اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
امر به شیء
آیا مقتضی نهی از ضدّ است یا نه؟ مسأله ارزندهای است در فقه، و مسأله مشکلی است
در اصول، قبل از آن که وارد بحث بشویم چند تا مطلب باید صاف بشود، به عبارت دیگر
اصولیین یستدعی رسمٌ امورٍ. امر اول این که این مسأله آیا اصولی است یا نه؟ خُب؛
مثل سایر مسائل که ما گفتیم: اصولی است این مسأله هم از اصول است، چرا؟ برای این
که مسأله اصولی را به مسألهای میگوییم: که در فقه بتوانیم از آن استفاده بکنیم،
قدماء تعریف اصول را کردهاند هِیَ القواعدٌ یُستنبطُ بها فی الفقه، که هِیَ
القواعدٌ المُستبطه لاستنباط الاحکام الشَّرعیّه بزرگان از قدماء تعریف علم اصول
را این جور کرده اند، که اگر یک قاعدهای ما درست کردیم که در فقه از آن استفاده
کنیم این مسأله مساله اصولی است، و امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ چنان چه است، مثلا
ما در اصول بگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ نیست، میرویم در فقه بگوییم: اگر
ازاله نجاست هست، نماز هم هست آیا میتواند نماز بخواند یا نه؟ میگوییم: طوری
نیست نماز میتواند بخواند اما گناهکار است برای خاطر این که امر به شیء مقتضی نهی
از ضدّ نیست، و اما اگر گفتیم امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است، دیگر خواه ناخواه
باید اول ازاله نجاست کند بعد نماز بخواند در باب معاملات هم همین است مثل معامله
در وقت نداء روز جمعه مردم دارند میروند نماز جمعه این مغازهاش باز است این میشود
یا نه؟ خُب؛ حرام است، اما این معاملهاش باطل است یا نه؟ آن کسانی که میگویند:
امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ نیست، میگویند: معاملهاش صحیح است، آن کسانی که میگویند:
امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است میگویند معاملهاش باطل است، پس بنابراین امر به
شیء مقتضی نهی از ضدّ در فقه ما، چه در باب عبادات، القواعدٌ المُستبطه لاستنباط
الاحکام الشَّرعیّه، که مرحوم آخوند(ره)(رضوان الله تعالی علیه) در کفایه آن حرف
قدماء را به این صورت درآورده مایقعُ فی طریق الاستباط، معلوم است که حرف مرحوم
آخوند بهتر و رساتر از حرف مشهور است اما محتوی یک چیز است، خُب؛ روی حرف مرحوم
آخوند هم یَقع فی طریق الاستنباط در فساد و صحّه در معاملات در باب عبادات فقیه
احتیاج به این دارد که امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ هست یا نه؟ پس امر به شیء
مقتضی نهی از ضدّ یقعُ فی طریق الاستباط، اگر هم حرف استاد بزرگوار ما آقای
بروجردی در تعریف علم اصول که ما پسندیدیم باشد که ایشان میفرمایند: که هو الحجه
فی الفقه این همان است، یک مقدار موجزتر است، یک مقدار رساتر است و الا همان
القواعدٌ المُستبطه لاستنباط الاحکام الشَّرعیّه است، لفظها فرق میکند و الا
محتوی یک چیز است، اگر هم گفت هو الحجه فی الفقه این مسأله امر به شیء مقتضی نهی
از ضدّ در فقه ما گاهی میشود حجت از برای فساد عبادت فساد معامله، اگر هم گفتید:
امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ نیست حجت میشود برای صحت معامله و صحت عبادت پس این
که گفته شده این مساله، مسأله اصولی نیست ظاهراً وجهی ندارد، مثل استاد بزرگوار ما
