اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در مسئله قبلى مطلبى باقى مانده است، آن را
عرض كنم و فصل بعدى را انشاءاللّه شروع كنيم. و آن اين است كه گفتيم قاعده يد بر
هر استصحابى و اصلى مقدم است و بعد هم دربارهاش صحبت مىشود و اگركسى روى قاعده
يد ادعا داشته باشد، ادعاى او پذيرفته نمىشود، مگر با بينه و برهان، مگر اينكه دو
شاهد عادل آن هم پيش حاكم شهادت بدهند كه مثلاً اين خانه مال فلانى است، فرق هم
نمىكند كه قبلاً ملك او باشد يا نباشد. قاعده يد مىگويد اين مال متصرف است.
تااينجا مطلب مان را گفتيم. راجع به فدك هم بحث كرديم و فهميديم كه اين جريان فدك
يك دغل بازى بوده، مثل اصل حكومت بود، كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را با دغل
بازى عقب زدند. اين حرف ما هم نيست، بلكه حرف سنىهاى عالم نظير ابن ابى الحديد
معتزلى و امثال او است.
چيزى كه باقى مانده و مربوط به اصل مسئله است
اين است كه گاهى ادعايى كه يد دارد، ادعا از نوادر و شاذ است، آيا باز قاعده يد
دارد يا نه؟ مثلاً يك خانهاى وقف است ـ وقف خادم مسجد است ـ كسى آمده در اين خانه
نشسته و كليد هم دارد و خانه دست او است و ادعاى ملكيت مىكند. آيا اين قاعده يد
براى اين ملكيت درست مىكند يا نه؟
حالا اين قاعده يد در حالى كه مىدانيم قبلاً
وقف بوده، چه ادعايى مىخواهد بكند؟ مثلاً مىخواهد ادعا بكند كه مسوغات بيع در
اين وقف بوده و من اين وقف راخريدهام؟ براى اينكه مىدانيد گاهى وقف وضع او جورى مىشود
كه اگرمتولى خاص داشته باشد آن متولى و اگرمتولى خاص نداشته باشد حكومت اسلامى مىتواند
وقف را بفروشد، كه در رسالههاى عمليه هم آمده است. مثلاً مسجد در خيابات افتاده
است، كه متولى خاص يا حكومت اسلامى دست روى او نگذارد بطور كلى از بين مىرود.
حاكم شرع مىتواند اينجا دست روى وقف بگذارد، وقف را بفروشد و پولش بگيرد و آن پول
را هر جور صلاح مىداند خرج مسجد كند يا مسجدى بسازد يا خانهاى كه وقف خادم مسجد
است و در خيابان افتاده است، اين متولى وقف يا حاكم مىبيند اين خيابان لازم است و
نمىشود اين خانه وسط خيابان بماند. اينجا حكومت اسلامى يا متولى خاص مىتواندخانه
را بفرشد و در جاى ديگرى خانه خادم تهيه بكند.
در رسالهها مىفرمايند اگرتشاجر بين موقوف
عليهم باشد، مثلاً خانهاى وقف اولاد است، حالا در اين خانه دو تا برادر مشاجره
دارند و تشاجر موجب ناراحتى شده و موجب مفسده است، حاكم شرع مىتواند اين خانه را
بفروشد و قسمت هر كدام را بدهد. اينها را مىگويند مسوغات بيع وقف، كه يك قاعده كلى
مىشود درست كرد و آن اينكه هركجا اهمى جلو آمد ـ اهم ازوقف، اهم از حبس ـ اگريك
قاعده اهمى جلو آمد، متولى خاص يا اگر متولى خاص نيست، حكومت اسلامى با آن قاعده
اهم مىتواند وقف را بفروشد، وقف راتبديل كند.
