اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده
من لسانی یفقهوا قولی.
مسئله آخر در
باب اجزاء که بزرگان متعرض مسأله هم نشدهاند مسألهای است بسیار مشکل و بسیار
هم به درد بخور. بزرگان مسأله اجزاء را این طور عنوان فرمودند که اگر مجتهد بر طبق
روایتی عمل کرد مثل اینکه روایت بود که تسبیحات اربعه نماز یک دفعه کفایت میکند و
این فتوا داد و خودش و مقلدینش مدتی این گونه نماز خواندند بدون سه مرتبه، با یک
تسبیح. بعد این مجتهد فهمید اشتباه کرده است. گفتند که آیا اجزاء یا عدم اجزاء؟
مشهور میگوید عدم اجزاء ما گفتیم اجزاء.
مسأله را
بردندش روی اینکه یک اماره بعدش یک قطع که میداند آن روایت اول اشتباه بوده است
تمام مسأله اجزاء را از اول تا آخر روی این بحث درست کردهاند اوامر ظاهریه آیا
کافی است از اوامر واقعیه؟ مؤدای امارات آیا مجزی است از مؤدای واقع و نفس الامر؟
که معنایش این است که واقع را بدست آورده. اول فتوا داده بعد فهمیده اشتباه کرده
واقع را بدست آورده. آن وقت که واقع را بدست آورده آیا مؤدای اماره مجزی است یا
نه؟ میگفتیم آری. آنها گفتند نه. این موضوع مسأله است. در حالی که این بحث اصلاً
موضوع ندارد. الا مثلاً در زمان امام صادق (ع) در زمان یکی از ائمه طاهرین (ع) مثل
ابان بن تغلب مجتهد بود و فتوا داد حالا آمد خدمت امام صادق (ع) و امام صادق
فرمودند فتوایت اشتباه است. اینجاها پیاده میشود. ابان بن تغلب در کوفه است. که
امام صادق (ع) میفرمودند دوست دارم مثل تو در مسجد بنشینید و برای مردم فتوا
بدهید و تو هم در مقابل من مرجع تقلید (باشی). تو مرجع تقلید در ظواهر من هم مرجع
تقلید در واقعیات. همین ابان بن تغلب یک قضیهای دارد که همه شنیدید. این فتوا میداد
به اینکه اگر یک انگشت زن را قطع کردند ده تا شتر دو تا انگشت بیست تا شتر، سه تا
انگشت سی تا شتر، چهار تا انگشت بیست تا شتر. این وحشت کرد. گفت این را به من میگفتند
میگفتم هذا حکم الشیطانی. حضرت عصبانی شدند گفتند چرا قیاس کردید؟ السنه إذا قیست
محق الدین بعدش هم دلیل برایش آوردند گفتند این حرف رسول گرامی است. که فرموده است
که دیه زن مثل دیه مرد است إلا اینکه تام باشد نصف میشود. یک انگشت، سه تا انگشت،
چهار تا انگشت تمام میشود وقتی تام شد نصف میشود. چنانچه اگر زنی را بکشند دیه
او نصف است و اعضای او آنهایی که مثلف مرد است نصف است آنهایی که مثل مرد نیست با
مرد مساوی است. خوب این درست شد. یعنی اجزاء یا عدم اجزاء. چون مخالف واقع فتوا میدهد.
آمدند خدمت امام صادق (ع) و امام صادق فرمودند این فتوای تو غلط است. خوب یقین کرد
فتوای واقعی چیست. حالا آن فتواهای قبلی اجزاء یا نه؟ مثل ما میگوئیم اجزاء و آن
غیراجزائی ها میگویند اجزاء نه. آن وقت عنوان مسأله هم درست درمی آید. «المأمور
به بالامر الظاهری هل یجزی عن المأمور به بالامر الواقعیام لا؟» یا اینکه «ان مودی
الامارات و الاصول تجزی عن الواقعام لا؟» و این خیلی کم است مخصوصاً در زمان
غیبت شاید غیر از این نباشد. یک کسی خدمت امام زمان (عج) برسد بنا نیست امام زمان
(عج) برایش مسأله بگوید. آن تشرفات، بالاخره امام زمان (عج) امر میکنند به ظاهر
عمل کن. طبق اجتهادات عمل کن همین ها برای تو مجزی است و کاری به واقع نداشته باش.
