عنوان: اوامر و نواهی متعلق به چیست؟
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

بحث ما درباره این بود که اوامر و نواهی متعلق به چیست؟ فرموده‌اند اگر بخواهیم بگوییم: که متعلّق به ماهیّت من حیث هی هی است لازم می‌آید این که متعلّق باشد اوامر و نواهی به چیزی که محبوب و مبغوض نیست، برای خاطر این که ماهیّت من حیث هی هی لاموجوده و لامعدومه و لا محبوبه و لامبغوضه، و متعلّق اوامر باید محبوب باشد، و متعلّق نواهی باید مبغوض باشد، پس متعلّق به ماهیّت من حیث هی هی نمی‌شود باشد بخواهیم بگوییم: متعلّق به وجود که مطلوب است خُب؛ لازم می‌آید تحصیل حاصل، نماز موجود را بیاور، معلوم است این لغو است، محال اسمش را می‌گذاریم تحصیل حاصل، پس متعلّق به وجود خارجی نمی‌شود باشد، متعلّق به ماهیّت من حیث هی هی نمی‌شود باشد چیزدیگر هم نداریم پس چه بکنیم، لذا مسأله بغرنج شده گفتم: مرحوم آخوند در کفایه می‌فرمایند: که اوامر و نواهی متعلّق به وجود سعّی است به آن وجود نامتشخص، به آن وجودی که در ضمن عمرو و بکر و خالد هست، و آن وجود سعّی دیگ رمطلوب است، آن وقت امر می‌کند آن وجود سعّی را متشخص اش بکن این حرف مرحوم آخوند است.

ایرادی که ما داشتیم می‌گفتیم: اصلاً؛ وجود سعّی در خارج نداریم، یک چیزی به عنوان وجود سعّی ماوراء وجودها، متشخص‌ها نداریم، و حرف مرحوم آخوند گرفته شده از حرف ملاصدرا در اسفار است، که ایشان گاهی می‌فرمایند: که سفره وجود را پهنش می‌کنیم و چه می‌کنیم، این حرف مرحوم آخوند از او گرفته شده است، ولی راستی در خارج ما غیرموجودات یک وجودی داشته باشیم به نام وجود سعّی نداریم، و ایرادهای دیگری که درباره‌اش صحبت کردم، این حرف مرحوم آخوند.

