اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فصل پنجم بحث اين است كه آيا اين قاعده فراغ
و قاعده تجاوز، شكّى كه ناشى از جهل است آن را هم مىگيرد يانه؟ گاهى نماز را بلد
است، بعد از نماز شك مىكند كه اين نمازى كه مى داند چه جور بايد بخواند، آيا درست
خوانده است يانه، كه اسم او را مىگذارند شك ناشى از غفلت، شك ناشى از سهو و نسيان.
معلوم است كه قاعده فراغ مىگويد نمازت درست است. يا رفته است به سجده، شك مىكند
كه ركوع كرد يانه، يا ركوع را درست انجام داد يانه، اما ركوع را مىداند چند تا
شرط دارد، اما حالا كه شك مىكند كه ركوع كرده است يانه، ناشى از اين است كه سهوى،
نسيانى، غفلتى در ركوع پيدا شده است.
معلوم است قاعده تجاوز اينجاها را مىگيرد،
يعنى شكى كه ناشى از اين است كه من غفلت كردم يانه، آيا سهوى، نسيانى در نماز كردم
يانه.
اما يك دفعه شك ناشى از جهل است، مثلاً ايام
بلوغش چند سال نماز خوانده، ولى نه مرجع تقليد داشته و نه رساله داشته و نه مطالعه
كرده است، حالا شك مىكند. معمولاً انسانها در پيرى شك مىكنند كه اين نمازهايى كه
در جوانى خوانديم آيا درست خوانديم يانه. اين شك ناشى از غفلت نيست، بلكه ناشى از
جهل است، يعنى نمىداند نماز را درست خوانده يانه. الآن شك دارد، اما شك ناشى از
جهل است، يعنى آيا ما كه جاهل به مسئله بوديم آيا جهل ما موجب بطلان نماز شده يا
موجب بطلان نماز نشده، جاهل به اين است كه ركوع بايد هشت شرط داشته باشد، حالا
رفته است به سجده، شك مىكند كه آيا من ركوع را درست انجام دادهام يانه.
اگر شك ناشى از غفلت باشد، قد ركع؛ معلوم است
كه قاعده تجاوز او رامى گيرد، اما اگر شك ناشى از جهل باشد، يعنى رفته است به
سجده، شك مىكند كه اين ركوعى كه بجا آوردم، آيا درست بجا آوردم يانه، آيا قاعده
تجاوز اينجا مىآيد يانه. مسئله ذات قولين است: مرحوم محقق همدانى هم در صلوتشان و
هم در حاشيه بر رسائلشان فرمودهاند فرقى نيست كه اين شكى كه الان
موضوع قاعده فراغ و تجاوز است اين شك ناشى باشد، از جهل يا ناشى باشد از سهو و
نسيان. در اينكه فرقى نمىكند دو تا دليل آوردهاند: دليل اولشان اينكه گفتهاند
اگر ما بگوييم جاهل قاعده فراغ ندارد، قاعده تجاوز ندارد، لازم مىآيد اختلال نظام
و اختلال نظام كه جايز نيست، پس بايد بگوييم قاعده تجاوز و فراغ دارد. مىفرمايد
براى اينكه مردم جاهل به مسائل هستند از آن طرف شك در صحت و فساد معاملاتشان، شك
در عباداتشان هم زياد دارند، حالا يك كسى پيوسته شك مىكند كه نمازهاى من درست است
يانه. شما اگر بخواهيد بگوييد اين نمازها قاعده فراغ ندارد، بايد بگوييد: نمازها
را بايد قضا كند و از اين اختلال نظام لازم مىآيد و هميشه بايد نماز بخواند.
مىفرمايند راجع به معاملات هم همين است كسى
كه نمىداند معاملات جوانى او آيا صحيح بوده يانه، اگر بخواهى بگويى باطل است،
اختلال نظام لازم مىآيد، لازم مىآيد اين آقا زندگى او به هم بخورد. نظير قاعده
يد است، نظير اصالة الصحة است، اصالة الصحه فى فعل النفس، اصالة الصحه فى فعل الغير.
ما كه نمىتوانيم بگوييم اين قواعد شك آنها بايد ناشى از غفلت باشد.