بله زمان ائمه طاهرین (ع) خیلی اتفاق میفاتد که اینها فتاوایی داشتند بعد متوجه
میشدند که این فتاوا مطابق با واقع نیست آن وقت ما میگوئیم گذشته هایمان اجزاء
بوده حالا که فهمیدند از این به بعد باید عمل بکنند بر آن واقع. بالاخره به اینجا
رسید. یعنی اجزاء و عدم اجزاء اینطوری باید باشد و اما آنچه در زمان غیبت هست آنچه
در میان مجتهدین هست این است که این آقا یک مدتی فتوا میداد تسبیحات اربعه یک
مرتبه واجب است حالا روایت پیدا کرد تسبیحات اربعه سه مرتبه واجب است. یعنی یک حکم
ظاهری و این حکم ظاهری را اینها حکم واقعی حساب کردند و گفتند که المامور به
بالامر الظاهری یکفی عن المامور به بالامر الواقعی و امر واقعی را گفتهاند کشف
مخالفت اماره به کشف اماره دیگر. مثل همین باب اجتهاد و تقلید که مرحوم شیخ میفرمایند
اجزا. اینطوری است که این مجتهد مرد و مجتهد دیگر پیدا شد. آن یک فتاوایی داشت این
هم یک فتاوایی دارد. اینها میگویند این مجتهد بعدی که یک فتاوایی دارد این واقع
است و آن مجتهد قبلی آیا مجزی است یا مجزی نیست مشهور میگویند عدم اجزاء ما گفتیم
اجزا. برمی گردد به تعارض حجتین. آن مجتهد قبلی حجت بود. این مجتهد دوم هم حجت
است. میشود تعارض حجتین. از کجا این مجتهد دوم درست بگوید؟ ممکن است مجتهد اول
درست گفته باشد. اینکه مجتهد دوم را مناط میگیرند از کجا مجتهد اول درست نگفته
باشد و اینها میگویند که مثلی که مجتهد دوم را قولش را قول واقعی میدانند میگویند
از این به بعد به قول مجتهد دوم عمل بکن. مجتهد اول هم عدم اجزا، اگر در وقت است
اعاده اگر در خارج وقت است قضا. برای اینکه مؤدای اماره یعنی فتوای این مجتهد
فهمیدیم مخالف با واقع است. در حالی که باید بگویند تعارض حجتین است نه این حجت
است نه آن حجت است. اما بجای این میگویند مجتهد دوم قولش واقع است و مجتهد اول
قولش مخالف با واقع بوده قطعا پس مامور به امر ظاهری این امر واقعی را نیاورده در
حالی که احتمال میدهیم این امر واقعی را آورده باشد. بنابراین که احتمال میدهیم
آن مجتهد اوّل هم عدم اجزاء اگر در وقت است اعاده اگر در خارج وقت است مجتهد دوّم
غلط باشد میشود هر دو مؤادی اماره تعارض فتوایین مثل تعارض خبرین است چه تفاوت میکند؟
اذا دو تا روایت داریم یکی از زراره یکی از ابن ابی عمیر طولی هم هست یکی میگوید
واجب است یکی میگوید واجب نیست خب شما چکارش میکنید؟ تعارض حجتین را چه باید
کرد؟ اگر ما باشیم و عقل میگوید تعارض خبرین است چه تفاوت میکند؟ لذا دو تا
روایت داریم. یکی از زراره است یکی از ابن ابی عمیر طولی هم هست یکی میگوید واجب
است یکی میگوید واجب نیست خب شما چکارش میکنید؟ تعارض حجتین را چه باید کرد؟ اگر
ما باشیم و عقل میگوید تعارض حجتین تساقط اگر ما باشیم و تعبد به ما گفتند آنکه
مطابق شهرت است بگیر آن که مخالف شهرت است رهایش کن. به ما گفتند آن که موافق
عامّه است رها کن آن که مخالف عامّه است رها کن. به ما گفتهاند که آنکه موافق
قرآن است بگیر آنکه مخالف قرآن است رها کن. اگر نه«فاذا فتخیّر»که گفتند تساقط نه
و تخییر آری آنجا هم که راستی تخییر این نشود میشود تساقط. بالاخره در تعارض بین
رواتین هر چه گفتهاند ما باید در تعارض فتوایین بگوئیم. در تعارض دو فتوا هم همه
گفتهاند تساقط. گفتهاند آن ترجیحات مربوط به روایات است و تخییر نهٰ ترجیح نهٰ
موافق کتاب و مخالف عامه نهٰ بلکه دو تا فتوا وقتی با هم تعارض کرد تساقط است. لذا
گفتند اعلم اگر در کار باشد از آن باب آمدهاند جلوٰ اعلم است اگر اعلم تو کار
نباشد این دو فتوا هیچ کدام حجت نیست. یا باید حجت بکنیم و اگر نتوانیم احتیاط
بکنیم آن وقت تخییر آن هم تخییر عقلی. حالا مرادم تعارض حجتین است که در دو تا
فتوا تو باب اجتهاد و تقلید گفتهاند تعارض. امّا یک کدام مقدم بر دیگری یک کدام
بشود حکم واقعی یک کدام بشود حکم ظاهری، تو باب اجتهاد و تقلید احدی نگفته است.