آقای بروجردی(رضوان الله تعالی علیه) میفرمایند: مسأله ی اصولی نیست از مبادی علم
فقه است، اسمش را میگذارند المبادیُ الاحکامیّه، خُب؛ این نزاع لفظی است، برای
این که همه علم اصول از مبادی احکامیّه است، مبادی احکامیّه یعنی چه؟ یعنی علم فقه
احتیاج دارد به علم اصول خُب؛ معلوم است مبدء است و پایه است مرحوم آخوند اگر
یادتان باشد در اجتهاد و تقلید میفرمایند: ما من مسأله الّا یحتاجُ بعلم الاصول
در فقه لذا این ایراد ما را خیلی جاها به استاد بزرگوار ما آقای بروجردی داریم که
ایشان میفرمایند: فلان مسأله از مبادی احکامیه است و ما به ایشان میگوییم: این
نزاع نزاع لفظی است، چنان چه مرحوم آخوند(ره) در اجتهاد و تقلید خیلی چیزها را از
مبادی احکامیه میدانند حتی ادبیّت را،
حتی تفسیر را، و علم لغت را اگر یادتان باشد ده، چهارچیز را از مبادی احکامیه
دانستند بعد مرحوم آخوند(ره) میفرمایند: من المبادی الاحکامیه که ما من مسأله
الّا یحتاجُ الیه، علم اصول است، دیگر فرق نمیکند مبادی تصوریه باشد مبادی
تصدیقیه باشد، حالا این جاها را میگویند مرادشان مبادی تصدیقیه است، یعنی مسأله
را مُنقّح میکنیم در اصول. میبریم او را در فقه اگر نبریم در فقه لنگیم پس از
چیزهایی که علم فقه متوقف بر او است علم اصول است، مبدء هم یعنی آن چیزی که بنا
شده مثل پِی این سقف بار بر او شده است سقف احتیاج به این پی دارد، از مبادی
استحکام این سقف این است که این پی محکم باشد، بعضیها هم گفته، اصلا این از علم
کلام است، نمیدانم مرادشان چیست؟ خُب؛ خیلی چیزها را میتوانیم صورتش را عوض کنیم
بگوییم: این از مبادی فلسفه است، از مسائل فلسفه است، از مسائل علم کلام است،
مثلاً؛ این جور بگوییم: در امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ آیا کسی ضدّ امر را بیاورد
این عقاب دارد یا نه؟ میشود مسأله کلامی برای این که در مصدر کلام از عقوبت و
مثوبت صحبت میکند همین مسأله را ممکن است ما مسأله ی فلسفی اش بکنیم، بگوییم: که
آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ این پایه در اصول هست یا نه؟ میشود مسأله ی
فلسفی، برای این که در فلسفه ما از مبادی صحبت میکنیم، از برهان صحبت میکنیم،
معنای برهان یعنی مبادی، یعنی اثبات شیء بشیء این میشود مبادی شیء آیا این امر به
شیء مقتضی نهی از ضدّ دلیل در فقه است یا نه؟ میشود مسأله فلسفی برای خاطر این که
در فلسفه ما از دلیل و برهان صحبت میکنیم اما اینها دورسرگرداندن است، اگر ما
باشیم و این امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است یا نه؟ از مسائل علم اصول است که در
فقه خیلی بدرد میخورد قاعدهٌ مُمهّد لاستباط الاحکام الشّرعیّه این مطلب اول که
مرحوم آخوند(ره) در حالی که میخواستند موجز بشود، شده شاید بیست مرتبه این را
تکرار کردهاند و هر کجا میرسند گفته اند: آیا این مسأله اوصولی است یا نه؟ علی
الظاهر احتیاج نبوده است، از آن وقت تا حالا هم که ما صحبت میکردیم احتیاج نبوده
است، برای این که اگر درست کرده باشید، درست کرده اید، اگر هم درست نکرده اید،
درست نخواهد شد هیچ اما ده، بیست مرتبه مرحوم آخوند(ره) من جلمه این جا تکرار کردهاند
ما هم مجبوریم رو کفایه برویم جلو، این مطلب اول.
