اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فصل اول بحث ما درباره قاعده يد اين است كه
اين قاعده يد آيا مطلقا كاشفيت دارد براى ملكيت يا نه؟ سه صورت تصور مىشود:
يك صورت اينكه عباء دوش شما است و مىگوييد
ملك من است. اگرما شك كنيم كه ملك شماهست يا نه، ياديگرى بگويد ملك شما نيست،
قاعده يد مىگويد ملك شما است. اين يك صورت كه صورت علم شما است، يعنى كاشفيت دارد
در صورتى كه شما اقرار كنيد علما كه اين ملك من است.
صورت دوم، عكس اين است، عباء دوش شما است و
ديگرى مىگويد ملك من است، شما مىگوييد من نمىدانم ملك تو است يا نه، اما اين
عباء مال من نيست، كه علما بطعا يقينا مىگوييد ملك من نيست. حالا آيا اين قاعده
يد كاشفيت دارد يا ندارد؟ يعنى اگر كسى بگويد از من است و شما بگوييد نمىدانم از
تو است يا نه، يا بگوييد از تو نيست، اما در ضمن بگوييد عبايى كه دوش من است از من
نيست، آيا كاشفيت دارد يا نه؟
صورت سوم: صورت شك شما است كه اين زياد اتفاق
مىافتد. شما نمىدانيد عباء از شما است يا نه، اما فعلاً دوش شما است، احتمال
اينكه مال ديگرى باشد، اين احتمال را مىدهيد، اما الآن متصرف عباء هستيد. اين
تصرف شما، يعنى يد، يعنى استيلاء آيا كاشفيت دارد يا ندارد؟
در صورت دوم مسلم است كه كاشفيت ندارد. شما
مىگوييد عباء از من نيست، ما بخواهيم به قاعده يد درست كنيم كه عباء مال شما است
و تعارض بيفتد بين قاعده يد و علم شما، معلوم است كه نمىشود. علم مقدم بر همه چيز
است، اقرار العلماء على انفسهم جايز و شما مىگوييد ملك من نيست، پس اين عباء ملك
شمانيست و آن كسى كه مىگويد مال من است، بايد اثبات كند كه عباء ملك او است، چون
آن مدعى است و اگر هم نتواند اثبات كند، عباء مىشود مجهول المالك. مال شما كه
نيست، آن هم كه ادعا مىكند مال من است نمىتوانداثبات كند، مىشود مجهول المالك.
يعنى مالك او را نمىدانيم، وقتى ندانستيم خواه ناخواه مىشود مال حاكم شرع و او
است كه بايد تصرف درعباء كند، يا ببخشد به شما، يا ببخشد به آنكه مدعى است يا،
بردارد براى خودش. پس در اين صورت قاعده يد كاشفيت ندارد.
اين مربوط به قاعده يد هم نيست، بلكه هر اصلى
از اصول، هر امارهاى از امارات چنين است، مثلاً اگر خبر واحد بگويد اين عباء مال
شما است، يا قدرى بالاتر عدلين بگويند عباء مال شما است و اما شما بطا بگوييد عباء
مال من نيست، معلوم است كه بينه نمىتواند كار كند. و اگركسى ادعا داشته باشد كه عباء
مال آن است، بايد بينه بياورد و الا عباء مىشود مجهول المالك كه علم شما وارد است
بر بينه، علم شما وارد است بر خبر واحد، علم شما وارد است بر قاعده يد و اينجا
نمىخواهد بحث كنيم كه قاعده يد اصل است يا اماره؛ چه اصل باشد و چه اماره علم شما
مقدم بر آن است. اين ازهمان باب ورود علم بر امارات و ورود امارات بر اصول است.