بالاخره تعارض حجتین گفتند امّا تو باب اجزاء این حرفها نیست گفتند که آن اولی را
رها کن آن دومی را بگیر، حتی در اختلاف فتوا. چه رسد به مردم اگر یک مجتهد مردم
کجتهد دیگری آمد جلو نگفتند تعارض حجتین کفتند دومی از دومی باید تقلید کنی، فتاوایی
که اولی گفته چی؟ اجزاء باید بگوییم با عدم اجزاء؟ ما گفتیم اجزاء دلیل مان همین
بود که یکی از ضرورت در فقه این است که گفتهاند که گذشته ها گذشته است. لذا چه
باید بکنیم یعنی این طور مشکل را باید حلش کرد؟ اگر ما بخواهیم روی این عنوانی که
حالا به ما دادند یعنی در واقع اجزاء آنجاها درست در میآید که دومی باشد اولی
مودی باشد. اینجاها درست در میآید و این
خیلی کم است و این زمان غیبت نمیشود. زمان حضور میشود امام صادق (ع) بگویند این
اجتهاد تو درست است یا درست نیست و امّا اگر زمان غیبت باشد همهاش مودیات امارات
است مودیات اصول است. قطع آن مجتهد است و ما بگوئیم که دومی قطع است اولی مودی آن
وقت بحث بکنیم بگوئیم دومی که پیدا شد اولی که مودی است فهمیدیم مخالف با واقع است
حالا اجزاء یا عدم اجزاء. اشکال این است مگر اولی حتماً مخالف با واقع است؟ ممکن
است اولی واقع باشد مسلم اگر به او بگوید واقع است یا میگوید نمیدانم آن وقت
مطابق اصل است حالا مطابق روایت است. حالا آن وقت استصحاب داشتم حالا فهمیدم
استحصاب غلط است و امّا اینکه حالا این که راستی این فتاوای دوم واقع است میگوید
نمیدانم امّا حجت بله میگوید حجت الان دارم و امّا این که واقع است میدانم واقع
است میگوید نمیدانم. امّا حجت بله میگوید حجت الان دارم و امّا این که واقع است
میدانم واقع است یا واقع نیست. این إن قلت قت هایی که ما داریم میکنیم اینها إن
قلت قلت طلبگی است. کدام واقع است؟ چه میدانم کدام واقع است دیگر به قول حضرت
امام رضوان الله تعالی علیه میگفتند این تنور باید گرم بشود برای این روحانیت است
که تشیع را تا اینجا اورده این روحانیت است که تشیّع را تا آخر میبرد دست امام
زمان (عج)می دهد و چون چنین است و إلا به قول حضرت امام ره) امام صادق (ع) یک
رساله بنویسند بگویند این رساله واقع عمل کنید امّا بنا این طور نیست بنا إن قلت
قلت طلبگی است. هشتاد در صدش هم مخالف واقع است مثل همه علوم دیگر. یک تئوری و
فرضیه میدهد فردا همان طوری و فرضیه در دانشگاه باطل میشود. کدام واقع است نمیدانم.
این فتاوی از متأخّرین از علما این فتاوای ما که مرتب عوض میشود همهاش حجت است
امّا کدام واقع است. نمیدانم لم قضیّه این است که اولی نمیدانم واقع است با نه.
