عنوان: مشتق(6)
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

بحث رسیده است به جای مشکلی در حالی که آسان است. سهل و امتناع هم معنایش همین است. بحث رسیده به اینجا که بعد از همه این مقدمات مشتق برای چه چیزی وضع شده است؟ آیا برای من تلبس بالحال وضع شده است؟

باید عالم الان باشد، تا به او عالم بگوییم یا نه برای اعم وضع شده که اگر سابقا عالم بوده الان علمش را در اثر پیری از دست داد، آیا واقعا به این می‌توان گفت عالم یا نه؟

معلوم است به اعتبار ما کان بگوییم«زید کان عالما» درست است، عالی است اما می‌شود بگوییم الان عالم است به اعتبار ما انقضی عنه المبدا آیا می‌شود یا نه؟ قدمای اصحاب می‌گویند که: آری، مشتق وضع شده از برای من تلبس بالحال و ما انقضی عنه المبدا متأخّرین از اصحاب مثل صاحب حاشیه و فصول و قوانین و شیخ بزرگوار و بعد هم مثل مرحوم آخوند و شاگردهایشان می‌گویند که: «نه، وضع شده برای من تلبس بالحال » و اتگر حالا به او بگوییم حجه الاسلام، چه جور این مجاز است؟ اگر کسی هم علمش را فراموش کرده: الان عالم نیست اگر به او بگوییم که حجه الاسلام این مجاز است حجه الاسلام بعد از این، اینها همه مجاز است، باید الان متلبس بالمبدا باشد تا به او بگوییم حجه الاسلام.

سنیها هم همین اختلاف را دارند. لذا مرحوم آخوند با یک اشاره می‌فرماید که: «اشعریها می‌گویند اعم است معزلیها می‌گویند خاص است در میان شیعه قدماء می‌گفتند: اعم است متأخّرین می‌گفتند خاص است اما در میان سنیها، اشعریها می‌گویند اعم است اما معتزله می‌گویند اخص است معلوم است این اختلاف در میان سنیها هم هست.»

هر کدام از اینها چهار دلیل دارند، دو دلیل مشترک است که همان ادعایی که او کرده دیگر هم کرده و دو تا دلیل هم مختص است.

حالا ادله خصوصیها را عرض کنیم با برسیم به ادله اعمیها.

ادله اخصیها.

اول ،تبادر، گفته است، وقتی لفظ عالم را می‌گویند، متبادر می‌شود اینکه الان عالم است. اما اگر سابقا عالم بوده است اما حالا عالم نیست. بخواهیم واقعا به او بگوییم عالم نه. تبادر ندارد.

 لفظ عالم، کاتب، ناطق، برای آن است که متلبس بالحال باشد. این دلیل اولش بود که معنای تبادر را اگر یادتان باشد اینجور معنی می‌کردیم: « لفظ نمی‌دانیم معنایش چیه یک خلجان ذهنی داریم، لفظ را در خزینه ذهن می‌بریم معنایش را پیدا می‌کنیم. حالا اینجا هم نمی‌دانیم لفظ عالم وضع شده برای من تلبس بالمبدأ » یا اعم از آن و ما انقضی عنه المبدا می‌بریم آن را درخزینه ذهن لفظ معنا را پیدا می‌کند. و معنا اینکه من تلبس بالحال می‌گوید که تو لفظ مختص به من ستی. نه دیگری ؛ این تبادرشان است.

دلیل دوم را گفته‌اند‌ که: «عد صحت سلب» صحت سلب یا صحت حمل عدم صحت حمل همانهایی که سابقا گفتیم.

باز این هم معنایش این است که، کسی که قبلاً عالم بوده الان عالم نیست؛ می‌توانیم بگوئیم هذا لیس بعالم، خُب،  هذا لیس بعالم، این حقیقتاً می‌بینیم صدق می‌کند.

پس معلوم می‌شود لفظ وضع شده برای خصوص من تلبس بالحال اما کسی که الان عالم است اگر بهش بگوییم. لیس بعالم فی الحال. خُب،  علط است. این صحت حمل دارد.

می گوییم «زید عالم»، «زید قائم» و اما اگر بخواهیم به اعتبار گذشته بگوییم الان آن عالم است، می‌توانم بگویم:«انه لیس بعالم» می‌توانم بگویم که این الان علم ندارد با توجه به اینکه راستی علم ندارد به اعتبار ما انقضی بوده می‌گوییم. علم ندارد.

