اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز عرض كردم كه
اين قرعه اصل عملى است و مال عقلاء هم است و شارع مقدس اين بناى عقلاء را امضا
كرده است و عقلاء در مشكل لاينحل شان قرعه مىزنند و گفتم دليل او هم همين است كه
قرآن نقل مىكند كه براى حضرت يونس قرعه زدند، براى كفالت حضرت مريم قرعه زدند و
نظير او زياد است. اختلاف عجيبى شدكه خانه خدا را كى بسازد، پيغمبر اكرم در حاليكه
جوانى بودند آمدند رفع نزاع كردند و گفتند قرعه مىكشيم و بنام هر كس آمد همان
بسازد. حضرت عبدالمطلب
نذر كردند اگر فرزند پيدا كردند يكى را قربانى كنند، قرعه زدند، هرچه قرعه زدند
دفعه اول، دفعه دوم، دفعه سوم بنام عبداللّه در آمد. يعنى قرعه كشيدن
يك چيز عقلايى است كه همشيه بوده است، اسلام هم اين را امضا كرده است و گفتم
استخاره هم از همين باب است و فقط فرق او اين است كه در استخاره توجه الى اللّه
مىخواهد و اما در قرعه توجه الى اللّه لازم نيست.
و گفتيم اماره هم
نيست، چون كشفى در كار نيست و گفتيم همه امارات و همه اصول مقدم بر اين است، و جه
تقدم او هم معلوم است؛ براى اينكه آن مىگويد القرعة لكل امر مشكل، اماره مىگويد
اين مشكل ندارد، اصل عملى مىگويد اين مشكل ندارد. گفتم مختص به موضوعات است و در
احكام نيست و چرا در احكام نيست؟ براى اينكه در احكام مشكل ندارد، يك مجتهد در احكام
مشكل ندارد، مىتواند هر حكمى را با آن قواعدى كه در دست او است رفع مشكل بكنند.
حرف دوم اين است
كه قرعه مختص به حاكم اسلامى نيست كه بعضى گفتهاند، كه حتى استاد بزرگوار ما حضرت
امام در حالى كه خوب راجع به قرعه بحث كردهاند اما چون در آخر منتهى مىشود كه
قرعه مختص به حاكم است، على الظاهر با
سيره جور نمىآيد. مختص به منازعات است كه بعضى فرمودهاند؟ ظاهرا با سيره درست در
نمىآيد، اما اينكه بگوييم مختص به همه مشكل هاست با سيره درست در مىآيد.
و يك بحثى هست كه
مىگويند به قرعه نمىشود عمل كرد مگر اينكه اصحاب عمل كرده باشند و اين يك بحث
مفصلى است كه ان شاءاللّه بعدا بحث مىكنيم، كه ما مدعى هستيم تاييد عمل اصحاب را
نمىخواهيم و به قرعه هركجا باشيم، مىتوانيم عمل كنيم. چون آن حرف در ذهنشان بوده
لذا بعضى گفتهاند قرعه مختص به منازعات است، در حالى كه خيلى جاها در سيره مختص
به منازعات نيست، مثلاً در غنم موطوئه، كه كسى گاو و گوسفند دارد و اين گوسفند رفت
در ميان گله او و گم شد حالا بخواهد با علم اجمالى گله را از بين ببرد كه نمىشود،
بخواهد يكى از آنها را بكشد، نمىداند كدام است، نمىداند چه كند. در روايات آمده
قرعه بشود و يكى از آنها را با قرعه سر ببرد و گوشت او را بسوزاند و مابقى پاك
است. اينجا نه دعوى و نه منازعه و نه حكومت است و فرمود اند قرعه بكشد.
بله در آن آيات
شايد كسى بگويد مختص منازعات است، يعنى انداختن حضرت يونس در دريا، اين مختص به
منازعات بود، اگر بگوييم، يا در تكفل حضرت مريم از منازعات بود، يا ساختن خانه خدا
از منازعات بود ولى اين مثالى كه من زدم از باب منازعه نيست. گله خودش باشد و هيچ
كس هم با او منازعه نداشته باشد، باز همين بحث قرعه مىآيد و روايات فراوانى داريم
كه ان شاءاللّه در ضمن بحثها مىخوانيم و مىبينيم كه منازعه يا حكومت و طرح دعوى
اينها شرط در قرعه نيست. شرط در قرعه اين است كه عقل او كار نكند و مشورت كار نكند
و بن بست باشد و به قول روايت مشكل باشد. بن بست باشد، در اين بن بست القرعة لكل
امرٍ مشكل. حالا مىخواهد باب دعوى باشد، باب منازعات باشد، مىخواهد اصلاً مربوط
به طرفين نباشد، بلكه مربوط به شخص باشد، دو نفر كه راه را گم كردهاند، يكى
مىگويد از اين راه برويم، يكى مىگويد از آن راه، مىآيند قرعه مىكشند.