اساتید ما تبعاً لمرحوم حاج شیخ و مرحوم نانائینی این‌ها می‌فرمودند که «ماهیّت مرآتاً للخارج»، با ماهیّت خارج را می‌بیند، می‌بیند آن مطلوب است، می‌گوید: صَلِّ این هم عمده ایرادش این بود که این ماهیّت خارج دیده آیا این قید است یا نه؟ اگر قید است اصلاً؛ نمی‌تواند موجود بشود در خارج، اگر قید نیست همان ماهیّت من حیث هی هی است، تا این جا آمدیم، کلیه حیثیّات تعلیلی ولو حیثیّت حینیّه می‌شود تقیید، بالاخره این علی نحو قضایای حینیه هست، یا علی نحو قضایای شرطیّه، اگر نحو قضایای حینیه باشد همان ماهیّت من حیث هی هی می‌شود، اگر علی نحو قضایای شرطیّه باشد، اصلاً؛ نمی‌تواند وجود خارجی پیدا بکند، و نداریم اصلاً؛ تو خارج ماهیّت خارج دیده، «ماهیّت مرآتاً للخارج» امر به محال می‌شود، و راستی بحث، بحث مشکلی است، این کسانی که می‌گویند: ماهیّت من حیث هی هی لیس الا هی لامحبوبه و لامبغوضه، لاموجوده و لامعدومه، در فلسفه مرادشان این است که مثلاً؛ انسان من حیث هی هی لابشرط، لابشرط مقسمی این وجود جزء اش نیست، عدم هم جزء اش نیست، محبوبیت جزاش نیست، مبغوضیت هم جز اش نیست، عدم هم جزء اش نیست انسان، انسان است، نه انسانِ موجود، نه انسانِ معدوم، نه انسان محوب، نه انسان مبغوض، به عبارت دیگر آنهایی که گفتند: این طور می‌گویند: که ماهیّت من حیث هی هی، یعنی لابشرط مقسمی،حتّی لاشرطیت هم جز آن نیست، لابشرط مقسمی دیگر هما است، که لابشرطیت هم جز آن نیست، برای این که ماهیّت گاهی بشرط شیء است، گاهی هم لابشرط مقسمی است، یعنی یک لابشرطی که بالابشرط و بشرط شیء و بشرط لا می‌سازد، آن مقسم، آن که لفظ برای او ض شده، لفظ انسان.وضع شده برای حیوانُ النّاطق نه حیوانُ النّاطق موجود، نه حیوانُ النّاطق معدوم در خارج، نه حیوانُ النّاطق محبوب، و نه حیوانُ النّاطق مبغوض لابه شرط است، می‌خواهند بگویند: که ماهیّت لابه شرط لیس الا بشرط، ماهیّت من حیث هی هی لیس الا هی یعنی ماهیّت لابشرط مقسمی لیس الا لا به شرط، حتی لا به شرطیت هم جز او نیست، قید او نیست، این را می‌خواهند بگویند: و این آ»ده در اصول ما، آمده تو دست و پای ما طلبه‌ها و یک لُولوئی شده که مثل این جاها مشکل شود، بگوئیم ماهیّت لا به شرط لامحبوبه پس متعلّق امر نمی‌تواند باشد، لامبغوضه پس متعلّق نهی نمی‌تواند باشد، در حالی که آنهایی که گفتند، اصلاً؛ حرف این‌ها مرادشان نبوده است، ماهیّت من حیث هی هی لامحبوبه و لامبغوضه، این لامحبوبه اگر جز اش باشد که اصلاً؛ همه چیز خراب می‌شد، می‌شود انسان حیوانُ النّاطق محبوب و این که نیست، انسان که حیوانُ النّاطق محبوب نیست، انسان حیوانُ النّاطق است، وقتی چنین باشد، خُب؛ اگر مولی وقتی می‌گوید: صل، یعنی ماهیّت من حیث هی هی را بیاور اُطلُبُ منْکَ وجود ماهیّت، این معنایش می‌شود دیگر، بیاور یعنی وجودش را، متعلّق امر ماهیّت من حیث هی هی است، و ماهیّت من حیث هی هی واجب است، لذا در خانه می‌شود آورد در مسجد می‌شود آورد، در جماعت می‌شود آورد، در مسافرت می‌شود آورد، در وطن می‌شود آورد درحضر می‌شود آورد، اول وقت می‌شود آورد، آخر وقت می‌شود آورد، این‌ها همه عوارض مشخصه است، جز ماهیّت نیست، آن که ترغیب می‌کند به ماهیّت من حیث هی هی و ترغیب اش هم می‌کند به این که موجودش بکن، برای این که طلب، آن هیئت ترغیب است، طلب است، طلب یعنی طلب وجود، طلب عدم که نمی‌شود، طلب می‌کند ازمن ماهیّت را یعنی اوجدهُ، اگر گفت صَلِّ یعنی «اطلُبْ منکَ وجود الصلاه»، «اوجدِ الصّلاه» است، اُطلُبُ منْکَ وجود الصّلاه، اوجدِ الصّلاه، خُب؛ آن ماهیّت من حیث هی هی را می‌خواهد، طلب می‌کند وجودش را بله آن که مطلوب است وجود است.