مسجدى كه دارد خراب مىشود و چارهاى نيست جز
خراب شدن، اگرمتولى خاص داشته باشد، مىفروشد. مثلاً مسجدى وسط خيابان است، خيابان
هم لازم است واين مسجد مزاحمت است، يا قدرى بالاتر از اين، مسجد وسط خيابان است و
اگر حكومت اسلامى نفروشد يا تبديل نكند، مسجد را خراب مىكنند و بطور كلى از بين
مىرود؛ در هر دو صورت حكومت اسلامى مىتواند دخالت كند، مسجد را به شهردارى
بفروشد، يا مسجد را تبديل كند به زمين ديگرى و آن زمين را حكومت اسلامى وقف كند
براى مسجد، يا پولش را بگيرد و آن را به بنائى بدهد تا مسجدى بسازد و آن را وقف
كند براى مسجد.
اينها را مىگويند مسوغات بيع.
حالا يك آقايى در خانه مسجد نشسته است كه
مىدانيم اين خانه را وقف كردهاند براى عالم مسجد؛ بايد امام جماعت مسجد در اين
خانه باشد، يا خانه را وقف كردهاند براى خادم مسجد و بايد خادم مسجد در اين خانه
باشد. حالا يك كسى مىگويد خانه مال من است، من خريدهام. اين كه وقف است چه جور خريدهاى؟
مىگويد مسوغات بيع داشته است. آيا پذيرفته مىشود يا نه؟
اگر بخواهيم روى بحث قبلى مان بحث كنيم بايد
بگوييم پذيرفته مىشود؛ مىگوييم اين خانه ملك اين است و استصحاب وقفيت هم
نمىتواند كارى كند.
اما فقهاء اين را نگفتهاند، فقهاء يك جور
ديگر گفتهاند؛ در باب وقف گفتهاند هر سند قبلى و بعدى باطل است، مثلاً اگر يك
مسجدى باشد كه كسى سند مالكيت روى مسجد داشته باشد، گفتهاند اين سند مالكيت اگر
از قبل است، وقف آمده سند مالكيت را باطل كرده است، اگر هم از بعد باشد، وقفيت
مىگويد كسى نمىتواند سند مالكيت روى مسجد داشته باشد. لذا مسلم است پيش فقهاء
اينكه سند مالكيت يا حتى سند اجاره، يعنى ملكيت موقته، چه قبل وقف و چه بعد وقف،
هيچ كدام نمىتواندكار كند، آن سند ملغى است. آن وقت دال بر اين است كه اين ملك
نيست، اگر سند قبل بوده، وقف بعد آمده، معناى او اين است كه وقف دال بر اين است كه
اين ملك نيست و اگرسند بعد آمده، معنايش اين است كه ملك باطل است چون وقف بوده
است. پس قاعده يد نمىتواند روى وقف كار بكند.
در مسئله قبل گفتيم قاعده يد مىتواند كار
بكند و اگركسى ادعاى ملكيت قبلى يا بعدى دارد، بايد بينه بياورد. كتاب دست شما
است، الآن شما روى كتاب تسلط داريد. قبلاً مال رفيق شما بوده، رفيق شما بگويد كتاب
مال من است، نمىشود؛ قاعده يد مىگويد ملك شما است و اگر رفيق شما بخواهد بگويد ملك
من است، بايد بينه بياورد، يعنى قاعده يد كار مىكند تا بينه بيايد قاعده يد را
باطل كند. استصحاب ملكيت هم نمىتواند كار كند، براى اينكه استصحاب ملكيت هم
مىگويد مالك قبلى اينجا نمىتواند كار كند و اينها مسلم است، مگر در يك موارد
نادرى كه قاعده يد نمىتواند كار كند، مثل همين وقفى كه مثال زدم، كه هر سندى در
مقابلش ـ چه سند قبلى و چه سند بعدى ـ باطل است.
به قول عوام يك سند مُهر و مومى مال اين شخص
است، اين باطل است، چون وجود مسجد مىگويد اين قبلاً ملك اين بوده، بعدا از بين
رفته است.
