اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
در مسأله
ترتب، ما ترتب را آوردیم در تنجیز حکم، نه در فعلیّت حکم و گفتیم: اصلا ترتبی که
یک امر عرفی است، یک امر عقلائی است، مربوط به شارع نیست، مربوط به عقل است مربوط
به عقلا است، اگر اشکالی باشد آن است که ترتب را بخواهید نسبت به شارع مقدس بدهید،
بگویید: شارع مقدس فرموده است که ازاله نجاست بکن والا اگر نمیکنی و: «ازلِ
النّحاسه و ان عَصیْتَ فَصَلِّ»، آن وقت اشکلها است که دربارهاش صحبت میکنم، و
اما اگر گفتید: ترتب مربوط به تنجیز حکم است و هیچ ربطی به شارع مقدس ندارد در
وقتی که میخواهد عقل ما بگوید: که حکم برای تو مُنجّز است، حکم برای تو حتمی است
باید به آن عمل بکنی، یکی از حرفهایش هم این است که میگوید: که این حکم را عمل کن
اگر نه، به آن حکم عمل کن این اهم را بیاور، اگر نمیآوری مُهّم را بیاور و برمیگردد.
اصلاً؛ به جزئیات، اصلاً؛ کلی نیست برای این که تنجز حکم مربوط به جزئیات است،
مربوط به مقام عمل است، مربوط به مأتی به است، مثلاً؛ عالم با پسرش افتادند تو
دریا دارند غرق میشود بالاخره در این جا شارع مقدس انقذ الغرق دارد اما شارع مقدس
دیگر ندارد. انقذ هذا الغریق این عقل ما است آن کلی را تطبیق اش میکند این جا میگوید:
انقذ هذا، انقذ هذا آن وقت مثل این عالم و پسرش میگوید: برو دنبال آن عالم، اهم
اگر میبیند کوتاهی میکنئد میگوید: پس لااقل پسرش را، این میشود ترتب اول میگوید:
در آن جا هم که اهم نباشد میگوید: هردو را که نمیتوانی یکی از این دو را و اگر
این آقا کوتاهی بکند، به اندازه قدرتش کتک میخورد میتوانست هردو را بگیرد یک
کدام را گرفته کتک میخورد هیچ کدام را نمیتوانسته بگیرد شنا بلد نبوده، اصلاً؛
کتک نمیخورد، اهم را رها کرده، مُهّم راگرفته رو اهم کتک میخورد، یعنی به اندازه
اهم کتک میخورد، و اگر هم راستی رفته دنبال اهم، اهم را گرفته مُهّم از دستش اش
رفته خُب؛ هیچی، همه اینها مربوط به عقل ما است، اصلاً؛ یک قاعده کلی چون که
ترتب، واصل قضیه تنجیز حکم و امثال اینها راجع به مثوبت و عقوبت است، مثوبت و
عقوبت، دست شارع مقدس نیست، دست عقل است عقل ما میگوید: مخالفت کردی عقوبت داری
لذا رو این عرض ما ترتب اصلاً؛ مربوط به فعلیّت حکم نیست، و اصلاً؛ در حکم هیچ قید
نیست، نه اهم قید دارد نه مُهّم قید دارد اگر ما قید و اِن عصیت میآوریم این عقل
ما است این قید را میزند میگوید: اهم اگر نمیتوانی مُهّم، اهم اگر عصیان میکنی
مُهّم، اهم اگر هم میتوانی مُهّم، هر دو اینها عقل ما است بنابراین دیروز میگفتم:
این اشکالی که شده که آقا این قید عقلی است، شما از کجا قید شرعی آوردید و حکمی که
بالفعل است، این را تقییدش کردی از فعلیّت انداختید جوابیش این است که نه آن حکم
شارع مقدس اصلاً؛ قید ندارد، و شارع مقدس مثلاً؛ در باب نماز میگوید: که اقیموا
الصّلوه اصلاً؛ نظر به مزاحم ندارد و هر مولای عرفی هم همین طور است، وقتی که حکمی
را میآورد، نظر به مزاحم ندارد، مزاحک یک امر خارجی است بعد از حکم پیدا میشود و
اصلاً؛ نظر خصوصیات ندارد، خصوصیات یک چیزی است که ما درست میکنیم. شارع مقدس میگوید:
نماز بخوان. کجا ؟ چی؟ چه وقت؟ اگر مزاحم پیدا کرد چی؟ اینها را دیگر آن وقتی که
عنوان را در نظر میگیرد حکم را میآورد روی عنوان هیچ کدام از اینها در نظر
نیست، بنابراین صَلِّ ازل النجاسه، اصلاً؛ ابدا با هم تزاحم ندارد و این که در
کلمات دیده میشود بین صَلِّ و بین اَزِلِ النّجاسه تعارض میاندازند و عمده تعارض