سلب می‌کنیم محمول را ازموضوع میگوییم: هذا لیس بعالم. این دو تا دلیل که مرحوم آخوند به این دو تا دلیل تمسک می‌کند.

متاخرین هم همینطور وقتی بروید در کتابهای مثل فصول، قوانین، حاشیه آشیخ محمدرضای مسجد شاهی، حاشیه بر معالم و تا بیاید کتاب مرحوم شیخ و بعدش هم آخوند و بعد هم شاگردها، همه و همه اینها اخصی شده‌اند‌ دلیلشان هم همین تبادر و همین صحت سلب است.

قدمای اصحاب هم همه و همه تمسک کرده‌اند‌ به همین دو تا دلیل، آنها هم گفته‌اند‌ تبادر و عدم صحت سلب، آنها هم گفته‌اند‌ کسی که قبلاً عالم بوده، ما الان نمی‌دانیم عالم است یا نه، از نظر اطلاق لفظ می‌بریم توی خزینه ذهن می‌بینیم که همینطور که من تلبس بالحال صادق است «انه عالم» من تلبس بالمبدا فی ما انقضی هم صادق است، راستی «انه عالم» ما مجاز نمی‌بینیم و این که شما بگویید نه این مجاز است می‌گوییم: نه این حقیقت است می‌توانم که بگویم عالم به اعتبار ما انقضی شما می‌گویید مجاز است من می‌گویم نه حقیقت است صحت حملش هم همینطور یک کسی که سابقا عالم بوده و الان عالم نیست خُب،  من می‌توانم بگویم انه عالم شما می‌گویید نمی‌شود اگر بگوییم مجازاست می‌گویم نه حقیقت است به چه دلیل؟ قرینه‌اش‌ چیست؟ خُب،  من می‌توانم بگویم « انه عالم » شما می‌گویید «نمی شود اگر بگوییم مجاز است » می‌گویم نه حقیقت است به چه دلیل؟ قرینه‌اش‌ چیست؟ خُب،  من می‌توانم بگویم انه عالم بله می‌توانم بگویم «انه لیس بعالم» انه عالم «انه عالم به اعتبار گذشته ؛ انه لیس بعالم » الان بالفعل آن علم را ندارد و اما بگوییم لفظ وضع برای خاص شده خُب،  آن آقا می‌گوید نه لفظ وضع برای عام شده حملش هم که درست است. شما میگویید «مجاز است» ما می‌گوییم: ق است. و بعضی اوقات هم راستی انسان گیر می‌کند مثلا ناطق به معنای عقل هم معنا نکنید. به معنای گوینده معنا بکنید خُب،  حالا لاز نیست که الان گوینده باشد می‌گویم زید ناطق در حالی که آن الان هم حرف نمی‌زند این را چه کارش بکنیم؟ لذا مثلا در خیلی چیزها ظلم واقع شده الان بهش می‌گوییم: مظلوم، واقعا مظلوم است در حالی که کتکهای را دیروز خورده اما الان می‌گوییم انه مظلوم و این که حالا بگوییم این حالا مظلوم نیست. دیروز مظلوم بوده خُب،  اینجور نیست اصلاً عرف به ما می‌خندد.

لذا در حالی که مشکل است آسان است. در حالی که آسان است مشکل است به چه دلیل می‌فرمایید که مشتق وضع شده برای من تلبس بالحال؟ برای تبادر می‌گوید تبادر یعنی چه؟ می‌گوید: « لفظ توی خزینه ذهن می‌رود، معنایش را پیدا می‌کند میگویم خُب،  بگوییم بله معنایش را پیدا می‌کند معنایش این است که الان غیر از این معنا دارد یا نه؟ » تبادر که نمی‌تواند بگوید فقط؛ خُب،  اشتراک اصلاً معنایش همین است اشتراکی هستیم دیگر و لفظ را وضع کرده از برای من تلبس بالحال و نیز لفظ را وضع کرده از برای ما انقضی عنه المبدا.

می گویند تبادر می‌گوید خاص، می‌گویم: تبادر می‌گوید عام؛ برای خاطر این که می‌برم توی خزینه ذهن، گاهی این معنا را پیدا می‌کند، گاهی آن معنا را.

به چه دلیل می‌گویید که فقط این معنای من تلبس بالحال را پیدا می‌کند نه ما انقضی عنه المبدا.

