اعوذ
باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز عرض كردم كه فرع آخر در قاعده لاضرر،
فرع مفيدى است و آن تعارض دو قاعده است، قاعده لاضرر، قاعده لا حرج، قاعده اكراه،
قاعده ضرورت و امثال اينها و اگر حالا اين قاعدها با هم تعارض كرد چه بايد بگوييم؟
اگر بخواهيد فرع درست كنيد، شايد بشود بيش از بيست فرع در اينجا آورد.
ديروز گفتم دو سه مسئله را بايد از بحث مان
بيرون كنيم:
يك بحث راجع به دفع ضرر است، يعنى اگر دفع
ضرر با ضرر به غير تعارض كند، ظاهرا ازبحث ما بيرون است. كه مثال مىزدند باينكه
سيل آمده، اگر اين درب خانهاش را ببندد، سيل خانه همسايه را خراب مىكند و اما
اگر درب خانهاش را نبندد، سيل خانه اين مىآيد و خانه اين خراب مىشود و خانه همسايه
خراب نمىشود.
مسئله ديگر عكس اين بود، به اينكه توجه ضرر
به كسى شده، من اما اين مىخواهد ضرر را متوجه ديگرى بكند. مثال اينجا اين است كه
آبى آمده در خانهاش، الآن خانهاش خراب مىشود. حالا اگر يك جورى باز كند منزل همسايه،
مىرود منزل همسايه و منزل همسايه خراب مىشود. آن اولى ضرر متوجه همسايه بود، اين
دفع كرد كه ضرر به خودش نخورد، اين جا بعكس است، ضرر متوجه به اين آقا است و او
مىخواهد دفع ضرر بكند از خودش، كه خواه ناخواه اضرار مىشود به ديگرى. اين هم از
بحث ما بيرون است. برمىگردد به اينكه اضرار به غير مىشود يا نه؟ بايد بگوييم
قاعده لاضرر بلا تعارض مىگويد حق ندارى كه جلوى سيل را باز كنى برود در خانه
همسايه، بايد خانه خودت خراب بشود و اينجا اصلاً تعارض ضررين نيست، بلكه قاعده لاضرر
است و ضرر زدن به غير و تعارض هم اصلاً در كار نيست. پس اينكه بعضى از بزرگان
ايمجا را از باب تعارض گرفتهاند و صورت ترجيح و اهم و مهم و امثال اينها را
آوردهاند جلو، اين را هم بايد بگوييم اصلاً مورد بحث ما نيست.
آن هم صورت اول ضرر به غير مىخورد بدون
اينكه نسبت او را به اين بدهند، كه از بحث ما بيرون است. صورت دوم ضررى مىزند به
غير و بايد نزند. بدون اينكه بخواهيم تعارض بين ضررين درست كنيم.
فرع سومى كه باز از بحث ما بيرون است، آنجاست
كه ظالمى بواسطه اين مىخواهد توجه ضرر به غير بشود، مثل اينكه مىگويد برو از
فلانى هزار تومان بگير ظلما، يااينكه برو ديگرى را بكش. حالااين آقا اگرديگرى را
بكشد، خودش كشته نمىشود و اما اگرديگرى را نكشد خودش كشته مىشود. آيا اين از بحث
ما است يا نه؟ مثالهايى كه در كتابها آمده، گفتهاند: به او مىگويند صد هزار
تومان برو ازديگرى بگير و اگر نگرفتى صد هزار تومان خودت بايد بدهى. كه بعضى
گفتهاند المأمور بمعذورٌ، اين مىتواند برود ديگرى را بكشد و مىتواند برود صد
هزار تومان از ديگرى بگيرد. البته در كشتن يك اختلافى شده، اما در غير كشتن، مثال
عوامانه گفتهاند المأمور معذور. آيااين از بحث ما است يعنى تعارض ضررين است يا
نه؟
اين هم ظاهرا از بحث ما بيرون است براى اينكه
اين آقا مىخواهد ضرر بزند به ديگرى، حالا يا با امر يا بغير امر، حالا اينجا با
امر است. همين طور كه اگر امر نباشد، بخواهد ضرر به ديگرى بزند قاعده لاضرر جلو او
را مىگيرد، اينجا هم كه با امر است، قاعده لاضرر جلو او را مىگيرد. امر به گناه،
اصلاً امر نيست. حالا اين بخواهد ظلم كند به ديگرى براى اينكه به او ظلم نشود، اين
تعارض ضررين نيست و اين اصلاً تعارض ضررين نيست، بلكه اين اضرار بغير است و قاعده
لاضرر بخواهد بگويد محتمّل ضرر نشو و ضرر بزن، مسلما قاعده لاضرر نمىتواند بگويد
ضرر بزن، قاعده لاضرر مىگويد ضرر نزن و اينجا هم مثل آنجا است كه به او نگويند
برو بزن. تعارض كجاست؟ مثل آنجا كه طبقه دوم خانهاش را مىخواهد بسازد اگر بسازد،
براى همسايهاش ضرر دارد و اگر نسازد، ضرر دارد براى خودش، قاعده لاضرر مىگويد
ضرر به خودت نزن و همچنين قاعده لاضرر مىگويد ضرر به همسايهات نزن، با هم تعارض
مىكنند. كه بايد زمينه جريان قاعده لاضرر در هر دو باشد، مثل همين مثال، اما بحث قبلى
اينكه ظالمى مىگويد برو ضرر بغير بزن، كه اگر نزنى به خودت ضرر مىزنم، اين
نمىتواند برود ضرر بغير بزند. نه بخاطر اينكه تعارض دو لاضرر است، كه بعضى
گفتهاند تعارض دو لاضرر است، پس ضرر به غير نمىتواند بزند. حق مطلب اين است كه
بايد بگوييم از بحث ما بيرون است، براى اينكه قاعده لاضرر در ضرر زدن بغير در
اينجا مىآيد بدون اينكه لاضرر براى خودش داشته باشد.
