اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در باب تقليد ميّت سه تا قول در مسئله بودو
ادلهاى هم داشتند، كه يك دسته مىگفتند تقليد از ميّت مطلقا جايز نيست، مثل مرحوم
آخوند، يك دسته هم مىگفتند تقليد ميّت مطلقا جايز است و مشهور مىگفتند استمرارى
جايز است و ابتدائى جايز نيست و من جمله رساله نويسها و محشين بر عروه اين را مىگفتند
و در اين باره صحبت كرديم و ادله طرفين را آورديم و اين ادله طرفين رد شد و فقط دو
تا دليل بجاى خود ماند، كه آن دو تا دليل، قول مشهور را به ما داد. اينها را كه
بحث كرديم، از نظر ادله بود. حالا تمسك شده به اصل ـ به استصحاب ـ براى تقليد
ميّت، چنانچه بعضىها هم تمسك كردهاند به اصل براى عدم جواز تقليد ميّت و آن
كسانى كه تمسك كردهاند به عدم جواز، گفتهاند اصل عدم جواز است؛ نمىدانيم در
شريعت مقدس اسلام جايز است يا نه؟ اصل عدم جواز است. گفتهاند اصل عدم جواز تقليد
است، كه خرج از اين، تقليد حى و اما تقليد ميّت را نمىدانم جايز است يا نه، اصل
عدم جواز است.
اين استصحاب عدمى خيلى اهميّت ندارد، براى
اينكه برگشتش به همان دليل عقلى است كه آورده شده براى عدم جواز تقليد ميّت و آن
اين است كه اگر ياتان باشد آنها يك دليل داشتند براى عدم جواز، مىگفتند الاصل
حرمة عمل بالظن الا ما اخرجه الدليل. اين همان است كه بصورت اصل درآمده است. اصل اين
است كه عقل ما و شرع مىگويد بايد روى يقين كار بكنيد، با حجت كار بكنيد، اما مظنه
ليس بحجة. كه مرحوم شيخ مىگفتند الاصل حرمة عمل بالظن الا ما اخرجه الدليل. اول
چنين اصلى را درست كردند، بعد وارد شدند باينكه ما اخرجه الدليل خبر واحد است، ما
اخرجه الدليل مثلاً اجماع و شهرت و ظواهر است مرحوم آخوند هم در كفايه گفتند الاصل
عدم حجّية المظنة الا ما اخرجه الدليل، كه با حرف شيخ يكى است، آن حرمت گفته است و
مرحوم آخوند عدم حجيت گفتهاند. مراد حرف شيخ انصارى حرمت وضعى است نه حرمت تكليفى،
لذا استاد گفتهاند الاصل حرمة العمل بالظن، شاگرد گفتهاند الاصل عدم حجية المظنة
الا ما اخرجه الدليل. اين آقا همان را بصورت استصحاب عدمى آورده است، گفته است اصل
عدم جواز است. اين اصل نيست، اين استصحاب نيست كه ما بگوييم تشريع نشده است، پس
بعدش را ندانيم تشريع شده، بگوييم اصل عدم تشريع است. پايهاش اين است كه در اسلام
مظنه حجت نيست، مگر اينكه يك دليل بيايد بگويد مظنه حجت است.
بنابراين چون استصحاب اين آقا پايه دارد و
پايه او هم عقل است، خيلى بحث ندارد. آنكه بحث دارد، استصحاب هاى وجودى است، كه
مرحوم آخوند در كفايه دو تا از اين استحصابها را آوردهاند و هر دو را جواب
دادهاند، چون ايشان قائلند به اينكه تقليد ميّت مطلقا جايز نيست، نه استمرارا و
نه ابتداءً لذا جواب دو تا استصحاب را دادهاند. استصحاب زياد است، الا
اينكه مرحوم آخوند دو تا آوردهاند: يكى استصحاب براى اينكه تقليد مقلد مطلقا جايز
است چه ابتداءً و چه استمرارا، يك استصحاب هم آوردهاند براى اينكه بقاء بر تقليد ميّت
جايز است نه ابتداءً و هر دو را جواب مىدهند. استحصاب اولى كه ايشان آوردهاند مىفرمايند
استصحاب حجية الراى، مجتهد راى داشت، حالا مرد، ما نمىدانيم آيا راى او حجت است
يا حجت نيست. استحصاب مىكنم بقاء راى را، مىگويم فتاواى اين مجتهد حجت بود، حالا
كه مرده است، نمىدانم حجت است يا نه، مىگويم كان الآن يكون كذلك. مرحوم آخوند
مىفرمايند اين استصحاب جارى نيست. چرا جارى نيست؟ مىگويند چون قضيه مشكوكه
ندارد؛ چون راى متوقف است بر وجود اين عالم عرفا، ولو عقلاً راى اين متوقف بر جسم
او نيست، متوقف بر روح او است و روح او باقى است، اما از نظر عرف راى عالم متوقف
بر وجود عالم است، متوقف بر حيات عالم است، وقتى مُرد، عرف مىگويد فات، مات؛ فات
خودش و مات رأى او، پس ما قضيه مشكوكه نداريم و اينجا بل انقضه بيقين آخر است، راى
مجتهد متوقف بر جسم مجتهد است.