می گویم: این ماهیّت من حیث هی هی را تو خارج بیاور، کلی طبیعی اش کن، صلاه مطلوب است، صلاتش که یک ماهیّت است، خُب؛ ماهیّت در خارج بدون وجود که نمی‌شود حدُّالوجود است، یک‌دفعه می‌گویم: که اُطلُبُ منْکَ وجود، خُب؛ این یک وجود مطلقی است، دیگر هر وجودی را بیاروم طوری نیست. برای خاطر این که وجود سعّی که نداریم، یاد وجود متشخص باشد، برمی‌گردد به این که «اطلُبْ منکَ وجود الصلاه»، «اطلُبْ منکَ الصّلاه» را، یعنی «اوجدِ الصّلاه فی الخارج»، یعنی آن ماهیّت من حیث هی هی مطلوب من است، کجا مطلوب است؟ در ذهن؟ نه آن جا که کلی منطقی است؟ نه آن جا که کلی طبیعی است؟ آری، لذا همین را به مرحوم آخوند اگر یادتان باشد می‌گفتیم: به مرحوم آخوند(ره) می‌گفتیم: اگر وجود سعّی باشد معنایش این طور می‌شود اُطلُبُ منْکَ وجودِ وجود صلاه این معنا ندارد، پس باید وجود سعّی نباشد، باید ماهیّت باشد، ماهیّت من حیث هی هی، آن وقت ماهیّت من حیث هی هی می‌بیند این مطلوب تو خارج است، می‌گوید: اُطلُبُ منْکَ وجودش را، اُطلُبُ منْکَ این ماهیّت را، «اطلُبْ منکَ صلاه»را یعنی اوجِدْهُ، آن وقت این آقا مأمورٌ به می‌شود با آوردن ماهیّت من حیث هی هی، نه ماهیّت مقیّده، آن ماهیّت را موجودش می‌کند، این وجود دست این است، یعنی این ماهیّت را عوارض مشخصه به او می‌دهد می‌شود نماز اول وقت در مسجد و با جماعت این‌ها همه عوارض مشخصه است، چه کسی موجود کرده این نماز را؟ عبد. مأتی به مال عبد است مطابق می‌شود با مأمورٌ به، مأمورٌ به چیست؟ ماهیّت من حیث هی هی آن ماهیّت من حیث هی هی ساقط می‌شود، مأتی به یعنی وجود مطابق می‌شود با ماهیّت م ساقط می‌شود، یعنی مأمورٌ به ساقط می‌شود، دیگر این همه داد و فریاد ظاهراً ندارد.

بعضی اوقات نه این جا، حالا این جا هم شاید بوده، بعضی اوقات حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) می‌گفتند: این جمله حاجی سبزواری یک لُولُو شده است، در اصول ما خیلی حرف خوبی است. انصافاً که مرحوم حاجی سبزورای در منظومه می‌گویند: ماهیّت من حیث هی هی لیس الا هی لاموجود و لامعدومه، و لامحبوبه و لامبغوضه، و آن‌ها خیال کردند این که مرحوم حاجی سبزواری می‌خواهد بگوید: که ماهیّت من حیث هی هی وجود جز او است، نمی‌دانم امثال این‌ها لامحبوبه و لامبغوضه را بردند روی اصل ماهیّت، در حالی که مرحوم حاجی سبزورای که می‌خواهد بگوید: می‌خواهد بگوید: که این ماهیّت یک جنس دارد، یک فصل دراد، جنس و فصل اش هیچ کدام نه وجود است نه عدم، نه حُب است نه بغض، آن مرادش است، و الا ماهیّت من حیث هی هی حسابی محبوب است، متعلّق امر می‌خواهد بشود حسابی محبوب است محبوب به این معنا متعلّق امرش واقع می‌شود، محبوب به این معنا که آن عبد موجود درخارج اش می‌کند، محبوب به این معنا که مأتی به مطابق با مأمورٌ به می‌شود، مأمورٌ به ساقط می‌شود، لذا کلی منطقی است دیگر، کلی منطقی همین است که ما وقتی که در منطق روی کلیات صحبت می‌کنیم، کلیات خمس غفلت از این داریم که موجود است یا معدوم غفلت از این داریم که در ذهن موجود است، نمی‌شود که در ذهن موجود نباشد برای این که بالاخره ماهیّت یا درذهن موجود است، یا در خارج.

