اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز گفتم كه قاعده تجاوز با قاعده فراغ يكى
است. بله قاعده شك بعد از وقت هم از مصاديق همين قاعده تجاوز است و بينشان عام و
خاص مطلق است و اينكه هر كجا قاعده فراغ باشد، تجاوز هست، هر كجا شك بعد از وقت باشد،
تجاوز هست، اما بعضى جاها تجاوز هست، اما فراغ نيست، مثل اينكه در نماز است و هنوز
فارغ نشده، اما از جزيى تجاوز كرده است. و ديروز گفتم يك جا پيدا نمى كنيم كه فراغ
باشد اما تجاوز نباشد، هر كجا فراغ از عمل است، تجاوز از عمل است و اما عكس او
نيست يعنى هر كجا تجاوز از عمل است فراغ از عمل نيست. براى اينكه در نماز از حمد و
سوره فارغ شده و رفته است به ركوع، اين تجاوز از جزيى است به جزء ديگر.
بلكه انسان مىتواند بگويد تجاوز و فراغ
مترادف است. به اين معنا كه هر كجا فراغ است، تجاوز است و هر كجا تجاوز است فراغ
است. به اين معنا كه بعد از سلام اگر شك بكند، تجاوز كرده است از نماز، فارغ شده
از نماز، اگر هم حمد و سوره خوانده و رفته به ركوع، فارغ شده از حمد و سوره و
تجاوز كرده از حمد و سوره. انسان اين حرف را هم مىتواند بزند كه قاعده فراغ و
قاعده تجاوز از نظر لفظ هم يك نحوه ترادفى دارد.
بله اگر كسى اصطلاح فقهى او را بيايد جلو كه
قاعده فراغ يعنى فراغ از كلى. قاعده تجاوز يعنى تجاوز در كل، از جزيى از اجزاء،
اين مىشود اصطلاح فقهى كه قانون تجاوز را آنجا مىگويند و قانون فراغ را آنجا
مىگويند. ولى اگر ما باشيم و لفظ لغتا و عرفا، قانون تجاوز و قانون فراغ با هم
مترادف است. اگر شما ترادف را قبول نكنيد، حرف ديروز را كه بينشان عام و خاص مطلق
است را بايد قبول كنيد، كه هر كجا فراغ است، تجاوز است اما بعضى از جاها تجاوز است
و فراغ نيست. بر مىگردد به اينكه قاعده فراغ مصداقى از قاعده تجاوز است. قاعده
تجاوز يك كلى است، يك مصداق او شك در عمل، يك مصداق او هم شك بعد از عمل، يك مصداق
او هم شك بعد از وقت است. اين حرف ديروز بود.
عرض كردم، مدرك او هم همين جورها است. وقتى
به روايات اهل بيت عليهمالسلام مراجعه كنيم مىبينيم روايات هم، همان قاعده فراغ
را تجاوز و همان قاعده تجاوز را قاعده فراغ و بالاخره اين دو تا را يكى مىداند و
روايتهايى كه مىگويد قاعده فراغ حجت است قاعده تجاوز حجت است، اينها را يكى مىداند.
دو تا روايت را ديروز خوانديم كه ظاهر الدلاله و صحيح السند بود.
حالا باز روايت بخوانيم.
روايت 3 از باب23 از ابواب خلل، جلد پنجم
وسائل: آن دو روايت ديروز صدر داشت، اول مىفرمود شك در ركوع، بعد از آنكه سجده
برود، يا شك در قرائت بعد از آنكه ركوع برود، بعد يك قاعده كلى مىفرمود، در روايت
ابى بصير اين تطبيق هم نيست يك قاعده كلى دست ما مىدهد. روايت صحيحه محمد بن مسلم
«عن ابى جعفر عليهالسلام قال: كلّما شككت فيه مما قد مضى فامضه كما هو». هرچه شك
در او بكنى، از چيزهايى كه گذشته است، امضاء بكن او را آن جورى كه هست، يعنى مثلاً
رفتى به ركوع شك كردى حمد و سوره را خواندم يانه، فامضه كما هو، يا شك كردى حمد و
سوره را درست خواندم، يا نه فامضى كما هو. اگر هم بعد از نماز است، شك كردى كه سه
ركعت خواندى يا چهار ركعت، فامضه كما هو، اگر هم شك كردى كه تشهد خواندى يانه،
فامضه كما هو، يعنى آنطورى كه تعيين وظيفه شده است، اگر از آن عمل گذشته، شك او اعتبار
ندارد، فامضه كما هو. اينجا مىبينيم كه قاعده فراغ و قاعده تجاوز را يكى حساب
كرده است.