ما يك اشكاى صغروى داريم به مرحوم آخوند و يك
اشكال كبروى. اشكال صغروى اينكه حالا اگر يك زنى رفت دكتر و يك نسخه گرفت براى بچهاش
و هنوز از مطب بيرون نيامده آقاى دكتر مُرد، آيا اين نسخه را مىريزد دور يا نه؟
حرف مرحوم آخوند اين است كه اين نسخه را بايد پاره كند و بريزد دور؛ مات دكتر و
فات اين نسخه. اينكه درست نيست. يا معمار ديروز خانهاش را قيمت كرده، امروز معمار
مُرد، بگويد اين قيمت باطل است چون معمار فات، اين قيمت هم مات. اين كه نمىشود
گفت و اينكه ايشان گفتهاند فات پس مات، نمىدانم چه در نظر مباركشان بوده است.
بعد هم يك مثال ديگر مىزنند كه شبهه را زياد
مىكنند، مىگويند بين اگر پير شد يا جنون پيدا كرد، چه جور ديگر راى اوحجت نيست،
اينجا هم مات، مثل جنون است، مثل هرم است، همانطور كه آنجا حجت نيست اينجا هم حجت نيست.
به مرحوم آخوند همين جا مىگوييم كى گفته است حجت نيست؟ نسخه را نوشته و فردا كه
آوردند، دكتر جنون پيدا كرد، حالا چرا نسخهاش بدرد نمىخورد؟ يا اينكه در جوانى
راى داشته، در پيرى چرا بگوييم نسخه جوانى او هيچى؟ اينها را هيچ كدام عقل
نمىپسندد و ايشان شبهه را زياد كردهاند. اگر در شريعت مقدس اسلام داريم كه جنون
يابى هوش و امثال اينها را نمىشود از او تقليد كرد، از شخص او مىگويند نمىشود و
كارى به راى او ندارند. آنكه براى او اجماع داريم و اجماع او هم مسلم است اينكه
اگر بى هوش شد، در آن حال نمىشود از او تقليد كرد و نمىگويند راى او حجت نيست،
نمىگويند كسى كه در جوانى كتابى نوشته، حالا كه پير شده ديگر كتاب او حجت نيست و
ما هر چه در ميّت گفتيم، در جنون و پيرى هم مىگوييم و على كل حالٍ مسلم است كه مرحوم
آخوند نمىتوانند بگويند راىهاى مرحوم شيخ انصارى در فرائد چون كه استاد مُرد،
راىها هم مرد، به قول ايشان فات پس مات و على كل حال اينكه ايشان مىگويند توقف
راى به جسم است، به مقام ايشان نمىخورد. بله اقرار دارند كه آراء متوقف بر روح
است، كه ما ايراد به ايشان داريم كه آراء نه متوقف بر روح است و نه متوقف بر جسم
است، بلكه خودش وعاء دارد، همانطور كه تجسم اعمال را از آيات و روايات استفاده
مىكنيم كه اسم او را مىگذاريم تجسم عمل، امروزىها هم الآن ثابت كردهاند كه صوت
حضرت داود الآن در هوا هست. اعمال در ما در وعاء موجود است، يك حقيقت است نه عرض، بحسب
ظاهر عرض است، بحسب باطن و واقع، آراء هم وعاءدارد كه نه متوقف بر روح انسان است و
نه متوقف بر جسم انسان. وقتى من يك فتوائى را دادم اين متوقف بر روح من نيست ولو
اينكه روح من معدوم شود، اين فتواى هست، اين راى كه شما گفتيد حكمتُ، يعنى گفتيد
تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است، اين راى خودش وعاء دارد، يك نفس الامريت دارد و
چون يك واقعيت است وعاء او به قول فلاسفه يك نفس الامريت است. لذا هر چيزى وعاء