هم همین است که جمع بین ضدّین است، میگوییم: آقا جمع بین ضدّین الا این است، که
دو تا حکم با هم معارض باشند، جمع بین ضدّین نمیشود، خُب؛ معلوم است یعنی وقتی
مُکلِّف میخواهد نماز بخواند، میخواهد ازاله نجاست بکند با هم نمیشود و اما این
جمع بین ضدّین نمیشود غیر از آن است که شارع مقدس نتواند بگوید صل، نتواند بگوید:
اَزِلِ النّجاسه و شارع مقدس که هیچ وقت نمیگوید: که جمع بین ضدّین کنید، جمع بین
ضدّین نکنید، جمع بین ضدّین کن عقلی است جمع بین ضدّین نکن عقلی است. قدرت داری
هردو را بیاوری عقلی است قدری داری هیچ کدام را نیاوری عقلی است، اصلاً؛ آن شرائط
عامه تکلیف درباره آن هم ما میگوییم: میدانید فقهاء مثل مرحوم شهید درشرح لمعه
به هر فصلی که میرسد به هر بابی که میرسد شرائط عامه تکلیف را جلو میآورد و مثل
علم، قدرت ،عقل، بلوغ، اینها میگوید: از شرائط عامه تکلیف است در حالی که اینها
هیچ کدام از شرائط عامه مُکلِّف به و شرائط اصل تکلیف و به معنا این که مثل وضو که
شرط نماز است، بگوییم: که عقل هم مشرط نماز است، نه هیچ جا نمیتوانیم پیدا کنیم
که شارع مقدس این طور گفته باشد، از شرائط عامّۀ تکلیف است و در مقام تنجیز تکلیف،
یعنی وقتی که میخواهد تکلیف را بیاورد عقل میگوید: باید علم داشته باشی، خُب؛
اگر علم نداشته باشی اصلاً؛ سالبه به انتفاء موضوع است، باید قدرت داشته باشی،
خُب؛ اگر قدرت نداشته باشی، چی را بیاوری و علم و قدرت، بله راجع به بلوغش آن یک
مطلب دیگر است، آن هم از ممیز و غیرممیز بود همین را میگفتیم، اما راجع به بلوغ
یک نحو تعبّدی هست، آن از شرائط عامّۀ تکلیف، اما از طرف شارع مقدس و اما عمده این
قدرت و علم و عقل اینها در مقام تنجیز است، قیودات برای تنجیز حکم است، شرط عقلی
است، برای مأتی به هم هست نه برای مُکلِّف به، لذا آن که میبینیم اگر کفایه را
مطالعه کرده باشید آن که میگوید ترتب خوب میگوید: مانعی ندارد که شارع مقدس
بگوید: که: «ازلِ النّحاسه و ان عَصیْتَ فَصَلِّ»، آن صَلِّ را مقیدش بکند به ان
عصیتَ، آن وقت اَزِلِ النّجاسه مطلق است، صَلِّ مقید است، با هم تهافت ندراد جمع
بین ضدّین نیست، یعنی مثلا مثل مرحوم میرزای شیرازی همین طور میفرموده به ایشان
میگفتند: آقا ازل النجاسه، وصل اینها اجتماع ضدّین است، جمع بین اجتماع ضدّین
محال است، حالا شما چه جور میگویید: که طوری نیست. جواب میداده که آقا این ترتب
رفع جمع بین ضدّین را میگویند، برای خاطر این که ما میگوییم: که تکلیف این جوری
است. که میگوید: «ازلِ النّحاسه ثمَّ ان عَصیْتَ »، یا: « ان أردت العصیان
فَصَلِّ»، آن قید جمع بین ضدّین را درست اش میکند میشود طولی آن وقت مرحوم آخوند
همین جا را ایراد میکنند که رد مرحوم میرزای بزرگ میگویند: خیلی خوب شما طولی
درست کردید اهم را اول قرار دادید مُهّم را بعد قرار دادید میفرمایند: مرحوم
آخوند اما چون که اهم مطلق است در مرتبه مُهّم هم هست لذا میفرمایند: که مُهّم
ولو در مرتبه اهم نیست، اما اهم چون مطلق است در مرتبه مُهّم است جمع بین ضدّین
است، برای خاطر این که شما میگویید: اَزِلِ النّجاسه این قید ندارد ان عصیتَ
فصَلِّ قید دارد، آن وقت صورتی که عصیان میکند و همان وقت که میخواهد نماز
بخواند «ازلِ النّجاسه» برایش سینه میزند میشود جمع بین ضدّین، بخواهد هر دو نمیشود،
لذا مرحوم میرزا میگویند: طولی است، مرحوم آخوند میگویند: طولی این جوری است،
اگر هر دو قید داشت اول و دوم داشت، اما جون که آن «ازلِ النّجاسه» قید ندارد در
