اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
مقدمه سوم یا چهارمی که در مسأله هست، و باید
این مقدمه را عنوان کنیم، این است که اهل منطق دلالات لفظی را منقسم کردهاند به
چهار قسم:
1- دلالت
مطابقی
2- دلالت
تضمنی
3- دلالت
التزامی به معنای الاخص، التزامی به معنا الاعم و همهاش هم مثال زدهاند گفتند:
مثلاً؛ خورشید وضع شده از برای جرم و از برای روشنائی و حرارت و وقتی استعمال لفظ
بکنیم، و از او اراده از برای جرم و از برای روشنائی و حرارت، و وقتی استعمال لفظ
بکنیم، و از او اراده بکنیم هر سه را این دلالت مطابقی است، اگر اراده بکنیم بعض
را دلالت تضمنی و دلالت ضمنی است، و اگر هم اراده بکنیم یک لازمی از آن را، مثل
این که اراده بکنیم این که خورشید وضع شده از برای جرم فقط، لازمه آن حرارت است،
لازمه آن روشنائی است، و شماه اراده بکنید، لازم را نه اراده بکنید خورشید را، این
دلالت التزامی است، خُب؛ مثال هم خیلی دارد، آن وقت این دلالت التزامی به معنا
الاخص و به معنا الاعم را گفته اند: یکدفعه تصور همان موضع برای ما یک لازمی
دربردارد مثل این که تصور میکنم همان خورشید را آن وقت فوراً به ذهن میآید
روشنائی فوراًً به ذهن میآید حرارت. این را میگویند: لازم به معنا الاخص. اما یکدفعه
لازم به معنا الاعم است، تصور میکنم خورشید را، تصور میکنم روشنائی را، و میگوییم:
که خورشید روشنائی ندارد، آن وقت تصدیق میکند این که خورشید روشنائی ندارد، برای
آن کسی که در اتاق دربسته باشد، این را میگویند: لازم به معنا الاعم یعنی تصور
موضوع میخواهد، تصور محمول میخواهد نسبت بین، بین میخواهد تصور یک قضیه دیگر میخواهد
آن قضیه لازم تا آن لازم بیاید به ذهن و تصدیق روی آن بکند این که خورشید حرارت
ندارد برای کسی که در اتاق دربسته باشد که به عبارت دیگر لازم به معنا الاخص آن
جاها است که تصور موضع، یا تصدیق موضوع ما را بکشاند به لازم، اما لازم به معنا
الاعم آن جا است که دو تا قضیه باید تصور بشود، باید تصدیق بشود تا این که لازم و
ملزوم، دو قضیه تصدیق بشود مثل همین مثالی که زدم، آن وقت همه اهل منطق، گفته اند:
اینها همه دلالات لفظی است، چرا دلالت لفظی است؟ گفته اند: برای این که احتیاج به
لفظ دارد، برای خاطر این که حتی آن لازم به معنا الاعم هم احتیاج دارد به تصدیق
دوتا قضیه تا آن دو تا قضیه تصدیق نشود لازم نمیآید به ذهن که بگوییم: این دو تا
قضیه لازم و ملزوم یکدیگر هستند، وقتی میتوانیم بگوییم: لازم و ملزوم یکدیگر
هستند که تصدیق دو قضیه بشود بگوییم: که الشَّمس مُضیعٌ ثمَّ بگوییم: که البیت
مانعٌ لِلاِضاعَه، آن وقت تصدیق بکنیم بگوییم: که اضائه خورشید برای ما وقتی است
که در اتاق دربسته نباشیم ولی علی کل حال آن تصور خورشید فقط، یا تصور خورشید و
اضاعه که تصدیقش است، علاوه بر این تصدیق به عدم مانع به نحو جزئی، یا به نحو
تصدیقی همه اینها لازم است، تا الفاظ تصور تشود آن لازم به ذهن نمیآید، لذا اگر
ما تصور خورشید نکنیم تصور تصدیقی اش هم نکنیم که الشمس مضیع این دو دفعه یک تصور
تصدیق دیگر هم باید بشود و آن این است که بشرط عدم مانع، آن وقت، این دو تا تصدیق
را که کردیم یک قضیه برای ما درست میشد اسمش را میگذاریم لازم به معنا الاعم و
این که خورشید نمیتواند برای ما روشنائی داشته باشد در وقتی که در اتاق دربسته
باشیم حتی لازم به معنا الاعم مؤونهاش خیلی بیشتر از لازم به معنا الاخص است، لازم