حرف در این است. نمیدانم امّا حجت است خوب اگر حجت باشد تعارض حجتین است آقایان
بردندش روی تعارض جهل و لا جهل روی تعارض شک و لا شک روی تعارض یقین و شک این طوری
درستش کردند دیگر گفتند دومی یقین است اولی واصح البطلان است پس بنابراین اولی
هیچی دومی درست است برای این که به واسطه روایتی که پیدا کرده کشف خلاف اوّل شده
است کشف واقع شده یا کشف خلاف حجت شده است؟ اگر بگوید کشف واقع شده دروغ است. اگر
بگوید کشف واقع شده دروغ است اگر بگوید کشف خلاف حجت شده است؟ اگر بگوید کشف واقع
شده است دروغ است بگوید کشف خلاف حجت شده خوب میگویند بله کشف خلاف حجت شده خوب
میگویند بله کشف خلاف حجت شده است؟ مثل دو تا مجتهد آن میگوید تو بی خود میگویی
آن هم میگوید و هر دو هم درست است برای خودشان و مقلدینشان هر دو حجت است. این
تنور باید گرم بماند با همین ها حوزه ها باشد و ما اعمالی به جای به جا بیاوریم و
مهم تر این روحانیت دین تشیع را حفظ میکند. دین تشیّع حفظ بماند تا آخر بنابراین
دو تا حجت میشود من قولم را مطابق واقع میدانم. اما بی خود میدانم دیگر. آن هم
قولش را مطابق با واقع میداند ولی هشتاد درصد اینها مطابق با واقع نیست. اینها إن
قلت قلت طلبگی است همه علوم هم همین طور است. کاری به فقه ندارد. میشود تعارض
حجتین. نه اینکه دومی یقینی باشد اولی مظنون باشد یا مودی باشد. (شما فرض کردهاید
اینکه دومی واقع است. من که نمیدانم واقع است یا نه. مثل دو مجتهد. فتوای قبل و
بعد فتوای مجتهدی که مرده است و فتوای مجتهدی که زنده است. حالا این مراجع الان
همه شان فتوا دارند مخالف یکدیگر. حالا کدام درست است؟ خودشان میگویند از ما درست
است حجت هم هست برایشان. خودشان و مقلدینشان باید هم عمل کنند. اما یک کسی از دور
به آن نگاه میکند کدام درست است نمیدانم؟ حجت است؟ آری. شارع مقدس حجتش کرده.
ولو لاذلک کما للمسلمین عیش. اما واقع کدام است؟ نمیدانم. اولی یا دومی؟ نمیدانم.
اما الان تو باب اجزاء میگویند واقع دومی است چرا؟ چکار باید کرد؟ چه باید گفت؟
لذا اصلاً باب اجزاء را نباید ما روی واقع و روی مودی ببریم و عنوانی که این چند
هفته دربارهاش صحبت میکردیم یک مودی درست میکنیم یک واقع. آن وقت آن دومی را
میگوئیم واقع است و اولی را میگوئیم کشف خلاف است و واقع را به دست آوردم فهمیدم
مودی مطابق واقع نیست. این دو هفته اینطور صحبت کردیم. یعنی یک مجتهد مرده است یک
مجتهد زنده است فتوای مخالف دارند. میگوئیم آن مجتهد مرده معلوم میشود بی خود
گفته است. این مجتهد حالا درست میگوید و این واقع است. آن وقت میگوید اجزاء یا
عدم اجزاء؟ گذشته ها خوب واقع نیامده، چون واقع نیامده اعاده یا قضا میخواهد آن
وقت کسانی که میگویند اجزاء میگویند که تقبل ناقص بجای کامل شد. نه. اجزاء نمیخواهد
شرط ذکری است. آن کسانی که میگویند اجزاء نه. میگوید بله. هم اعاده میخواهد هم
قضا میخواهد. قول اولی- که مجتهد مرده است- دیگر قولش شد فلاقول، نه این مجتهد
دوم که الان هست این ها هم مطابق با واقع است. آنچه او گفته مخالف با واقع است!