بله دو تا لاضرر هست: به ظالم مىگويند ضرر
به اين نزن، به اين مامور هم مىگويند ضرر به غيرنزن و اينها تعارض ضررين كه
نيست، براى اينكه آن لاضررى كه مربوط به ظالم است، مربوط به مامور نيست و آن لاضرر
كه مربوط به مامور است، مربوط به ظالم نيست. يعنى در يك جا پياده نمىشود كه ما
بگوييم تعارض هست. راجع به ظالم قاعده لاضرر مىگويد اينجور نزن، راجع به مامور هم
مىگويد تو نبايد ضرر بزنى، اين هم از بحث ما بيرون است. بحث ما آنجا است كه روى
يك موضوع واحد، روى يك شخص واحد دو تا قاعده لاضرر ما بخواهيم پياده كنيم. در
اينجا چه بايد گفت؟ آيا تعارض است؟ تساقط است؟ يا بايد چيز ديگرى گفت؟
حالا اين سه تا فرع كه از مسئله ما رفت
بيرون، مسئله اين است: متأسفانه مرحوم آخوند اينجا خيلى مختصر با يك تلگراف علمى
مسئله را گفتهاند و تمام كردهاند. در حالى كه اينجا خيلى جا داشت با اين دقتهاى
خودشان به ما استفاده بدهند. مسئله اول اين است كه اگر ضرر مثلاً با اكراه تعارض
كرد ـ مثل همين مثالهايى كه ما گفتيم از بحث ما بيرون است ـ مرحوم آخوند مورد بحث قرار
دادهاند، مثل اينكه او را اكراه كردهاند در اضرار به غير و اينكه بايد يك سيلى
در صورت فلانى بزنى و الا آبرويت را مىبريم، بايد بروى خانه مردم را خراب كنى و
الا تو را مىكشيم. لاضرر مىگويد خانه مردم را خراب نكن «رفع ما استكرهوا عليه» مىگويد خراب كردن خانه مردم را خرال كردن
طورى نيست، اين دو تا با هم تعارض كرده است.
من مىگفتم اصلاً تعارض در كار نيست، چون
لاضرر مربوط به ظالم، مربوط به مأمور نيست و لاضرر مربوط به مأمور هم مربوط به
ظالم نيست. اما اينجا اگر قاعده اكراه و قاعده لاضرر آمد، هر دو مىشود مربوط به
مأمور. آيا مىتوانيم بگوييم المأمور معذور؟ بگوييم چون اكراه دارد بر خراب كردن خانه
مردم خانه مردم، را خراب كند؟
مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» اينجا
مىفرمايند اين دو تا را با هم تعارض مىكنند و تساقط مىكنند؛ مىگويند نه قاعده
اكراه هست و نه قاعده لاضرر، قاعده لاضرر نيست، قاعده ما استكرهوا عليه هم نيست،
بايد اصلى از اصول ديگر بيايد جلو.
استاد بزگوار ما حضرت امام «رضوان اللّه
تعالى عليه» هم در درسشان و هم در اين كتاب لاضررى كه نوشتهاند مىفرمايند با هم
تعارض مىكند و قاعده اكراه مقدم مىشود و در فقه اين را نمىگويند. حالا على كل
حال آنكه آلان دارند مىگويند قاعده اكراه حكومت دارد بر قاعده لاضرر و قاعده
لاضرر از كار مىافتد و قاعده اكراه بحال خود باقى مىماند و خواه ناخواه روى
فرمايش ايشان المأمور معذورٌ درست مىشود.