به معنا الاخص تصور خورشید میکنم فورا نور به ذهن میآید، این را میگوییم: لازم
به معنا الاخص اما لازم به معنا الاعم خیلی مؤونه میخواهد تصور خورشید میخواهد
تصور مضیئون میخواهد، تصدیق به نسبت میخواهد، ثمَّ یک قضیه دیگر میخواهد این دو
تا قضیه ضمیمه بشود بعد از همه اینها بگوییم: اگر در اتاق باشد در بسته باشد
اضائه خورشید برای من فایدهای ندارد و بدون لفظ نمیشود. بدون تصور خورشید، بدون
تصور اضائه بدون تصور عدم مانع تا این الفاظ نباشد لازم به معنا الاخص پیدا نمیشود
لازم به معنا الاعم هم پیدا نمیشود، هیچ تفاوت ندراد با دلالت تطابقی، و دلالت
تَضَمُّنی و دلالت التزامی هم مثل دلالت تَضَمُّنی مثل دلالت مطابقی یحتاجُ الی
اللفظ عارضی هم نیست، آن که دیروز اهل منطق را الفاظ عارضی است این جاها نیست، این
جاها اصلی است، نمیشود بدون تصور دلالت مطابقی پیدا شود، نمیشود، دلالت
تَضَمُّنی پیدا بشود، نمیشود دلالت التزامی پیدا بشود، بله یک مباحث عقلی هست لفظ
او را عارضی است و من حیث هو هو هیچ احتیاج به لفظ ندارد اسمش را میگذاریم ادله
عقلیه، اجتماع نقیضین محال است، اجتماع ضدین محال است، عدالت خوب استف ظلم بد است،
استدلال برهان نظم ما را میبرد به خدا، برهان فطرت ما را میبرد به خدا آن هم به
نحو وجدان نه به نحو علم خُب؛ اینها هیچ کدام احتیاج به لفظ ندارد ف بله در تفهیم
و تفهّم چون که نمیشود به غیر لفظ آن وقت این براهین، این فلسفه احتیاج به لفظ
پیدا میکند و الا به قول ملاکبری این که اهل منطق و فلسفه به لفظ ندارند یعنی
کارشان، اما در تفهیم و تفهّم چارهای ندارند جز تمسک کردن به الفاظ خُب؛ این
خلاصۀ حرف منطق است، این خلاصۀ حرف دل است و این خلاصۀ حرفهای فلسفه است اما
استاد بزرگوار ما حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) اصرار داشتند در درس این که ما
دلالت دو تا داریم یک دلالت مطابقی، یک دلالت تَضَمُّنی، و دلالت التزامی مربوط به
الفاظ نیست مربوط به عقلیات است، از همین جهت ایشان میفرمایند: که ما عنوان بحث
را این جور بکنیم، بگوییم: امر به شیء مستلزم نهی از ضدّ است، ضدّ خاص یا ضدّ عام
برای خاطر این که دلالت مطابقی، دلالت تَضَمُّنی که حرفی نیست، کسی نگفته نسبت است
درست نیست و آن چه هست این است، که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است عقلاًام لا؟
آن عقلا به دلالت التزامی، یا به برهان گفتند: بنابراین نگوییم اقتضاء بگوییم: امر
به شیء یستلزم نه یقتضی نهی از ضدّش را ام لا؟ و عرض کردم مخالف با منطق است، منطق
این جور نگفته است، ممکن است کسی بگوید: نزاع لفظی است، برای خاطر این که در دلالت
مطابقی در دلالت تَضَمُّنی، عقل ما اصلا نمیخواهد کار بکند، اما در دلالت التزامی
عقل ما کار میکند، چون عقل ما کار میکند بگوییم: که مربوط به عقل است مربوط به
دلیل عقلی است، کاری به لفظ ندارد اما از آن طرف هم این دلالت التزامی چه به معنا
الاعم و چه به معنا الاخص این احتیاج به لفظ دارد احتیاج ذاتی بگوییم: پس مربوط به
لفظ است نه مربوط به معانی، من یک دفعه به حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) عرض
میکردم این را، یادم نمیرود که از مسجد سلماسی میرفتیم تا در منزلشان من به
ایشان گفتم: ایشان ساکت ماندند، اما اصرار داشتند ایشان که دلالات منقسم میشود به
دو قسم،نه به چهار قسم دلالت مطابقی، دلالت تَضَمُّنی، اگر کسی حرف حضرت