دارد. بله در ايجادش درست است، هم متوقف بر روح من است، هم متوقف بر جسم من است،
تا من بتوانم فتوا بدهم، وقتى بخواهم فتوا بدهم، اين ابزارش است، اما وقتى فتوا
داده شد، ديگر متوقف بر روح نيست. يك اختلاف هست بين فلاسفه، كه اين خيلى جان
گرفته است بين حضرت امام و مرحوم كمپانى در اين آيه شريفه كه مىفرمايد: «يبدل
اللّه سيئاتهم حسنات»، كه آيه شريفه گناهان بزرگ را ذكر مىكند و
جهنمى مىكند صاحب او را، بعد مىفرمايد: «الا من تاب و آمن و عمل عملاً صالحا
فاولئك يبدل اللّه سيئاتهم حسنات»؛ پرونده سياه آنها را مبدل به سفيد مىكنيم.
مرحوم كمپانى مىگويند اعمال گذشته وعاء مىشود، يعنى هست و نابود مىشود، اما بين
اين و آن فاصله مىشود و همانطور كه قرآن مىگويد در روز قيامت بعضى مىگويند: اى
كاش بين من و عمل من فاصله بُعد المشرقين بود؛ «و ما عملت من سوء تود لو ان بينها
و بينه امدا بعيدا» مرحوم كمپانى مىگويد اين دعا مستجاب مىشود
و اين معناى توبه است.
حضرت امام به او ايراد مىگرفتند و مىگفتند
يُبدل يعنى نابود مىشود. «يبدل اللّه سيئاتهم حسنات»، يعنى پرونده سياهشان نابود
مىشود، نه اينكه پرونده باشد و پرونده سفيد جلو بيايد و دو تا پرونده باشد. حضرت
امام مىگفتند آيه اين را نمىگويد آيات و روايات توبه هم همينها را مىگويد. «التائب
من الذنب كمن لا ذنب له» و آياتى كه در قرآن راجع به توبه است، اينها
همه مىگويد آب توبه مىشويد هرنجاست معنوى را، لذا «يبدل اللّه سيئاتهم حسنات»،
يعنى گناهان بزرگ بواسطه آب توبه نابود مىشود. مراد من اينجا است كه اين يك بحث
فلسفى و عرفانى است كه عرفان اسلامى براى ما تجسم عمل درست مىكند و مىگويد همه
چيز وعاء دارد، همه چيز نفس الامريت دارد ولو اعراض باشد. از روايات فهميده مىشود
كه همين افكار هم يك نحو تجسم عمل دارد و على كل حال راى متوقف بر جسم كه نيست، متوقف
بر روح هم نيست و اينكه مرحوم آخوند مىگويد عقلاً متوقف بر روح است و عرفا متوقف
بر جسم است، به مرحوم آخوند مىگوييم آراء نه متوقف برجسم است، نه متوقف بر روح
است، از نظر فلاسفه و قرآن هر چيزى وعاء دارد، اعتقادى باشد يا عملى، توحيد هم
وعاء دارد.
ببينيم فردا چه بايد بگوييم.
وصلى اللّه على محمد و آل محمد.
- «فصل: اختلفوا فى اشتراط الحياة فى
المفتى و المعروف بين الاصحاب الاشتراط ... و المختار ما هو المعروف بين الاصحاب»
و محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول چاپ چهارم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1418 هـ. ق»،
صص 544 و 545.
- «منها:
استصحاب جواز تقليده فى حال حياته. و لا يذهب عليك انه لا مجال له، لعدم بقاء موضوعه
عرفا، لعدم بقاء الرأى معه ...». همان كتاب.
- محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، 8 جلد
دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ چهارم، 1367 هـ. ق ج 2، ص 435، باب توبه، ح 10.