تا اينجا مقدمات
بحث ما بود. حالا دليل بر قرعه چيست؟ ما مىگوييم ادله اربعه: هم كتاب قرعه را
امضا كرده است، هم روايات قرعه را امضا كرده است، هم اجماع داريم و هم دليل عقلى
داريم يعنى سيره داريم. اما عقل يعنى سيره عقلاء مسلم است كه همين جور كه شارع
مقدس فرموده است قرعه داريم، قبل از اسلام، بعد از اسلام، غير مسلمانها، اينها
قرعه دارند و ما مسلمانها استخاره داريم و آنها قرعه دارند، دليل او هم همين نقل
قر آن كريم درباره حضرت يونس درباره حضرت مريم است، نقل او در تاريخ فراوان است
راجع به اينكه وقتى مشكلى جلو مىآمد، قرعه مىكشيدند. دو مورد او ساختن خانه خدا
و قرعه عبدالمطلب است.
اما از نظر قرآن
يك جمله اول عرض مىكنم بعد وارد در آيات بشوم و آن جمله اين است كه قرآن شريف اگر
يك تاريخى را نقل كند، اگر يك جمله را از
كسى نقل كند، اگر قبول داشته باشد، ساكت مىماند و اما اگر قبول نداشته باشد ولو
نقل تاريخ مىكند اما ردع مىكند، حالا به عنوان جمله معترضه يا بعوان جمله
مستقله. روش و رسم قرآن اين است كه هر كجا چيزى را قبول نداشته باشد فورا يك جمله
معترضهاى مىآورد و اينكه ساكت بماند در قرآن نيست اين قاعده كلى است در قرآن.
حالا دو آيه را بخوانيم ببينيم چگونه دلالت دارد.
يك آيه در سوره آل
عمران - آيه 44 - راجع به حضرت مريم عليهاالسلام مىفرمايند «اذ يلقون اقلامهم
ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون»؛
پيغمبر نبودى ببينى چه دعوايى در گرفت؟ در چى دعوى در گرفت، راجع به حضرت مريم و
آن وقتى كه دعو در گرفت، اينها يلقون اقلامهم، گفتند قرعه
مىكشيم و قرعه كشيدند. كه گفتم قرعه اقسامى دارد، مثلاً الان يك قسم او استخاره
است، آن وقتها فهميده مىشود از تاريخ بغير تسبيح يك تيرهايى درست مىكردند، يك
نشانهگيرى مىكردند و آن تيرها را مىزدند به آن نشانه، هر كدام نشانهگيرى
مىشد، آن مصاب بود در كارش. مثلاً در باب همين حضرت مريم، آيا حضرت زكريا تكفل
كند يا ديگرى. اينها نشانشان را مىزدند، اقلامشان را يعنى آن چوب باريكشان را
مىزدند، هركدام كه نشانهگيرى را مىكرد آن در قضيه مىبرد. و تكفل حضرت مريم شد
بعهده حضرت زكريا، چون قرعه به نام حضرت زكريا در آمد، يعنى نشانه آن به هدف رسيد،
تير آن به هدف رسيد و بنام حرت زكريا شد و تكفل حضرت مريم مال حضرت زكريا شد. اين
آيه به ما مىگويد اين كار حضرت زكريا و پذيرفتن مريم، اين اولاً نقل از يك پيامبر
خداست و ما بخواهيم بگوييم قرآن قرعه را امضا نكرده است، اين خيلى مشكل است، از آن
طرف هم اين را گفتم كه اگر قرآن شريف چيزى را قبول نداشته باشد رد مىكند و سكوت
قرآن شريف راجع به قرعه امضا است. راجع به روايات هم همين را ميگوييم كه اگر
سيرهاى در كار باشدو اينها ساكت ماندهاند، اسم او را مىگذاريم عدم ردع. راجع به
قرآن هم همين است كه اگر چيزى را نقل بكند و ساكت بماند، عدم ردع او دليل بر امضاء
است و اين آيه شريفه ردع نكرده است، عدم ردع دليل بر اين است كه قرعه درست است.
آيه دوم هم در
سوره صافات آيه 141 مىفرمايد «فساهم فكان من المدحضين» اينها راجع به حضرت يونس
قرعه كشيدند و نمىخواستند كه بنام
حضرت يونس در بيايد ولى آمد، «فكان من المدحضين»، اينها غصه دار شدند، خلاف آنچه
مىخواستند شد و بالاخره بنام حضرت يونس در آمد.
