضد طلب خوابیده است این یک مساله
این خلاصه حرف است.
مطلب دوم که آن هم معرکه
آراست این است که آیا نهی ان لاتفعل است یا کف است خب این یک اختلافی در قوانین و
صاحب فصول که این ها میگویند نفس ان لا تفعل است در مقابلش مرحوم آخوند در کفایه
میفرماید کف است خودداری لذا آن ها که میگویند نفس ان لا تفعل است میگویند همین
مقدار که میگویند غیبتی جلو نیامده و غیبت نمیکند این امتثال نهی مولی کرده است
اما آن ها که میگویند کف است میگویند نه باید غیبت جلو بیاید این اجتناب بکند تا
بشود ممتثل و الا اصلاً غیبت جلو نیامده تا بگوییم امتثال نهی مولی کرده یا نه نه
مخالفت کرده نه امتثال کرده باید غیبتی جلو بیاید این نکند ان تجتنبوا کبائر ما
تنهون نکفر عنکم سیئاتکم پس متعلق کف است، نه ان لا تفعل باشد خب حق با مرحوم
آخوند و امثال مرحوم آخوند است که میگوییم اگر بخواهیمخ متعلق درست بکنیم باید کف
درست بکنیم نه صرف ان لا تفعل یک کسی در مدت عمرش مثلا ربا نخورده ما بخواهیم
بگوییم این ممتثل است ممتثل نیست اما مخالفت هم نیست نه میتوانیم بگوییم امتثال
کرده است این نهی را مدت عمر نه میتوانیم بگوییم که مخالفت کرده هیچ کدام کی
امتثال میشود وقتی که ربا بیاید جلو نخورد اجتناب و این ان تجتنبوا کبائر ما
تنهون نکفر عنکم سیئاتکم همین معناش است برای این که یک اعتراض شصده است روی این
آیه شریفه گفتهاند آقا این لغویت در جعل لازم میآید از لاتفعل گرفته برای خاطر
این که مثلا اگر کسی کبائر را داعی نداشته بجا بیاورد شما باید بگویید که همه
گناهان صغیره او آمرزیده است خب این لغویت در جعل است.
جوابش همین است که ما الان
گفتیم که آقا این ان تجتنبوا کبائر ما تنهون نکفر عنکم سیئاتکم معناش این است اگر
غیبت جلو آمد و شما غیبت را نکردید تمام گناهان صغیره شما آمرزیده میشود مثل توبه
میماند همین طور که توبه گناهان را میآمرزد اجتناب از گناه هم این موجب آمرزش
گناه است حرف خوبی است اصلاً آیه را همین طور باید معنا بکنیم و حتی در بعضی از
روایات دارد بعضی اوقات اجتناب موجب میشود پروردگار عالم نظر لطف به انسان بکند
یبدل الله سیئاتهم حسنات دیگر اصلاً پرونده سیاهش نابود بشود چه گناه صغیره چه
گناه کبیره بنابراین مشهور در میان اصحاب گفتهاند ان لاتفعل البته قدماء و اگر
یادتان باشد اگر قوانین خوانده باشید مرحوم صاحب قوانین خیلی پافشاری روی این نفس
ان لاتفعل دارد اما متأخّرین بعدی مثل مرحوم شیخ انصاری ها مثل مرحوم آخوند در
کفایه شاگردهاشان میگویند کف است نفس ان لا تفعل نیست گفتم حق هم با این ها است
درست است اما روی عرض ما که نهی را معنا کردیم اصلاً این بحث سالبه به انتفاء
موضوع میشود اگر به ما بگویند نفس ان لاتفعل است یا کف میگوییم هیچ کدام اصلاً
مربوط به این حرف ها نیست. برای این که نهی متعلق ندارد تا شما بگویید نفس الا
تفعل است یا کف متعلقهاش اینها هیچ کدام نیست زجر عن الفعل باشد دیگر این که
اصلاً بحث این که کف است یا نفس ان لا تفعل میشود سالبه به انتفاء موضوع بله
لازمهاش کف است یا نفس ان لا تفعل میشود سالبه به انتفاء به موضوع بله لازمهاش
کف است یعنی وقتی که مولا گفت و من منزجر شدم دیگر خواه نا خواه کبی منزجر میشوم
وقتی که خودداری بکنم دیگر اما این غیر از نهی است درون نهی و منعلق نهی کف و نفس