من به حضرت امام عرض مىكردم كه قطع نظر از
اين حرفها يك مثال بزنم شما ملتزم به اين مثال مىشويد يا نه؟ و آن اين است كه
مىگويد برو خانه مردم را خراب كن و الا تازيانه ات مىزنم. آيا شما از نظر فقهى
ملتزم مىشويد كه اين برود خانه را خراب كند؟
ايشان مىفرمودند بالاخره قاعده اكراه حكومت
دارد بر قاعده لاضرر. حالا اگر يك جا نتوانستيم اين را بگوييم بخاطر مسئله ديگرى،
آن يك مسئله است، اما در اصول بايد بگوييم قاعده اكراه حكومت دارد بر قاعده لاضرر.
وقتى حكومت داشت، آنجا كه قاعده اكراه هست، قاعده لاضرر نيست. يعنى در اصول يك
قاعده دست مىدهيم ـ فرمايش ايشان است ـ المأمورمعذور الا ما اخرجه الدليل.
اشكالى كه در مسئله هست اين است كه حكومت
حضرت امام كه ديگران هم گفتهاند، اين تقدم قاعده ما استكرهوا عليه بر لاضرر،
ظاهرا درست نيست، اين يك قياس است. حديث رفع حكومت دارد بر عناوين اوليه. اين مسلم
است، كه مرحوم آخوند«رضوان اللّه تعالى عليه» در باب برائت كه در اقل و اكثر ارتباطى
مىخواهند برائتى بشوند، همين را مىگويند كه «رفع عن امتى تسعة» حكومت دارد بر
قواعد اوليه. لذا وقتى اقل را با برائت درست كرديم، اكثر را از كار مىاندازد.
قواعد اوليه مثلاً مىگويد وضوء بگير، على كل حال قاعده ما استكرهوا عليه مىگويد
اگر مكره شدى، وضوء نگير. نظارت دارد دليل بر دليل ديگرى، بر قواعد اوليه مسلم
است. اما قاعده اكراه با قاعده لاضرر اين دو را بخواهيم با هم بسنجيم، ظاهرا هيچ
كدام نظارت بر ديگرى ندارد، هر دو نظارت بر احكام اوليه دارد، مثل اينكه وضوء بايد
گرفت الا اينكه لاضرر مىگويد الّا جايى كه ضرر داشته باشد، وضوء بايد گرفت، مگر
آنجا كه مُكره باشد. باز نظارت دارد. لذا وضوى ضررى را برمىدارد، وضوى مكرهى را
برمىدارد. اين نظارت حكم عنوان ثانوى است بر عنوان اولى. اما دو تا دليل كه از
عناوينثانوى باشند، راجع به خودشان، راجع به يكديگر هيچ كدام نظارت بر ديگرىندارد
و الا اگرانسان بتواند ربط را درست كند اينكه حضرت امام مىفرمايند قاعده اكراه
حكومت دارد بر قاعده لاضرر، ما او را به عكس مىكنيم، مىگوييم قاعده لاضرر حكومت
دارد بر قاعده اكراه چه فرقى مىكند؟ هر كدام نظارت بر هم دارد، پس هيچ كدام
نمىتواند كار كند.
اين حرف حكومتى كه راجع به بعض عناوين ثانويه
با عناوين ثانويه ديگر گفته شده، على الظاهر هيچ وجهى براى او نمىشود پيدا كرد.
اما اينكه قوانين ثانويه را بخواهيم بسنجيم با قوانين ثانويه، مثل اينكه قانون
اكراه را بخواهيم بسنجيم با قانون لاضرر، با هم مىجنگند، او مىگويد اكراه نيست،
آن هم مىگويد ضرر نيست و اگر با هم اصطكاك پيدا كنند، مىشود تعارض. حالا رفع مااستكرهوا
عليه با لاضرر و لا ضرار را بخواهيم بگذاريم پهلوى هم، هيچ كدام چشمك به هم
نمىزند و هيچ كدام نظر به هم ندارد و بينشان عامين من وجه است و هيچ وقت اصطكاك
پيدا نمىكند تا ما بگوييم تعارض مىكند، تساقط مىكند. پس همين جور كه در فرع سوم
عرض كردم در لاضرر، در ما بقى هم همه همين جورها است. حالا همين مثالى كه مشهور
شده المأمور معذور، كه مىگويد خانه مردم را خراب كن ظلما و اگر نرفتى خانه مردم
را خراب كنى اداره نبايد بيايى. وقتى اداره نرود، زن و بچهاش در تنگناى معاش واقع
مىشوند، حرج نوعى مىشود. حالا آيا مىتواند برود خانه مردم را خراب كند يا نه؟
من عرض كردم اينها هيچ ربطى با هم ندارد تا باهم تعارض كند براى اينكه به اين آقا
مىگويند خانه مردم را خراب نكن. بايد خراب نكند. به آن آقا هم مىگويند حرج براى
مردم درست نكن. آن هم نبايد امر كند؛ نه او با اين مىجنگد و نه اين با او
مىجنگد، هيچ كدام. ما بخواهيم با قاعده اكراه جلو بياييم، على الظاهر وجهى ندارد.