راستى اگر همين بازار را ما بخواهيم بگوييم
بازار حجت است به شرط اينكه شك شما ناشى باشد از غفلت آنها، نه از جهل، لازم
مىآيد اينكه از بازار نشود خريد و فروش كرد، چونكه صدى نود مردم مسأله بلد
نيستند، پس مىفرمايند اگر شما بخواهيد بگوييد شك ناشى ازجهل حجت نيست، بايد نه فقط
راجع به قاعده فراغ و تجاوز بگوييم ،راجع به اصالة الصحه فى فعل النفس، اصالة
الصحه فى فعل الغير، راجع به سوق، راجع به قاعده يد، راجع به آنها هم بايد بگوييم.
بايد بگوييم قاعده يد حجت است، جايى كه شك او ناشى از غفلت و سهو نسيان باشد. اما
اگر ناشى از جهل باشد، قاعده يد نداريم. اگر اينجورها انسان بخواهد حرف بزند، لازم
مىآيد كه يد حجت نباشد و بازار بسته شود، لازم مىآيد اصالة نداشه باشيم، من جمله
لازم مىآيد قاعده فراغ نداشته باشيم، اختلال نظام لازم مىآيد و اختلال نظام كه
جايز نيست، پس بايد بگوييم قاعده يد، قاعده فراغ، قاعده اصالة الصحه ،قاعده سوق،
اينها اعم است از اينكه شكى كه درج در آنها شده ناشى باشد از جهل، يا ناشى باشد از
سهو نسيان و غفلت. اين دليل اولشان است. دليل دومشان اطلاق روايات است كه به ما مىگويد
فرقى نيست اينكه اين شك ناشى از جهل باشد، يا اين شك ناشى از سهو و نسيان و غفلت
باشد؛ اطلاق روايت اين است: «كلما شككت فيما مضى فشكك ليس بشى». حالا «كلّما شككت» كه ناشى از غفلت باشد،
روايت را كه نمىشود اينجور معنا كرد.
منشاء هر چه مىخواهد باشد، شك مناط است،
مىخواهد ناشى باشد از جهل، يا اين شك ناشى باشداز غفلت و نسيان و سهو، مىگويد
اطلاق روايات. بعد خودشان ايراد مىكنند به خودشان كه آن غفلت چيست؟ حين ما يتوضأ
اذكر، حين انصرف اقرب. مىگويند اين شك ناشى از غفلت است نه از جهل، براى اينكه
حين ما يتوضأ اذكر، يعنى تو بلدى وضو بگيرى و چون بلد هستى وضو بگيرى، در آن وقتى
كه دارى وضو مىگيرى، درست وضو مىگيرى، پس اگر بعد از وضو شك كردى كه درست وضو
گرفتى يانه، چون حين وضو اذكر هستى از اين جهت شكك ليس بشىء، اگر ناشى از غفلت
باشد معارض مىشود، نه اينكه شك ناشى از جهل باشد مىفرمايند كه معارض اينها علت
است و الا در اطلاقات، مثل كلما شككت فيه ما مضى فشكك ليس بشىء. آن شك اعم است از
اينكه ناشى از جهل باشد يا ناشى از غفلت و سهو و نسيان باشد. ايشان جواب مىدهند
كه اين علت نيست، بلكه حكمت حكم است. اولاً: قبول نداريم كه علت باشد، شما علت
استنباطى درست مىكنيد، حالا اگر هم علت باشد، حكمت حكم است، نه علت منحصره و
معنايش اين است كه مناط آن بوده و اما اينكه ما بتوانيم دست از اطلاقمان برداريم،
ما بتوانيم دست از اختلال نظام برداريم و بگوييم ولو اينكه اختلال نظام لازم
مىآيد طورى نيست، اين علت كه اينقدر نمىتواند كار كند.
لذا در حقيقت اين «حين يتوضأ اذكر» را ايشان
عليت او را مىزند، مىفرمايد عليت ندارد، يا اينكه اگر علت باشد حكمت حكم است،
وقتى كه حكمت حكم شد، نه معمّم است و نه مخصص، از مورد خودش نمىتوانيم تجاوز
كنيم. حالا يك سؤال و جواب شده راجع به شك ناشى از غفلت و حضرت هم جواب دادهاند و
اين دليل بر اين نيست كه شك ناشى از جهل هم حجت نباشد و دليل اخص از مدعى مىشود،
اگر علت بود مىگفتيد معمم است، اما علت كه نيست. وقتى علت نباشد نه مىتواندمعمم
باشد، نه مىتواند مخصص باشد. يك سؤال شده، حضرت هم براى تقريب به ذهن او جوابى دادهاند.
