اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
مسالهای
مرحوم آخوند در کفایه عنوان فرمودند در ذیل واجب تخییری و آن مساله این است که آیا
تخییر بین اقل و اکثر جایز است یا نه؟ خب ما میگوییم: نه چرا نه برای این که اقل
در ضمن اکثر است و وقتی اقل را به جا آورد دیگر خواه ناخواه تکلیف ساقط میشود،
اگر اقل واجب باشد تکلیف ساقط میشود دیگر نمیشود بعدش مصلحت باشد برای این که
اگر بعدش مصلحت تامه ملزمه باشد معنایش این است که اقل نتوانسته است جزء نماز
بشود، پس وقتی که مثلا در تسبیحات اربع میگوید: سبحان الله و الحمدلله و لا اله
الا الله و الله اکبر، حالا الان رکعت سوم آمد یا نه؟ اگر بگوییم: آمد معنایش این
است که اقل واجب است نه اکثر اگر نیامد باید بگوییم: اقل واجب نیست اکثر واجب است
باید دو مرتبه دیگر بگوید: سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر، و
این که ما بگوییم: که اقل یک فرد اکثر یک فرد دیگر، تخییر بین اقل و اکثر ظاهراً
ثبوتا اشکال دارد، اثباتا هم اشکال دارد ثبوتا اشکال دارد برای این که همین که
گفتم: وقتی که تسبیح اول تمام شد میپرسیم آیا میتواند برود به رکوع یا نه؟ اگر
گفتید: آره معنایش این است که اقل واجب است، اکثر لازم نیست یعنی واجب تعیینی، اگر
گفتید: نمیتواند برود به رکوع میگوییم خب بنابراین اقل نتوانست کار بکند ثبوتا
پس واجب تعیینی نیست واجب در ضمن اکثر است باید اکثر بیاید دو مرتبه سبحان الله و
الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر آن
وقت میتواند برود به رکوع پس
معلوم میشود به واجب تعیینی اکثر واجب است نه اقل و اگر اقل واجب باشد
اکثر لازم نیست اگر بخواهد لازم باشد یا
باید به نحو جواز باشد یا باید به نحو استقبال، همین طور که در تسبیحات اربع آن کسانی که یک مرتبه
میدانند میگویند: که دوم و سوم مستحب میشود نیت کند یا نیت نکند خود مستحب میشود
آنها هم که سه مرتبه واجب میدانند میگویند: اگر اول را گفت هنوز واجب باقی است
باید دفعه دوم و سوم ه بگوید تا این که رکعت سوم و چهارم را آن چه وظیفه هست
بیاورد آن میتواند به رکوع برود بنابراین ثبوتا نمیشود اثباتا هم نمیشود برای
این که ما دلیلی برای این که بگوید: اما هذا او ذاک نداریم آن که دلیل داریم یک مرتبه واجب و مرتبه دوم و سوم
مستحب و آن کسانی که اشکال میکنند. این طور روایت را نپذیرفتند میگویند روایت
داریم که سه مرتبه باید تسبیحات را بگوید تکرار بکند. اما یکی داشته باشیم که
بگوید دوران امر بین اقل و اکثر در تسبیحات ظاهراً نداریم برای این که روایت
دربارهاش نداریم، یک روایتی داشته باشیم که بگوید یا این یا ان همچنین روایتی هم
نداریم لذا در ضیق وقتاش هم مثل سوره است، در ضیق وقت ساقط است وقتی ساقط شد یک
مرتبه در ضیق وقت بیشتر واجب نیست خب این حرف تا این جا.