مطلب دوم: این
فلظ اقتضاء است، آیا امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ هست یا نه؟ بعضیها این لفظ
اقتضاء را برداشتند و به جای آن استلزام گذاشتهاند، هَلِ لامر به شیء یستلزم نهی
از ضدّ یا نه؟ آیا این کار درست است. ظاهراً نه چرا نه؟ برای خاطر این که این بحث
ما، بحث لفظی است دلالت مطابقی، دلالت تضمُّنی، دلالت التزامی این بحث است، که آیا
امر به شیء مولی گفته است اقیموا الصّلوه این مقتضی است این که نهی ضدّ را داشته
باشد، نهی ضدش این باشد که کاری دیگر نکن به چه عنوان؟ بعضیها گفتهاند به دلالت
مطابقی، خُب؛ صاحب فصول گفته است امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ عام است به دلالت
مطابقی که بعد دربارهاش صحبت میکنیم، بعضیها گفته اند: به دلالت التزامی، خُب؛
دلالت التزامی باز وابسته به لفظ است، هرچه وابسته به لفظ باشد این از مباحث الفاظ
است، هرچه وابسته به لفظ نباشد این از مباحث عقلیه است، مثلاً؛ برهان این از مباحث
عقلیه است چون احتیاج به لفظ ندارد اگر یادتان باشد به قول ملاکبری میگوید: که در
منطق لفظ عارضی است، ما احتیاج به لفظ ندرایم، براهین محتاج به لفظ نیست، اما چون
تفهمیم و تفهم ما احتیاج به لفظ دارد پس براهین ما احتیاج به لفظ دارد احتیاج
عارضی است، تبعی است، و الا برهان فلسفه، منطق من حیث هو هو احتیاج به لفظ ندارد
اما دلالت مطابقی، دلالت تضمنی، دلالت التزامی، اینها احتیاج به لفظ دارد و چون
احتیاج به لفظ دارد از مباحث الفاظ است،بحث ما این است که امر به شیء مقتضی نهی از
ضدّ عام است، بعضی گفته اند: به طور مطابقه آری، بعضی گفته اند: به طور تضمن آری،
بعضی گفته اند: به طور التزام آری، بعضیها هم گفته اند: نه به طور برهان آری،
خُب؛ باید لفظ اقتضاء باشد تا همه اینها را شامل باشد و اما اگر لفظ التزام
آوردیم دیگر دلالت مطابقی، و تضمن و التزام را بیرون کردهایم، همان بحث عقلی اش
را گرفته ایم، برای این که استلزام مربوط به عقل است و مربوط به دلالات عقلی، لذا
حتماً باید بگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ هست یا نه؟ نباید بگوییم: امر به
شیء مستلزم نهی از ضدّ هست یا نه؟ چرا؟ برای خاطر این که لفظ اقتضاء شمولش هم
الفاظ را میگیرد ،هم عقل را، اما لفظ استلزام آن دلالت مطابقی، دلالت تضمنی
را،لااقل نمیگیرد، دلالت التزامی را هم نمیگیرد حالا بگویید: دلالت مطابقی،
دلالت تضّمنی را نمیگیرد نمیتوانیم بگوئیم: که لفظ زید که دلالت میکند بر آن
جثه خارجی، این استلزامی است مسلم است این استلزامی نیست، بنابراین مشهور یک حرفی
زده اند، خیلی عالی است بلااشکال است، حالا لااقل این جور بگوییم: امر به شیء
مقتضی نهی از ضدّ هست یا نه؟ مشهور است خُب؛ بلااشکال هم هست و اما اگر بخواهیم
بگوییم: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است یا نه؟ این لااقل با اشکال است که بتواند
دلالت مطابقی و دلالت تضّمنی را بگیرد به سختی باید درستش بکنیم که دلالت التزامی
به معنا الاخص، و به معنا الاعم را هم بگیرد، اگر گفتم: امر به شیء عین نهی از ضدّ
است، با امر به شیء متضمن نهی از ضدّ است اگر بگوییم: مقتضی هردو را میگیرد، اگر
بگوییم: استلزام هیچ کدام را نمیگیرد، امر به شیء لازمه او نهی از ضدّ است، یعنی
دلالت مطابقی نه، دلالت تضّمنی نه، یا امر به شیء عقل ما میگوید مقتضی نهی از ضدّ
است آن استلزام را میگیرد خُب؛ و اما دلالت مطابقی را نمیگیرد دلالت تضّمنی هم
نمیگیرد، اما اگر اقتضاء بگوییم: هرچهار پنج تا را میگیرد. امر به شیء مقتضی نهی
از ضدّ است عیناً، امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ تضمناً، امر به شیء مقتضی نهی از
ضدّ التزاماً به معنا الاعم، به معنا الاخص، امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است
عقلاً، خیلی خوب است. لذا اگر اشکال نباشد که هست لااقل تعریف مشهور، تعریف اولی
است، اگر متعین نباشد و وقتی اولی باشد دیگر معنا ندارد ما سُرمه چشمش بکنیم تا
کورش بکنیم، همان که مشهور گفته ما هم میگوییم: این هم مسأله دوم بحث ما.