اگر در ذهن موجود نباشد به آن می‌گوییم: کلی عقلی، اگر در خارج باشد می‌گوییم: کلی طبیعی و نمی‌شود کلی منطقی و آن این است که غفلت می‌کنیم از وجودش، از عدمش، از وجود ذهنی اش، از وجود خارجی اش و روی آن صحبت می‌کنیم، می‌گوییم: انسان این طوری است، وجود از اطلب فهمیده می‌شود، از اطلُبُ متعلّق ماهیّت من حیث هی هی آن وقت من یک کلی طبیعی تو خارج می‌آورم، یک فرد کلی طبیعی مطابق می‌شود با آن کلی منطقی، امر به ساقط می‌شود، یعنی این کلی طبیعی تو خارج، نماز با قیودات اش این باید باشد تا بشود نماز در خارج می‌شود مأتی به من، آن وقت این مأتی به عوارض مشخصه دارد، اما زیر این عوارض مشخصه ماهیتی است که تطبیق می‌کند با آن ماهیّت منطقی، با آن متعلق امر، آن ماهیّت من حیث هی هی خواسته، خُب؛ این هم ماهیّت من حیث هی هی است، یعنی الحق اَنَّ الکلّی الطبیعی به معنا وجود افراده بمعنا همان ماهیّت من حیث هی هی، اصلا معنای کلی طبیعی همین است، کلی طبیعی با عوارض مشخصه تو خارج است، عوارض مشخصه‌اش را بگیر می‌شود ماهیّت من حیث هی هی، عوارض مشخصه دست کیست؟ دست ما اصلاً؛ متعلّق امر نیست. عوارض مشخصه دست ما است، ماییم که آن کلی طبیعی را باید خارجیت بدهیم، تا بشود مطولب، تاب شود مصلحت تامّه ملزمه دار، آن که دست مولی است امر به ماهیّت من حیث هی هی آن چه دست ما است آوردن ماهیّت موجوده که تطبیق بکند با آن ماهیّت من حیث هی هی امر را ساقط بکند. حیوانُ النّاطق، حیوان جنس است، ناطق فصل است این دو هر دو کلی اند خُب؛ یک کدام می‌آید قید می‌کند دیگر از کلیت که بیرون نمی‌رود، نماز هم همین طور است. گاهی نماز می‌خواهد، گاهی نماز مغرب می‌خواهد، نماز مغرب یک کلی است، من می‌توانم این نماز مغرب را که از من می‌خواهد، در اول وقت با جماعت تو مسجد بیاورم. خُب؛ این‌ها قیوداتش است دیگر، عوارض مشخصه‌اش، می‌توانم یک ساعت بعد بیاورم، اگر مریض باشم می‌توانم نشسته بیاورم، باز همان صلاه مغرب است دیگر، اگر مسافر باشم باز همان نماز مغرب را سه رکعت می‌آورم، می‌توانم حمد و سوره‌اش را آهسته بخوانم، آن مأتی به مطابق با مأمورٌ به نشود و بالاخره می‌توانم شُل شُۀ بخوانم، می‌توانم با حضور قلب بخوانم، می‌توانم بدون حضور قلب بخوانم، و از هرکسی که سربزند یک نماز مغرب است، باز همان عوارض مشخصه است دیگر، آوردن شما، آوردن من این‌ها هیچ کدام شخصی اش نمی‌کند، آن نماز مغرب خواسته ماهیّت من حیث هی هی، هم آن ماهیّت من حیث هی هی را می‌آورم تو خارج با عوارض مشخصه، برای خاطر این که خارج عوارض مشخصه باید باشد، وجود اگر بخواهیم بدهیم، وجود یعنی عوارض مشخصه و بدون عوارض مشخصه که نمی‌شود، آن وقت یک مصداق از آن ماهیّت من حیث هی هی را می‌آورم تطبیق می‌کند مأتی به با مأمورٌ به، مأمورٌ به ساقط می‌شود. بله ممکن است یک ترغیب وتحریص به عوارض مشخصه هم کرده باشد، اما آن ترغیب و تحریص‌ها به عوارض مشخصه از باب فضلیت است دیگر، ولی بالاخره آن که مولی خواسته صلاه مغرب من حیث هی هی است یعنی ماهیّت من حیث هی هی است، چه خواسته؟ وجودش را، این وجودش متعلّق امر است؟ نه خود امر است، ما در متعلّق اوامر داریم صحبت می‌کنیم خود امر یعنی طلبُ الوجود، لذا می‌شود اُطلُبُ منْکَ وجود تا این جا امر آمده روی صلاه صیغه افعل و ما بمعناه آمده، یک هیئت دارد یک ماده دارد آن هیئت اش، صیغه افعل و ما بمعناه است صل، ماده‌اش صلاه ماهیّت من حیث هی هی است، آن هیئت می‌گوید اُطلُبُ منْکَ وجود، وجود چه؟ آن هیئت آمده روی ماده صلاه می‌شود اُطلُبُ منْکَ وجود الصلاه، جودُ الصّلاه یعنی خارج، تو حاقّ این اطلُبُ وجود خوابیده است، اطلب العدم که نمی‌خواهد اُطلُبُ منْکَ وجود این هیئت صیغه افعل و ما بمعناه است. اصلاً؛ معنای طلب یعنی همین تو حاقّ طلب، اشراب شده، تو طلب وجود، می‌شود اُطلُبُ منْکَ وجود، حالا اُطلُبُ منْکَ وجود این صیغه افعل و ما بمعناه که اُطلُبُ منْکَ وجود است روی چه آمده؟ روی ماده، ماده چیست؟ در صَلِّ صلاه است، صلاه چیست؟ ماهیّت من حیث هی هی است، آن وقت خواه ناخواه این طور می‌شود آن طلب می‌کند از من وجود صلاه را، من گاهی العیاذ بالله مخالفت می‌کنم نمی‌آورم خُب؛ هیچ گاهی آن صلاه را می‌آورم کلی طبیعی می‌شود، کلی طبیعی مطابق می‌شود با آن ماهیّت من حیث هی هی که اسمش را می‌گذاریم کلی منطقی، امر ساقط می‌شود، مأتی به تطابق می‌کند با مأمورٌ به، امر ساقط می‌شود،