سند مُهر و مومى بعد از وقف مسجديت را هم وقف
مىگويد باطل است، چون اين سند روى وقف است و سند روى وقف باطل است. حالا اين آقا
سند دارد، دليل هم دارد، دليل به اين معنا كه ادعا مىكند مسوغات بيع روى اين بوده
و من اينجا را خريدهام. نمىشود با قاعده يد بگوييم وقف باطل است، فقهاء اين را
نگفتهاند كه وقف باطل باشد.
بعضىها گفتهاند دراين موارد نادر، استصحاب
ملكيت هست، براى خاطر اينكه اين قبلاً مسجد بوده، الآن نمىداند مسجد است يا نه،
استصحاب ملكيت دارد. قبلاً خانه عالم بوده، نمىدانيم مسوغات بيع براى او آمده يا
نه، استصحاب عدم مسوغات بيع دارد، استصحاب ملكيت دارد و آن استصحاب قاعده يد را باطل
مىكند.
ايراد شده كه استصحاب نمىتواند قاعده يد را
باطل كند، قاعده يد حكومت دارد بر هر استصحاب و اصلى. گفتهاند اصل سبب و مسببى
است، يعنى اينكه شك در اينكه اين ملك است يا نه، قاعده يد هست يا نه، اين شك مسبب
ازاين است كه مسوغات بيع بوده است يا نه. وقتى چنين باشد، اصل سببى مقدم است بر
اصل مسببى. استصحاب جارى مىشود، قاعده يد را از بين مىبرد به قاعده اصل سبب كه
اصل سببى و مسببى، مقدم بر اصل مسببى است.
اگر در اصول يادتان باشد از جاهايى كه گفتند
استصحاب مقدم بر اصل است، گفتند اصل سبب و مسبب است. آنجاها مثال مىزنند مىگويند
مثلاً دست شما نجس است، مىزنيد در يك آب مشكوك الكرية. حالا نمىدانيد الآن دست
پاك شده يا نه، چرا نمىدانيد؟ براى اينكه نمىدانيد آب كر است يانه؛ اگر آب كر
باشد، دست شما پاك است، اگر آب كر نباشد، دست شما نجس است، آب هم نجس است، براى
اينكه دست نجس شما در آب كمتر از كر زده شده و آب را هم نجس كرده است. گفتهاند شك
در اينكه دست شما پاك است يا نه، مسبب از يك سببى است و آن سبب چيست؟ آن شك در اين
است كه آيا آب كر است يا نه. گفتهاند استصحاب كرّيّت بكن، بگو هذاالماء كان كرا
الآن يكون كذلك .وقتى مىگويد آب كر است، پس دست شما پاك است، براى اينكه دست شما
دركر زده شده است. لذا استصحاب سببى مقدم براستصحاب مسببى است. دست شما پاك است با
استصحاب كرّيّت در حالى كه استصحاب نجاست دست هم داريم، اما استصحاب كرّيّت مقدم
بر استصحاب دست شما است. در اصول مىگفتند اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است. سبب او
هم اين است كه وقتى استصحاب سببى كرديد، ديگر موضوع براى اصل مسببى نيست، يعنى اصل
سببى، شك باينكه دست شما پاك است يا نجس را رفع مىكند؛ موضوع را از بين مىبرد.
آن وقت در باب اصول ما مىگفتيم اصل مثبت حجت
است. روى مبناى ما تقدم اصل سببى بر مسببى بلا اشكال مىشد، يعنى استصحاب كريت
مىكرديم، كه استصحاب كريت به ما مىگفت هذا الماء كرٌ. خواه ناخواه عقل ما مىگفت
پس اين دست پاك است. اين لازم عقلى بود كه اصل مثبت مىشود، كه اين را ما در اصول
حجت مىدانستيم، لذا مىگفتيم اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است. اين حرف ما است در
اصول.