مرتبۀ صَلِّ اِن عصیتَ موجود است، و میشود جمع بین ضدّین این که الان مرحوم آخوند
به میرزای شیرازی میگویند: این است میفرمایند: شما که طولی کردید قید آوردید
برای این که جمع بین ضدّین بکنید خُب؛ در مرتبه «ازلِ النّجاسه»، صَلِّ نداریم اما
در مرتبه «صَلِّ ازلِ النّجاسه»، داریم. چرا؟ برای خاطر این که قید را زدید به
مُهّم و آن اَزِلِ النّجاسه مطلق است وقتی مطلق شد دیگر خواه ناخواه آن جا که
صَلِّ باشد هست، آن جا هم که صَلِّ نباشد هست، پس آن وقتی که دارد نماز میخواند
«ازلِ النّجاسه» هم دارد، لذا اصلاً؛ نیاوردن آن را در جزئیات، ببینید کفایه از
اول تا آخر روی کلیات است و همین عرضی که میکنم این طور میگویند: که صَلِّ و
«ازلِ النّجاسه» هم دارد، این دو تا عنوان ما نمیتوانیم جمعش بکنیم، پس وقتی
نتوانستیم جمعش بکنیم چه کار باید بکنیم خُب؛ مرحوم کاشف الغطاء(رضوان الله تعالی
علیه) گفته اند: تاترتب درستش میکنیم، میگوییم: که «ازلِ النّجاسه»، و ان عصیتَ
فصَلِّ و یا اِن اردتَ العصیان فَصَلِّ فرقی هم نمیکند برای این که وقتی جدی
اراده کرد برای این که نماز بخواند ازاله نجاست نکند، اراده عصیانی کرده، دیگر نمیشود
امرش بکنید به قول ایشان گفته بالاخره بپس آن «ازلِ النّجاسه»، با این ان عصیتَ
فصَلِّ طولی واقع شده است، اجتماع ضدّین آن جا است که عرضی باشد، مرحوم آخوند همین
جا را میفرمایند: خیلی خوب طولی درست کردید اما مُهّم را بردی بعد از اهم، اما
اهم را نبردی قبل از مُهّم و باید اگر بخواهی طولی درست بکنی، آن جا که اهم است
مُهّم نباشد آن جا که مُهّم است اهم نباشد ولی در جائی که اهم قید نداشته باشد
مطلق است دیگر، وقتی مطلق شد آن جا که اهم است، مُهّم نیست، آن جا که مُهّم است
اهم هم هست، پس اجتماع ضدّین شد، اجتماع ضدّین محال است.، پس بنابراین ترتب محال
است این حرف مرحوم آخوند روی مبناشان که احکام، احکام فعل باشد، احکام، احکام شرعی
باشد به مرحوم آخوند(ره) بگو که این که شما میفرمایید: اهم در رتبه مُهّم هست، نه
آن جا که مُهّم است اهم نیست، آن جا که اهم است مُهّم نیست، چرا؟ برای این که
«ازلِ النّجاسه» خُب؛ آن مُهّم نیست در رتبهاش، در وقتی که دارد نماز میخواند
چون که نمیخواهد ازاله نجاست بکند حکم از فعلیّت میافتد دیگر خواه ناخواه این
جور میشود که مثل آن جا است که قدرت نداشته باشد اگر راستی قدرت دارد که زید را
بگیرد قدرت ندارد عمر را بگیرد در حالی که عمر هم اهم است، خُب؛ الان که قدرت دارد
نمیگویند: برو دنبال عمر برای این که نمیتواند اما به او میگویند: برو دنبال
زید. میتواند برود خُب؛ همین جا دو تا میخواهد شارع مقدس، اما برای این که این
قدرت ندارد اهم را نمیخواهد، مُهّم را میخواهد خُب؛ ما نحن فیه هم همین طور میشود
ما نحن فیه هم اگر گفت: که «ازلِ النّجاسه» و ان عصیتَ فصَلِّ مرحوم آخوند(ره) میگویند:
«ازلِ النّجاسه» در رتبه فصَلِّ است میگوییم: نه در رُتبۀ فصَلِّ نیست برای این
که وقتی اراده میکند عصیان را، مثل آن جا است که راستی عصیان کرده باشد، آن غرق
شده باشد خُب؛ چه جور دیگر در وقتی که نمیرود دنبال مُهّم اهم غرق میشود دیگر
حالا که انقذ الغریق ندارد چون سالبه به انتفاء موضوع شده است، خُب؛ وقتی که راستی
نمیرود دنبال دیگر تکلیف نمیتواند برای اش فعلیّت داشته باشد، تکلیف از فعلیّت
میافتد، وقتی تکلیف از فعلیّت افتاد آن جا که اهم است مُهّم نیست آن جا که مُهّم
است اهم نیست، پس حرف میرزای شیرازی درست است.
