اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز عرض كردم كه قاعده يد مقدم بر اصلى است
كه در مورد قاعده يد است و در اين حرف اشكالى نيست. حالا آن اصل استصحاب باشد، يا
غير استصحاب، برائت باشد، احتياط باشد، هر اصلى از اصول در مقابل قاعده يد، در
مورد قاعده يد نمىتواند كار كند و قاعده يد مقدم است بر آن اصل. كه مرحوم شيخ
انصارى قاعده يد را مىآورند جلو، كه مرحوم آخوند قاعده فراغ و قاعده تجاوز را هم
مىگويند. ولى آنكه الان زياد مورد نظر است قاعده يد است با استصحاب كه عمده از
اصول است.
چرا قاعده يد مقدم است بر استصحاب؟ يك
نفهميدگى از كفايه داشتيم كه الان دو دفعه نقل مىكنم. گفتم مرحوم آخوند
مىفرمايند قاعده يد مقدم بر استصحاب است، براى اينكه بين استصحاب و قاعده يد
عامين من وجه است.
البته بين دو تا دليل، بين «لا تنقض اليقين
بالشك» و بين «من استولى على شىء فهو له» عامين من وجه است. چرا؟ مىفرمايند براى
اينكه بعضى ازاوقات استصحاب هست، قاعده يد نيست مثل خيلى جاها، من جمله باب عبادات
و طهارات، قاعده يد اصلاً مربوط به آنجا نيست. بعضى از اوقات قاعده يد هست،
استصحاب نيست. اين عباء الان دوش شما قاعده يد دارد، اما اينكه مالك قبلى داشته يا
نه، تعارض در كار نيست. يد هست، اما استصحاب نيست. يك ماده اشتراك هم دارد، ماده
اشتراك را مىفرمايد آنجا كه تعارض بشود بين استصحاب مالكيت و بين قاعده يد. يك
كسى عباء را قبلاً مالك بوده، حالا كسى ديگر عباء را دوش گرفته است. آنكه عباء را
دوش گرفته است، قاعده يد مىگويد مالك است. آن مالك اول هم مىگويد اين عباء ملك
من است، اين غصب كرده است. استصحاب ملكيت مىگويد مال مالك اول است.
تعارض مىشود بين استصحاب و قاعده يد.
مىفرمايند گرچه عامين من وجه است، يعنى بعضى از اوقات استصحاب هست و قاعده يد
نيست، بعضى از اوقات قاعده يد هست، استصحاب نيست، بعضى اوقات هم قاعده استصحاب و
قاعده يد هر دو هست. مىفرمايند ولى ما لا تنقض اليقين بالشك را تخصيص مىدهيم به
قاعده يد، مىگوييم لا تنقض اليقين بالشك الادر موارد من استولى على شىء فهو له.
وقتى تخصيص خورد، رفع نزاع مىشود و آن اين است كه قاعده يد مقدم است همه جا من
جمله در استصحاب. آنجا كه يد باشد اصلاً استصحاب نيست.
خودشان ايراد به خودشان مىكنند، مىگويند:
قضيه را عكس كن و بگو من استولى على شىء فهو له تخصيص مىخورد به لا تنقض اليقين
بالشك؛ بگو هر كجا استصحاب هست قاعده يد نيست.
مىفرمايد اين تخصيص را نمىتوانيم قائل
بشويم. چرا؟ مىگويند اگراين تخصيص را قائل شويم حمل روايت مىشود بر مورد شاذ.
براى اينكه همه جا الا شاذا در مورد استصحاب قاعده يد هست و اگر شمااستصحاب را
مقدم بيندازيد، قاعده يد موردى براى او نمىماند، الا در موارد شاذ وهمى و چون حمل
روايت بر فرد نادر و حمل روايت بر مورد شاذ جايز نيست، پس تخصيص مىدهيم لا تنقض
را به من استولى على شىء فهو له و مقدم مىشود قاعده يد بر استصحاب. اين فرمايش
مرحوم آخوند«رضوان اللّه تعالى عليه» است.
ديروز عرض كردم كه اگر اين باشد كه مرحوم
آخوند مىگويند، وقتى عامين من وجه شد، اصلاً جمع دلالى ندارد تا بخواهيم تخصيص
بزنيم، تخصيص آنجاست كه جمع دلالى باشد و جمع دلالى در حمل عام بر خاص، حمل مطلق
برمقيد، حمل ظاهر بر اظهر، حمل اظهر بر نص است و بيش از اينها نداريم.