بنابراین خلاصه حرف این است که اوامر و نواهی متعلّق به عناوین است، حالا این جا اسمش را گذاشته ماهیّت، این جا ماهیّت نما هستند نه ماهیّت باشد بهترین حرف این است که بگوییم: عنوان اما بالاخره منطق و فلسفه را آوردند در اصول، حالا اسم این عنوان را گذاشتند ماهیّت، اوامر و نواهی متعلّق به عناوین من حیث هو هو، یا متعلق به ماهیات من حیث هی هی، و معنای این که صَلِّ یعنی «اطلُبْ منکَ وجود الصلاه»، نمی‌گوید: اُطلُبُ منْکَ آن خارج را، آن ماهیّت من حیث هی هی را با عوارض مشخصه می‌آورم در خارج مصداق صلاه می‌شود، مصداق صلاه یعنی چه؟ صلاه یک کلی طبیعی است، مصداقش این که در خارج است، که اسمش را می‌گذاریم کلی طبیعی، صد در صد مصداق تطابق پیدا می‌کند با متعلّق امر، امر ساقط می‌شو.د، چه چیزی محبوب است؟ مسلم نماز در خارج، به عبارت دیگر مولی می‌گوید: آن که محبوبم است بیاور، قُرّهِ عین برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نماز است نماز را می‌آورم.

این خلاصۀ حرف است. فردا مباحثه مان که مشکل هم هست. إذا نُسخ الوجوب هَل یبقی الجواز ام لا

تقاضا دارم برای فردا کفایه را مطالعه کنید. إن شاء الله.

و صلی الله علی محمد و آل محمد