امام(رضوان الله تعالی علیه) رابزند تغییر عنوان خوب است بگوید: امر به شیء یستلزم
نهی از ضدّ را، و اما اگر با اهل منطق بیاییم جلو باید بگوییم: امر به شیء مقتضی
نهی از ضدّ است ام لا؟ و دیروز عرض میکردم که ما داعی نداریم خودمان را دردسر
بیندازیم، برای این که اگر یقتضی گفتیم: یستلزم هم میگیرد، اما اگر یستلزم گفتیم:
یقتضی را نمیگیرد، چه بهتر این که یقتضی بگوییم در دردسر هم نیفتیم از این جهت میگوییم:
امر به شیء نهی از ضدّ است ضدّ خاص یا ضدّ عام ام لا؟
حرف آخری که
این جاها هست تا وارد بحث بشویم این است که این امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ را
معنا کردیم، امر و نهی هم معنا کردیم حالا مراد از این ضدّ چیست؟ امر به شیء مقتضی
نهی از ضدّ، این ضدّ در این جا اصطلاحی خاص دارد درمنطق ما یک نقیض درایم، یک ضدّ
داریم، نقیضی که آنها میگویند: یک امر وجودی، و یک امر عدمی است میگویند: نقیض و
مثلا صلاه و ترک صلاه این را بگوییم: نقیض، خورشید عدم خورشید آن وقت عکسش هم هست،
ترک صلاه و خود صلاه اینها با هم نقیض هستند یعنی یک امر وجودی وقتی تضایفی باشد
نسبت بده این نقیض را راجع به هر دو میتوانیم بگوییم: راجع به این میگوییم:
نقیض، راجع به آن هم میگوییم نقیض این معنای نقیض که غیر از ضدّ است در باب ضدّ
در فلسفه در منطق این است که راجع به اعراض است، اصلاً؛ ضدّ و اینها در جوهر نمیآید
لذا تعریفش را اهل منطق در حاشیه ملاعبدالله این جور معنا میکنند امرانِ وجودیّان
یتّردان علی موضوع واحد لایجتمعان یعنی مثل سیاهی و سفیدی به این میگوییم: دو تا
ضدّ هردو وجودی هستند، درمقابل نقیض که یکی وجودی، یکی عدمی این جا هردو وجودی
است، امرانِ وجودیّان یتّردان علی موضوع واحد لایجتمعان یعنی عَرَضْ و اما دو تا
جوهر به این میگوییم مخالف در فلسفه، در منطق به آن میگوییم: مخالف مثلا قالی
ومنبر، قالی و در و دیوار، اینها را ضدین نمیگوییم. اینها را میگوییم مخالف
این دو منطق، اما در اصطلاح اصولی که میگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ، این
ضدّ را میگوییم و از او اراده میکنیم نقیض، از او اراده میکنیم دو تا مخالف، و
دو تا معاند، ولی آن معنای فلسفی این جا اصلاً؛ اراده نشده است نمیشود هم اراده
بشود، لذا مثلا امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است یا نه؟ مراد از عام یعنی ترک
یعنی نقیض که بحث اول مان همین است. امر به شیء مقتضی نهی از نقیض اش است، بجای
نقیض اش میگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است یا نه؟ اسمش را ضدّ عام
گذاشتیم، آن جا هم که میگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص اراده میکنیم
معاند را، مخالف را، مثل نماز خواندن و ازاله نجاست خُب؛ این دو تا مخالف هستند،
معاند هستند با هم نمیسازند اما هردو جوهرند هردو امر وجودی هستند عرض نیستند، با
هم معاندند به آن گفتیم: ضدّ معنای لغوی آن را اراده کردیم، پس این که میگوییم:
امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است هم نقیض را میگیرد هم جوهر را میگیرد، و شاید
عرض هم بگیرد، معنای عامی از این ضدّ بگویید لغوی برای این که در لغت ضدّ به معنای
نقیض، ضدّ به معنای معاند، ضدّ به معنای مخالف آمده است اصلاً؛ معنایش است، پس
باید مواظب باشیم اصطلاح فلسفه، اصطلاح منطق در این جا نیاید و بگوییم: که اصولیین