اما حمل عامين من وجه بر يكديگر ولو احدهما
ظاهر و اظهر هم باشد، مىگويند نمىشود، با هم تعارض دارند. در ما نحن فيه.
استصحاب ملكيت مىگويد اين عباء مال مالك اول است، او مىگويد مال مالك دوم است،
با هم مىجنگند. چه جور مىشود كه دو تا روايت با هم بجنگند، يعنى تناقض باشد و ما
بياييم تخصيص بدهيم روايتى را به روايت ديگر؟ اصلاً نوبت به تخصيص نمىرسد تااينكه
مرحوم آخوند بگويندتخصيص مىخورد آن روايت به روايت ديگر. بايد بگويند بين اين دو
عامين من وجه است، تعارض مىكند، هيچ كدام كار نمىكند. وقتى قاعده يد با استصحاب
تعارض كرد، هيچ كدام ار نمىكند.
مثل اكرم العلماء و لا تكرم الفساق، كه در
مورد عالم فاسق نه اكرم العلماء مىتواند حجت باشد نه لا تكرم الفساق. حالا ما كه
اصلاً مىگوييم بطور كلى از كار مىافتد آقايان مىگويند در قدر متيقن ازكار
مىافتد. اين حرف اول ما به مرحوم آخوند است كه چرا مىگوييد تخصيص.
حرف دوم ما به مرحوم آخوند اين است كه اين
جمعى كه شما كرديد، اين جمع عقلى است نه عرفى و ما اگر بخواهيم جمع عقلى را
بياوريم در كار، اصلاً ما در فقه روايت متعارض پيدا نمىكنيم. مثل اكرم العلماء و
لا تكرم العلماء، عامين من وجه هم نيست، نقيضين است، بگوييم اكرم العلماء عدول از
آنها، لا تكرم العلماء الفساق منهم. جمع مىشود، عقل ما قدر متيقن مىگيرد از هر
دو.
راستى اگر حرف مرحوم آخوند درست باشد كه عقل
رابياوريم در كار، اصلاً ما در اسلام روايت متعارض پيدا نمىكنيم، يك جا پيدا
نمىشود كه نشود جمع عقل كنيم حتى در ضدين و نقيضين.
حرف سوم كه به مرحوم آخوند داريم اين است كه
شما يك حرف ديگرى مىتوانيد بزنيد، نه تخصيص و نه امر عقلى، بفرماييد ـ چنانچه
گفته شده است، مرحوم شيخ در كلماتشان دارند، ديگران هم گفتهاند ـ كه ما اگر در
مورد استصحاب بخواهيم قاعده يد را از كار بيندازيم، لازم مىآيد لغويت در جعل براى
اينكه همه جا الا شاذا درمورد قاعده يد استصحاب داريم، وقتى همه جا قاعده يد
استصحاب داشته باشد، اگر ما بگوييم تعارض بين استصحاب و قاعده يد ولو اينكه تعارض
هم بگوييم معنايش اين است كه قاعده يد مصداق پيدا نمىكند و لازم مىآيد لغويت در
جعل.
اگر اين باشد تخصيص نيست، نه بگوييد تخصيص
است و نه بگوييد عامين من وجه است، بگوييد لغويت درجعل است. وقتى لغويت در جعل
است، كاشف از اين است كه قاعده يد مقدم بر استصحاب است. چرا؟ بگوييد نمىدانم.
حالا ما نمىدانيم اما همين مقدار كه اثبات كرديد لغويت در جعل و گفتيد ما اگر
بخواهيم استصحاب را مقدم بيندازيم لازم مىآيد كه «من استولى على شىء فهو له» لغو
باشد وهيچ وقت به او عمل نشود الا شاذا و چون لغو است كاشف از اين است كه مقدم بر
استصحاب است. چرا؟ نمىدانيم اما اين غير از حرف مرحوم آخوند است كه فرمودند تخصيص
و عامين من وجه و او بتواند تخصيص بدهد و آن طرف نتواند تخصيص بدهد و امثال اينها.
حالا غير از حرف مرحوم آخوند حرفهاى ديگرى هم
در مطلب هست، ببينيد اينها چه جوراست. اولاً: شما اگر قاعده يد را اماره بدانيد ـ
كه ما اماره دانستيم ـ اين بحثها سالبه به انتفاء موضوع مىشود و خواه ناخواه
ورود پيدا مىكند قاعده يد بر قاعده استصحاب.