بعضی ها
گفتند: کل مکلف اصلاً واجب کفائی نداریم همه واجبات عینی است مثل آن جا که میگفتند
همه واجبات تعیینی است کل واحد الا این که یک کدام که به جا بیاورد از دیگران ساقط
میشود در آن جا هم اگر یادتان باشد میگفتند که هر دو واجب تعیینی کل واحد الا
این که وم
مرحوم آخوند
رضوان الله تعالی علیه این اقل و اکثر را به شرط لاقرار دادهاند ثبوتا از نظر
اثباتی اگر کفایه مطالعه کرده باشید اصلاً بحث اثباتی میکنند بحث ثبوتی میکنند
میگویند: ما میتوانیم فرض کنیم تخییر بین اقل و اکثر آن وقت تخییر بین اقل و
اکثر را چگونه؟ میگویند: شارع مقدس این طور بگوید: که یک اضافه نداشته باشد و اگر
اضافه باشد سه که یک نباشد، هر دو را به شرط لافرض کرده است، وقتی هر دو را به شرط
لافرض کنند خب اقل و اکثر میشود دیگر، یعنی اگر میخواهی یک لاغیر، اگر هم نمیخواهی
سه لاغیر مقید به لائیت مقید به این که اکثر اضافه نشود اگر یک دفعه گفت اما باز
میخواهد بگوید: خب میشود اما میشود برای خاطر این که آن اکثر را میخواهد
بیاورد، و الا به مجردی که دفعه دوم گفت: سبحان الله و الحمدلله اقل از بین رفت به
شرط لا است به شرط لا اضافه شد ان به شرط لا که نیاید دیگر اقل نیامده اقل که
نیامده اکثر باید بیاید لذا میگویند: میتوانیم درستاش بکنیم به این عنوان که
هر دو به شرط لا باشد و دیگر خواه ناخواه میشود تخییر بین اقل و اکثر یا اقل را
میآورد یک، لاغیر یا اکثر را میآورد سه لاغیر، این حرف دو، سه تا اشکال دارد یک
اشکالاش این است که این اقل و اکثر نیست روی فرمایش مرحوم آخوند این متباینین
است خب تخییر بین متباینین که طوری نیست، میگوید: یا زید را اکرام کن یا عمرو را،
این جا هم همین طور است میگوید: یا یک لاغیر را بیاور یا سه لاغیر را، یک به شرط
مباین با سه شرط لا است، این یک به شرط لا در ضمن اکثر نیست، برای این که اگر گفت:
سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر، و هیچی دیگر نگفت و رفت به
رکوع خب این اقل به شرط لا آمده، اما اگر گفت سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا
الله و الله اکبر، سبحان الله و الحمدلله، آن اقل به شرط لا نیامده، اصلاً نیامده
برای این که اقل به شرط لا در ضمن اکثر
نیست، در ضمن اکثر اقل لا به شرط است این که مشهور هم هست چون که صد آمد نود هم
پیش ما است این غلط است برای این که نود یعنی به شرط عدم زیاده به این میگوییم:
نود و اما اگر صد تا شد آن نود آن صد تا را تشکیل میدهد چون که صد آمد نود هم پیش
ما است و برای این که آن نود به شرط لا نیست لا به شرط است نود کی پیش ما است وقتی
که صد پیش ما نباشد وقتی نود و یک پیش ما نباشد و اما اگر صد آمد پیش ما دیگر نود
پیش ما نیست بلکه صد پیش ما است صد کدام است آن که از یک بشماریم تا برسد به صد به
عبارت دیگر چون که صد آمد نود هم پیش مخا است این مثل این که حرف مرحوم آخوند را
فرض کرده و این ظاهراً درست نیست نود به شرط عدم زیاده نود است یک به شرط عدم دو
خب یک است درست است اما اگر سبحان الله و الحمدلله را گفت: و رفت به رکوع خب یک
آمده است اما اگر دومی را شروع کرد دیگر به یک نابود شد برای این که یک به شرط لا
است آن به شرط لا از بین رفت وقتی به شرط لا از بین بروند دیگر اقلی در کار نیست
لذا یا اقل است اگر به شرط لا فرض گردد یا اقل است یا اکثر اما جمع بین اقل و اکثر
که بگوییم واجب تخییری علی الظاهر نمیشود و مرحوم آخوند میفرمایند: میتوانیم ما
تخییر بین اقل و اکثر درست بکنیم به شرط عدم زیاده یک قید بزنیم به اقل یک قید هم
بزنیم به اکثر آن وقت تخییر بین اقل و اکثر به مرحوم آخوند میگوییم: این تخییر
بین اقل و اکثر نیست، این تخییر بین متباینین است، و تخییر بین متباینین معلوم است
درست است و از بحثی که شما میفرمایید بیرون است. این خلاصه حرف است بعد هم این از
نظر اثباتی هم اشکال دارد برای این که از نظر اثباتی هم ما یک جا یک دلیل داشته
باشیم که بگوید یک به شرط لا باشد یک دلیل داشته باشیم بگوید: اما یک یا سه به نحو