باز هم اينجا قرآن
مىفرمايد مردم قرعه كشيدند و ساكت مىماند و عدم ردع دليل بر امضا است و آن اينكه
قرآن قبول دارد اين كار را و الا اگر اين كار
درست نبود بايد رد مىكرد و رد نكردن قرآن دليل بر امضاى قرآن است. بنابراين
اينجور مىشود كه يدل برحجتة قرعه قرآن. البته با عدم ردع. آنچانكه
يدل بر قرعه سيره، البته با عدم ردع. اين از نظر عقل و قرآن.
اما از نظر
روايات، يك روايت كه روايت 13 از باب 13 از ابواب كيفية الحكم، جلد 18 وسائل است.
روايت اين است كه مىفرمايد «اىّ قضيةٍ اعدل
من القرعه اذ افوّض الامر الى اللّه تبارك و تعالى اليس اللّه يقول: فساحم فكان من
المدحضين».
اين روايت همان
تقريبى است كه من عرض كردم، مىفرمايد قرآن هم دلالت دارد بر اينكه قرعه حجت است،
اما آنكه روايت دلالت دارد اين است كه
در بن بستها چه چيز اعدل از قرعه است چه چيزى بهتر از قرعه است؟ وقتى كه چيزى فوض
الامر الى اللّه تبارك و تعالى.
اين اذا فوض الامر
الى اللّه تبارك و تعالى در قرعه نيست، يعنى سيره عقلاء چنين چيزى ندارند و مثل
اينكه مىخواهد استخاره را بگويد. كه ديروز
گفتم فرق بين استخاره و قرعه اين است كه در قرعه تفويض الامر الى اللّه نيست،
توجه الى اللّه لازم نيست، اما در استخاره تفويض الامر الى اللّه لازم است و دعا
و ذكر بگويد تا توجه الى اللّه پيدا كند و قبضه تسبيح را بگيرد، اگر يكى آمد خوب
و اگر دو تا آمد بد است. البته اين هم قراردادى است، حالا اگربگويد، دو تا دو تا
استخاره مىكنم اگر دو تا آمد خوب و اگر يكى آمد بد است، اين هم طورى نيست،
قراردادى است، چنانچه ديروز گفتم هفت هشت جور استخاره با تسبيح داريم.
حالا اين جملهاى
كه حضرت مىفرمايند «اىّ قضية اعدل من القرعه» بالاخره قرعه را حجت كرده است. حالا
اگر اين فوض الامر الى اللّه را اگر واجب
دانستيد استخاره را حجت كردهايد و اگر هم گفتيد نه و گفتيد در قرعه لازم نيست،
نمىتواند رد سيره كند. روايت 17 از همين باب همين است، الا اينكه اين سند دارد و
آن روايت كه خوانديم بى سند است، الا
اينكه از جازات صدوق است.
روايت 12 از همان
باب 13 كه مصححه حريز است.«عن ابى جعفر عليهالسلام قال: اول من سوهم عليه مريم
بنت عمران و هو قول اللّه عزوجل: و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل
مريم، و السحام ستة ثم استهموا فى يونس». فرمود اول قرعهاى كه شد براى حضرت مريم
بود و اين سنت شد، چون سنت شد درباره حضرت يونس هم اين كار شد.
اين چه مىخواهد
بگويد؟ آيا مىخواهد بگويد كه قرعه در ميان عقلاء نبود؟ يا مىخواهد بفرمايد اول
دينى كه در آن قرعه كشيده شد، دين حضرت
زكريا بود، سپس سنت شد در دين و بعدش هم در دين حضرت يونس براى خود حضرت يونس قرعه
كشيده شد؟ بگوييم كارى به سيره عقلاء ندارد، مىخواهد بگويد در دين، اول دينى كه
قرعه كشيده شد ،دين حضرت مريم بود، بعدش هم ثم استهموا فى يونس. ظاهرا همين معناى
او باشد اشكال اين روايت اين است كه اگر ما بخواهيم ظاهر روايت را معنا كنيم، بايد
بگوييم قبل از زكريا قرعه نبوده و در زمان حضرت زكريا پيدا شده است.
باز روايت مرسله
ثعلبة بن ميمون است و اين روايت مصححه است از اين جهت كه ابن فضال در سند واقع
شده، گر چه ثعلبة بن ميمون درنظر من موثق است، اما چون گفتهاند غير موثق است، چون
در سند حسن بن على بن فضال واقع شده، روايت مصححه است.
عن ابى عبداللّه
ثم قال: «اىّ قضية اعدل من قضية تجال عليها السحام يقول اللّه تعالى: فساهم فكان
من المدحضين». اينجا مثل اينكه همان عرض من را مىخواهد بفرمايد، مىفرمايد چه
چيزى بهتر از قرعه است، مگر نمىبينى قرآن شريف قضيه حضرت يونس را نقل مىكند؟ معلوم
مىشود كه مام صادق هم تذكر به اين مطلب مىفرمايند كه اگر چيزى را قرآن شريف نقل
بكند و رد نكند، همين رد نكردن دليل بر امضا است، مىفرمايند چه چيزى بهتر از قرعه
است، مگر نمىبينى قرآن شريف مىفرمايد «فساهم فكان من المدحضين».