ان لا تفعل نخوابیده متعلق نهی زجر عن الفعل است این زجر عن الفعل میکند این هم
مثل همان کسرت الکوز فانکسر این کونه استکه آن نهی میکند این زجر عن الفعل میکند
این هم منزجر میشود دیگر خواه ناخواه این منزجر شدن یعنی کف عن الفعل فانکسر
مترتب بر کسرت الکوز است نه این که داخل کسرت خوابیده باشد کسرت بعضی اوقات نمیشکند
دیگر متابعت نکرد در نهی هم همین طور است گاهی زجر عن الفعل میکند آن منزجر نمیشود
اما گاهی زجر عن الفعل میکند منزجز میشود پس انزجار داخل زجرت نخوابیده مترتب بر
او میشود نفس ان لا تفعل و کف عن الفعل نیست برای این که طلب نیست بلکه زجر است
خود کف نیست برای این که گاهی انزجار هست گاهی انزجار نیست و ان جا که انزجار باشد
لازمه زجر این انزجار آن است که لازمه عرفی نه لازمه عقی لا ینفک برمی گردد به این
که اگر منزجر شد آن کسی که نهیاش میکنند خب خود داری کرده دیگر درون حاق انزجار
خوابیده همین و اگر منزجر نشد آن نهی را کرده این کفی در کار نبوده انزجاری در کار
نبوده و این انزجار لازمه عقلیاش هم نیست چه رسد که دلالت مطابقیاش باشد چه
رسد لازم و ملزوم عقلی باشد اما این طور است که ما خارج را باید ببینیم گاهی هم آن
کف نه چرا؟ برای این که مخالفت میکند پس نفس ان لا تفعل اصلاً از بحث بیرون است
کف لازمه عرفی که این لازم گاهی است گاهی نیست دائر مدار این است که این زجر بکند
نهی بکندان هم منبعث بشود منفعل بشود منزجر بشود اگر منزجر شد کف بار میشود بر
نهی اگر هم منزجر نشد آن نهی هست اما کف نبوده است خودداری منزجر شدن نبوده است
امتثال کی متحقق میشود در وقتی که گناه جلو بیاید من امتثال نهی مولا بکنم آن وقت
هم ثواب دارد خیلی اما گناه جلو نیاید عرفا من ممتثل نیستم یعنی مثلاً الان همه
شما این جا که نشستهاید دزدی نکردید حالا گر غیبت نکردید دزدی نکردید حالا در
نامه عمل شما پر باشد آقا غیبت نکرد آقا دزدید نکرد بله یک وقت پول بیت المال
بیاید پیش شما آن دین شما نگذارد پول بیت المال را هدر کنید آن وقت ثواب در نامه
عملتان نوشته میشود چرا؟ برای این که منزجر شدید برای این که خودداری از گناه
کردید آن وقت تونامه عملتان نوشته میشود این آقا ممتثل نهی خدا کرد و تصرف در بیت
المال نکرد این علی الظاهر دو تاعویصه است اما وقتی که بودیم در عرف میبینیم که
نه پیش آنها خیلی امر واضح است و خیلی هویدا است و آن عویصه اول که خیلی بالا است
که مشهور شده نهی یعنی طلب ترک خب عرفاً این طور نیست لغتاً این طوری نیست وچرا
بزرگان مثل مرحوم آخوند توجه به این مطلب نداشتند خب نمیدانم مشکل است چون نیست
خواجه حافظ معذور دار ما را یک مسئله هم این نفس ان لا تفعل و لا کف خب معلوم است
اگر زجر باشد که اصلاً هر دو بیرون است هیچ کدام نه کف است نه نفس ان لا تفعل هم
اگر آن طلب باشد خب معلوم است نفس ان لا تفعل نیست باید کف باید تا امتثال بر او
صادق باشد پس بنابراین اگر ما بگوییم طلب ترک باید بگوییم متعلق کف است نه ان لا
تفعل و این که مرحوم صاب قوانین با آن مقام شامخ ایشان نمیخورد این عرفیت ندارد
بحث فردایمان أن شاء الله در آن مسألهی مشکل و مفید که مرحوم اخئند در حالی که
بناشان بر ایجاز است این جا صد صفحه دربارهاش صحبت مرده و آن اجتماع امر و نهی
است.
و صلی الله علي محمد و آل محمد.