بله سؤال ناشى از همان شك ناشى از غفلت است، شك ناشى از سهو نسيان است، حضرت هم
همان جواب را دادهاند و براى تقريب به ذهن گفتهاند حين يتوضأ اذكر.
فتخلص مما ذكرنا، ايشان مىفرمايند كه شك اگر
ناشى باشد از سهو و نسيان و غفلت قاعده فراغ داريم و اگر ناشى باشد از جهل، باز هم
قاعده فراغ داريم. دليل ما اينكه اگر بخواهيم بگوييم نه، اختلال نظام لازم مىآيد.
دوم: اطلاق روايات و حين يتوضأ اذكر هم نمىتواند معمم واقع بشود، نمىتواند مخصص
واقع شود؛ مورد خودش را مىگيرد و نمىتواند غير مورد خودش را خارج كند و اطلاقات
به حال خود باقى است. اين خلاصه فرمايش ايشان است. ايرادى كه در مسئله هست اين است
كه اين اختلال نظامى كه ايشان مىگويند آيا لازم مىآيد يانه؟ و اينكه بگوييم ما
اگر قاعده فراغ نداشته باشيم اختلال نظام لازم مىآيد، براى اينكه لازمه او اين
است كه اين چند سال نماز بخواند، آيا اين از نظر صغرى كليت دارد يا ندارد؟ قابل
بحث است، بعد هم حالا براى يكى عسر و حرج باشد، اختلال نظام لازم بيايد، براى آنكه
اختلال نظام لازم نمىآيد چى؟ و ما بخواهيم بگوييم اختلال نظام لازم مىآيد براى
همه، اين را نمىشود گفت، مسلم يك انسان پيرى كه در مشهد مرتب بخواهد نماز قضا بخواند
اختلال نظام هم براى او لازم مىآيد. لذا اولاً اختلال نظام در كار نيست، شك ناشى
ازجهل فراوان است و اختلال نظام نيست، چون معمولاً مردم به قضاياى اتفاقيه عبادات
آنها و معاملات آنها، مطابق با واقع مىشود. حالا اگر هم بگوييد اختلال نظام است،
ما صغرى او را قبول نداريم. بگوييد اختلال نظام است، جوابش اين است كه اختلال نظام
مثل قاعده عسر و حرج مىماند، شخصى است نه نوعى، براى هر كه اختلال نظام است، مابه
قاعده حرج مىآييم جلو و قاعده حرج جلوى او را مىگيرد و مىخواهيم بگوييم قاعده
فراع حجت است، كه اگر حجت نباشد اختلال نظام است. احتياج به اينها نداريم،
مىگوييم اگر شك ناشى از جهل حجت نباشد، لازم مىآيد عسر و حرج و «ما جعل عليكم فى
الدين من حرج» مىگويد حرج نبايد باشد، حرج را براى اين بردار، با دليل بردار، نه
آن جور كه مرحوم حاج آقا رضا مىگويند، اگر اختلال نظام است بگو «ما جعل عليكم فى الدين
من حرج». اين دليل حرج و دليل ضرر مىآيد و مىگويد لازم نيست كه قضا بكنيد، ولى
شخصى مىشود نه نوعى. اين حرف اول به مرحوم حاج آقا رضا است.
و ثانيا: اين اطلاق رواياتى كه ايشان
مىگويد، اگر راستى اختلال نظام است و يك امر عقلى است، ديگر اطلاقات روايات يعنى
چه؟ روايات مىشود ارشادى و نمىتوانيد تمسك به اطلاق روايات بكنيد. روايات ارشادى
است، تابع ما يرشد اليه است، هركجا اختلال نظام است، مىگوييم حكم نيست، هركجا اختلال
نيست، مىگويم حكم هست، ديگر نمىتوانم بگويم در كلما شككت فيه ما قد مضى فشكك ليس
بشىء، شك اعم است از اينكه ناشى از غفلت باشد يا از نسيان، يا شك ناشى از جهل
باشد. لذا در حقيقت دو تا دليل نيست، يكى دليل عقلى، يكى دليل نقلى؛ دليل نقلى ما
امضايى مىشود، ارشادى مىشود، تابع ما يرشد اليه مىشود و خودش استقلال ندارد.