بعد در ذيل
مىفرمايد: «و قال: ما مِن امرٍ يختلف فيه اثنان الا وله اصلٌ فى كتاب اللّه ولكن
لاتبلغه عقول الرجال»، هر چيزى در قرآن
هست.امام صادق مىفرمايد: من قرعه را فهميدم من قوله تعالى كه فرمود فساهم فكان من
المدحضين كه معناى او اينجور مىشود كه چون خداى تعالى فرموده است فساهم فكان من
المدحضين يعنى يك تاريخ نقل كرده است، من مىفهمم كه اگر قرآن چيزى را نقل كند و
رد نكند، اين امضا است. لذا من مىگويم
قرعه اعدل از هر چيز است در بن بستها.
يدل عليه قوله تبارك و تعالى. روايت را گفتم از نظر سند خوب است و از نظر دلالت هم
مىفهماند كه قرعه در قرآن شريف هم هست و قرعه را امضا مىكند.
باز روايت 17 از
باب13 از ابواب كيفية الحكم، جلد 18 وسائل: رواية صحيحه است. صحيحة منصور بن حازم.
قال: «سأل بعض اصحابنا اباعبداللّه عليهالسلامعن مسئلةٍ»؛ منصور بن حازم مىگويد
من خدمت امامصادق عليهالسلام بودم كه كسى آمد مسئله پرسيد. فقال: «هذه تُخرج فى
القرعه (يا هذه تُخرج بالقرعه)»، اين را از قرعه پيدا كن. ثم قال«فاىّ قضيةٍ اعدل
من القرعه اذا فوضوا امرهم الى اللّه عزوجل اليس اللّه يقول: فساهم فكان من المدحضين».
اين روايات همه در
صدد بود مدرك را قرآن بگيرد، لذا وقتى سؤال كرد مسئله را كه مسئله مشكلى بوده،
حضرت فرمودند قرعه بكش، هر كدام
اصابت كرد همان حكم مسئله است، بعد هم فرمود: قرآن شريف نقل كرده است كه در قضيه
حضرت يونس چنين كارى كردهاند.
روايت ديگر روايت
13 از باب 13 از ابواب كيفية الحكم است: قال سألت اباالحسن عليهالسلام عن شىء
فقال لى: كل مجهول ففيه القرعة، قلت
له: انّ القرعة تخطىء و تصيب قال: كلما حكم اللّه به فليس بمخطىء»، گفتند قرعه
بكش. محمد بن حكيم مىگويد به حضرت گفتم: و قرعه كارى انجام نمىدهد براى اينكه
قرعه گاهى مطابق با واقع است، گاهى هم مطابق با واقع نيست. حضرت فرمودند هرچه خدا
بفرمايد خطايى در او نيست. ان شاءاللّه بعد ببينيم روايت را چه جور معنا كنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-«عن ابى عبداللّه «عليه السلام»
قال: ان رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله» ساهم قريشا فى بناء البيت فصار لرسول
«صلى اللّه عليه و آله» من باب الكعبة الى النصف ما بين الركن اليمانى الى الحجر
الاسود». محمد بن يعقوب الكلينى، الكافى، پيشين، ج 4، ص 28، باب ورود تبع و اصحاب
الفيل البيت، ح 5؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص 200، باب 11، از ابواب كيفية الحكم و
احكام الدعوى، ح 10.
-رك: ابن هشام
الحميرى، سنن النبى «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ج 1، ص 98 - 101.
-مرحوم حضرت
امام گرچه فرمودهاند:«وها هنا احتمال آخر قريب بعد الدقة فى مجموع الادلة و
التتبع فى كلمات الاصحاب، و ان كان مخالفا لظاهر بعض الروايات الخاصة: و هو انّ
المراد منها ان كل امر مشكل فى مقام القضاء، و مشتبه على القاض و مجهول فيه ميزان
القضاء ففيه القرعة»، اما در ادامه فرمودهاند: «لكن هذا الاحتمال قريبا بالسنبة
الى جمع من الروايات لكن لاينطبق على جميعها فراجع»، لذا نهايتا فرمودهاند: و لك
ان تقول باوسعية نطاقها من رفع الامر الى القاضى، و من رفع الامر الى الوالى، بل و
من موارد التشاح بين الرعية، مع حفظ ان يكون المراد من الامر المشكل الاشكال فى حل
العقدة...». رك: امام روح اللّه الموسوى الخمينى، الاستصحاب، پيشين، ص 407 - 404.
-شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، وسائل الشيعة، پيشين، ج 17، ص 581 - 580، باب 4، از ابواب ميراث
الخنثى و ما اشبهه، ح 3.