وقتى علم آمد، موضوع امارات را از بين مىبرد، وقتى هم كه اماره آمد، موضوع اصل را
از بين مىبرد. و لِمِّ او هم معلوم است؛ اماره يعنى نمىدانم، يعنى حجت تعبدى،
علم يعنى مىدانم و علم مىآيد نمىدانم شما را مىدانم مىكند. اصل هم همين است،
اصل يعنى تعيين وظيفه در ظرف شك است، اماره مىآيد شك را از بين مىبرد و مىگويد
تو شك ندارى؛ موضوع اصل را از بين مىرود، لذا اسم او را مىگذاريم ورود، ورود علم
بر اماره ورود اماره بر اصول. چنانچه اگر ادعاى علم كند كه مال من است، معلوم است
كه قاعده يد در همين جاها است. عباء دوش شماست و شما هم مىگوييد عباء مال من است.
يك كسى بگويد عباء مال من است در اينجا آنكه مىگويد مال من است قولش حجت نيست شما
كه مىگوييد مال من است قولتان حجت است. چرا حجت است؟ براى قاعده يد، چون شما
متصرف هستيد پس علم شما و قول شما پذيرفته مىشود؛ من استولى على شىء منه فهو له،
تا اينكه بينهاى بيايد بگويد مال تو نيست.
حرف در قسم سوم است، يعنى اين آقا كه مىگويد
من نمىدانم ملك من هست يا نه. صورت دوم اين بود كه گفت مىدانم ملك من نيست،
مىگفتيم قاعده يد حجت نيست. صورت اول مىگويد مىدانم ملك من است. گفتم قاعده
اينجاهست و حجت است و صورت سوم، اينكه نمىداند، مىگويد نمىدانم اين عباءمن هست
يا نه. قاعده يد اينجا كار مىكند و من استولى على شىء منه فهو له شك اين آقا
رارفع مىكند و مىگويد با اين عباء مىتوانى نماز بخوانى. مثل اينكه سكهاى در
كيفش پيدا كرد، نمىداند مال خودش است يا نه.
اگر مىدانست مال خودش نيست، قاعده يد نداشت،
اگر مىدانست مال خودش است، قاعده يد داشت، اماحالا كه نمىداند مال خودش است يا
نه، عقلاءمى گويند اين كيف مال تو است، سكه هم مال تو است، به قاعده من استولى على
شىء منه فهو له تا اينكه دليلى بيايد و بگويد مال تو هست يا مال تو نيست.
و ما مدعى هستيم كه همانكه قاعده يد را حجت
كرده است، فرق نمىگذارد بين آنجاكه آن ذى اليد بداند يا شك داشته باشد. حالا در
اين خصوص يك روايت هم داريم. اگرشما قاعده يد را يك اماره دانستيد و حرف من را
پذيرفتيد و گفتيد صورت شك كار مىكند، اين روايت مىشود ارشاد و اگر حرف من را
نپذيريد، اين روايت مىشود تعبد. يعنى روايت مىگويد آنجا كه نمىدانى ملك تو است
يا نه، اگر ذى اليد باشى ملك تو است. حالا يا ارشاد كه ما مىگوييم يا تعبد از امام
صادق عليهالسلام. روايت در ابواب لقطه، جلد 17، روايت 1 از باب 3 آمده است.
روايت صحيحه هست؛ صحيحه جميل بن دراج كه خود
اين جميل از اصحاب اجماع هم است.
«قال: قلت لابى عبداللّه عليهالسلام: رجلٌ
وجد فى منزله دينارا». كسى در خانهاش يكى دينار پيدا كرده است. حضرت فرمودند:
«قال: يدخل منزله غيره؟» آيا خانهاش خانه عمومى است، مثلاً مثل اينكه در دهه محرم
روضه دارد و مردم رفت و آمد دارند توى اين خانه يا خانه خصوصى است؟ «قلت: نعم كثير»،
يعنى رفت و آمد دارد. فرمودند اگراينجور است. اين لقطه است در حالى كه خانه مال اين
است، اما حضرت فرمودند لقطه است. چرا؟ براى اينكه قاعده يد را روى اين دينار
نمىشود درست كرد. كه قبلاً گفتم استيلاء على شىء مراتب دارد و يك معناى عرفى است
و عرف است كه بايد بگويد استيلاء اين فرشهاى توى خانه قاعده استيلاء دارد، اما
اين دينار در خانه كه مردم رفت و آمد دارند اين قاعده استيلاء ندارد، چرا ندارد؟
براى اينكه من استولى على شىء فهو له بر اين صادق نيست.