اصطلاح دارند یا نه؟ اصطلاح ندارند همان معنای لغوی را این جا آوردند و گفتند امر
به شیء مقتضی نهی از ضدّ و مراد از ضدّ یعنی نقیض، مرا از ضدّ یعنی دو معاند، و دو
مخالف خُب؛ این تا این جا این جور شد که امر به شیء، امر و نهی را فهمیدیم یعنی چه
برمیگردد این چهار، پنج تا مقدمه همه، به تفسیر امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ حالا
مسأله اول مان این است که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ هست یا نه؟
آقایان چه
قدماء و چه متأخرین مُتسلِّم شان است امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام هست، و من
جمله مرحوم آخوند(ره) در کفایه، اما مشهور این است امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ
خاص نیست این یک شهرت بسزائی در اصول دارد که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام
است، اما امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص نیست، قبل از آن که إن شاء الله روز
شنبه وارد این بحثها بشویم و ببینیم آنها چه گفتند: یک جمله عرض کنم این را در باب
مقدمه واجب هم گفتم که امر به شیء مقتضی امر به شیء است، اما مقتضی نهی از ترک، نه
در هیئت خوابیده، نه در ماده نماز بخوان این نماز بخوان در آن نخوابیده این که ترک
نکن، ترک نکن مربوط به نهی است و مربوط به زجر از فعل است و امر به شیء یعنی هُل
دادن نحوَالمطلوب، یعنی ترغیب، تحریص اگر بخواهیم مثال بزنیم، چه طور در خارج شما
دستتان را میگذارید پشت کسی هُلش میدهید بیرون خُب؛ آن که در خارج شده، این که
هُل دادن نحوالمطلوب، بیرونش میکنید یا در این کار شما ترک از ضدّ نخوابیده است،
خُب؛ امر شما هم همین طور است، اُدخل یا اُخرُج هیئت که آن اُخرُج باشد به منزلۀ
همان کشاندن یا بیرون کردن است، ماده هم که خروج است یا دخول است در هیئت که صیغه
افعل و ما بمعناه باشد آن چه خوابیده است امر به شیء است و اما امر به شیء و نهی
از ضدّ ندارد، اقوی دلیل شیء هم همین است که آقا ما اگر بخواهیم نهی از ضدّ درست
بکنیم باید این هیئت وضع شده باشد هم برای امر، هم برای نهی در حالی که هیئت افعل
و مابمعناه وضع شده برای امر نه برای نهی، لذا چه ضدّ عام، چه ضدّ خاص میگوییم:
امر به شیء امر به شیء است، نه نهی از ضدّ عام، یا نهی از ضدّ خاص، پس دلالت نه
مطابقی، نه تَضَمُّنی، نه التزامی .
درامر به شیء
نهی از ضدّ نخوابیده است و شاهدش هم این که اگر امر به شیء نهی هم در آن باشد باید
دو کتک داشته باشد و مسلم ندارد اگر کسی نماز نخواند دو تا کتک داشته باشد، یکی
نماز نخواندنش یکی هم ترک نمازش، خُب؛ مسلم این طور نیست. و اگر امر به شیء مقتضی
نهی از ضدّ عام باشد که متسالم بین اعلام است لازمهاش این است که هر کسی امری را
ترک کرد دو تا مخالفت کرده باشد یک مخالفت ترک را آورده است، آن وقت روی فعل
نیاورده کتک بخورد روی ترک آورده کتک بخورد، آن قوت میشود امر به شیء مقتضی نهی
از ضدّ عامف ولی مسلم دو تا کتک نیست، پس میشود امر به شیء امر به شیء است، در
امر به شیء نهی از ضدّ نخوابیده است، این خلاصۀ حرف است حالا روز شنبه إن شاء الله
بحث ما این است که مُتَسالم بین اصحاب است گفتند: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ خاص
است بالمطابقه بعضی گفته اند: بالتضمن بعضیها گفته اند: بالالتزام ببینیم آنها چه
فرموده اند.
و صلی الله
علی محمد و آل محمد