استاد بزرگوار ما مرحوم حضرت امام يك دليل
درست مىكردند، مىگفتند اصل مثبت حجت نيست، الا اينكه مىگفتند استصحاب كريت كن، وقتى
مىگويى هذا الماء كان كرا الان يكون كذلك، اين مصداق و موضوع مىشود براى «الماء
اذا بلغ قدر كرٍ لا ينجسه شىء». آن دليل مىگويد دست شما پاك است. لذا ايشان
مىگفتند هر كجا آن دليل باشد، اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است و هر كجا نباشد،
بايد اصل مثبت باشد و اصل مثبت حجت نيست، پس شك سببى مقدم بر شك مسببى نيست.
اما اين را هم مىدانيد كه در اصول يك چيز
مسلمى شده كه اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است، يعنى بدون ان قلت قلتها، مرحوم شيخ
بزرگوار فرمودهاند اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است. پس بنابراين در مثل همين دست ما و استصحاب
كريت مىگويند استصحاب كريت جارى مىكنيد و دست هم پاك است.
اينها حرفهايى است كه در اصول زده شده است،
حالا آن حرفها در اينجا آمده است؛ يك كسى روى مسجد سند و يد دارد، مثلاً در مسجد
نشسته است.
سابقا من گفتم همان سند هم استيلاء است و
همان كفايت مىكند و مىگويد اين مسجد وقف نيست، مسوعات بيع روى او بوده، من اين
مسجد را خريدهام، اين هم سند مالكيت او، يد هم روى او دارم. آيا اين يد حجت است
يا نه؟ فقهاء گفتهاند نه. به فقهاء مىگويند اينكه مىگوييد نه، شما كه مىگوييد
هر سند مالكيتى قبل باشد يا بعد باشد باطل است، اينجا به چه دليل مىگوييد؟
مىگويند با استصحاب وقفيت، استصحاب عدم
مسوغات بيع، آن استصحاب مىآيد، قاعده يد را از بين مىبرد. ايراد كردهاند به
خودشان كه اينكه شما
مىفرماييد استصحاب، استصحاب كه در مقابل يد نمىتواند كار كند. گفتهاند شك سبب و
مسببى است؛ شك در اينكه اين آقا مالك است يا نه، مسبب از اين است كه اين وقف است
يا نه. استصحاب وقفيت مىكنم، مىگويم اين آقا مالك نيست اين آقا يد او حجت نيست،
پس اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است.
روى مبناى ما كه اصل مثبت حجت است، اين خوب
است. استصحاب وقفيت مىكنيم مىگوييم پس اين يد حجت نيست.
روى فرمايش حضرت امام كه گفتند يك دليل
مىخواهيم، آن را هم درست مىكنيم، استصحاب وقفيت مىكنيم، استصحاب وقفيت اين مسجد
را مصداق وقف قرار مىدهد، باينكه هيچ كس تصرف در مسجد نمىتواند بكند، الا در يك
موارد خاص. آن هم مىگويد قاعده يد باطل است.
اگر هم اين ان قلت قلتها نباشد، كه همان حرف
شيخ انصارى و ديگران باشد، استصحاب سببى مقدم است بر استصحاب مسبب، هر كجا باشد.
اينجا هم همين است استصحاب وقفيت مىكنم، آن استصحاب وقفيت شك مسبى ما را از بين
مىبرد و مىگويد يد اين آقا باطل است.
فقط ايرادى كه در مسئله هست اين است كه در
جاهاى ديگر اين استصحاب را در باب وقف رانگفتهاند، گفتهاند قاعده يد اماره است،
يا يك اصلى است كه مقدم بر همه اصول است. وقتى مقدم بر همه اصول شد، با استصحاب در
باب يد فتواى دادهاند به اينكه اين كتاب ملك من بوده الان دست شما است، شما ادعاى
ملكيت روى او داريد، همه فقهاء گفتهاند كه كتاب مال ذواليد است، تااينكه بينه
بياورم كه كتاب مال ذواليد نيست و استصحاب را جارى نكردهاند، در حالى كه همان
استصحاب در وقفيت اينجا هم مىآيد.