در باب معاملات هم كه معاملهاى كرده و پول
او را هم داده و شك كرد كه صحيح واقع شده يانه، باز هم كلما شككت فيه، يعنى معامله
(مما قد مضى) كه گذشت، فامضه كما هو، امضاء كند كما هو، بگويد عقد را صحيح انجام
دادهام.
بعضىها در آن رواياتى كه صدر دارد مىگويند
آن صدر، روايت را متخصص مىكند، به اين معنا كه روايت 1 و 2 در باب نماز بود،
گفتهاند اين روايت قاعده را متخصص مىكند به نماز، قاعده تجاوز فقط در نماز.
و مسلم است كه اين حرف درست نيست، براى اينكه
صغرى كه نمىتواند كبرى را متخصص بكند و صغرى نماز بود، اجزاء بود، اما كبرى در
همان دو روايت كه خوانديم يك كلّى بود. روايت زراره بعد از آنكه پشت سر هم سؤال كرد،
از اذان و قرائت و ركوع و سجده، در آخر «ثم قال يا زرارة اذا خرجت من شىء ثم دخلت
فى غيره فشكّك ليس بشىء».
حالا بخواهيم اينجور معنا كنيم كه اذا خرجت
من شىء من صلوتك ثم دخلت فى غير جزء من صلوتك فشكك ليس بشىء، به ما مىخندند با
اينجور حرف زدن و يك قاعده كلى است به اينكه «يا زرارة اذا خرجت فى شىء، حالا اين
شىء يك دفعه خود نماز است، مىشود قاعده فراغ، يك دفعه جزء نماز است، مىشود
قاعده تجاوز از جزء از نماز. يك دفعه هم در باب نكاح است كه ديروز عقد را خوانده،
امروز شك مىكند. يك دفعه هم در باب معامله است، در باب غسل و وضو است، اما گذشته
است. حالا يك كلى محل او گذشته، يا جزيى محل او گذشته است، همه اينها اذا خرجت من
شىء ثم دخلت فى غيره فشكّك ليس بشىء.
حالا اين كبراى كلى است، برويد در باب وضوء،
صورت را شست، رفت در شستن دستها، شك كرد كه آيا صورت را شستم يانه، كلما دخلت فى
شىء و خرجت من شىء فشكك ليس بشىء و روايت محمد بن مسلم صدر هم ندارد، وقتى صدر
نداشت، مىشود كلما شككت فيه مما قد مضى فامضه كما هو. دخول در غير را هم ندارد،
مثلاً در نماز گفتم: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، شك كردم در چيزى كه قد
مضى، كه نماز را درست خواندم يانه، مىفرمايد فامضه كما هو. يا حمد و سوره را
خواندم و نرفته به ركوع شك كردم كه حمد و سوره را درست خواندم يانه، اين روايت
مىگويد دخول در غير نمىخواهد.
آنوقت بعضى آقايان گفتهاند دخول در غير شرط
است. چرا؟ گفتهاند روايت زرارة و روايت صحيحه اسماعيل بن جابر مىگويد دخول در
غير مىخواهد. پس اين روايت موثقه كه مىگويد كلما شككت فيه مما قد مضى فامضه كما
هو، تخصيص مىخورد، اينجور مىشود: كلما شككت فيه مما قد مضى و دخلت فى غيره فامضه
كما هو. لذا گفتهاند اين مضى تخصيص مىخورد به دخلت فى غيره، اين يك قول.
دو تا اشكال به اين قول وارد است: يكى اينكه
آقا اين مما قد مضى را ما بخواهيم با اين دخلت فى غيره را قيد بزنيم، اينها مثبتين
هستند و با هم منافات ندارد، وقتى منافات با هم ندارد، قيد و تخصيص براى چه؟ به هر
دو عمل مىكنيم. آنكه مىگويد اذا شككت فى شىء و دخلت فى غيره، به او عمل مىكنيم،
آن هم كه مىگويد كلّما شككت فيه ممّا قد مضى ولم يدخل فى غيره به آن هم عمل
مىكنيم و باهم منافات ندارد و چون مثبتين است، حمل عام بر خاص نيست الا اينكه
اثبات قرينية بكنيد اثبات تخصيص بكنيد و اينجا چون مثبتين است حمل عام بر خاص
نخواهد شد، عمل به هر دو مىكنيم، بنابراين مىخواهد دخول در غير باشد و چه دخول
در غير نباشد.