و حرف سوم ايشان هم كه مىفرمايند اين حين
يتوضأ اذكر علت نيست، انصافا اين انكار يك ضرورى ظواهر لفظ است، بلكه علت به معنا
اينكه بگويد لانّه، اين نيست، اما علت مستنبطه هست. معناى علت مستنبطه، - اگر
نگوييد علت مذكوره در كلام - اين است كه مىگويم شكك ليس بشىء لانّ فى الصلاة فى
الوضوء انت اذكر. ديگر علت معنايش چيست؟ علت وقتى علت نيست كه اينجور بگويد: من
وضو گرفتم و وضويم هم تمام شد، دارم نماز مىخوانم، نمىدانم وضو گرفتهام يانه،
حضرت بفرمايند وضويت درست است.
اما بجاى اينكه بگويند وضويت درست است ارتكاز
او را بيدار كنند. به اين مىگويند علت و اصلاً معناى علت يعنى ارتكاز بيدار كردن
،لاتشرب الخمر لانه مسكر.
لذا در نماز اگر حضرت بفرمايند وضويت درست
است، اين علت نيست، ولى اين را نمىگويند، بلكه ارتكاز را بيدار مىكنند؛ حضرت
مىفرمايند وقتى وارد وضو شدى، در حقيقت اراده روى همه وضو داشتى. آدم كه وارد وضو
بشود، جاهل هم كه باشد، همين است كه مىخواهد صورت و دست بشويد، مسح پاها و مسح سر
بكند. آن اراده ولو غفلت از او هم بكند، كار مىكند اراده كار مىكند. تا مسح پاى
راست بشود ولو اينكه توجه به توجه نداشته باشد، توجه به اراده نداشته باشد. حضرت
مىخواهند بفرمايند تو در وقتى كه داشتى وضو مىگرفتى اذكر بودى، نه اذكر تفصيلى،
بلكه اذكر اجمالى، يعنى علم اجمالى داشتى. علم اجمالى فلسفى و آن اين است كه
ارتكاز كار كند. وقتى كه وضو مىگرفتى، آن تذكر آن اراده كار مىكرد، حالا شك كردى
روى آن اراده، ديگر آن شك تو ليس بشىء، شك در مقابل علم، شكك ليس بشىء.
بينى و بين اللّه آدم خوب اين را مىفهمد،
آن هم ذهن صاف حاج آقا رضا، به ايشان عرض مىكنيم شمابا اين ذهن صاف، از حين يتوضأ
اذكر، حين انصرف اقرب، شما از اينها علت نمىفهميد؟ لذا اينها عليّت دارد و ما
بخواهيم منكر عليّت بشويم، نمىشود. بنابراين حرف مرحوم محقق همدانى از نظر كبرى و
صغرى و دليل عقلى و دليل نقلى و رفع تعارض و اينها هيچ كدام درست نيست.
چيزى كه در مسئله هست، اگر ما بجاى اختلال
نظام حاج آقا رضا بخواهيم سيره را بگذاريم جاى او، بگوييم سيره داريم، حالا سيره
براى چيست؟ آن را كار نداريم. سيره هست، سيره عقلاء، اطلاقات هم امضاى آن سيره
است، كه فرقى نيست بين اينكه شك ناشى باشد از جهل يا شك ناشى باشد از سهو و نسيان.