وجوب علی الظاهر هیچ کدام دلیل ندارد ثبوتا اشکال دارد مرحوم آخوند اقل و اکثر را
برگرداندند به متباینین اثباتا هم اشکال دارد برای این که دلیل روی آن نداریم خب
این مسالهی واجب تخییری بحث بعدمان راجع به واجب کفائی است. خب در این که واجب
کفائی داریم هیچ اشکالی نیست، همین طور که گفتم: واجب تخییری داریم هیچ اشکالی
نیست و واجب کفائی در قرآن در روایات در فقه ما در احکام زیاد است. همین طور که
واجب عینی زیاد است واجب کفائی هم زیاد است پس از نظر اثباتی هیچ اشکالی در مساله
نیست انما الاشکال از نظر ثبوتی کیفیت واجب کفائی چه طوری است؟ در واجب تعیینی خوب
میدانیم چه طوری است برای این که تصور میکند مولی ماهیت را تصور میکند کلی مکلف
را تکلیف را میآورد روی عنوان برای مکلف میگوید: ایها الناس صلوا خب این را خوب
میشود درست کرد و اما واجب کفائی را چه طور درستش بکنیم مولی چه طور فرض کرده است
خب همان شبههای که در واجب تخییری است در واجب کفائی هم هست. راستی نمیدانیم
چگونه است چه طور فرضاش بکنیم لذا همان هفت قولی که در واجب تخییری است در واجب
کفائی هم هست بعضی ها گفته اند: که در واجب تخییری گفتند: وجوب عندالله این هم
گفته مکلف عندالله بعضی ها گفته اند: که هر کسی که به جا آورد هر کسی جلو افتاد و
آن جا هم گفتند که هر کدام را به آورد آن میشود واجب تخییری در این جا هم گفته
اند: که هر کسی جلو افتاد ان میشود واجب کفائی خب همان ایرادهایی که آن جا بود
این جا هم هست
بعضی ها گفتند
کل مکلف اصلاً واجب کفائی نداریم همه واجبات عینی است مثل آن جا که میگفتند همه
واجبات تعیینی است کل واحد الا این که یک کدام که به جا بیاورد از دیگران ساقط میشود
در آن جا هم اگر یادتان باشد میگفتند که هر دو واجب تعیینی کل واحد الا این که یک
کدام که بیاورد دیگری ساقط میشود خب همان ایرادی که آن جا بود این جا هم هست قول
سوم این جا رساتر است الا این که اشکالاش این است که این که شما میگویید کل
واحد واجب است خب این معنایش این است که هر دو باید مصلحت تامه ملزمه داشته باشد
لذا باید بگوییم که به جا آوردن هر کدام این مکلف واقع و نفس الامری است در حالی
که مکلف واقع و نفس الامری نیست یک نفر مکلف است در واجب کفائی آن است که یک نفر
مکلف است بعضی مکلفاند واقع و نفس الامر همه مکلف نیستند و ما بخواهیم بگوییم
همه مکلفاند واقع و نفس الامر آن وقت وقتی که مثلا مثل مرده مسلمان. همه مکلفاند
که دفناش کنند. آن وقتی که مرده را بعضی دفن کردند از گردن بعضی ساقط میشود
واجب کفائی این طور هم که در رساله ها نوشتند این گونه است حالا این که تعریف واجب
کفائی است میگوییم چه طور فرض کدده مولی کل واحد اگر مکلف باشند میشود واجب عینی
نمیشود واجب کفائی در واجب عینی هم همین است در واجب عینی اگر گفت زید را اکرام
کن من زید را میخواستم اکرام بکنم مرد خب میشود سالبه به انتفاء موضوع این ها هم
گفتند در واجب کفائی وقتی مرده را دفن کرد میشود سالبه به انتفاء موضوع میگوییم
واجب عینی هم همین است و اگر راستی همه مکلف باشند واجب کفائی نمیشود میشود واجب
عینی اگر بعضی مکلف باشند این بعض چه طوری؟ علی سبیل قضیه مهمله؟ علی سبیل قضایای
مجهوله؟ لذا همان ایرادی که بر واجب عینی هست این جا هم هست هیچ فرق نمیکند ما میخواستیم
شما در واجب تخییری یک فرضی غیر از آن فرض هفتگانه درست بکنید بگوییم این هم مال
اصفهان و یک ابداعی آنهم دلپسند علم پسند ولی آن جا که درست نکردید خب این جا هم
آنهایی که گفته شده همهاش ایراد دارد بگوید جامع حقیقی اینها المکلف خب میشود
واجب عینی اگر بگوید ایها المکلفین مرده را دفن کنید اینها الانسان مرده را دفن کن
خب میشود واجب عینی میگوید خب اگر بعضی این کار را کردند باز چی؟ میگوییم که خب
این سالبه به انتفاء موضوع شد زید را به من گفت اکراماش بکن به او غذا بده بخورد
یکی دیگر غذا به او داد خورد دیگر ساقط است گفتن این زید تشنه است آب به او بده
یکی از من جلو افتاد که مامور هم نبود آب به اون داد خورد خب تکلیف ساقط است.