مساله سوم در
بحث ما این است که این امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ این امر و نهی این جا یعنی امر
و نهی شرعی، نه امر و نهی عقلی این نظیر این که مقدمه واجب است یا نه؟ که گفتم:
مشهور این است که میگویند: مقدمه واجب، واجب است عقلا، بالبداهه و مقدمه واجب،
واجب است شرعاً استدلالاً، که مشهور میگویند:
مقدمه واجب هم وجوب عقلی دارد هم وجوب شرعی دارد این جا هم همین است آن کسانی که
میگویند: امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است. خُب؛ این جوری درستش میکنند، میگویند:
که ازاله نجاست از مسجد واجب است، امر به او شده اَزِلِ النّجاسه عن المسجد یعنی
شرعاً و اگر ازاله نکنی و نماز بخوانی نهی
از او شده به قاعده امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ و چون نهی از او شده نماز باطل
است امرش میشود شرعی نهی اش میشود شرعی روی استلزام عقلی نیامدهاند که بگویند:
امر به شیء عقلا نهی از ضدّ است عقلا آن یک حرف دیگری است، اما آن که الان بحث است
بحث صحت و فساد است،بحث حرمت است لااقل ،خب مسلم است اگر کسی ازاله نجاست نکد نماز
بخواند اول وقت، آن ثواب نماز اول وقت هم بگویید: دارد اما کار حرام کرده است. برای
خاطر این که اهم را رها کرده است ،مهم را گرفته است، باز حرمت، حرمت شرعی است،
گناه کرده است از همین جهت هم میگوییم: فاسق شده است و لو این که نمازش هم درست
است، ثواب نماز اول وقت هم برده فاسق شده برای خاطر این که گناهی انجام داده است و
آن ازاله نجاست واجب بوده و آن واجب را ترک کرده است، برای ترک واجب باید کتک
بخورد، فاسق میشود، حرمت به جا میآورد پس مطلب سوم ما هم در مسأله این شد که این
حرمت، این امر، این نهی، یعنی وجوب شرعاً
حرمت شرعاً ، امر به شیء مقتضی نهی از ضدّ است یعنی آیا مولی اگر امری کرد
این اقتضاء دارد که نهی از ضدّ داشته باشد یا نه؟ امر مولی شرعی است نهی اش هم
شرعی است. لذا اگر کسی ازاله نجاست نکرد نماز خواند میگوییم: که تو فاسق هستی، میگوییم:
تو گناه به جا آوردی برای خاطر این که باید ازاله نجاست کنی به امر به شیء مقتضی
نهی از ضدّ، ازاله نجاست نکردی پس هم فاسقی، هم کتک میخوری بله چون نماز خواندی
نمازت بگوییم اشکال ندارد چون امر به شیء مأمور به بودن و آن مأمور به را آوردی
ثواب هم دارد، هم ثواب دارد، هم کتک دارد، اگر شما گفتید: امر شرعی است نهی اش هم
باید شرعی باشد، بله به عکس میشود بگوییم: امر شرعی است اما نهی عقلی است مثل
مقدمه واجب را خیلی گفتند، گفتند: مقدمه واجب، واجب شرعی است اما مقدمه او عقلی
است، برمیگردد به این که امر عقلی به شیء مقتضی نهی عقلی از شیء امر ارشادی به
شیء نهی ارشادی از ضدّ شیء، امر شرعی به شیء نهی شرعی از ضدّ خاص یا ضدّ عام او
است.و این که بعضی از بزرگان گفته اند: که نه امر به شیء و لو شرعی نهی اش عقلی
است این را قبول نداریم، برای این که اگر نهی عقلی بود باید ثواب بر او بار نشود
باید از نظر شرعی فاسد نباشد و مسلم آن کسانی که گفته اند: و در فقه نتیجه گرفتهاند
خیلی امر را شرعی گرفتند نهی هم شرعی گرفتند و گفتند: چون این مخالف این نهی کرده
هم کتک دارد هم عبادتی که به جا میآورد فاسداست خُب؛ این هم امر سوم.
امر چهارم، یک
امری است که به درد اصول نمیخورد به درد منطق میخورد و آن این است که حضرت
امام(رضوان الله تعالی علیه) مدعی هستند ما دلالت مطابقی تضمنی داریم، اما دلالت
التزامی مربوط به عقل استف و مربوط به شرع نیست، مربوط به دلالات هم نیست، لذا میگویند:
دلالات منحصر به مطابقی و تضمنی است، اما دلالات التزامی دیگر ما نداریم، دلالت
لفظی نیست دلالت هست اما عقلی است و این در مقابل همه اهل منطق، که آنها میگویند:
دلالت لفظی است، ایشان میفرمایند: دلالت لفظی نیست، چون که یادآوری در منطق است
دلالات را بررسی میکنیم.
و صلی الله
علی محمد و آل محمد