خوب واقع و نفس الامر اینطور نیست. پس چیست؟ تعارض چنین است یک مجتهد بوده است
قولش حجت بوده الان هم حجت است یک مجتهد هم بوده قولش حجت است. آن میگوید تسبیحات
اربعه یک مرتبه واجب است. آن میگوید سه مرتبه. با هم تعارض میکند. تخییر عملی
نیست. اقل و اکثر هم نیست متباینین است قولش تعارض میکند وقتی تعارض کرد باید
ببینیم در تعارض بین امارتین غیر از روایت چه میگوئیم خوب همه گفتند تساقط. این
اشکال است. چیزی که به نظر میرسد این است اگر در تعارض حجتین عرضی باشد تساقط است
اما اگر طولی باشد دومی حجت است نه اولی. فقط اینجا باید بگوئیم. یعنی اگر یک
مجتهدی گفت جلسه استراحت واجب نیست حالا گفت جلسه استراحت واجب است. این دو تا حجت
است اما طولی. طولی یعنی دیروز میگفت جلسه استراحت واجب است امروز میگوید واجب
نیست. خوب این دیروزی با امروزی جنگ ندارد. امروزی هم با دیروزی جنگ ندارد. حجت
طولیین با هم جنگ ندارند.
لذا اگر عرضی
باشد مثل دو تا مجتهد الان یکی میگوید جلسه استراحت واجب است یکی میگوید واجب
نیست این تعارض حجتین است. آن وقت چه باید کرد؟ اگر اعلم تو کار باشد اعلم. اگر
اعلم تو کار نباشد تخییر. عقلا اینطور میگویند. اما در ما نحن فیه که داریم بحث
میکنیم تعارض حجتین به طور عرضی نیست به طور طولی است. اگر طولی شد دومی حجت است
نه اولی. یک معنای عرفی است. آن در زمان خودش حجت است تعارض ندارد. این هم در زمان
خودش است تعارض ندارد. آن کسانی که قائل به عدم اجزاء هستند میگویند بله ما میگوئیم
نه. اتفاقاً دلیل هشتم ما برای عدم اجزاء
همین است. همین دلیل هشتم است و آن این است که آقا با هم اصلاً تعارضی ندارد. آنکه
میگوید جلسه استراحت برای تو واجب نیست دیروز را میگفت دیروز با امروز اصلاً
تعارضی با هم ندارد. آن حجت است میگوید واجب نیست. این هم حجت است برای حالا.
برای نماز بعدی. این متعرض نماز قبلی نیست آن هم متعرض نماز بعدی نیست. آقای مجتهد
دیروز میگفت جلسه استراحت واجب نیست. یک نمازی خواند بدون جلسه استراحت. از سجده
که پا شد مثل سنی ها پرید بالا. سنی ها در رکعت اول و رکعت سوم تا که از سجده بلند
شد میپرد بالا. که شیعه میگوید نه بابا بنشین بدنت آرام بگیرد. ثم بگو بحول الله
و قوته. حالا این امروز میگفت جلسه استراحت واجب نیست. دلیل هم میآورد. میگفت
اقل و اکثر ارتباطی است. رفع مالا یعلمون. فردا یک دلیل پیدا کرد جلسه استراحت
واجب است. خوب این حجت میگوید جلسه استراحت واجب است. الان چه باید بگوید؟ باید
بگوید جلسه استراحت واجب است. دیروز چی؟ این روایت نمیگوید نمازت را اعاده یا قضا
کن راجع به دیروز. اطلاق ندارد عمومیت ندارد. آن میگوید حالا اگر نماز میخواهی
بخوانی با جلسه استراحت باید بخوانی دیروز هم قاعده اقل و اکثر میگفت لازم نیست
جلسه استراحت دیروز با حجت نماز خوانده درست است امروز هم با حجت نماز خوانده درست
است. تعارض حجتین به نحو طولی و عرف در وقتی که دو حجت طولی باشند تعارض بین این
دو حجت نمیبیند. تا اینکه بگوید اعاده و قضا یا بگوید تخییر یا ...
خوب این بحث
خیلی مهمی است انصافاً. اگر شما مطلبی پیدا نکردید که ما استفاده کنیم دیگر فردا
ان شاء الله مقدمه واجب. اگر شما چیزی پیدا کردید که ما استفاده میکنیم بگوئید تا
مباحثهاش کنیم إن شاء الله. چه خوش است چه خوب است چه افتخار است من بگویم شما
هم باطلش کنید به طوری که فردا یک مباحثه روی آن بکنیم. خیلی مزه دارد.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.