اگر کفایه
مطالعه کرده باشید مرحوم آخوند قیاس میکنند دیگر و دیگران هم همینطور هرچه در
واجب تخییری میگوییم در واجب کفائی هم همان را میگوییم از نظر اثباتی اشکالی
نداریم مسلم واجب تخییری داریم واجب کفائی هم داریم از نظر ثبوتی کیفیت جعل چه
طوری است؟ دیروز میگفتم این نتیجه عملی هم ندارد تصرف در کارهای خدا هم هست ضرر
به جایی نمیزند اما بالاخره اگر بتوانیم ما کیفیت جعل را درست بکنیم کار خوبی است
از نظر علمی از نظر اصول لذا فرد مردد هم نمیشود باقی میماند آن حرفی که من عرض
کردم بگوییم که مکلف فرض شده اما نه فرد مردد مفهوم مردد اما هذا اوذاک همین طور
که در آن جا میگفتیم یکی از شما بعضی از شما تکلیف آمده روی این و این بعض از شما
یک از شما تکلیف ساقط میشود به این که مرده دفن بشود به یکی از انها یا بعضی از
آنها چنان چه تکلیف ساقط میشود اگر مرده را سیل برد در واجب تعیینی همین است میگوید
همه تان در واجب تخییری میگوید بعضی تان این فرد مردد نیست تا ما بگوییم وجود
خارجی ندارد عنوان بعض المکلفین و این بعض المکلفین صادق هم بر زید است بر عمرو
است بر بکر است صادق بر همه هست زید بعض است عمرو بعض است بعض صادق بر همه هست اما
همه هم نیست همه نیست به چه معنا؟ به معنا این که اگر همه شان تکلیف را نیاوردند کتک
میخوردند همه شان چرا همه کتک میخوردند؟ چون صدق بعض بر همه شان میکنند. اگر
بعضی آوردند بعضی نیاوردند تکلیف ساقط است هیچ کدام کتک نمیخوردند چرا کتک نمیخوردند؟
برای این که تکلیف روی بعض بود، بعض هم کار خودش را کرد اگر بپسندید آن جا عرض مرا
این جا هم همان است، اسمش را میگذاریم فرد مردد نه مفهوم مردد و این جا یک مقدار
آسان تر هم میشود آن جا میگفتیم اما هذا او ذاک این جا یک عنوان هم میتوانیم
درست بکنیم عنوان بعض المکلفین و این یک کسی بگوید جامع حقیقی هم هست حالا جامع
حقیقیاش مشکل است فتخلص مما ذکرنا این که واجب تخییری با واجب کفائی از نظر بحث
اصولی هیچ تفاوت ندارد و آن این است که از نظر اثباتی ما در شرع مقدس اسلام واجب
کفائی داریم واجب تخییری هم داریم حالا ما بتوانیم ثبوتاش را درست بکنیم یا
نتوانیم از نظر ثبوتی و کیفیت جعل اشکال داریم یک فرض دلچسب که راستی از نظر اصول
انسان اطمینان پیدا بکند هفت قول در مساله هست و این هفت قول اطمینان آور نیست
بهتری اقوالش این است که بگوییم کل واحد الا این که تکلیف ساقط میشود وقتی که
تکلیف آورده شد و شاید بهتر از این قول عرض من باشد بگوییم مفهوم مردد مفهوم مردد
در واجب تخییری اما هذا اوذاک بود این جا بعض المکلفین است این همان مفهوم مردد
است که وجود خارجی هم ندارد یعنی آن که تو خارج است فرد است،
اگر همه همه
شان باشد باز کلی طبیعی، اما طبیعت خارجیه بعض المکلفین تو خارج نداریم برای این
که آن چه تو خارج داریم فرد است و اگر هم همه مکلفین در خارج باشند کل است اما یک
بعض المکلفین تو خارج پیدا کنیم ظاهراً نداریم و مصداق تو خارج ندارد اما مولی
متوسل به آن میشود برای این که به مقصودش برسد و به واسطه بعض المکلفین به مقصود
میرسد. این هم خلاصهای از واجب کفائی حالا فردا یک معمایی مرحوم نائینی در اصول
دارند راجع به واجب کفائی ان شاءالله فردا دربارهاش صحبت میکنم.
و صلی الله علی محمّد و آل محمّد