یا مثلا کسی که عالم بوده الان علمش را از دست داده خُب،  این را شما می‌گویید نمی‌شود گفت «زید عالم» می‌گویم مجازا میشود یا نه؟ می‌گوید: بله می‌گوییم خُب،  پس می‌شود حمل کرد شما می‌گویید مجاز است، من می‌گوییم حقیقت است. به چه دلیل شما می‌فرمایید که مجاز است؟ قرینه‌اش‌ کجاست؟ و این الان «انه عالم» و عقلاء هم اثر برش بار می‌کنند آنکسی که مثلاً شهریه‌ای‌ می‌گرفته حالا همان شهریه را بهش می‌دهند اگر ندهند، مردم مذمت می‌کنند و بگوییداینها همه مجازاست. آن آقا می‌گوید همه اینها حقیقت است به عبارت دیگر این نظیر اطلاق و مفهوم و امثال این‌هاست .(مایک آقایی داشتیم در درس آقای بروجردی، این خیلی قوی نبود، ایشان تا آقای بروجردی وارد صحبت می‌شد می‌گفت: آقا اطلاق ندارد، حالا آقای بروجردی هر چه خواستند بگویند اطلاق دارد خُب،  نمی‌شود که تحمیل کنی اطلاق ندارد در این جا هم همین است   آن می‌گوید تبادر درد آن می‌گوید نه ندارد آن می‌گوید تبادر به خاص است، آن می‌گوید تبادر به عام است، یک استظهارهایی بیش نیست. مثل استظهارهایی که از لفظ می‌شود، شما یک استظهار می‌کنید البته این استظهارها برای خودتاهن حجت است من استحضاریه عکسش را می‌کنم یا من منکر استظهار شما می‌شوم می‌گویم چنین چیزی از این روایت استفاه نمی‌شود، خدا رحمت کند آقای داماد را می‌فرمودند که دلیل پیرزنی یعنی دلیلی است که ادعا می‌کند و برهان هم رویش نمی‌شود اقامه کرد. آن می‌گوید: ظهور این است ،آن می‌گوید: نه ظهور آن است آن می‌گوید اطلاق دارد آن می‌گوید ندارد آن می‌گوید مفهوم دارد آن می‌گوید چنین مفهومی از آن نمی‌فهم، آن می‌گوید تبادر دارد آن می‌گوید نه تبادر ندارد آن می‌گوید صحت سلب دارد آن می‌گوید صحت سلب ندارد صحت حمل دارد و این چیزها چون که لغت است باید برویم توی لغت ببینیم چی معنا کرده هر چه لعت معنا کرده، ما همان را بگوییم و اما بخواهیم تمسک کنیم به تبادر و صحت سلب و به عکس تبادر و عدم صحت سلب و صحت حمل و با اینها بیاییم جلو، نمی‌شود تحمیل کرد. لذا معنای عرفی همین است من می‌گویم عرف می‌گوید که ضارب کسی است که الان دارد می‌زند و اما اگر دیروز زده امروز حقیقت است راستی بدون قرینه می‌گوید بروید ضارب را بیاورید بروید قاتل را بیاورید در حالی که یکسال قبل کشته است الان اطلاق قاتل برایش می‌کنند اثر هم برایش بار می‌کنند بدارش هم می‌زنند، حالا اینها را ما بگوییم مجاز است خیلی مؤونه می‌خواهد دیگر.

«بروید ضارب را بیاورید» «بروید قاتل را بیاورید» «این آقا ناطق است» در حالی که یکسال قبل حرف می‌زده است. شأنیت برای حرف دارد اگر کفایه را مطالعه کنید می‌بینید که خیلی جاها که گیر می‌کنند تأویل می‌کنند مثلاً همین ناطق خُب،  معلوم است که لازم نیست که در وقت گفتن به او بگوید ناطق می‌گوید شأنیت کفایت می‌کند. معلوم می‌شود که خودشان در مساله گیر هستند لذا در مثل قاتل و ضارب، می‌گوید شأنیت کفایت می‌کند و چونکه اینجوری است شأنا و شأن به جای فعل به جای من تلبس بالمبدأ  فی الحال است، خُب،  آن آقا می‌گوید شأن کدام است؟ این آقا که قاتل است همین مقدار که قتل انجام داده است دیگر «یصدق انه قاتل الی الابد» مجازی هم توی کار نیست.