بعضىها هم فرمودهاند آن دو تا روايت كه
فرموده دخلت فى غيره، اين قيد غالبى است و قيد غالبى نمىتواند تخصيص بزند، مثل
«ربائبكم الاتى فى حجوركم» است كه مىگويد ربيبه تو بايد در خانه تو
باشد تامحرم تو باشد. در حالى كه اينجور نيست؛ اگر زنى با دخترى بيايد در خانه و
آن زن مدخول بها واقع بشود، دختر زن مىشود به اين آقا محرم ولو اينكه در خانه اين
هم نباشد.
گفتهاند قيد غالبى است يعنى معمولاً اين
زنهايى كه بچه يتيم دارند و آنها را مىگيرند، غالبا چون بچه هايشان كوچك هستند و
دنبال زن هستند و چون قيد غالبى است، اين نياورده شده براى تخصيص، بلكه آورده شده
براى توضيح. گفتهاند اينجا همين جور است. براى اينكه در شك در تجاوز يا تجاوز از
جزيى، يا شك در فراغ معمولاً داخل در غير مىشود و كم است كه حمد و سوره بخواند و
شك كند كه خواندم يانه، معمولاً وقتى رفت به ركوع، وقتى رفت به سجده، آن وقت است
كه شك مىكند كه حمد و سوره خواندم يانه. وقتى قيد غالبى شد، ديگر قيديت ندارد.
آن وجه اول اين بود كه قيد است، اما
نمىتواند تخصيص بزند، و فامضه كما هو به حال خود باقى است. در حرف دوم اين است كه
قيدى در كار نيست. روايت اسماعيل بن جابر اينجور بود كه «كل شىء شك فيه مما قد
جاوزه و دخل فى غيره فليمض عليه»، مىگويند اين دخل فى غيره مثل اينكه نباشد. يا روايت
زراره كه مىفرمايد «اذا خرجت من شىء ثم دخلت فى غيره فشكك ليس بشىء»، اين دخلت
فى غيره كانه كه نيست، مثل ربائبكم الاتى فى حجوركم است، كه اين فى حجوركم قيد
نيست، اين قيد توضيحى است. اينجا هم اين قيد غالبى است، وقتى قيد غالبى است، مثل
اينكه اصلاً نيست و متخصص من اول الامر است و قيد ندارد و منافاتى با روايت محمد
بن مسلم ندارد. آن مىگويد: يا زرارة اذا خرجت من شىء ثم دخلت فى غيره فشكك ليس
بشىء، آن روايت ابابصير هم كه خوانديم مىگويد اذا خرجت من شىء فشكك ليس بشىء،
با هم منافات ندارد و هر دو حرفها خوب است.
اين سه تا روايت كه تا اينجا خوانديم اينجور
شد كه قاعده فراغ و قاعده تجاوز دخول در غير نمىخواهد، همين مقدار كه عمل تمام
شده باشد و شك كنيم، كفايت مىكند. چرا در حالى كه روايت زراره و روايت اسماعيل بن
جابر دخلت فى غيره داشت؟ گفتيم يكى اينكه روايت محمد بن مسلم دخلت فى غيره ندارد و
مثبتين است با هم منافات ندارد، مثل اينكه بگويد اكرم زيدا و اكرم زيدا و عمروا با
هم چه منافاتى دارد؟ يا اينكه قيد غالبى است، قيد غالبى قيديت ندارد. پس بنابراين
ثم دخلت فى غيره كانه در روايات نيست، پس تجاوزِ فقط كفايت مىكند و گفتم هر دو
حرف خوب است و در قاعده فراغ و تجاوز دخول در غير را شرط نمىدانيم.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-محمد بن حسن
حر عاملى، وسائل الشيعه، پيشين، ج 5، ص 336، باب 23، از ابواب الخلل الواقع فى الصلاة، ح 3.