استصحاب ملكيت من، يد شما را ملغى مىكند و
اين را فقهاء نگفتهاند، بلكه تصريح كردهاند كه استصحاب ملكيت مقدم نيست بر قاعده
يد، بلكه قاعده يد مقدم است بر استصحاب ملكيت. لذا چه بايد گفت؟
حرف اين آقايان كه اصل سببى و مسببى است و
قاعده يد مؤخر است، استصحاب مقدم است و شك سببى مقدم بر شك مسببى است، از اين
راهها نمىشود درست كرد.
من خيال مىكنم اگر ادعاى انصراف بكنيد ـ
انصراف قاعده يد از اينجاها ـ اين شايد خوب باشد، يعنى مثلا كسى كه روى مسجد يد
داشته باشد، عقلاء اين يد را قبول ندارند؛ انصراف قاعده يد است از موارد شاذ، از
موارد نادر. مثلاً فرض كنيد نوكر آقايى در خانه آقا نشسته است و اين شخص توى خانه
نشسته، يد هم در خانه دارد، ما نمىدانيم ملك او است يا نه، بايد بگوييم ملك او
است.
صاحب خانه قبلى بيايد بگويد اين بى خود
مىگويد ملك من است، من اين را گذاشتهام اينجا كه نوكرى كند، حالا بگوييم قاعده
يد مىگويد اين خانه مال نوكر است و آن ارباب بايد دليل بياورد، اين را عرف
نمىپسندد.
لذا من خيال مىكنم كه اگرانصراف بگوييد حرف
خوبى باشد، كه قاعده يد و امثال قاعده يد منصرف است از موارد شاذ. به اين معنا كه
عقلاء قاعده يد را در اين گونه موارد حجت نمىدانند. مثل اينكه لفظ آب را وضع
كردهاند براى آب مطلق و ما بخواهيم به گلاب بگوييم آب، مجاز است. آقايى كه اصلاً
پول ندارد و فقير است، حالا در يك خانهاى كه يك ميليارد قيمت دارد يد داشتهباشد و
صاحب خانه قبلى مىآيد مىگويد من اين را نشاندم اينجا براى خاطر اينكه مواظبت از
خانهام بكند، حالا ادعاى يد مىكند. «من استولى على شىء فهو له» مىگويد ملك او
است و اين شخصى كه در خانه نشسته، مالك است و آن صاحب قبلى بايد دليل بياورد. اما
اين عقل پسند و عقلاء پسند نيست، مىگويم آن آقاى اولى كه ادعاى ملكيت خانه را
مىكند، خانه مال او است اين آقا اگر بخواهد ادعاى ملكيت كند، با قاعده يد
نمىتواند، بايد بينه و دليل بياورد. اسم او را مىگذاريم انصراف. اگر انصراف من
را بپسنديد، ديگر موارد شاذ از قاعده يد بيرون مىرود. اگر نپسنديد، بايد بگوييد
موارد شاذ هم مثل موارد غالب قاعده يد روى او است و اگر بخواهى بگويى نه، بايد
بينه بياورى.
بحث فردا ان شاء اللّه درباره اين است كه اگر دو نفر شريك خانهاى شدند، اولاً
وضع ملكيت اينها چه جورى است؟ كه فقهاء در او ماندهاند. بعدش هم يد اينجا چه جورى
است؟
وصلى اللّه على محمد و آل محمد
- محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل
الشرعيه، 20 جلد كتابخانه اسلاميه تهران، چاپ ششم، 1403 هـ. ق ج 1، ص 117، باب 9
از ابواب ماء المطلق، ح 1.
- رجوع شود به تهذيب الاصول، ج 3، ص
212.
- «فان كان
الشك فى احدهما مسببا عن الشك فى الاخر فالازم تقديم الشك السببى و اجراء
الاستصحاب فيه و رفع اليدين عن الحالة السابقة للمستصحب الاخر». شيخ مرتضى انصارى،
فرائد الاصول، 2 جلد چاپ اول دارالاعتصام للطباعة و النشر، قم، 1416 هـ. ق ج 2، ص
413.