 حالا یک قدری هم شدت و ضعف باشد، ولی بالاخره اینجوری است، حجت در عالم نمی‌توانم بگویم، در قاتل می‌گویم، شما در قاتل نمی‌توانی بگویی در عالم می‌گویی همه ما وقتی که بخواهیم اثبات بکنیم دنبال یک لفظی می‌گردیم که‌ای‌ لفظ مطلب ما را درست بکند. لذا آن کسی که می‌گوید اعم است، می‌گوید: مثل قاتل آن کسی که می‌گوید اخص است می‌گوید مثل عالم ولی اینها که نمی‌تواند مطلب درست بکند خُب،  علی کل حال همین عالمی که شما می‌گویید که باید متلبس بالحال باشد می‌گویم که خُب، ، حالا اگر ماانقضی عنه المبدأ شد آیا می‌شود بهش گفت عالم یا نه؟ شما می‌گویید مجاز است و من می‌گویم نه حقیقت است چرا مجاز باشد؟ حقیقت است دلیلم چیست؟ قاتل دلیلم چیست؟ مضروب ؛ دلیلم چیست؟ ظالم، دلیلم چیست؟ مظلوم. مرحوم محقق نائینی و همچنین استاد برزگوار ما حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) این دو بزرگوار می‌دیدند که نمی‌شود به تبادر و عدم صحت سلب تمسک کرد. لذا این دو بزرگوار گفته‌اند‌ قدر جامع ندارد و لفظ اگر بخواهد وضع کند برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال و ما انقضی عنه المبدأ باید یک قدر جامع داشته باشد. قدر جامع ندارد پس برای من تلبس باالحال وضع که استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) روی این خیلی پافشاری می‌کردند.

می فرمودند: که تبادر نشود گفت: عدم صحت سلب نشود گفت اما آن واضعی که می‌خواهید لفظ را وضع کند .اگر برای من تلبس باالحال باشد، خُب،  قدر جامع دارد خیلی خوب است.

می گوید: وضعش می‌کنم برای آن کسی که متصف به وصف است بالفعل. و اما اگر به آن اعمی بگوید لفظ وضع از برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال و ما انقضی عنه المبدأ .ایشان می‌فرمودند: خُب،  قدر جامع، قدر جامع بسیطش که آن واضع در نظر گرفته لفظ را برای آن وضع کرده قدر جامع چیست؟ ما به حضرت امام عرض می‌کردی خُب،  اشتراکی باشیم وضع می‌کند لفظ را برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال دو دفعه لفظ را وضع می‌کند برای ما انقضی عنه المبدأ طوری است؟ اصلاً اشتراک یعنی آنکه قدر جامع ندارد اما لفظ اطلاق بر هر دو می‌مشود مثل لفظ عین را وضع می‌کند بری عین جاریه، عین باکیه قدر جامع ندارد. مسلم قدر جامع ندارد آن وقت این چون قدر جامع ندارد به نحو اشتراک میگوید وضعت لفظ عین اراده  برای باکیه دوباره می‌گوید وضعت لفظ عین را برای جاریه، یااین که نه من به حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) عرض می‌کردم چه اشکالی دارد که این قدر جامع ترکیبی باشد، می‌گوید: وضعت لفظ عالم را برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال و ما انقضی عنه المبدأ.

یعنی لازم نیست لفظ را وضع کند برای معنای بسیط بلکه معنای ترکیبی را درنظر بگیرد، لفظ را وضع کند برای آن معنای ترکیبی، ظاهر اشکال دارد، الان من یادم نیست که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) چی جواب دادند. اگر یک جواب قانع کننده‌ای‌ بود یاد بود.

علی کل حال این حرف مرحوم نائینی و حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) هم جور درنمی‌اید‌ که ما بگوییم مختص به حال است که چون که قدر جامع ندارد، قدر جامع وضعی (قدر جامع مفهومی) ما می‌گوییم ،نه قدر جامع مفهومی به نحو تشریک یا به نحو تصور ترکیبی دارد.

دلیل چهارم حرف صاحب کفایه است. مرحوم آخوند در کفایه می‌فرمایند آقا این کسی که قائم است خُب،  بهش نمی‌شود گفت قاعده ؛ کسی که قاعده است بهش نمی‌شود گفت قائم اصلاً اینها ضدین است.