قاعده لاضرر موضوع ومتعلقى دارد كه ربطىبه آن قاعده لا حرج ندارد و آن قاعده لا
حرج هم موضوع ومتعلقى كه ربطى به او ندارد.
در ساختن طبقه دوم ساختمان دو تا قاعده با هم
تعارض مىكنند: قاعده لاضرر مىگويد نساز، قاعده لاحرج مىگويد بساز، چه بايد
بكنيم؟
مرحوم آخوند در كفايه اول مىفرمايند كه خانه
را بساز، چرا؟ مىگويند براى اينكه تحمل ضرر واجب نيست، انسان واجب نيست كه تحمل
ضرربكند تا ضرر به ديگرى نخورد. اين را مىگويند، بعد مىفرمايند اينكه لاضرر رانوعى
بگيريم نه شخصى، ديگر خواه ناخواه تحمل ضرر را هم بايد بياوريم در كار و بگوييم لاضرر
مىگويد نساز، چون ضرر مىخورد به غير، لا حرج مىگويد بساز، كه اگر نسازى براى
خودت حرج دارد و چون منت نوعى است، با هم تعارض مىكند و بالاخره قبول مىكنند و
مطلب را صاف مىكنند. بالاخره روى فرمايش مرحوم آخوند با هم تعارض مىشود، لا حرج
با لاضرر يا دو تا لاضرر.
اگر خانه را بسازد، ضرر دارد براى ديگران،
اگر خانه را نسازد، ضرر دارد براى خودش؛ لاضرر راجع به همسايه مىگويد نساز، لاضرر
راجع به خودش
مىگويد بساز، با هم تعارض مىكند. ظاهرا همين حرف مرحوم آخوند كه آخر
مىگويند، ما نبايد خودخواه در فقه باشيم، بايد بگوييم لاضرر امتنانى است، امتنان
نوعى هم است. وقتى امتنان نوعى شد، حساب لاضرر نيست، حساب اين است كه در امت
اسلامى بايد ضرر نباشد براى خودش يا براى ديگران، تعارض كرد. حالا كه تعارض كرد
چى؟ آيا تساقط مىكند؟ آيا مرجحات جلو مىآيد؟ مثل دو تا روايت كه با هم تعارض كند
مرجحات مىآيد جلو، اينجا هم مرجّحات جلو مىآيد يا نه؟ اينها را سابقا
خواندهايم. در باب تعارض مىگفتيم تعارض مختص به روايات است و ما در هيچ جاى ديگر
نمىتوانيم مرجحات را در باب تعارض بياوريم، بلكه بايد بگوييم تعارضا تساقطا رد
الى الاصل. اينجا هم همين است، دو تا باهم تعارض مىكند، تساقط مىكند. حالا كه
تساقط كرد اصل در اينجا چيست؟ آيا اصل اين است كه مىتواند تصرف در مال خودش بكند؟
يا اصل اين است ـ قطع نظر از قاعده لاضرر ـ كه انسان نمىتواند به مؤمنى ضرر بزند؟
كدام مقدم است؟ ان شاءاللّه فردا دربارهاش صحبت مىكنيم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- وسائل الشيعه، پيشين، ج 11، ص 295،
باب 56 از ابواب جهاد النفس، ح 3.
- «ثن انقدح
بذلك حال توارد دليلى العارضين، كدليل نفى العسر و دليل نفى الضرر مثلاً،
فيعاملمعهما معاملة المعارضين لو لم يكن من باب تزاحم المقتضيين، و الّا فيقدّم ما
كان مقتضيه اقوى و ان كان دليل الاخر ارجع و الاولى»، كفاية الاصول، پيشين، ص 434.
- «بقى الكلام فى الاكراه على الضرر،
فالظاهر حكومة حديث الرفع على دليل نفى الضرر باىّ معنى فسّر، سواء كان نهيا شرعيا
او نهيا سلطانيا». شيخ جعفر سبحانى، تهذيب الاصول، 3 جلد دارالفكر قم، 1410 هـ. ق
ج 3، ص 208.
- «و انّا لو كان بين ضرر نفسه و ضرر
غيره، فالاظهر عدم لزوم تحمّله الضرر و لو كان ضرر الاخر اكثر، فانّ نفيه يكوم
للمنّة على الامّة و لامّنة على تحمّل الضرر لدفعه عن الاخرو ان كان اكثر ...
الهمّ الّا ان يقال: ان نفى الضرر و ان كان للمنّة الا انّه بلحاظ نوع الامّة و
اختيار الاقلّ بلحاظ النوع منّة، فتأمل». كفاية الاصول، پيشين، ص 435 ـ 434.