صورت بعد: «قلت: فرجلٌ وجد فى صندوقه
دينارا». گفت در صندوقش دينارى پيدا كرده نمىداند مال خودش است يا نه، يا در جيبش
اسكناس پيدا كرد نمىداند مال خودش است يا نه. «فقال: يدخل احد يده فى صندوقه غيره
او يصنع يه شيئا؟» اين صندوق اشتراكى است يا صندوق اختصاصى؟ كسى مىرود در صندوق
چيزى بيندازد؟ «قلت: لا». صندوق اختصاصى است. «قال: فهو له». فرمودند اين دينار مال خودش است. يعنى
نمىداند آن دينار مال خودش است يا نه، حضرت فرمودند دينار مال خودش است. به چه
دليل؟ به دليل من استولى على شىء منه فهو له. اين صورت شك او است كه اين هزار تومان
كه در جيب او است نمىداند مال خودش است يا نه، مال خودش است نه لقطه است و نه
مجهول المالك است.
فتلخص مما ذكرنا در اين فصل اول اينكه اگركسى
نمىداند اين پولى كه پيش او است مالش است يا نه، عبايى كه دوش او است، مالش است
يانه، همين طور كه براى ديگران قاعده يد حجت است، براى خودش هم قاعده يد حجت است و
مىگوييد فهو لك حتى تعلم. ديگر فرق هم نمىكند كه شما قاعده يد را اصل بدانيد يا
اماره. اگراصل بدانيد، مىشود كل شىء متصرف فهو للمتصرف حتى تعلم، اگر هم اماره
بدانيد مىگوييد قاعده يد كاشف ازاين است كه ملكيت دارد براى اين آقا، مگر اينكه
بداند مالش نيست، آنوقت آن علم مىآيد اماره را برمىدارد.
على الظاهر در اين مسئله ديگر حرفى نداريم و
اينكه بعضى فرمودهاند نه، شايد برخورد به اين روايت شريف نكردهاند و مىخواسته
با قاعده درست كنند و در قاعده شك كردهاند كه عقلاء چه مىگويند. عقلاء صورت يقين
او رامسلم مىگويند، اما صورت مشكوكش را نمىدانستهاند چه بگويند، لذا شك كردهاند
در مسئله و گفتهاند قاعده يد معلوم نيست كار بكند و مجهول المالك است و بايد با
حاكم شرع دست گردان كرد. اما روايت جميل كه ازنظر سند و دلالت خيلى عالى است به ما
مىگويد همين طور كه در صورت يقين ـ يعنى كسى كه يقين دارد ملك او است ـ اگر كسى
ادعا كند كه ملك ديگرى است، قاعده يد مىگويد ملك اين آقا است، تا شما بينه
بياورى، در صورت شك او هم اين مال آن كسى است كه استيلاء براو دارد و اگرديگرى
بگويد مال من است، قاعده يد مىگويد مال تو نيست. درصورت شك هم براى خودش مفيد است
و هم براى ديگران، چون در صورت شك از بلا تكليفى خارج مىشود. اما درصورت علمش
براى ديگران مفيد است نه براى خودش، چون علم دارد.
صورت علم به اينكه مالش نيست، نه براى خودش
مفيد است و نه براى ديگران. اين فصل اول بحث ماست.
فصل دوم بحث ما ان شاءاللّه براى جلسه بعد.
والسلام عليکم . رحمة الله و برکاته
- وسائل الشيعه، پيشين، ج 17، ص 353،
باب3 از ابواب اللقطه، ح 1.