و وقتی ضدین شد فرق بین مخالف و ضد همین است. دو وصف مخالف جمعش در یک موضوع می‌شود، مثل این که سفیدی و شیرینی، خُب،  جمعش می‌شود یک شیرینی سفید می‌گوییم: هذا حلو هذا بیض، چنانچه می‌توان بگویم هذا حلو و هذا ابیض در حالی که بین آن دو صفت، تخالف است جمعش که نمی‌شود کردبه این معنا که یک چیزی هم سفید باشد هم در حالی که سفید است مثلاً ....بالاخره با هم مخالفت دارد.

اما همین دو وصف را در یک موضوع جمعش می‌کنیم می‌گویم هذا حلو هذا ابیض این دو مخالف اما در ضدین آن است که در آن واحد جمع نمی‌شود، بگویم: هذا قائم و هذا قاعد خُب،  نمی‌شود می‌فهمیم که فرق بین قاعد و قائم یا حلو و بیاض. آن دو مخالف دارند با هم این دو تا ضدین هستند مرحوم آخوند در کفایه می‌فرمایند: اوصاف، ضدین هستند.

 حالا یک کسی عالم بوده الان عالم نیست. خُب،  ما به این می‌توانیم بگوییم جاهل، شما می‌گویید می‌توانم عالم، پس بنابراین جمع بین ضدین شد، یک کسی نشسته اما نیم ساعت قبل ایستاده بود حالا بهش بگوییم هم قائم است هم قاعد، مرحوم آخوند می‌گوید محال است هم قائد باشد و هم قاعد. همین دلیل بر این است که لفظ وضع شده از برای من تلبس باالحال.

به مرحوم آخوند می‌گوییم شما مفاهیم را با خارج قاطی کردید. این را ما بارها گفتیم که ایراد به مرحوم آخوند کرده‌ایم‌ ؛ دور و تسلسل و اجتماع ضدین و امثال این‌ها مختص به فلسفه است. مختص به وجود است. و اما عالم مفاهیم جمع بین ضدین فراوان هم هست مثل این که امر می‌کند به شما یادش می‌رود امر می‌کند نیا اینجا جمع بین ضدین است دیگر اما خُب،  طوری نیست اگر متوجه باشد و جدی امر بکند صادر نمی‌شود برای خاطر این که می‌داند شما نمی‌توانید توی جارج ایجاد بکنید هم بیایید هم نیایید. و اما اگر یادش برود گفته نیا، حالا یادش رفته می‌گوید بیا، تحکّماً همان که مرحوم آخوند در معنای امر خُب،  یک معنایش را می‌گوید تحکم، معنای تحکم عین راستی جدی امر می‌کند خُب،  مسلم است برای این که در خارج نمی‌شود، یعنی در خارج، یک کسی بیاید،نیاید این نمی‌شود.

وضدین را هم توی فلسفه و منطق همینجور معنا می‌کنند «امر از وجودیان (نه مفهومان) یطرد ان علی شیء واحد فی آن واحد» به این می‌گویم ضدین.

و اما اگر امران مفهومیان، انتزاعیان شد اینها درش ضدین نمی‌آید ما نحن فیه همین طور است. ما نحن فیه، بحث مفهومی است؛ آیا این آقا می‌تواند این کار را بکند یا نه؟ خُب، ، بله می‌تواند.

خب وقتی این کار را میتواند بکند می‌گوید وضع کرده از برای تلبس بالحال، وضع کرده از برای ما انقضی عنه المبدأ در خارج هم بخواهد جاهل بادش هم عالم نمی‌شود خُب،  اما این مربوط به بحث ما نیست این مربوط به وجود است. ولی اطلاق بر این، هم عالم هم جاهل، می‌شود یا نه؟ طوری نیست.

بنابراین مرحوم آخوند را هم نمی‌شود درست کرد. برای این که ایشان خلط کرده‌اند‌ بحث لغت را، بحث وضع را با بحث فلسفه و این ایراد را کرده اند.

بنابراین چهارتا دلیل اخصی درست نیست، یکی تبادر، آنهم می‌گوید تبادر یکی عدم صحت سلب، آنهم می‌گوید عدم صحت سلب، یکی هم حرف حضرت امام و مرحوم نائینی قدر جامع ندارد، یکی هم اینها ضدین هستند جمع ندارند این چهار دلیل برای اخصی ها.

و صلی الله علی محمد و آل محمد