اين سيره انصافا هست، سيره عقلاء به اينكه قاعده فراغ و قاعده يد دارند، قاعده
اصالة الصحه دارند براى اينكه زندگى آنها بچرخد، چون نمىشود با قطع و يقين جلو
بيايند و زندگى را بچرخانند، عقلاء اماراتى جاى قطع گذاشتهاند ولو اينكه خيلى از
مصالح راهم از بين ببرد ولى به قانون اهم و مهم، يك اماراتى جاى قطع گذاشتهاند،
يك اماراتى را حجت كردهاند، من جمله خبر واحد، براى اينكه اگر مردم خبر ثقه
نداشته باشند، مردم زندگى ندارند، عقلاء براى اينكه مردم در رفاه باشند خبر واحد
را حجت كردند ولو اينكه مىدانند اين خبر واحد گاهى تحليل حرام مىكند و تحريم
حلال مىكند به قول ابن قبه. باز هم ديدند كافى نيست، اصول را وضع كردند، اصول
عمليه، اصالة عدم نسيان، اصالة عدم سهو، اگر كسى هم مثل شيخ انصارى، قاعده تجاوز و
قاعده يد و اصالة الصحه را هم اصل بداند، همين را مىگويند، چون مىديدند اماره
جوابگو نيست، اصول را وضع كردهاند، در حالى كه مىدانستهاند اين اصول وقتى وضع
بشود، مفاسد هم دارد، يعنى با كل شىء طاهر، بقول مرحوم آقا سيد محمد باقر درچهاى
روزى يك تن نجاست خورد مردم بدهد، طورى نيست، چون اگر كل شىء طاهر نباشد، زندگى
نمىچرخد. عقلاء براى اينكه مردم در رفاه باشند علاوه بر قطعى كه هست، بجاى قطع
اماره گذاشتهاند علاوه بر اينكه اماره گذاشتهاند، ديدهاند كمبود دارند، اصول را
وضع كردهاند.اين سيره هست حالا اين سيره چه شك آنها ناشى باشند از جهل و چه ناشى
باشد از سهو و نسيان، اين را حجت كردهاند و اينكه اين شك ناشى از چيست، چه در باب
امارات و چه در باب اصول كارى ندارند. مىگويند اماره بجاى قطع و اصول بجاى اماره
تو برو جلو.
بينى و بين اللّه اين سيره هست، كلما شكك
فيه مما قد مضى فشكك ليس بشىء، يامن استوى على شىء فهو له و ضع امر اخيك على
احسنه، اينها هم امضاى آن سيره را مىكند. لذا اگر اين روايات هم نبود، با عدم ردع
او را درست مىكرديم. ولى حالا امضا هم هست، پس شك ناشى از هرچه باشد طورى نيست.
بله حرف ديگرى هست و آن اينكه حين يتوضأ اذكر اين علت است، الا اينكه اين حكمت حكم
است، نه علت منحصره باشد، مثل خبر واحد كه حجت شده و علت او مظنه است، اما ديگر ما
نمىتوانيم دائر مدار مظنه باشيم.از همين جهت هم شما مىگوييد اماره حجت است ولو
اينكه ظن به خلاف باشد. در حالى كه مناط مظنه است، اماره يعنى مظنه، اما آن را
مناظ حكم مىدانيد نه علت حكم. وقتى علت نشد، حكمت است و وقتى حكمت شد، حين يتوضأ
اذكر موجب شده كه عقلاء قاعده فراغ را بطور كلى حجت كردهاند. چنانچه اختلال نظام
مرحوم حاج آقا رضا هم موجب شده اماره را حجت كردهاند، قاعده فراغ را حجت
كردهاند، قاعده يد را حجت كردهاند. اما نه آن اختلال نظام مىتواند كار كند، چون
مناط حكم است نه اين حين يتوضأ داعى براى جعل حكم است.
وقتى داعى نشود، ديگر خودش هيچ كاره است، چه
چيزى همه كاره است؟ آن سيره همه كاره است ولو اينكه داعى، حين يتوضأ اذكر است. در
اماره داعى مظنه است، اما وقتى حجت شد و لو اينكه ظن بخلاف باشد، اماره حجت است در
اينجا هم شك ناشى از سهو و نسيان باشد، حجت است و ناشى از جهل هم باشد حجت است.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-رك: حاشيه محقق همدانى بر فرائد
الاصول، ص 112. «انّ العمدة فى حمل الاعمال الماضية الصادرة من المكلف على الصحيح
هى السيرة القطعية و انّه لو لا ذلك لاختل نظام المعاش و المعاد و لم يقم للمسلمين
سوق، فضلاً عن لزوم العسر و الحرج المنفيّين فى الشريعة، اذ...».
-محمد بن حسن
حر عاملى، وسائل الشيعة، 20 جلد اسلامية، تهران، چاپ ششم، 1403 هـ.ق ج 5، ص، باب
23 از ابواب خلل، ح 3.