یکدفعه اهم را نمیتواند بگیرد مُهّم را میتواند.
خُب؛ اهم از کار میافتد آن جا هم که عصیان باشد و ان عصیتَ فصَلِّ اهم نمیتواند
کار بکند مثل آن جا است که به طور کلی از بین رفته باشد. چرا نمیتواند؟ برای این
که اراده میخواهد اراده نیست و این نمیتواند تکلیف مُنجّز داشته باشد مُهّم هست
اهم نیست برمیگردد آن جا که اهم هست مُهّم نیست آن که مُهّم است اهم نیست.
پس این حرف
مرحوم آخوند که میفرمایند: در رتبه مُهّم، اهم هست نه در رتبه مُهّم، اهم نیست،
بله اشکال عمده مرحوم آخوند که خودشان میفرمایند: در درس، با مرحوم میرزا روی
فرمایش شما اگر کسی اهم و مُهّم هر دو را ترک بکند باید دو تا عقاب داشته باشد در
حالی که دو تا عقاب مسلم نیست، و اگر ما بتوانیم درست بکنیم بگوییم: که آن جا که
اهم است مُهّم نیست، آن که مُهّم است، اهم نیست، بنابراین ازاله نجاست که نیست
صَلِّ هست یا آن انقاذ غریق عالم که نیست، انقاذ جاهل هست. حالا دنبال هیچ کدام
نرفت باید بگوییم: دو تا کتک دارد در حالی که بالضّروره دو تا کتک ندارد برای این
که با اهم، یا مُهّم جواب مرحوم آخوند(ره) هم این جا این است بله ما از نظر قاعده
میگوییم: اما یک حرف دیگر در مسأله هست و آن این است که عقاب و منثوبت دائر مدار
قدرت است، وقتی قدرت باشد، قدرت صرف هر دو را ندارد پس باید کتک بخورد برای این که
نمیشود هم اهم را بیاورد هم مُهّم را، هم ازاله نجاست بکند هم نماز بخواند، هم آن
عالم را بگیرد هم جاهل را ،یک قدرت بیشتر
نبوده و این نگاه میکرده هردو غرق شدند، خُب؛ حالا هر دو غرق شدند روی قاعده این
که عصیان کرده است انقذ غریق عالم را، کتک دارد و انقذ غریق جاهل را آن هم کتک
دارد قاعده این است که هردو کتک دارد درست است همین که مرحوم آخوند(ره) میگویند:
اما یک حرف دیگر هست و آن این که این قدرت داشته هر دو را بگیرد یا نه؟ نه پس
بنابراین نه عقاب و مثوبت دائر مدار قدرت است، یک قدرت بیشتر نداشته و میتوانسته
صرف اهم بکند، نکرده کتک روی اهم است، این هم بحثی که مرحوم آخوند(ره) با میرزای
شیرازای داشتند ما اگر صرف نظر بکنیم از بحث خودمان باز هم روی بحث بزرگان مثل
میرزای شیرازی و مرحوم آخوند، ترتب را جایز میدانیم و حق ما مرحوم میرزای شیرازی
است نه مرحوم آخوند(ره) با این طول و تفصیلی یکدفعه عرض کردم.
علی الظاهر
اگر به بحث دیروز و امروز من توجه داشته باشید ظاهراً دیگر چیزی نمانده ولو میدانید
اگر مطالعه کرده باشید بزرگان مثل مرحوم نائینی مثل استاد بزرگوار ما حضرت
امام(رضوان الله تعالی علیه) این جاها شاید حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) یک
ماه درباره ترتب صحبت میکردند، ولی علی کل حال آن که بحث دیروز و امروز ما بوده
ظاهراً در مقام فعلیّت تکلیف است، و آن چه مرحوم میرزا و مرحوم آخوند صحبت کردند
مربوط به فعلیّت تکلیف است و اصلاً؛ بحث ترتب آن نیست که این دو بزرگوار کردند.
تقاضا دارم کفایه
را خوب مطالعه کنید امغا این حرف من هم که ترتب مربوط به تنجیز تکلیف است در
ذهنتان باشد. دیگر بحث بعدمان راجع به بحث بعدی است و امر به مقتضی نهی از ضدّ
تمام شد.
و صلی الله
علی محمد و آل محمد