ورود آن بود كه يك دليل بيايد موضوع دليل
ديگرى را از بين ببرد. مثلاً قاعده قبح عقاب بلابيان مىگويد آنجا كه بيان نباشد
قبيح است عقاب بشود، يك روايت مىآيد مىگويد من بيان هستم. موضوع قاعده قبح عقاب
بلا بيان از بين ميرود. در باب اصل و اماره هم همين است استصحاب مىگويد آنجا كه شك
داشته باشد نقض يقين به شك نكن، يعنى چيزى قبلاً بوده الان نمىدانيم هست يا نه،
لا تنقض اليقين بالشك مىگويد آنجا كه شك دارى حالت مسابقه را بگير. مثل همين
استصحاب ملكيت بگو كان الان يكون كذلك؛ در مورد شك تو يقين دارى، در مورد شك حالت
سابقه براى تو حجت است. «من استولى على شىء فهو له» اگر اماره باشد مىگويد تو شك
ندارى. مىگويد اگركسى سيطره داشته باشد به چيزى، اين مالك است.
آن مىگويد من نمىدانم تومالكى يا نه. قاعده
يد مىگويد تو مالكى. اماره مىآيد و رفع شك مىكند، اماره مقدم مىشود بر استصحاب
به ورود، يعنى موضوع استصحاب شك است و اماره مىگويد تو شك ندارى، بلكه تو حجت
دارى.
اگر كسى حرف ما را بزند كه ما گفتيم قاعده يد
اماره است، خواه ناخواه مقدم مىشود بر همه اصول و من جمله استصحاب. اگر كسى حرف
ما را نزند، مثل مرحوم آخوند كه هر دو را اصل مىدانند. بله اصل برزخى مىدانند،
اصلى كه مقدم بر همه اصول است، مثل خود استصحاب كه مقدم بر همه اصول است و مؤخر از
همه امارات. مرحوم آخوند قاعده يد را يك اصلى از اصول مىدانند، يعنى تعيين وظيفه
در ظرف شك. اگراين باشد حالا ما بسنجيم «من استولى على شىء فهو له» را با «لا
تنقض اليقين بالشك» ظاهرا حكومت دارد، يعنى نظارت دليل على دليل آخر، يعنى وقتى كه
دو تا دليل را پهلوى هم مىگذاريم مىبينيم يك كدام از دليلها نظارت دارد بر دليل
ديگر؛ دليل ديگر را يا توسعه مىدهد ياتضييق مىكنند، نظر دارد. اين معناى حكومت
است. وقتى دو تا دليل را پهلوى هم مىگذاريم مىبينيم احدهما ناظر است بر ديگرى،
بنحو توسعه موضوعى يا تضيق موضوعى. كه در حقيقت نتيجة التخصيص مىشود. بعضى از
اوقات هم بجاى تخصيص، توسعه مىدهد. اينجا هم همين طور است. لا تنقض اليقين بالشك
مىگويد اگر شك دارى استصحاب ملكيت بكن، بگو اولى مالك است، نقض يقين به شك نكن.
«من استولى على شىء فهو له» مىگويد دومى مالك است. آن مىگويد اگر شك دارى، اولى
مالك است، او مىگويد تو شك ندارى، مالك هستى. ظاهرا حكومت او خيلى خوب است، يعنى
وقتى كه بسنجيم «لا تنقض اليقين بالشك» را با «من استولى على شىء» مىبينيم لفظ
نظارت دارد بر لفظ ديگرى. ممكن است يك مقدار هم بالاتر بگوييم، كه در حالى كه اصل
است، «من استولى على شىء فهو له» ورود دارد ـ بالاتر از حكومت ـ چرا ورود دارد؟
براى اينكه لا تنقض اليقين بالشك مىگويد در ظرف شك استصحاب است، «من استولى على
شىء فهو له» مىگويد تو شك ندارى. مثل اينكه استصحاب مقدم بر سائر اصول است از همين
باب است، براى اينكه رفع ما لا يعلمون مىگويد آنجا كه شك دارى، مرفوع است. لا
تنقض اليقين بالشك مىگويد انت ذو يقين، تو يقين دارى، تو حجت دارى. استصحاب در
حالى كه اصل است مىگوييم مقدم است بر برائت.
چرا؟ مىگوييم ورود دارد. رفع ما لا يعملون
مىگويد ما لايعلم مرفوع است، آنجا كه ندانى. لا تنقض اليقين بالشك مىگويد
مىدانى، مىشود ورود. اينجاها هم همين طور است؛ لا تنقض اليقين بالشك مىگويد
آنجا كه شك دارى مالك اول، «من استولى على شىء فهو له» مىگويد تو شك ندارى، براى
اينكه خانه مال اين است كه روى او يد دارد.
على كل حال ما كه قائل به اماره هستيم در
وسعه هستيم. اگر هم كسى قاعده يد را اصل بداند، مثل مرحوم شيخ بزرگوار، مثل مرحوم
آخوند و همچنين اساتيد ما، مثل مرحوم آقاى بروجردى، مرحوم امام و مرحوم داماد، باز قاعده يد مقدم است بر استصحاب، مقدم
است بر آن اصولى كه در مورد قاعده است، يا به ورود يا لااقل به حكومت. اگراينجور
بگويد كه من گفتم، كه رفع شك مىكند تعبدا، مىشود ورود. اگر هم نظارت دليل بر
دليل باشد، من استولى على شىء فهو له نظارت دارد بر لا تنقض اليقين بالشك مىشود حكومت.
تفاوتى هم ندارد از نظر نتيجه. اگر حكومت باشد، تضييق مىكند موضوع را و تفسيق
مىكند حكم را، اگر هم ورود باشد، ديگرى كارى به حكم ندارد، ازاول امر تفسيق مىكند
موضوع را.
كسى هم مىتواند بگويد بين قاعده يد و
استصحاب عام و خاص مطلق است و چه كسى گفته است عام و خاص من وجه است. براى اينكه
هر كجا قاعده يد باشد، استصحاب هست. مثلاً همين جا كه شك داريم مالك اول دارد يا
ندارد، بالاخره اين آقا از چه كسى خريده است؟ شك ما اين است كه اين آقا مالك است
يا نه. آن مدعى كه مىگويد من مالك هستم، اصل عدم ملكيت در مورد يد است، لذا
استصحاب عدمى است. بالاخره اين عباء كه دوش من است، قبلاً مال من نبوده است. نه
اينكه برويم در استصحاب عدم ازلى و بگوييم من نبودهام، پس ملكيت من هم نبوده است.
بلكه من بودهام، اين عباء هم كه دوش من است قبلاً مالك او نبودهام، مىشود
استصحاب عدمى كه حجت است. شما در موارد يد، همه جا استصحاب داريد. وقتى اينجور
باشد مثل اكرم العلماء و لا تكرم الفساق منهم مىشود. با قاعده يد تخصيص مىدهيد
استصحاب را، بدون اينكه استصحاب تعرض به قاعده يد داشته باشد؛ جمع عرفى مىكنيد به
حمل عام بر خاص. معناى او اينجور مىشود كه هر كجا قاعده يد است، استصحاب حجت نيست
و هر كجا يد نيست، استصحاب حجت است. ظاهرا اگر اين را هم بگوييم طورى نيست.
مرحوم آخوند و مرحوم شيخ بردهاند او را در
مدعى و منكر، لذا يك قدرى شبهه پيدا شده است. به اينكه عباء يكدفعه قبلاً ادعاى
ملكيت روى او است، يكدفعه نه. آنجا كه ادعاى ملكيت روى او است، گفتهاند استصحاب است،
آنجا كه ادعاى ملكيت نباشد، گفتهاند استصحاب نيست. آن وقت يك دفعه زير پل او
زدهاند كه اصلاً هيچ استصحاب نيست.
همانجا هم به مرحوم شيخ و مرحوم آخوند
مىگوييم چرا اصل نيست، آنجا كه ادعاى ملكيت قبلى باشد استصحاب وجودى هست و آنجا
كه ادعاى ملكيت قبلى نباشد استصحاب عدمى هست و فرق نمىكند كه استصحاب عدمى باشد
يا استصحاب وجودى و ظاهرا عام و خاص مطلق است، يعنى هر كجا كه شما قاعده يد داشته
باشيد، در مورد او يك استصحاب داريم. اما خيلى جاها شما استصحاب داريد، اما قاعده
يد اصلاً بَرّان از آنجا است. مثل باب نماز و وضوء و طهارت و نجاست و امثال اينها،
مثل اكرم العلماء لا تكرم الفساق منهم، هر عالمى اگر هم فاسق باشد عالم است.
قاعده يد تمام شد و ديگر چيزى نداريم و فردا
بحث اصالة الصحة فى فعل الغير است.
وصلى
اللّه على محمد و آل محمد.
- على الظاهر مرحوم شيخ قاعده يد را
اماره مىدانند، چون تصريح كردهاند: «مع ان الظاهر من الفتوى و النص الوارد فى
اليد، مثل رواية حفص بن غياث، ان اعتبار اليد امر كان مبنى عمل الناس فى امورهم و
قد امضاه الشارع و لا يخفى ان عمل العرف عليه من باب الامارة، لا من باب الاصل
التعبدى». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، پيشين، ج 2، ص 377.